|
|
امروز: شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۰۱:۲۴
کد خبر: ۱۵۸۶۰۹
تاریخ انتشار: ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۶
زن اینها را می گوید و یکی درمیان چشم در چشم آنوشا می شود و بغضش را فرو می خورد. یکی از کارمندان حراست آموزش و پرورش هم آمده و با والدین بچه ها مشغول صحبت کردن است.
پریسان یکی از دانش آموزان داخل اتوبوس می گوید: «ما همه داخل اتوبوس همراه با معلم مان نشسته بودیم و شعر می خواندیم و درباره اینکه قرار است آنجا چه چیزهایی ببینیم با هم صحبت می کردیم که یک دفعه راننده ترمز کرد. اما ترمزش نگرفت. ماشین هایی جلوی اتوبوس بودند و آخر سر راننده بعد از چند بار ترمز گرفتن ماشین را نگه داشت. همه بچه ها به عقب اتوبوس پرتاب شدند.»

 روزنامه اعتماد به حادثه تصادف دیروز پرداخت و نوشت: آنوشا از نخستین دانش آموزانی است که در حادثه آسیب دید. حالا در بخش اورژانس بیمارستان رسول اکرم خوابیده. چند دقیقه بیشتر نیست که از زیر دستگاه های اتاق سیتی اسکن بیرون آمده و چشم هایش را به زور باز می کند. روی یکی از گونه هایش کبود شده و سرش را باندپیچی کرده اند. لباس فرم صورتی مدرسه به تن دارد و مادر، پدر و همکلاسی هایش دور تختش ایستاده اند. مادرش می گوید: هنوز جواب سی تی اسکن نیامده تا ببینیم چی شده است. آنوشا مادرش را تماشا می کند و دست در دست هایش می گذارد. مادر با چشم های گریان بغضش را فرو می دهد و به صورت رنگ پریده آنوشا لبخند می زند. مادر یکی از بچه ها همراه با دخترش کنار تخت ایستاده اند و با چشم های نگران آنوشا را تماشا می کنند. همکلاسی آن یکی دست آنوشا را گرفته و به مادرش می گوید: به خیر گذشت. تقریبا هیچ کدام از دانش آموزانی که در حادثه اتوبوس بوده اند لحظه اتفاق را به یاد ندارند. این دختربچه ها همه دانش آموزان یکی از مدارس ابتدایی رباط کریم هستند. دیروز قرار بود همراه با معلم شان برای بازدید از پارک ژوراسیک به تهران بیایند که هنوز نرسیده به آنجا در اتوبان یادگار امام دچار حادثه شدند. پریسان یکی از دانش آموزان داخل اتوبوس می گوید: «ما همه داخل اتوبوس همراه با معلم مان نشسته بودیم و شعر می خواندیم و درباره اینکه قرار است آنجا چه چیزهایی ببینیم با هم صحبت می کردیم که یک دفعه راننده ترمز کرد. اما ترمزش نگرفت. ماشین هایی جلوی اتوبوس بودند و آخر سر راننده بعد از چند بار ترمز گرفتن ماشین را نگه داشت. همه بچه ها به عقب اتوبوس پرتاب شدند. آنهایی که عقب اتوبوس بودند هم زیر دست و پا له شدند. من چشم هایم را بستم. خیال کردم الان ماشین های دیگر به ما می زنند و ما می میریم. الان هم چیزی یادم نیست. فقط می ترسم یک بار دیگر آن لحظه را به یاد بیاورم. اصلا یادم نیست بعدش چی شد. وقتی چشم هایم را باز کردم دیدم مردم دارند ما را از توی اتوبوس بیرون می برند.» آتنا یکی دیگر از دانش آموزان هم می گوید: «وقتی از رباط کریم به تهران آمدیم راننده اتوبوس عوض شد. آقای پیری ما را تا تهران رساند و بعد یک آقای جوان سوار شد و پشت فرمان نشست. اما همه اش حواسش به موبایلش بود و داشت با آن صحبت می کرد.» این را آنوشا هم روی تخت بیمارستان تایید می کند و پدر آنوشا این را می شنود و عصبانی می شود. می گوید چرا وقتی مدیران مدرسه از ما رضایت نامه می گیرند از راننده های مطمئن استفاده نمی کنند. این دیگر به عهده مدرسه است. این بار به خیرگذشت اما این اتوبوس حتما نقص فنی داشت. خدای نکرده حادثه بدتری اتفاق می افتاد چه کسی جوابگو بود؟ آنوقت دوباره همه تقصیر را به گردن هم می انداختند و ما می ماندیم و بچه های مان.» مادر آنوشا می گوید: «حتی بعد از این اتفاق مسوولان مدرسه با ما تماس هم نگرفتند که بگویند چه اتفاقی افتاد. برادرم توی یکی از کانال های تلگرام دیده بود که اتوبوس دانش آموزان رباط کریم توی اتوبان یادگار تصادف کرده و به من زنگ زد. من هم با مدرسه تماس گرفتم و گفتند که اتفاق خاصی نیفتاده داریم بچه ها را می آوریم مدرسه. همان موقع با پدرش راه افتادیم سمت تهران و بعد از اینکه چند تا بیمارستان را گشتیم بچه ها را پیدا کردیم. آمدم اینجا و دخترم را روی تخت بیمارستان دیدم. داشتم سکته می کردم.»

زن اینها را می گوید و یکی درمیان چشم در چشم آنوشا می شود و بغضش را فرو می خورد. یکی از کارمندان حراست آموزش و پرورش هم آمده و با والدین بچه ها مشغول صحبت کردن است. عموی آنوشا عکس اتوبوس حادثه دیده را که در تلگرام گذاشته اند روی موبایل به آنوشا نشان می دهد. می خندد و می گوید: «آنوشا عمو ببین شما اینجا بودین.» آنوشا لحظه ای عکس را تماشا می کند و با دست رویش را می پوشاند. نمی خواهد یادش بیاید که کجا بوده. آتنا کنار تخت آنوشا ایستاده دست روی شانه همکلاسی اش می گذارد. دوتایی توی یک نیمکت می نشینند و وقت حادثه توی اتوبوس کنار هم بودند. آتنا از اینکه چند دقیقه روی آنوشا افتاده ناراحت است و غصه دار می گوید: «چند دقیقه من روی آنوشا افتاده بودم و نمی توانست نفس بکشد. الان که یادم می آید حالم بد می شود.»

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین