فاطمه هاشمی - متولد 1331 بهرمان؛ فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی و از اعضای موسس حزب اعتدال و توسعه است. همسر او سعید لاهوتی، دندانپزشک و فرزند شیخ حسن لاهوتی اشکوری است.
فاطمه هاشمی - متولد 1331 بهرمان؛ فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی و از اعضای
موسس حزب اعتدال و توسعه است. همسر او سعید لاهوتی، دندانپزشک و فرزند شیخ
حسن لاهوتی اشکوری است. وی فعالیت های اجتماعی خود را در سال 1373 در بنیاد
بیماری های خاص آغاز کرد. در سال 1377، فدراسیون ورزشی بیماران خاص تاسیس و
تحت نظر فدراسیون ورزش های همگانی قرار گرفت. وی در سال 1384 ریاست این
فدراسیون را برعهده گرفت و تا امروز در این سمت قرار دارد.
برای ذکر خاطره، مطالب زیادی به ذهنم خطور می کند. مطالبی تلخ و شیرین از
روزهای پیش و پس از انقلابمان که بی شک جزیی از وجودمان شده است. از روزهای
خوب و شاد و دلچسب تا روزهای رنج آور و تلخ. از روزهای پرامید و پیروزمند
تا روزهای تاریک و سخت. اما در این میان و در این انبوه خاطرات مهم یا کم
اهمیت تر آنچه ذهن مرا بیشتر از سایرین مشغول خویش ساخته و بر روح و جانم
تاثیرات سختی گذارده و هنوز هم در خلوت خویش به آن می اندیشم، بازمی گردد
به یک سال و چند ماه گذشته؛ زمانی که با برادرم یاسر به دبی رفته بودیم؛
برای همراهی برادر دیگرم، مهدی، در مسیر بازگشتش به وطن. بازگشتی سخت و
دشواری هایی که حتی تصورش هم برایمان سخت بود.
بگذریم، آن روز می دانستیم وقتی پای در فرودگاه امام خمینی بگذاریم باید منتظر ماموران ناجا و نیروهای امنیتی باشیم که می خواهند مهدی را بازداشت کنند. به همین منظور من و یاسر پیش بینی هر اتفاقی را می کردیم. هر سه سوار هواپیما شدیم و پس از طی مسافت به تهران رسیدیم. هنگامی که از هواپیما پیاده شدیم با ادبیاتی بسیار تند و در بعضی موارد زننده از ما استقبال کردند. الفاظ بسیار رکیکی را به من، برادر و پدرم می گفتندن و اکنون که آن سخنان را به یاد می آورم آن گونه شرمگین می شوم که حتی به خویش جرأت واگویه آن را نمی دهم.
از همه مهمتر این الفاظ از دهان مامورانی خارج می شد که خود را عضو این نظام می دانستند، ادبیاتی که بدون شک استعمال آن توسط آنان، توهین به نظام جمهوری اسلامی و ظلمی بزرگ به نظام به شمار می رفت، جرمی که به نظر من باید مورد رسیدگی جدی قرار گیرد. در شرع می گویند کسی که یک نفر را بکشد مانند کسی است که کل جامعه را کشته. بعد جای دگر می گویند حتی این فردی که به منزله نابودکننده تمام جامعه است وقتی در اختیار قانون قرار می گیرد کسی حق کوچکترین تعرض به آبروی او ندارد و هیچ کس حق ندارد وی را به الفاظ رکیک بخواند.
اما ما آن روز شاهد چیزی بودیم که دل هر انسانی را به درد می آورد، گویی انگار جانی و جنایتکاری را دستگیر کرده اند. این در صورتی بود که من و یاسر تنها به عنوان همراهان مهدی، پای در این سفر گذاشته بودیم و اگر حتی قانون کیفری ما اجازه این رفتارها را با متهم می داد باز هیچ توجیهی برای این برخوردها با ما همراهان وجود نداشت.
مهدی هاشمی به محض ورود به فرودگاه امام بازداشت شد
با اینکه این اتفاقات در همان روز و همان فرودگاه باقی نماند. زمانی که برای ملاقات مهدی و فائزه نیز می رفتیم اوضاع به همین شکل بود و توهین ها ادامه داشت. بازگردیم به آن روز. ما را به اتاقی بردند و برای هر کداممان، مأموری درشت و هیکل مند قرار دادندکه مبادا فرار کنیم، به صورتی که وقتی مهدی را از اتاق به صورتی ناشایست و توهین آمیز می بردند، من به سمت مهدی رفتم و آن مرد تنومند با قلدری مانع من شد که کوچکترین اعتراضی بکنم.
کار به جایی رسید که ساک ها و چمدان های ما را نیز همین آقایان می خواستند بازرسی کنند. یکی از آنها ساک من را در دست گرفته بود و می خواست در آن را باز کند. به او گفتم مگر شما مسلمان نیستید؟ نه شرعی است و نه اخلاقی که یک مرد نامحرم کیف شخصی یک زن را تفتیش کند. شاید وسیله شخصی در آن باشد اما باز توجهی نمی کردند. باز به آنها گفتم: این کیف ها را به دست خانمی بسپارید برای تفتیش، حتی نمی خواهم در مقابل من آن را بگردد، ببرد هر کجا که خواست اما یک زن آن را جستجو کند. عاقبت بالاخره پس از اصرارهای زیاد من راضی شدند که خانمی کیف مرا بگردد. ان شاءالله خدا همه ما را به راه راست هدایت کند.
منبع:مجله نسیم بیداری
بگذریم، آن روز می دانستیم وقتی پای در فرودگاه امام خمینی بگذاریم باید منتظر ماموران ناجا و نیروهای امنیتی باشیم که می خواهند مهدی را بازداشت کنند. به همین منظور من و یاسر پیش بینی هر اتفاقی را می کردیم. هر سه سوار هواپیما شدیم و پس از طی مسافت به تهران رسیدیم. هنگامی که از هواپیما پیاده شدیم با ادبیاتی بسیار تند و در بعضی موارد زننده از ما استقبال کردند. الفاظ بسیار رکیکی را به من، برادر و پدرم می گفتندن و اکنون که آن سخنان را به یاد می آورم آن گونه شرمگین می شوم که حتی به خویش جرأت واگویه آن را نمی دهم.
از همه مهمتر این الفاظ از دهان مامورانی خارج می شد که خود را عضو این نظام می دانستند، ادبیاتی که بدون شک استعمال آن توسط آنان، توهین به نظام جمهوری اسلامی و ظلمی بزرگ به نظام به شمار می رفت، جرمی که به نظر من باید مورد رسیدگی جدی قرار گیرد. در شرع می گویند کسی که یک نفر را بکشد مانند کسی است که کل جامعه را کشته. بعد جای دگر می گویند حتی این فردی که به منزله نابودکننده تمام جامعه است وقتی در اختیار قانون قرار می گیرد کسی حق کوچکترین تعرض به آبروی او ندارد و هیچ کس حق ندارد وی را به الفاظ رکیک بخواند.
اما ما آن روز شاهد چیزی بودیم که دل هر انسانی را به درد می آورد، گویی انگار جانی و جنایتکاری را دستگیر کرده اند. این در صورتی بود که من و یاسر تنها به عنوان همراهان مهدی، پای در این سفر گذاشته بودیم و اگر حتی قانون کیفری ما اجازه این رفتارها را با متهم می داد باز هیچ توجیهی برای این برخوردها با ما همراهان وجود نداشت.
با اینکه این اتفاقات در همان روز و همان فرودگاه باقی نماند. زمانی که برای ملاقات مهدی و فائزه نیز می رفتیم اوضاع به همین شکل بود و توهین ها ادامه داشت. بازگردیم به آن روز. ما را به اتاقی بردند و برای هر کداممان، مأموری درشت و هیکل مند قرار دادندکه مبادا فرار کنیم، به صورتی که وقتی مهدی را از اتاق به صورتی ناشایست و توهین آمیز می بردند، من به سمت مهدی رفتم و آن مرد تنومند با قلدری مانع من شد که کوچکترین اعتراضی بکنم.
کار به جایی رسید که ساک ها و چمدان های ما را نیز همین آقایان می خواستند بازرسی کنند. یکی از آنها ساک من را در دست گرفته بود و می خواست در آن را باز کند. به او گفتم مگر شما مسلمان نیستید؟ نه شرعی است و نه اخلاقی که یک مرد نامحرم کیف شخصی یک زن را تفتیش کند. شاید وسیله شخصی در آن باشد اما باز توجهی نمی کردند. باز به آنها گفتم: این کیف ها را به دست خانمی بسپارید برای تفتیش، حتی نمی خواهم در مقابل من آن را بگردد، ببرد هر کجا که خواست اما یک زن آن را جستجو کند. عاقبت بالاخره پس از اصرارهای زیاد من راضی شدند که خانمی کیف مرا بگردد. ان شاءالله خدا همه ما را به راه راست هدایت کند.
منبع:مجله نسیم بیداری
ارسال نظر