کد خبر: ۱۴۶۳۶۳
تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۶
حلیمه با اضطراب روز و شب، ٣٠سال گذشته را گذرانده. در این سال‌ها که کارت داده‌اند، مردها روز به کار می‌روند، پیش از این شب بود و کوهستان و مردان و چشم‌انتظاری زنان. «تا صبح می‌نشستم روبه‌روی در تا بیاید.
آن‌‌طرف عراق است و سیم خاردار و مین. مردها، چهارشانه، بلند، با انگشتانی درشت و چشمانی منتظر از میان برف خودشان را از روستاهای‌شان به هنگ مرزی پیرانشهر رسانده‌اند تا نام‌شان را روی در آهنی بزرگ پیدا کنند. کارت کولبری‌شان را بگیرند و در انتظار بار، راهی مرز تمرچین شوند. روی در آهنی پر است از برگه و اسم. دانه‌دانه می‌آیند تا اسم‌شان را ببینند. مثل انتظار برای شرکت در آزمون است. با همان دلهره. اسم‌شان که پیدا شود باید پشت‌شان را برای کیلوکیلو بار محکم کنند ، ١٠٠کیلو، ٢٠٠کیلو، ٢٥٠کیلو جنس را می‌گذارند روی گوشت و استخوان‌شان و در میان برفی که این‌جا تمامی ندارد، به دست کسانی می‌رسانند که نمی‌شناسند. «بار اولمه. کارگر ساختمون بودم. الان مدتیه بیکارم. مجبور شدم بیام برای گرفتن کارت کولبری ثبت‌نام کنم.» بار اولی‌ها کم نیستند. چند مرد دیگر هم می‌گویند بار اول است که قرار است کمرشان خم شود زیر جنس‌های به مرز رسیده. خیلی‌ها هم برای تمدید کارت‌شان آمده‌اند. هروقت برگه‌های درون کارت تمام شود، می‌آیند و کارت جدید می‌گیرند. چروک صورت و زمختی پوست‌شان، سن و سال‌شان را مخفی کرده. دو مرد با موهای سفید و شال‌گردنی که تمام صورت‌شان را گرفته،  می‌گویند هشت سالی می‌شود که کارت کولبری می‌دهند و مرز تمرچین هم محل رفت‌وآمد رسمی‌شان شده اما کوهستان‌های مرزی خاطره شب‌روی‌های مردان بسیاری را در ذهن دارد. خاطره جوانی کسانی را که در کوه‌ها و زیر بار جنس‌ها دفن شده است. خاطره جوان‌هایی که از زیوه و کاسورده آمده‌اند. از کهنه لاهیجان و دالاوان. از دامنه کوهستان کانی خدا، آن‌جا که چشمه‌اش همیشه روان است و کوه‌هایش مرزاند.

 «٦٠،٧٠،١٠٠  تومن می‌گیریم. البته بسته به باریه که میاریم. ممکنه بیشتر هم بگیریم.» اکثرشان صبح زود با کارت‌های در دست‌شان در نقطه صفر مرزی جمع می‌شوند تا نوبت‌شان برسد. در مرز تمرچین هر مرد حداکثر دو بار در هفته می‌تواند بار بیاورد. «تعداد کولبرها اونقدر زیاده که بیشتر از دو بار در هفته نوبت بهمون نمی‌رسه.» فقط می‌دانند جنس‌های روی دوش‌شان چیست و چند کیلوست. آنها نصیبی از بارهای روی دوش‌شان ندارند. تنها سوغاتی برای همسر و فرزندان‌شان انتظار است. برای نرمین، قمری، حلیمه. زنانی که آنها هم راویان زندگی کول‌بری‌اند. زنان انتظار.

نرمین: کاش پسرم کول‌بر نشود

اسماعیل با کمر شکسته برگشت. دو مهره‌اش زیر ٢٥٠کیلو بار خم شد و حالا به زور کمربند راست شده. با جثه کشیده و لاغر، شق و رق ایستاده کنار نرمین، همسرش و دیاکو و دیلان، دختر و پسرش که نگاه‌شان به ما است. اسماعیل با پاهای خودش رفت و روی برانکارد به خانه برگشت، به آن دو اتاق کوچک و گرم، روبه‌روی کوه‌های سفید حاجی برایم. چشمان نرمین دودو می‌زند. در ١١ سالی که عروس اسماعیل است، سنگینی بار بر کولش بوده. در این ١١‌سال شانه‌هایش در روستای کهنه لاهیجان سنگین شده. روستایی پشت‌به‌پشت خط مرزی. در خانه پدری‌اش خبری از کمر شکسته زیر بار نبود. در روستای خرنج، شغل پدرش کشاورزی بود و زن‌ها و دخترها هم راهی زمین. این‌جا، شغل مردان کولبری است و زنان خانه‌نشین. گاهی می‌روند کارگری روی زمین‌های روستاهای اطراف یا خیاطی می‌کنند.

کشاورزی هم به‌خاطر سرمای طولانی بی‌رمق است و دامداری کم‌جان. «فکر کنم چهارصد خانواده این‌جا هستن. اما حدود ١٥نفرشان دامداری دارن. دام‌ها هم این‌جا نمی‌مونن. شغل بقیه همینه. کولبرن.» نرمین با صدای نرم و آهسته‌اش می‌گوید هربار که اسماعیل می‌رود چشمش به راه است. نه فقط چشم‌های خودش که دیاکو و دیلان هم منتظرند. اواخر مهرماه که اسماعیل را با کمر شکسته آوردند، زندگی برای‌شان تنگ‌تر از همیشه شد. «برای مداوا هر ٤٠ روز یک‌بار میره مهاباد. بیمه روستایی را قبول نکردن و گفتن شامل نمیشه و برای همین هم هزینه‌ها آزاده. دکتر هم هفته‌ای یک بار به خانه بهداشت این‌جا میاد.»  چهار ماه است که اسماعیل خانه‌نشین شده، نرمین می‌گوید در این ماه‌ها با کمک‌های دوست و آشنا زندگی‌ گذرانده‌اند و فقط خوشحال است که اسماعیل برگشته. «از همسایه‌هامون بودن کسانی که رفتن و برنگشتن. زنش خیلی جوان بود. مجبور شد با یک کولبر دیگه ازدواج کنه.» نرمین از مین‌ها می‌گوید و از دست و پای قطع شده مردان روستا. از کوهستان کانی‌خدا که تابستان ندارد و همیشه یخ و برف است. از دره ابراهیم آلان که خیلی‌ها را اسیر سرمای خودش کرده و از جنس‌های روی دوش شوهرش. جنس‌هایی که هیچ‌کدام از آنها را ندیده. می‌گوید اگر چیزی بخواهد باید از بازار بخرند. نه فقط او که تمام اهالی روستا. روستایی که در ‌سال ١٣٣٥، ٢٠٠ نفر جمعیت داشت و حالا بیش از ١٢٠٠نفر ساکنش هستند. مهاجرت هم در بین‌شان زیاد است و اکثرا راهی شهرهای اطراف می‌شوند. بعضی‌ها هم می‌روند عراق. زن و بچه‌شان می‌مانند این‌جا. اهالی می‌گویند خیلی جلسه گذاشتند تا کاری برای روستاهای منطقه انجام شود. تا حداقل به‌خاطر چشمه‌های خوبی که دارد کارخانه آب معدنی بزنند. اما کاری از پیش نرفت. «مردها بارها رفتن فرمانداری و درخواست دادن که کاری برای این وضع انجام بشه. این شغل کاذبه. این‌که شغل نیست. تمام پولی که درمیاد خرج دوا و دکتر میشه.» روستا اگر کشاورزی و دامداری‌اش بی‌جان است، اما مدتی است که اهالی سه چال پرورش ماهی راه انداخته‌اند و از پیرانشهر هم برای خرید می‌آیند. چال‌هایی که اگر بهمن بیاید، آب رودخانه آنها بسته می‌شود و ماهی‌ها هم در این سرما جان می‌دهند.

نرمین با پیراهن بلند چند رنگش، با صورت گندمگون و چشمان مشکی، کم‌سن‌و‌سال است اما این ١١ ‌سال و ترس از شغل اسماعیل گوشه چشمش را چروک انداخته. نگاهش به دیاکو است. پسر ٩ساله‌اش که دوست دارد با اسماعیل به کوهستان برود. «دلم نمی‌خواد کولبر باشه. فقط امیدوارم بزرگ که شد، یک شغل کم‌خطر داشته باشه. همین».

حلیمه: گفتن کارت خودت، بار خودت

«بهش می‌گوین شَلکه. یعنی شَل» حلیمه مثل نقاشی می‌ماند. با صورتی گرد و طره‌ای موی سفید که روی پیشانی‌اش افتاده. در ابتدای ٥٠سالگی است با دستانی کارکرده. وقتی می‌گوید به شوهرش می‌گویند شل، چشمانش را می‌دزدد. ٢٠ ساله بود که عروس آذربرزین شد. زن دوم مردی کولبر با چهار فرزند از زن اولش. آذربرزین حالا ٧٠‌سال را رد کرده. با دست و شکمی که دو بار عمل شده و پایی که در آن پلاتین گذاشته‌اند. نمی‌تواند بار زیادی بیاورد اما هنوز هم کارتش را برمی‌دارد مثل سابق و راهی کوهستان می‌شود تا بار بر دوش و دستی پر به خانه برگردد. دو پسرش هم کولبر شدند و راهی کوهستان.
حلیمه استکان چای را  نزدیکم می‌آورد. «خودمم همه‌جور کاری انجام دادم. از کارگری تو خونه مردم تا مرغداری و زمین کشاورزی. به تنها چیزی که فکر نکردم کولبری بوده.» بین زنان منطقه آنها یعنی کوه‌آمانج، کولبری زنان شایع نیست. می‌گوید زنانی در سنندج و سردشت هستند که راهی کوه می‌شوند اما ترسیده. همیشه از کولبری ترسیده.

آذربرزین قبل از کولبری، برای هم‌محلی‌های‌شان چاه می‌کنده. کوه‌ آمانج سال‌هاست آب ندارد و برای آب خوردن چاه می‌کَنند. «گاز لوله‌کشی هم نداریم. نفت می‌خریم. بشکه‌ای صد‌هزار تومان. این آب‌های چاه هم مریض‌مان کرده.» مرد با شانه‌های پهن و قد بلند و با پیچی بر سر می‌آید. جثه‌اش به مردان ٧٠ ساله نمی‌ماند. صورتش اما با آن چروک‌های عمیق و انگشتان دستش با چاک‌هایی سخت بیش از ٧٠‌سال دارد. حلیمه نگاهش به مرد است. می‌گوید دو روز در هفته می‌رود برای کولبری و ٥٠کیلو بیشتر نمی‌تواند بار بیاورد. «برای ٥٠کیلو بار ٦٠‌هزار تومن می‌گیره. بخشی از راه را میاره و بعدش هم ٢٠‌هزار به موتوری میده تا باقی راه را بیاره. فقط ٣٠‌هزار تومنش میمانه برای خودمان.» قبل از اینها کارتش را می‌فروخت به جوانی که بتواند بار بیشتر بیاورد، حالا دو ماه است که اجازه نمی‌دهند. می‌گویند هر کسی کارت خودش، بار خودش. «گفتم مگه نمی‌بینید چه حالی داره این مرد؟ نمی‌تانه بار بیاره. حداقل کارتش را بفروشه تا دست خالی برنگرده. به او که بار نمیدن. خیلی‌وقت‌ها باید تا تمرچین بره و بی‌بار بیاد.»

حلیمه با اضطراب روز و شب، ٣٠سال گذشته را گذرانده. در این سال‌ها که کارت داده‌اند، مردها روز به کار می‌روند، پیش از این شب بود و کوهستان و مردان و چشم‌انتظاری زنان. «تا صبح می‌نشستم روبه‌روی در تا بیاید. مین‌ها آن‌موقع خیلی بودند. هر خطری بود. تلفن هم نداشتیم که از حالش خبر بگیریم.» حالا خوشحال است که حداقل آنتن تلفن‌ها تا آن‌جا خط می‌دهد تا از حال مردش خبر بگیرد. هم از حال آذربرزین و هم پسر و نوه‌هایش. یکی از نوه‌ها‌ سال قبل مرد اما بقیه جوان‌هایی که کارت پایان‌خدمت ندارند، مثل نوه حلیمه، با موتوری می‌روند پایین کوهستان تا بارهای کولبران را سوار بر ترک موتورشان کنند. «همه درس‌خوانده‌اند اما آخرش کولبری است».

حلیمه هم شغل پدری‌اش کشاورزی بوده. گندم و جو می‌کاشتند و ناآشنا به رسم کولبران. حالا رسم زندگی خانه پدری فراموشش شده. فقط آرزویش وجود کارخانه‌ای در این منطقه است. می‌گوید این‌جا فقط یک کارخانه چغندر در ابتدای پیرانشهر دارد که می‌گویند فرسوده است و درحال ورشکسته شدن. «رفتیم اون‌جا پی کار. گفتن کارگرهای خودمونم زیادیه. خانم ما زندگی می‌کنیم، ولی این زندگی نیست.»

قمری: کولبری، شغل موروثی ما
پدرش کولبر بود. برادرهایش هم همین‌طور. می‌گوید حتما بقیه مردهای خانواده هم کولبر بوده‌اند و حالا این شغل به ارث رسیده. قمری هم عروس یک کولبر شد. فارسی را شمرده‌شمرده حرف می‌زند. وسطش می‌خندد. به کردی چیزهایی می‌گوید و دوباره چند کلمه‌ای فارسی. می‌گوید پنج کلاس سواد دارد اما خواهرش به مدرسه شبانه‌روزی پیرانشهر رفته و حالا بهتر از همه آنها فارسی حرف می‌زند.

آمده‌اند مهمانی خانه پدرش که در ٥٥سالگی هم دست از بار نکشیده و هنوز راهی کوهستان می‌شود. ٨ بچه بودند. ٦ دختر و ٢ پسر. همه همین‌جا با یک شغل مانده‌اند. خانه‌شان تکیه داده به کوهستان. به سفیدی یک‌دست کوه اما می‌گوید سال‌هاست کسی از این کوه‌ها بالا نمی‌رود. اگر هم بروند شبانه است. خطر دارد. خیلی‌ها که رفتند یا اسیر مین شدند یا گرفتار گلوله. «مرد ما کارت داره. بدون کارت خیلی خطر داره هرچند پولش بیشتره.» نارین نگاهش به مادرش است. ٩ساله است و قمری می‌گوید می‌داند پدرش کولبر است مثل همه بچه‌های دیگر و دعا می‌خواند برای پدرش تا کمرش سنگینی بار را تحمل کند. «چند‌سال قبل در زمین‌های این اطراف مین‌ زیاد بود. مردهای ما کمتر رنگ مین دیدن به خودشون. اون‌وقت‌ها هم که مین بود، گزارش می‌دادن و بعد می‌آمدن برای خنثی‌کردن اما همیشه وقتی پدرم می‌رفت می‌ترسیدم بره روی مین.» می‌خندد و می‌گوید قسمت بوده که شوهرش هم کولبر باشد. «اما کاش بچه‌های ما این شغل‌رو به ارث نبرن.» حالا چند سالی است مردان روستا زمستان‌ها با کارت ترددشان برای کارگری به عراق می‌روند و آن‌جا بنایی و ساخت‌وساز می‌کنند. اما در این ٩سالی که قمری ازدواج کرده، مردش کولبری کرده و راهی عراق نشده. قمری دوست ندارد مردش راهی عراق شود. مادرشان پیراهنی رنگی به تن دارد با کُلُنجِه‌ای (جلیقه) ساده رویش. دخترها می‌گویند او سال‌هاست مراقب پدرشان است که کمردرد و دست‌درد سخت دارد. سال‌هاست مریض است و اما همچنان راهی کوهستان می‌شود. زن مشغول درست‌کردن غذاست، زیرلب حرف‌هایی می‌زد. قمری می‌گوید مادرش زیر لب برای زنانی که از کولبران سردشت باقی مانده‌اند، نگران است. همان که مردان‌شان زیر بهمن در سردشت ماندند و برنگشتند. «انگار برادرهای‌مان رفته باشن و نیامده باشن. کاش کسی به دل کوه نزنه.»

برنامه بلندمدت نیاز داریم

صمد رحمانی- کارشناس اقتصادی| وقتی به نقش کولبرها نگاه می‌کنیم، باید ببینیم چه جنسی وارد می‌کنند و این آیا واقعا ضربه‌ای به اقتصاد جامعه می‌زند یا نه. کولبری در شمال ‌غرب از دو مجرا صورت می‌گیرد؛ یک مجرای رسمی که با کارت تردد مرزی است و بخشی از مجرای غیررسمی برای مثال در شهر سردشت به هر فرد هفته‌ای یک دفعه نوبت می‌‌رسد که باری را جا‌به‌جا کند و حدود ٧٠٠‌هزار تومان درآمد داشته باشد که اگر هزینه رفت‌و‌آمد را از آن کسر کنید، مبلغ زیادی باقی نمی‌ماند. در مجرای رسمی افراد اسب دارند و به کسی که مجوز کولبری دارد اجاره می‌دهند. تعداد اسب کم است و قیمت آن بالاست و همه نمی‌توانند اسب داشته باشند. کولبرها در توزیع و نحوه خرید‌و‌فروش نقشی ندارند؛ خیلی وقت‌ها حتی نمی‌دانند باری که حمل می‌کنند، چیست.
از دید اقتصاد سیاسی بیشترشدن کولبری شاید به دلیل بدبینی مردم به دولت باشد؛ چون دولت عملا در شمال‌غرب هیچ برنامه‌ای برای صنایع مادر که متناسب با طبیعت آن منطقه باشد، ندارد. نگاهش به کولبری سازماندهی آن از طریق رسمی است که آفت بزرگی است. همین امروز نمایندگان طرحی برای ساماندهی کولبری آماده کردند که آفت را تشدید می‌کند به جای اینکه درست کند. دولت برنامه اشتغال ندارد و اگر هم کارخانه‌ای احداث می‌کند، بر مبنای طبیعت آن منطقه نیست و تعطیل می‌شود. همان‌طور که شهرک صنعتی سردشت در منطقه ربط، زیر ١٠درصد کار می‌کند. سرمایه‌گذاری در این منطقه می‌تواند بر اساس طبیعت آن، در حوزه ادویه‌جات و انگور سیاه باشد ولی دولت به کارخانجات دیگر تسهیلات داد که آنها هم تعطیل شدند.
هر فرمانداری که به سردشت می‌آید، طرحی برای ساماندهی از مجرای رسمی می‌چیند و اعلام می‌کند مثلا ٨‌هزار شغل ایجاد کردیم. اگر هر فرماندار این تعداد شغل ایجاد کرده باشد، مشکل بیکاری جمعیت ١٠٠‌هزار نفری سردشت باید حل می‌شد؛ اما آنها اشتغال کاذب ایجاد کرده و نمی‌خواهند  رويكردشان را تغيیر دهند.

مسأله دیگر این است که کولبرها فقط حامل بارند، هر چند نهادهای انتظامی می‌گویند كه چون برخی از آنها غیررسمی‌اند قاچاقچی‌اند اما سود اصلی به قاچاقچی‌های مادر می‌رسد. حتی در سردشت هم می‌بینیم گاهی اوقات انواع مختلف خودروها از جلوی نیروی انتظامی رد می‌شود اما کسی با آنها کاری ندارد. ما قاچاقچی مادر را ول کردیم و به کولبری چسبیدیم که باید برایش اشتغال ایجاد می‌کردیم.

کل این فضایی که ما از گسترش کولبری در شمال‌غرب ایجاد کرده‌ایم، ضربه اساسی به اقتصاد آن منطقه وارد کرده و آن را وابسته به مرز کرده است. اگر یک روز کار نداشته باشد و اگر مرزها بسته شوند کل بازار شهر تعطیل می‌شود. همان‌طور که در ٦ ماه اول ‌سال ٩٥ دیدیم، بازار خوابید. دولت نه‌تنها برنامه‌ای برای اشتغال پایدار و تسهیل سرمایه‌گذاری ندارد، بلکه نمی‌بینیم در‌ آینده برنامه‌ای برای این بخش داشته باشد.

٤‌سال پیش به نمایندگان هشدار دادیم که سن کولبری بالای ٢٥ است ولی اگر به فکر نباشیم پایین‌تر می‌آید. گفتند این نگاه ناشی از بدبینی است و دیدیم که یکی از کولبرهایی که به‌تازگی فوت کرد ١٧ساله بود.

دولت چشم‌هایش را به روی کشاورزی به‌خصوص در سردشت و بانه و پیرانشهر بسته و کشاورزی هم نابود شده است. وقتی دولت حمایت نکند، دلال‌های بازار و کارخانجات تبدیلی انگور سیاه این منطقه را به هر قیمت که بخواهند می‌خرند.

در هر صورت حجمی از اجناس به صورت رسمی از گذرگاه‌های کولبری یعنی سردشت و بانه و مریوان وارد کشور می‌شوند. امروز دیگر کل ایران بانه را می‌شناسند و نمی‌توانیم بگوییم این بخش را حذف کنیم چون عملا اشتغال زیادی به صورت زنجیروار در این زمینه‌ها شکل گرفته است. در دید منطقی اگر هدف دولت این باشد که در برنامه‌ای ٢٠ ساله کولبری را به شکل رسمی و چه غیررسمی حذف کند، باید همزمان به اشتغال پایدار سامان دهد و مشوق‌های سرمایه‌گذاری و مالیاتی در نظر بگیرد. همچنین اجناسی را که وارد می‌‌شود، ساماندهی کند تا نه به کولبر نه به اسبی که بار می‌آورد صدمه زده نشود و درآمد منطقی هم داشته باشد. راه‌حل مسأله کولبری یک راه‌حل بلندمدت است. نمی‌توانیم مسأله‌ای که تا این حد همه‌گیر شده به سادگی از بین ببریم. همان‌طور که دیدیم اقدامات قهرآمیز کولبری را متوقف نکرد و معضل اشتغال را برطرف نکرد. باید به اقدامات اصلی علم اقتصاد برگردیم.

منبع:شهروند
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین