کد خبر: ۱۶۱۰۹۸
تاریخ انتشار: ۰۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۴
من پسر جوانم را ١٧ ماه است که ندیده‌ام او تهران کار می‌کند. امشب (دیشب) ساعت ٨ حرکت می‌کنم تا بیایم تهران و با هم فردا صبح زود به صدا و سیما برویم و مصاحبه کنیم. بعد هم برای‌مان قرار گذاشته‌اند که رییس‌‌جمهور را ببینیم. می‌خواهم به آقای روحانی بگویم که برای پسرم کاری دست و پا کند.
اعتماد با میرزا موسی طالب قشلاق است که ٥٣ سال سن دارد و عکسش در دنیا به عنوان یک میوه فروش کم درامد اردبیلی حامی روحانی منتشر شد مصاحبه کرده است.



بخشی از مصاحبه را می‌خوانید:

‌چه شد که آن روز برای دیدار آقای روحانی به ورزشگاه رفتی؟

من آقای روحانی را خیلی دوست دارم، آقای هاشمی خدارحمت کند را هم همینطور. چندین سال پیش روزی هم که آقای خاتمی آمده بودند توی ورزشگاه اردبیل خیلی دوست داشتم بروم و ببینمش اما دیر رسیدم و رفته بود. به خاطر همین وقتی شنیدم آقای روحانی برای سخنرانی به ورزشگاه آمده بودند دویدم تا او را ببینم. آن روز صبح از میدان بار با چرخ ٢٠٠ کیلو سیب‌زمینی و پیاز را به میدان مادر برده بودم برای فروش. اما همین که شنیدم آقای روحانی دارد به باشگاه تختی می‌آید همه را کنار خیابان رها کردم و تا باشگاه دویدم.

چقدر عملکرد آقای روحانی را در دولت دنبال می‌کردی؟

چند روز قبل از اینکه آقای روحانی به اردبیل بیاید من عکس‌هایش را گرفته بودم و روی چرخ دستی کنار سیب زمینی‌ها و پیازهایی که به مردم می‌فروختم نشان می‌دادم و می‌گفتم که به او رای بدهند. هر کسی از من سیب زمینی و پیاز می‌خرید را قسم می‌دادم که تو را به خدا به روحانی رای بدهید.

گویا قرار است به زودی آقای روحانی را ببینی. به او چه می‌گویی؟

من پسر جوانم را ١٧ ماه است که ندیده‌ام او تهران کار می‌کند. امشب (دیشب) ساعت ٨ حرکت می‌کنم تا بیایم تهران و با هم فردا صبح زود به صدا و سیما برویم و مصاحبه کنیم. بعد هم برای‌مان قرار گذاشته‌اند که رییس‌‌جمهور را ببینیم. می‌خواهم به آقای روحانی بگویم که برای پسرم کاری دست و پا کند.

چطوری متوجه شدی عکست در کانال‌ها منتشر شده و تو را می‌شناسند؟

آن روز طبق معمول صبح زود سیب زمینی و پیازهایم را از میدان اصلی خریده بودم و داشتم روی چرخ جابه‌جای‌شان می‌کردم. کارمند جوانی که در بانک همان نزدیکی کار می‌کرد گوشی‌اش را نشانم داد و گفت که عکسم را در موبایل‌ها انداخته‌اند.

وضعیت زندگی‌ات الان چطور است؟

من یک دختر دارم که ازدواج کرده و بچه‌دار هم شده. یک پسر هم دارم. پسرم هم با ٢٧ سال سن سال‌هاست که به تهران رفته و آنجا کار می‌کند. من از همان روزهای جوانی در میدان مادر اردبیل با وانت کار می‌کردم. تا همین چند سال پیش روی وانت میوه می‌فروختم تا اینکه یک روز شهرداری آمد سر بساطم و همه‌چیز را به هم می‌ریخت. البته کار همیشگی شان بود. دیگر پولی نداشتم تا به میدان بروم و خرید کنم. خرید هم می‌کردم اجازه نمی‌دادند کنار خیابان میوه بفروشم، ورشکسته شده بودم. یک وام چهار میلیونی با ٢٠ درصد سود گرفتم تا زندگی‌ام را ادامه بدهم. برای این وام هر ماه صدو شش هزار تومان پرداخت می‌کردم. زندگی‌ام روی روال افتاده بود تا اینکه چند ماه پیش یکی از چرخ‌دستی‌هایم را گرفتند و تکه تکه کردند و پشت کشتارگاه انداختند. یکی از چرخ هایم را هنوز دارم و با آن کار می‌کنم. از وقتی که دخترم ازدواج کرده و به خانه بخت رفته من زیر بار قرض‌هایش هستم. با درآمد روزی ٢٠ تا ٣٠ هزارتومان که نمی‌شود یک زندگی را با آن همه قرض اداره کرد. اما باز هم خدا راشکر.

‌بیمه درمانی هم داری؟

من جانباز ١٥درصد هستم و از طرف بنیاد جانبازان بیمه درمانی شده‌ام. اما بیمه شغلی ندارم.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین