اما همین روزها در انبوه پیامهای تسلیت برای درگذشت محمدرضا لطفی، حتا کسانیکه تا چند روز پیش حاضر نبودند با او همکلام شوند هم پیام تسلیت سوزناک صادر کردهاند. همهی آنهایی هم که پس از بازگشت لطفی به ایران حاضر نشدند حتا در حد یک صحنه با او در یک قاب قرار بگیرند، حالا از «سرو» و «قله» سخن میگویند. حالا این نکته قابل بررسی است که آیا آن پرهیزها نتیجهی عملکرد سالهای اخیر لطفی بود یا آن پرهیزها و این سوز و گدازها، ناشی از یک ناهنجاری در بدنهی جامعهی موسیقی ما؟ بهراستی چرا مردهی محمدرضا لطفی بهتر است تا زندهاش؟ برای بررسی این موضوع، باید بر گذشتهای بیش از 40 ساله مرور کنیم:
هنوز انقلاب اسلامی رخ نداده است. لطفی گروه «شیدا» را راهاندازی کرده و در آن ساز میزند و به همراه گروه «عارف» به سرپرستی حسین علیزاده به بازخوانی و اجرای دوباره آثار گذشتگان میپردازد. کانون چاووش را هم با همکاری هنرمندانی مثل حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان و علیاکبر شکارچی راهاندازی کرده است.
کانون فرهنگی و هنری چاووش یک انجمن موسیقی بود که در دهه ۱۳۵۰تشکیل شد که آثار این کانون هم از جایگاه اجتماعی، سیاسی مهمی بهرهمند بودند و هم از دیدگاه موسیقایی تحول و پیشرفت مهمی در زمینه موسیقی سنتی ایران به وجود آوردند که تاثیر مهمی در سبک و شیوه اجرایی (چه نوازندگی چه خوانندگی) و در نوع رویکرد به یک قطعه موسیقایی به مثابه یک کل، هم در شیوه رنگآمیزی و صدادهی ارکستر، بویژه در تلاش برای استفاده از تکنیک چندصدایینویسی در موسیقی سنتی ایرانی گذاشت.
در طول یک فعالیت چشمگیر آثاری از این گروه به جای ماند که به گفته بسیاری از استادان از بهترین کارهای موسیقی ایران به شمار میروند. مجموعه آلبومهای چاووش از مهمترین و تاثیرگذارترین عوامل در جهت حرکت رو به جلو در موسیقی سنتی ایرانی به حساب میآید.
این چهره محمدرضا لطفی قبل از انقلاب اسلامی ایران است
پس از انحلال چاووش یعنی سال 1365 لطفی به آمریکا رفت. علاوه بر کنسرتهای متعدد در سراسر آمریکا، مرکز فرهنگی هنری شیدا را در واشنگتن بنیان گذاشت. شاید انحلال چاوش را بتوان بهانهای برای جدا شدن و اختلاف استادان موسیقی ایران دانست. چاووش با جدا شدن بسیاری از هنرمندان آن، رو به افول گذاشت.
آخرین کنسرت تعدادی از اعضای کانون در سال ۱۳۶۷ با آهنگسازی حسین علیزاده و آواز شهرام ناظری در تالار وحدت روی صحنه رفت. بخش عمدهای از گروه چاووش، کامکارها در گروه «شیدا» بودند. با رفتن پشنگ، ارژنگ، اردشیر، و بیژن کامکار از گروه شیدا و دیگر اختلافات و مشکلات، کانون چاووش منحل شد اما تاثیر آن بر موسیقی سنتی ایرانی در آثار سالهای دهه شصت و هفتاد، در گروههایی چون عارف (به سرپرستی پرویز مشکاتیان)، شیدا (به سرپرستی لطفی)، گروه دستان و غیره مشاهده کرد.
اما لطفی میگفت: هنر جای دلخوری و غیره و غیره و غیره نیست؛ اگر باشد وارد وادی سطحیتری میشود. بین هنرمندان، قانون، قانون اجتماعی است. گاهی به ضرورت است و گاهی خصوصی. هیچ وقت دو نقاش معروف روی یک تابلو کار نمیکنند اما در اجرای موسیقی چنین است. کیانی، علیزاده، شجریان، مشکاتیان و من، جریانساز بخشی از موسیقی ایران بوده و هستیم اما با استقلال و دکترین مجزا به راهمان ادامه داده، گاهی کار مشترک با هم انجام دهیم و گاهی شاید به ضرورت کنار هم باشیم.
سر انجام لطفی در سال 1385 به ایران بازگشت و همزمان فعالیتی مستمر را در سه حیطه آموزش و اجرا و تحقیق موسیقایی در موسسه آوای شیدا و مکتبخانه میرزا عبدالله آغاز کرد اما دیگر از همکاری با دوستان و یاران دیرینش خبری نبود. حتی به نظر میرسید، دوستانش پس از بازگشت او به همکاری با او تمایلی ندارند و شاید از این بازگشت راضی هم نیستند.
زندهیاد لطفی در این زمان به همکاری با جوانان روی آورد و تا اواخر عمرش با نوازندگان و خوانندگان جوان همکاری کرد و به معرفی آنها پرداخت که این فعالیتها هم خیلی مورد استقبال قرار نگرفت. از طرفی در سال 86 پس از 25 سال در کاخ نیاوران به روی صحنه رفت. اجرایی که واکنشهای متفاوت اهالی موسیقی را در پی داشت.
پس از آن اجرا زندهیاد پرویز مشکاتیان در انتقاد به کار لطفی در گفتوگو با رسانهها اظهار کرد: لطفی در اجرای اخیر خود در ایران نسبت به دهه 50 نه تنها پیشرفتی نکرده بود، بلکه عقبگرد هم داشت. من بهترین کار لطفی را در ابوعطا میدانم، آنهم ابوعطایی که در سفارت آلمان با شجریان اجرا کرد. آن اجرا یکی از زیباترین ابوعطاهای ایرانی است.
او همچنین گفته بود: اگر آن شب لطفی را من در اندازه همین ابوعطا هم
میدیدم باز برایم پذیرفتنی بود و میگفتم در عرض 25 سال توانسته خودش را
حفظ کند اما متاسفانه خیلی بدتر بود. فکر کردم که خواب میبینم. هنوز برایم
جا نیفتاده که چه اتفاقی برای لطفی افتاده بود و چرا چنین شد.
آوا مشکاتیان، دختر زندهیاد پرویز مشکاتیان نیز چندی قبل در نامهای خطاب
به لطفی و پس از انتقاد او از محمدرضا شجریان، در حمایت از پدربزرگش نوشته
بود: «شبی که پدرم به کنسرت شما آمد و از نیمهی کنسرت به خانه بازگشت، تا
صبح غمگین در خانه قدم زد. گاهی بغض داشت. هنگامی که رسید از راه، نشست.
طبق عادت و به هنگام تاٌثر زیاد، دو دست بر پیشانی گذاشت و سر به زیر
افکند. پرسیدم چرا اینقدر زود آمدید؟ خوبید؟ با نگاهی همه غم و صدایی
گرفته گفت: آوا، امشب احساس میکردم لطفی دارد روی سِن، خودش را پیش چشم
همگان دار میزند...»
واکنشهای متفاوت نسبت به فعالیتهای هنری لطفی ادامه داشت، تا اینکه او در سال 90 مصاحبهای کرد و از فعالیتها و صحبتهای محمدرضا شجریان با رسانههای غربی انتقاد کرد و گفت: به نظر من وقتی پهلوان شدید، مسئولیت شما مسئولیت یک گروه نیست؛ بلکه مسئولیت همه ملت را برعهده دارید. در واقع سخن شما میبایست بازتاب سخن همه ملت ایران باشد. من خودم این مشکلات را بعد از انقلاب داشتهام و بدون اینکه حتی خبر داشته باشم از اسمم کلی سوءاستفاده شده است. به نظرم چنین حرکتهایی بیشتر سیاسی محسوب میشود تا فرهنگی هنری، و این نظر شخصی من است.
با توجه به محبوبیت محمدرضا شجریان در جامعه، این صحبتهای لطفی باز هم او را زیر تیغ انتقادهای تند قرار داد و شاید باز هم کمی از محبوبیت او کاست. اما با کمی تامل میتوان احتمال داد که در پس خروش لطفی علیه شجریان یا مشکاتیان علیه لطفی، شاید پسزمینههایی نهفته است از جنس همان حاضر نشدن به همکاری با یکدیگر.
به هر حال، لطفی در سالهای اخیر در مکتبخانهاش به تدریس مشغول بود و انتشار کتاب سال شیدا از فعالیتهای مستمر او بهشمار میرفت و روی صحنهی اجرا دیده نشد. البته او معتقد بود تا ایده جدیدی نباشد، نباید به روی صحنه رفت.
به هر حال، با این فرض که درنهایت بر ما معلوم نشد آیا فاصلهای که در این هشت سال بین لطفی و همنسلانش ایجاد شد آیا به دلیل آن است که بزرگان موسیقی ما هر یک خود را پادشاهی میدانند که با پادشاهان دیگر در یک اقلیم نمیگنجند، یا از این واقعیت تلخ حکایت میکند که دژهنرمند هجرت کرده و دور از جریان پویای موجود در وطن، به هر حال در کارش در پی سالها رکود به افتی میرسد که دیگران را ناامید میسازد، شاید بهترین پایانبندی برای این گزارش، یادآوری خاطرهی خوب یک کنسرت و یک گروه موسیقی سنتی باشد:
کنسرت اساتید موسیقی ایران پاییز سال 1368 با سرپرستی فرامرز پایور اجرا شد که بعدا در آلبومی با همین نام انتشار یافت. علاوه بر نوازندگی سنتور توسط خود پایور، علیاصغر بهاری (کمانچه)، جلیل شهنار (تار)، محمد اسماعیلی (تنبک)، محمد موسوی (نی) و شهرام ناظری (آواز) دیگر اعضای گروه را تشکیل می دادند. 9 قطعهای که در دستگاه شور و آواز ابوعطا با شعرهایی از خیام، مولانا، سعدی، حافظ، عارف قزوینی، شیخ بهایی و ترانه فولکلور اجرا شد، از ساختههای عارف قزوینی و ابوالحسن صبا نیز بهره گرفته بود.
میگن اسبت رفیق روز جنگه...، تا کی به تمنای وصال تو یگانه...، دل هوس سبزه و صحرا ندارد...، با من صنما دل یکدله کن...، هنگام سپیدهدم خروس سحری و... آثاری بودند که در خاطر دوستداران موسیقی ایرانی چنان نقشی حک کردهاند که به این زودیها پاک نخواهد شد. یک واقعیت قابل توجه علاوه بر همکاری چند استاد برجسته در این اجرا در یک صحنه و با تمرین بسیار، این است که فاصلهی سنی مسنترین و جوانترین عضو این گروه، به نزدیک نیم قرن میرسید و البته همگی، در تراز اول موسیقی سنتی ایران قرار داشتند.