کد خبر: ۱۵۹۲۰۵
تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۹:۳۹
تابستان در راه است و این در آمریکا یعنی وقت رفتن به پارک های ملی است. بنابراین ما، برد پیت و رایان مک‌گینلی، عکاس مان را با خودمان بردیم و در سه تا از این پارک ها گشت زدیم: اورگلیدز، وایت سندز و کارلزبد کورنز. بعد با پیت در خانۀ لوس آنجلس او نشستیم و دربارۀ این که چطور بعد از بهم خوردن همه چیز، زندگی اش را پیش می برد، گپب خودمانی زدیم.
  تابستان در راه است و این در آمریکا یعنی وقت رفتن به پارک های ملی است. بنابراین ما، برد پیت و رایان مک‌گینلی، عکاس مان را با خودمان بردیم و در سه تا از این پارک ها گشت زدیم: اورگلیدز، وایت سندز و کارلزبد کورنز. بعد با پیت در خانۀ لوس آنجلس او نشستیم و دربارۀ این که چطور بعد از بهم خوردن همه چیز، زندگی اش را پیش می برد، گپب خودمانی زدیم.

برد پیت در صبحی خنک در خانۀ قدیمی اش در تپه های هالیوود، که از سال 1994 در آن زندگی می کند، مشغول درست کردن چای سبز ماتچا است. پیت ملک های دیگری در جاهای دیگر هم دارد، از جمله یک قصر در فرانسه و خانه هایی در نیواورلئانز و نیویورک سیتی؛ اما اینجا همیشه، به قول پیت "خانۀ کودکی بچه ها" بوده است. و حتی حالا که آنها نیستند، به عقیدۀ او مهم است که او اینجا باشد. امروز اینجا خیلی ساکت است و فقط گاهی صدای خرناس بولداگ پیت، ژاک، به گوش می رسد.

پیت پیراهن فلانل و شلوار جین تنگی پوشیده که به تن او گشاد است. خبری از آن حجم تندیس واری که یک ربع قرن در فیلم ها دیده ایم، نیست. او شبیه یک پدر لوس آنجلسی شده که آماده شده تا کار های خانه را انجام بدهد. روی پیشخوان چند ظرف روکش دار استارباکس هست که پیت به آنها دست نمی زند و کمی قهوه که گاهی از آن می نوشد. پیت با صمیمیت و نجابت و شوخ طبعی (تلخ و کمی ناجور) می گوید که در اصل درست کردن ماتچا را به تازگی از یکی از دوستانش یاد گرفته است. او عاشق تمام تشریفات مربوط به آن است. وی حساب شده مقداری پودر سبز را با صافی در فنجان می پاشد، بعد داخل آب جوش می ریزد و با همزنی از جنس بامبو آنقدر آن را هم می زند تا مایع کف می کند. در حالی که فنجان را به من می دهد می گوید: "حتماً ازش خوشت میاد."

آرامش، تعادل، نظم: این جو خانه ای است که پیت در آن زندگی می کند. این چیزی است که آدم در آشپزخانۀ منزل خوش ساخت، با دکوراسیون مجلل او حس می کند. بیرون، دوچرخه های بچه ها در قفسه ردیف شده اند؛ صدای خارج شدن باد یک اژدهای بادی روی استخر، از پنجره به گوش می رسد. از بوفۀ منبت کاری شدۀ نفیس گرفته تا گلدان روی طاقچۀ بالای بخاری، همه جای این خانه نشان از مراقبت و رسیدگی دارد. و داستان خودش را دارد، نه فقط داستان زمانی که خانوادۀ جولی- پیت خوشبخت بودند، بلکه از همین امروز که صدای جیمی هندریکس در اینجا پیچید. گفته می شود او شعر "May This Be Love" را داخل آن غاری نوشت که آبشار دارد (Waterfall / Nothing can harm me at all…). پیت می گوید: "نمی دونم این درسته یا نه، اما یه هیپی اومد و گفت که عادت داشت با جیمی این پشت ال اس دی بزنه، منم داستانو باور کردم."

به گزارش برترین ها، و با این حال، پیت اولین کسی بود که اقرار کرد شش ماه گذشته هرج و مرجی بر زندگیش حاکم بوده که پیت اسم آن دوره را زمان "عجیب و غریب" می گذارد. او در حال گفتگو لحظه ای کاملاً بی حرکت و لحظه ای بعد کمی عصبی و درمانده به نظر می رسد، چون به مسافری رفته بود که قصد نداشت برود، اما قبول می کند که این کار "خود کرده" بود. بدترین اتفاق سپتامبر گذشته در حضور مردم افتاد. وقتی او با هواپیمای خصوصی به لوس آنجلس پرواز می کرد، مشاجره ای بین او و یکی از شش فرزندش، مدوکس 15 ساله، گزارش شد.

یک ناشناس با مقامات تماس گرفته بود که منجر به بازپرسی اف بی آی شد (در نهایت پرونده بدون هیچ اتهامی بسته شد). پنج روز بعد، همسرش، آنجلینا جولی، درخواست طلاق داد. از آن زمان، همه چیز در دنیای پیت در حال سقوط آزاد بود. این بحران تنها به روابط عمومی او مربوط نبود؛ بلکه به پدری مربوط می شد که ناگهان از فرزندانش محروم شد و شوهری که همسرش را از دست داد. و حالا او تنهاست، پدر 53 ساله ای در در مرکز یک زندگی از هم پاشیده که سعی می کند بفهمد چگونه باید اوضاع را به حال قبل برگرداند.

با این حال، شرکت معروف به برد پیت به طور اجتناب ناپذیری به کارش ادامه می دهد. در ماه نوامبر، فیلم "متفقین" با بازی پیت و ماریون کوتیار، به نمایش درآمد. در اولین اکران، او "بد قیافه" توصیف شد و زمزمه های ماجرای او با کوتیار و روبرویی ماریون و جولی در صحنۀ فیلم به قدری تلخ و گزنده بود که کوتیار در رسانه های اجتماعی با تأکید بر عشق خود به شریک زندگی اش که فرزند دوم او را باردار بود، آن خبر ها را رد کرد. در همین حین، شرکت تولید فیلم پیت یعنی پلن بی اینترتینمنت، به طور شگفت انگیزی برندۀ سومین اسکار بهترین فیلم برای فیلم "مهتاب" شد. (پیت زمان برگزاری مراسم اسکار در خانۀ یکی از دوستانش به سر می برد.) این ماه، نتفلیکس فیلم"ماشین جنگی" برد پیت را پخش خواهد کرد، این فیلم هجو نامه ای بر اساس حوادث پیرامون شلیک به ژنرال استنلی مک کریستال است. او در این فیلم نقش ژنرال گلن مک ماهان، بدل خشن و زاهد مک کریستال، را با دو ویژگی اغراق شدۀ خودنمایی کمیک و نادانی همرا با بی اعتنایی، بازی می کند که به نظر می رسد استعاره ای از تمام تلاش های جنگی آمریکا است.

اما در این صبح ابری بهاری، دیدن پیت با این حد از خمیدگی، به نظرم شبیه یکی از آن شخصیت های تند و تلخ ساموئل بکت است که در نمایی خالی، سؤال های بزرگی از دنیای بیهوده می پرسد. حتی کلیاتی که برای محافظت از خود به کار می برد استعاری هستند. (او فقط یک بار از همسر سابقش اسم برد، وقتی به فیلم جولی در کامبوج، "اول پدرم را کشتند"، ارجاع داد و به من گفت "باید فیلم انجی را ببینی.") او گفت که تنهایی زندگی جدیدم با ژاک تسکین پیدا می کند؛ ژاک بیشتر مدت مصاحبه با حالتی مثل خیالپردازی و خواب پیش پاهای من پهن شده بود و خرناس می کشید. (او می گوید: "تو عمویی داشتی که دچار نفخ باشه و مجبور باشه تو اتاق تو وقتی شش سالته بخوابه؟ اون ژاکه" و بعد: "بیا اینجا پسر. دوست خوبم!")

وقتی از پیت می پرسم این روزها با چه چیزی آرامش پیدا می کند، گفت: "هر روز صبح بیدار میشم و آتش روشن می کنم. وقتی به رختخواب میرم آتش روشن می کنم، فقط به خاطر این که به من احساس زندگی میده. این جوری تو این خونه احساس زندگی می کنم."

جی کیو استایل: «بیا به عقب برگردیم. وقتی در حال رشد بودی، بزرگ شدن چطور بود؟»

برد پیت: «خوب، ما در اسپرینگفیلد میزوری بودیم که الان جای بزرگی شده، ولی ما جایی بزرگ شدیم که با مزارع ذرت احاطه شده بود؛ این عجیبه چون ما همیشه سبزیجات رو کنسرو می کردیم. هیچ وقت نتونستم این یه چیز رو درک کنم. به هر حال، ده دقیقه که از شهر دور می شدی، جنگل ها و رودخونه ها و کوهستان اوزارک شروع می شدن. جای فوق العاده ای بود.»

- «بچگی ت مثل هاکلبری فین بود؟»

- «نصف وقتا. نصف وقتا اونجوری بود.»

- «خوب چطور بود؟»

- «من توی غارها بزرگ شدم. ما کلی غار فوق العاده داشتیم. و فرست باپتیست بودیم، عفیف ترین و سخت گیرترین نوع مسیحیت. بعدها که دبیرستانی بودم، مردم جنبش های جذاب تری رو شروع کردند، مثل دعا به زبان های ناشناخته یا بلند کردن دست ها و مسخره بازی های دیگه.»

- «یعنی تو هم این کار رو می کردی؟»

- «آره بابا. من هنوز هم بازیگر نیستم، ولی می دونم که... منظورم اینه که می دونم که مردم بهش اعتقاد دارن. می دونم که اونها یه چیزی رو رها می کنن. خدایا، ما پیچیده ایم. ما مخلوقات پیچیده ای هستیم.»

- «پس بازیگری نتیجۀ چیزهاییه که تو این مراسم احیا دیدی؟»

- «خوب، مردم نمایش می دن. ولی من به عنوان یه بچه، مسلماً به سمت قصه ها کشیده می شدم، قصه هایی که ورای داستان هایی که ما زندگی می کنیم و بلدیم بودن، قصه هایی با دیدگاه های مختلف. و من اون قصه ها رو توی فیلم پیدا کردم. فرهنگ ها و زندگی های خیلی بیگانه با زندگی من. فکر می کنم یکی از این کشش ها بود که منو به سمت سینما سوق داد. من نمی دونستم چطوری قصه ها رو بیان کنم. من واقعاً سخنور خوبی نیستم که بشینم و داستان تعریف کنم، ولی می تونم اونها رو تو فیلم پرورش بدم.»

«یادمه که به چند تا کنسرت رفتیم، با این که بهمون می گفتن نمایش های راک در اصل خود شیطانه. والدین ما بهمون اجازه دادن بریم، این موضوع براشون تازگی نداشت. اما من متوجه شدم که خیالپردازی و لذت و نشاط و حتی خشونتی که در نمایش راک احساس می کردم، همون چیزی بود که تو مراسم مذهبی بود. یکی جیمی سواگارته و یکی جری لی لوئیس، می دونی؟ یکی خداست و یکی شیطان. اینم همونه. انگار که ما رو دستکاری می کردن. چیزی که برام روشن بود، این بود که "شما نمی دونین دربارۀ چی حرف می زنین".»

- «این گیجتون نمی کرد؟»

- «نه، گیجم نمی کرد، فقط باعث شد تو جوونی یه سری سؤال در مورد تغذیه برام پیش بیاد.»

- «بهترین بازیگرا در شخصیت خودشون محو میشن، اما با توجه به شناختی که در کل دنیا از تو هست، به نظر میاد تو برای محو شدن در این روزها زمان سخت تری رو گذروندی؟»

- «من خیلی به این ظاهر وابسته شدم.»

- در "ماشین جنگی" (War Machine) تو حرکت هایی انجام دادی که شخصیت گلن مک ماهان رو ملموس می کنه. مثل نحوۀ دویدنش که خیلی خنده داره.»

- «دویدن برای من مهم بود، چون به توهم عظمت خود آدم مربوط میشه، بدون این که بدونه واقعاً چه شکلی می شه. می دونی، مثل همۀ اونا که پاهای باریکی دارن. که نمی تون واقعیت رو به این ابهت ظاهری ربط بدن.»

- «یه ویژگی مشخص دیگه صدای گلنه. از کجا اومده؟»

- «می دونی اون صدا یه کم کلیشه ایه، اما من ازش خیلی لذت بردم: تا حدودی شبیه صدای پاتون شده. اما نمی تونستم استرلینگ هیدن رو از ذهنم پاک کنم. من واقعاً مجذوب استرلینگ هیدن، چه تو فیلم ها چه بیرون از فیلم، هستم و نمی تونم از اون فرار کنم. حتی کمی از حالت های کریس فارلی هم توش هست. همینطور صدای کیفر ساترلند تو کارتون "هیولاها علیه بیگانگان".»

- «تا حالا احساس کردی که لازمه بیشتر سیاسی باشی؟»

- «من به روش های دیگه می تونم کمک کنم. می تونم فیلم هایی بازی کنم که پیام های مشخصی دارن. باید چیزی باشه که منو به حرکت در بیاره، نمی تونم ادا دربیارم. من با بدگمانی اهالی اوزارک نسبت به سیاست بزرگ شدم، پس اگه تو نیواورلئان برای مردم خونه بسازم یا فیلمی بازی کنم که کس دیگه ای نمی تونه، بیشتر کمک کردم.»

- «تو خوب نقش آدم هایی رو بازی می کنی که دید واقعاً دقیقی از خودشون ندارن.»

- «خنده داره. تمام نقطه ضعف های من از غرور خودم به وجود اومدن. همیشه. من خیلی خوش شانسم. بیشتر وقت ها حرف اشتباه رو در زمان و مکان اشتباه می زنم. من اون استعداد رو ندارم. بهتره با یه هنر دیگه حرفم رو بزنم. سعی می کنم بهتر بشم. واقعاً دارم سعی می کنم.»

- «این فیلم هم در واقع به این مسأله اشاره می کنه، به تکبر آمریکایی، درسته؟»

- «وقتی من تو دردسر می افتم به خاطر غرورمه. وقتی آمریکا تو دردسر می افته، دلیلش غرور ماست. ما فکر می کنیم بیشتر می دونیم، و این عقیدۀ استثناگرایی آمریکایی رو-به نظرم تو خیلی چیزها استثنایی هستیم، ولی- نمی تونیم به دیگران تحمیل کنیم. نباید فکر کنیم که می تونیم این کار رو انجام بدیم. استثناگرایی آمریکا رو چطور نشون می دیم؟ با مثال زدن. مثل یه پدر خوب بودنه. با مثال زدن اصول و باور هامون، آزادی و انتخاب و نبستن مرز ها و حمایت از صنایع داخلی. ولی اون یه مطلب دیگه س. می خوای یه چیز واقعاً غم انگیز بهت بگم؟ فکر می کنم این خیلی غم انگیز بود. ما داشتیم یه فیلم جنگی می دیدیم که به نظر می اومد سعی داره خودش رو ترویج بده. در پس زمینۀ پوستر های اروپایی پرچم آمریکا دیده می شد، و اون فیلم از بخش بازاریابی برگشت خورد، با این پیام که: "پرچم رو حذف کنید. اینجا چندان خریدار ندارد." این کاریه که ما با برند خودمون کردیم.»

- «تو نقش شخصیت های رنج دیده رو بازی کرده ای. رنج چیه، از نظر عاطفی و جسمی؟»

- «آره، من یه جورهایی این کار رو کردم. به نظرم بیشتر گردشگری رنج بود. حتی به نوعی طفره روی بود. هرگز نشنیده ام کسی بلندتر از مادر آفریقایی که نه نفر از خانواده شو از دست داده بود، بخنده. این معنیش چیه؟ برای اولین بار آر اند بی رو فهمیدم. آر اند بی از یه درد بزرگ به وجود اومده، ولی مثل جشنه. به نظرم، یعنی پذیرفتن اون چیزیه که باقی مونده. اون زن آفریقایی می تونه بلندتر از اون چه که من تا حالا قادر بوده ام بخنده.»

- «تو کی این [آر اند بی] رو کشف کردی؟ چه چیزایی گوش می کردی؟»

- «من خیلی از آهنگ های فرانک اوشن رو گوش می کردم. این جوون خیلی آدم خاصیه. بحث سر رسیدن به حقیقت نابه. او به طرز دردناکی درستکاره. اون خیلی خیلی خاصه.»

«همینطور آهنگ Here, My Dear [آلبوم گی در مورد طلاق] ماروین گی که برای من یه کنایۀ بزرگه. و یه چیزایی تو مایه های sent me down a road.»

- «آهنگ قوی و سختیه.»

- «ولی زیباست و کاملاً صادقانه... می دونی من تازه درمان رو شروع کردم. عاشقشم. پیش دو تا تراپیست میرم تا اونی رو که بهتره انتخاب کنم.»

- «فکر می کنی اگه این شش ماه گذشته برات اتفاق نمی افتاد، در نهایت به این نقطه می رسیدی؟ یعنی باید این اتفاق برات می افتاد؟»

- «فکر می کنم اسمش هر چی که هست، باید پیش می اومد.»

- «بهش میگن بحران میانسالی، اما این اون نیست.»

- «نه اون نیست. بحران میانسالی برای من ترس از پیر شدن و مردنه، می دونی، بیرون رفتن و خریدن یه لامبورگینی. [مکث] در واقع این چیزا تازگی ها به نظرم زیاد هم بد نیست. [خنده]»

گفتگوی بی سابقه «جی کیو استایل» با «برد پیت» در مورد «طلاق، ترک الکل و مرد بهتری شدن» - بخش اول

- «پس ممکنه در آینده چند تا لامبورگینی داشته باشی!»

- «آرام می گوید: "یه فورد جی تی دارم". [خنده] لحظه هایی رو تو جاده به یاد می آرم که از خودم کاملاً خسته شده بودم. این لحظه ها همیشه باعث تغییر می شن. و من کاملاً قدردان اون ها هستم. اما شخصاً نمی تونم چیزی از دورانی که از دانشگاه بیرون اومدم، زمانی که تشکیل خانواده دادم، همه چی رو به جز الکل ترک کردم. حتی همین سال گذشته که نمی تونستم با اوضاع کنار بیام. خیلی می نوشیدم. واقعاً مشکل ساز شد. خیلی خوشحالم، الان شش ماه شده که با همه تلخی ها و شیرینی هاش، اختیار احساساتم رو به دست گرفتم. فکر می کنم این بخشی از چالش زندگی انسانه: یا می تونی تمام عمرت اونها رو انکار کنی یا این که بهشون پاسخ بدی و رشد کنی.»

- «چطور تونستی کنارش بذاری؟»

- «دیگه نمی خوام اونجوری زندگی کنم.»

- «چی جایگزینش کردی؟»

- «آب زغال اخته و آب گازدار. الان من پاک ترین مجاری ادراری رو تو تموم لوس انجلس دارم، بهت قول میدم. اما وحشتناک اینه که من شور همه چی رو در میارم. به خاطر اینه که همه چیزو خطرناک می کنم. موفق شدم به بهترین شکل انجامش بدم.»

- «فکر می کنی واقعاً اینجوریه؟»

- «آره، من این کار رو با همه چیز انجام میدم. شورش رو در میارم و بعد ازش دور می شم. من به همه چیز به صورت فصلی نگاه می کنم، تقسیم بندیشون می کنم به فصل و ترم و ...»

- «پس بعد از اون متوقف شدی، اما چطور-نمی دونم چرا این میاد به ذهنم ولی به یه خونه فکر می کنم-چطور خودت رو بازسازی کردی؟»

- «آره، فکر می کنم آدم با حذف دکور و تزئینات شروع می کنه. بر می گردی به ساختار. وای، ما الان یه استعارۀ بزرگ داریم... [خنده]»

- «من عاشق استعاره ام.»

- «آدم تا پی خونه پایین میره و بعد ملات رو می شکنه. نمی دونم. این دوره برای من دقیقاً مثل نگاه کردن به ضعف ها و شکست هام و پذیرفتن مسئولیت اشتباهات خودم بود. وقتی پای نیاز به عدالت پیش میاد، من به یه بی شعور تبدیل میشم. نمی دونم این نیاز واهی به عدالت برای یه مشت کودن از کجا می آد. به هیچ وجه حس خوبی بهم نمیده. این عقیده که دنیا منصفه عقیدۀ احمقانه ایه. این عقیده از ذهن کسی ریشه می گیره که برندۀ لاتاری شده، من اینو خوب می دونم. من تو لاتاری برنده میشم و باز هم دلم می خواد وقتم رو با این کارای بیهوده هدر بدم.»
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین