|
|
امروز: دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۹
کد خبر: ۱۴۵۸۷۵
تاریخ انتشار: ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۵
خیلی از همکاران و کارآموز‌های ما دوست دارند با این پرونده‌ها اسمی در بکنند. من کارآموز خانمی داشتم که می‌گفت می‌خواهم معروف شوم. در یک پرونده جنجالی ایشان کنار من ایستاده بود عکس او در روزنامه‌ها رفت و همه فکر می‌کردند ایشان متهم هستند.
عبدالصمد خرمشاهی، وکیلی است که با پرونده‌های جنجالی به‌ویژه پرونده زنان زندانی شناخته می‌شود. یکی از معدود وکلای پرونده‌های قتل است. وکیلی که حالا چم و خم قوانین مربوط به قتل را می‌داند. او یکی از کسانی است که با پرونده‌هایش بعضی قوانین را از کتاب قانون بیرون آورد و گردگیری کرد تا موفقیت در آنها را به موکلانش هدیه دهد. دفاع مشروع یکی از این قوانینی است که به دست فراموشی سپرده شده بود و او با پرونده «افسانه نوروزی» آن را دوباره از لابه‌لای کتاب قانون جزا روی میز قضات گذاشت. پرونده «شهلا جاهد» هم یکی از همان پرونده‌هایی بود که به دلیل معروف بودن شاکی، جنجال به پا کرد و در آخر هم با اعدام شهلا تمام سر و صداها خاموش شد. خرمشاهی در دفترش پذیرای خبرنگار روزنامه آفتاب یزد شد. دفتری که پُر بود از احساس و دیوار اتاقش پُر بود از گزارش‌ها و خبرهایی که از وکلایش چاپ شده. اثری از «دلارا دارابی» موکلی که اعدام شد، روی دیوار خودنمایی می‌کند. «دلارا» این تابلوی سیاه و سفید که چند تکه رنگ روی آن جلوه‌ می‌کند را در زندان کشیده بود. ‌کتابخانه‌ای پُر از کتاب و عکس‌ هم بخشی از اتاق کارش را به خود اختصاص داده بود. مجسمه عدالت روی میزش کنار کاغذها و کتاب‌های حقوقی شمشیر در دست ایستاده است. خرمشاهی مانند همیشه آرام و شمرده صحبت‌هایش را شروع می‌کند.

شما در پرونده شهلا جاهد 9-8 سال بی‌وقفه تلاش کردید.
در پرونده شهلا من 8 سال مداوم از آنچه لازمه و ابزار قانونی بود، استفاده کردم بارها این پرونده رفت و نقض شد و 9-8 سال این پرونده بین محاکم و دیوان عالی کشور در رفت و آمد بود. نهایتا هم این خود شهلا بود که طاقتش از دست رفت. شهلا اصرار داشت که حکم اجرا شود به امید اینکه شاید خانواده لاله رضایت دهند.

به نظر می‌رسد شهلا در آخرین لحظه هم به نوعی وسوسه شده بود.

بله. به نظر قوه‌قضائیه هم تمایل به اجرای حکم نداشت و پرونده به نوعی بایگانی شده بود. اما شاید به قول شما که تا حدودی هم واقعیت دارد شهلا وسوسه شد یا به نوعی تحت‌تاثیر حرف‌های «ن. م» قرار گرفت که پای چوبه‌دار رضایت اولیای دم را بگیرد. روز اجرای حکم که دید گرفتن رضایت امکان‌پذیر نیست به شدت روحیه‌اش بهم ریخت.

اولین دادگاه، شهلا با موهای رنگ شده، آرایش کرده و بسیار مرتب آمده بود، اما در دادگاه دوم اینقدر حالش بد بود که با وجود معاینه و رسیدگی پزشک از جایی به بعد ادامه دادگاه میسر نبود و دادگاه به روز دیگری موکول شد. شرایط شهلا در دادگاه دوم را توصیف می‌کنید.

اتفاقا برای خود من هم سوال بود که چرا شهلا به این روز افتاده در حالی که جلسه اول خیلی خوب بود و همه حرفهایش را زد. اما این را عنوان کردند که شهلا در محوطه مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. شایعات هم در آن زمان زیاد بود و می‌گفتند در زندان او را زده‌اند. عده‌ای هم گفتند که در آگاهی کتک خورده. من کنکاش نکردم و کنجکاو نشدم و این حرفها را نمی‌توانم تایید کنم. شهلا هم چیزی نگفت. بنابراین نه این شایعات را تایید می‌کنم و نه تکذیب. زیرا به ته قضیه نرسیدم ولی شهلا در آن روز غیرعادی بود و حالت نزاری داشت. به هر حال گذشته و فکر نمی‌کنم ورود به این قضیه هم جالب باشد.

اذهان عمومی دوست نداشت شهلا اعدام شود. درست است؟

زمانی که وکالت شهلا را به‌عهده گرفتم همه موضع گرفتند که چرا از یک قاتل دفاع می‌کنی. افکارعمومی ابتدا به‌شدت علیه شهلا بود. رسانه‌ها قبل از محاکمه اعلام کردند که شهلا قاتل است. این خلاف اصول آیین دادرسی کیفری است. آنها افکارعمومی را علیه شهلا بسیج کرده بودند. باز هم یکی از مشکلات این بود که قاضی تحقیقاتش رئیس دادگاه شد در حالی که باید بین این دو قاضی فرق باشد. مسلما کسی که قاضی تحقیق بوده وقتی صادرکننده حکم شود نظر خودش را اعمال می‌کند.

از چه مرحله‌ای مردم طرفدار شهلا شدند؟

زمانی که دفاعیات ما را شنیدند. در آن چند سال صرف‌نظر از اینکه شهلا قاتل است یا نه، آنها متوجه شدند مسائلی پیش آمده که شهلا مرتکب این کار شده. حالا یا در نقش معاون یا مباشر. دیدید که اواخر تقریبا افکارعمومی به نفع شهلا بود و از او حمایت می‌کرد و این نشان می‌دهد که هیچ متهمی را قبل از محاکمه نباید قاتل دانست.

دیگر مشکلات این دادگاه چه بود؟

در جلسه دادگاه، تلویزیون گذاشتند و صحنه بازسازی قتل را نشان دادند که این خلاف آیین دادرسی کیفری بود، زیرا بازسازی صحنه جرم ادله جرم محسوب نمی‌شود. در دادگاه باید ادله جرم نشان داده شود. خیلی هم قابل تاسف بود حتی فرزندان لاله را هم آوردند و این هم خلاف آیین دادرسی کیفری است. آنها کودک بودند و احساسات‌شان جریحه‌دار شد. من فکر می‌کنم جلسه اول به نوعی حقوق متهم رعایت نشد و من هم اعتراض کردم. گفتم وقتی شما می‌گویید شهلا قاتل است حکم دادید و بعدا صلاحیت رسیدگی به پرونده را ندارید. قاضی دادگاه انکار کرد.

چه تعریفی از وکالت دارید؟

حرفه وکالت خطیر، سخت و در عین حال هنر است. وکالت در مسائل کیفری کار آسانی نیست. پرونده‌های کیفری در وکیل دلهره و اضطراب ایجاد می‌کند. اوج این پرونده‌های کیفری پرونده‌های قتل است.

و شما سخت‌ترین پرونده‌ها را انتخاب کردید و بیشتر وکالت متهمان را قبول می‌کنید تا وکالت شاکیان را.

بله. من بیشتر وکالت متهمان را می‌پذیرم. سعی می‌کنم از آنهایی دفاع کنم که پرونده‌ای قابل دفاع دارند. به نظرم آنها بنا به مشکلاتی که ایجاد شده در مظان اتهام هستند و می‌شود از آنها دفاع کرد. بحث دفاع از جان انسان‌هاست پس کار آسانی نیست. بعضی از این پرونده‌ها 10 سال و حتی بیشتر طول کشید. یک وکیل 10سال با پرونده قتلی در ارتباط است که موکلش دائما نگران است که اعدام شود یا کی از زندان رهایی پیدا می‌کند و این با روح و روان یک وکیل بازی می‌کند و اعصابش را به تنش می‌کشاند. به همین دلیل است که در پرونده‌های کیفری به‌ویژه پرونده‌های قتل، وکلای معدودی فعال هستند. آنها خسته نمی‌شوند و میدان را خالی نمی‌کنند، اما تعدادشان به انگشتان دست هم نمی‌رسد. ممکن است وکیلی برای کسب تجربه یا به دلیل خاصی پرونده قتلی قبول کند، اما معمولا وکلا این کار را نمی‌کنند، زیرا پرونده قتل روحیه وکیل را مستهلک می‌کند. من طی این چند سال فعالیتم با علاقه و عشق کار کردم. تعداد زیادی پرونده قتل داشتم و هر کدام از این پرونده‌ها به نوعی فکر من را مشغول و در من ایجاد دلهره و نگرانی و مشغله فکری ایجاد کرده بود. چند پرونده‌ای هم بنا به دلایلی بازتاب فراوانی داشت و مورد توجه افکارعمومی قرار گرفتند که حساسیت کار را بیشتر می‌کرد. معمولا رسانه‌ها نماینده افکارعمومی هستند و افکارعمومی هم در این مورد پرونده‌ای که متهمش از خودش دفاع کرده یا پرونده‌ای که متهم آن به دلیل زیادی قربانی حادثه بوده و به نوعی جامعه در آن جنایت و حادثه نقش داشته بی‌تفاوت نمی‌نشیند و بازتاب نشان می‌دهد. بعضی از این پرونده‌ها حتی مرزها را درنوردید مثل پرونده کبری رحمانپور، افسانه نوروزی، فاطمه پژوه، فاطمه مطیع به‌ویژه دلارا دارابی.

به نظرتان چرا این پرونده‌ها ویژه بودند و بازتاب‌شان خیلی متفاوت بود؟

پرونده دلارا دارابی پرونده‌ای بود که نه تنها ایران بلکه مردم خیلی از کشورها به سرنوشت این دختر حساس شدند و بی‌تابانه و مشتاقانه جریان پرونده را پیگیری می‌کردند و سرنوشت پرونده برای خیلی‌ها مهم بود. یا پرونده افسانه نوروزی دفاع مشروع بود که در قانون‌اساسی وجود داشت ولی به آن توجه نمی‌شد. زمانی افکارعمومی به‌شدت عکس‌العمل نشان داد که علی‌رغم اظهارنظر 5 کارشناس پزشکی قانونی و اداره آگاهی مبنی بر درست بودن ادعای این زن و مهر تاییدشان بر صحبت‌های افسانه نوروزی حکمش صادر شد و این پرونده رسانه‌ای و جنجالی شد. چون بخشی از جامعه زنان هم به نوعی با این پرونده در ارتباط بودند. در حقیقت زنان می‌گفتند اگر ما در شرایط مشابهی قرار بگیریم چه کنیم؟ این پرونده در مجلس و در شورای امنیت ملی هم بازتاب پیدا کرد. در پرونده شهلا هم دیدیم که نقش زنان سایه چطور بود و چگونه در جامعه بازتاب پیدا کرد. دختری که در عنفوان جوانی دچار نوعی فریب در صحبت‌های یک فوتبالیست و وسوسه شده بود. به نوعی وارد زندگی او شده بود. نهایتا حادثه‌ای اتفاق می‌افتد که جامعه را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. هر کدام از این پرونده‌ها یا پرونده‌های دیگر که انعکاس زیادی داشتند را موشکافی و جزئیات پرونده را بررسی می‌کردیم، متوجه می‌شدیم این افراد به نوعی قربانی جامعه‌اند. اتهام اصلی متوجه متهمان این پرونده‌ها نبود یا به شکلی می‌شد آن اتهام را توجیه و از علل موجه جرم استفاده کرد. همه این‌ها باعث می‌شود پرونده‌ها مورد توجه مردم قرار گیرد. این پرونده‌ها از ابتدا جنجالی نبودند و وقتی پیگیری می‌کردیم و به جایی می‌رسیدیم افکارعمومی به آن واکنش نشان می‌داد. البته این پرونده‌ها با روح وکیل هم بازی می‌کند و تحمل این همه فشار، سخت و دشوار است. از طرفی هم وکیل نمی‌تواند نسبت به پرونده بی‌تفاوت باشد. وقتی موکلش بی‌پناه است یا نقش اصلی را نداشته، مسئولیت وکیل را زیاد می‌کند. به هر حال این را می‌خواهم بگویم که نقش یک وکیل در پرونده‌های کیفری به‌ویژه پرونده‌های قتل بسیار حساس است و از جان، حیثیت و آبروی یک نفر دفاع می‌کند، بنابراین باید از جزئیات پرونده اطلاع داشته باشد، به قوانین، مقررات و مسائل حقوقی تسلط و اشراف کامل داشته باشد و به نوعی روانشناسی، روانکاوی و جامعه‌شناسی را بلد باشد و بتواند با زبان رسانه صحبت کند. قدرمسلم فشار زیادی روی او خواهد بود. وکیل باید بسیار متعهد و مسئولیت‌پذیر باشد.

وکیل چند پرونده قتل بودید؟

من وکیل بیش از 100 پرونده قتل بودم که شاید 10،20 پرونده مورد توجه افکارعمومی قرار گرفت که اغلب‌ هم پرونده زنان بود. اما اغلب پرونده‌هایی که من داشتم کودکان زیر 18 سال بودند، اما آنچنان که باید و شاید حمایت جامعه و افکارعمومی را نداشتند، برخلاف پرونده زنان که نگاه جامعه همیشه نگاه حمایتی به زنان است. در این سال‌ها موکلان زیادی داشتم که مرد بودند و بعضی‌هایشان نجات پیدا کردند. بعضی‌هایشان هم محکوم شدند که حکم اجرا شد.

بعضی‌ها معتقدند که وکیل باید به نوعی کارآگاه باشد. چقدر با این عقیده موافقید؟
به نظرم خوب است که وکیل شم قضایی و کارآگاهی داشته باشد. یکی از درس‌های دانشجویان رشته حقوق «پزشکی قانونی» است که باز هم بخشی از نمونه‌برداری از صحنه جرم، اقدامات اولیه و... را در برمی‌گیرد و به نوعی با نقش پلیس در ارتباط است، اما بیشتر از آن باید از قوانین و مقررات آگاهی کامل و تجربه کافی داشته باشد. به نظرم شاید باید مقررات وکالت پرنده‌های قتل تغییر پیدا کند.

چرا؟ یعنی همه وکلا به پرونده قتل ورود پیدا نکنند؟

ببینید وکیلی که در 25،26 سالگی پروانه پایه یک می‌گیرد، می‌تواند وکیل متهمان به قتل شود، اما به نظر من این باید تغییر کند، چون تجربه‌ای ندارد و در خیلی از پرونده‌ها شاهد بودیم که وکلای جوان مشکلاتی ایجاد و دفاع بد کردند. شاید لازم باشد شرایطی قائل شوند و مقرراتی وضع شود که وکلا در یک سن به‌خصوصی یا پس از گذراندن دوره‌های خاص بتوانند به پرونده‌های قتل وارد شوند.

پس این دوره‌ها باید به نوعی کارآموزی باشد نه دوره تئوریک. درست است؟

بله. در دادگاه‌ها با وکلای باتجربه حاضر شوند یا یکی از شرایط این باشد که در صورت قبول پرونده قتل با یک وکیل باتجربه کار کنند. وگرنه سرنوشت یک انسان که متهم به قتل است کار بسیار سختی است. ضمن آنکه بارها دیدم که وکیل بی‌تجربه یا جوان آن آرامش خاص را ندارد. حتی وکلای بالای 50 سال را دیدم که برای اولین یا دومین بار که پرونده قتلی قبول کردند در دادگاه دچار استرس و نگرانی شده و آن را به موکلشان هم منتقل کرده‌اند. آنها حتی نمی‌دانستند از چه چیزی باید دفاع کنند و ساختار دفاعی چه باید باشد و چه چیزی بگویند.

شما در پرونده افسانه نوروزی به دفاع مشروع اشاره کردید.

بله. افسانه نوروزی متهم بود که یک فرد را در کیش به قتل رسانده است. اما از ابتدا اصرار و تاکید داشت که از ناموسش دفاع کرده و حتی هیئت کارشناسان هم به این ادعا مهر تایید زدند، اما علی‌رغم همه این مسائل او محکوم به قصاص شد و نزدیک بود دوبار حکم اجرا شود که در آن مرحله من وکالتش را به عهده گرفتم. یک پروسه پیچیده‌ای را طی کردیم تا توانستیم ایشان را از قصاص نجات دهیم. در قانون مجازات اسلامی و در فقه دفاع مشروع داریم. طبق همین قانون در فقه شیعه و اهل تسنن حفاظت از جان خود یا دیگری یا نزدیکان در مقابل حادثه قریب‌الوقوع لازم و واجب است. یعنی اگر کسی حمله کرد و قصد سوء به جان، مال یا ناموس داشت، شخصی که مورد تهاجم قرار می‌گیرد مکلف است از خودش یا همسرش دفاع کند، اما همه این‌ها شرایطی دارد. بعضی موارد هست که شما دسترسی به پلیس یا کمک مردم دارید و دفاع راحت است و به‌سادگی می‌توان مهاجم را دور کرد، بنابراین نمی‌شود دست به اقدامات شدید زد. به این شرایط می‌گویند السهل فی السهل. یعنی شرایط ساده شروع شود تا شرایط سخت‌تر. اما در جایی که زنی بی‌پناه و بدون هیچ کمکی مورد سوءنیت شخصی قرار می‌گیرد، می‌تواند به هر شکلی از خودش دفاع و فرد مهاجم را دفع کند تا ناموس و آبرویش به خطر نیفتد. طبق قانون، فقه اسلامی از علل توجیه جرم است. اگر کسی در مقام دفاع از خودش، فرد دیگر یا ناموسش فردی را مورد ضرب و جرح قرار می‌دهد یا می‌کشد، نمی‌گوییم جرم کرده، اما شرایط و اوضاع جرم و رفتار مجرمانه را توجیه می‌کند. در این صورت نه تنها مجازات نمی‌شود بلکه از پرداخت دیه هم معاف می‌شود. منتهی این شرایط در همه پرونده‌ها اتفاق نمی‌افتد. مثلا بعد از پرونده افسانه، دیدیم قتل‌هایی اتفاق افتاد و زن‌هایی گفتند از خودمان دفاع کردیم در حالی که با بررسی پرونده مشخص شد که با همسرشان تبانی کرده‌اند تا شخصی را بکشند یا از مجازات رهایی پیدا کنند، بنابراین شرایط ساده‌ای نیست و هر کسی نمی‌تواند در مقام توجیه رفتار خودش بگوید از خودم دفاع کردم، چون اغلب پرونده‌های نزاع که به قتل منجر می‌شود متهم می‌گوید که از خودم دفاع کردم و قصد کشتنش را نداشتم، اما اگر او را نمی‌کشتم او من را می‌کشت و حالا او جای من بود.

چطور می‌شود فهمید کسی از خودش دفاع کرده یا خیر؟
قانونگذار شرایط متعددی گذاشته که شخص مدعی دفاع از خود باید آنها را دارا باشد. مثلا باید شرایط مساوی باشد. فردی که دست خالی به کسی حمله می‌کند او نمی‌تواند با اسلحه مهاجم را بکشد و بگوید از خودم دفاع کردم. یا باید تناسب بین دفاع و حمله وجود داشته باشد. در پرونده‌ای حدود 15،16 سال پیش خانمی ساعت 1 شب برای خرید به دکه‌ای رفته بود و به قول خودش فروشنده قصد تعرض داشته و زن با بطری شکسته‌ای فروشنده را کشته بود. بحث در این بود که واقعا دفاع مشروع بوده یا خیر؟ آن زن می‌توانست فرار کند یا از مردم کمک بگیرد. گرچه دیروقت بوده، اما به هر حال پلیس یا افراد دیگری در خیابان بودند که او می‌توانست با فریاد و جنجال از آنها کمک گرفته و خطر را دفع کند ولی بدون مقدمه به صرف اینکه شخصی جلو آمده او را کشته بود. قانون و حکم فقها برای افرادی که از جان و ناموسشان حراست می‌کنند، منعی ندارد و حتی به خاطر امنیت و صیانت از جامعه آن را واجب می‌داند.

اگر اشتباه نکنم این قانون سهل‌تر شده است.

دقیقا. در قانون جدید مجازات اسلامی تغییراتی به نفع شخص مورد تعرض در نظر گرفته شده است. در قانون قدیم اگر شرایط دفاع در تهاجم و حمله متناسب نبود شاید دفاع مشروع مورد قبول نبود، اما در قانون جدید گفتند صرف اینکه ثابت شود طرف حمله کرده و قصد سوء و تعرض داشته، کافی است. نوع دفاع اگر هم زیاد تناسب نداشته باشد هم زیاد مهم نیست.

به تازگی پرونده‌ای با همین مضمون در دست دارید، درست است؟

بله. اخیرا چند پرونده در آن مورد داشتم. یکی از آنها در مورد حمله مرد شروری بود که تازه از زندان آزاد شده بود. او نیمه شب جوانی را می‌گیرد و با چاقو تهدیدش می‌کند که به او تعرض کند. الکل زیادی هم مصرف کرده بود و به شدت حالت خطرناکی داشته. موکل من در حالی که ترسیده بود درخواست می‌کند چاقویش را بدهد بعد هر کاری می‌خواهد بکند. با این ترفند چاقو را می‌گیرد و تا زمانی که مهاجم گردنش را ول کند، چند ضربه به او می‌زند. اول حکم قصاص دادند ولی این حکم در دیوان نقض شد و شرایط را دیوان بررسی کرد. موکل من آن زمان 17،16 ساله و مهاجم 22،23 ساله بوده. این پرونده در جریان است. حکم قصاصش هم صادر شده بود که اعتراض کردیم و خوشبختانه لغو شد. در پرونده دیگری هم عین همین اتفاق افتاده است. کارفرما، موکل من را به یک اتاق دربسته کشیده و قصد تعرض داشته. هر دو با چاقو به هم حمله می‌کنند و موکل من از خودش دفاع می‌کند و چاقوی آن شخص را می‌گیرد. او در نهایت از قصاص تبرئه شد و آزاد است. موکل من آن زمان زیر 18 سال بوده.

توضیح دادید که با پرونده افسانه، دفاع مشروع مورد توجه قرار گرفت؟

بعد از جریان پرونده افسانه بود که نقش دفاع مشروع پررنگ شد و قضات به آن توجه کردند، چون زیر بوته فراموشی مانده بود در حالی که در قانون مجازات جایگاه داشت.

یادم می‌آید افکارعمومی به پرونده دلارا دارابی واکنش زیادی نشان داد.
بله. دلارا جثه‌ای نداشت، ظریف بود و تا آن زمان چاقو به دست نگرفته بود. بحث ما این بود که او نمی‌توانسته ضربات را زده باشد. در حالی که یک جوان قلدر کنار او بوده که به‌راحتی می‌توانست ضربات را وارد کند. حداکثر اتهام دلارا می‌توانست معاونت در قتل باشد اگر از این قضیه اطلاع داشت.

به نظر، مردم از اینگونه مسائل اطلاع دقیقی ندارند.

سال‌ها پیش یکی از مجریان معروف تلویزیون از وکیلی که میهمان برنامه‌ بود، می‌پرسید شما می‌دانید که این قتل است باز هم از او دفاع می‌کنید. این مجری با حالت تمسخرآمیز، وکلا را نیشخند می‌کرد. اغلب هم این را نمی‌دانند و می‌گویند شما که می‌دانید شخص قاتل است چرا از او دفاع می‌کنید؟ این «چرا» قابل توجه است. براساس قانون جزا و قانون‌اساسی هر متهمی حق دارد وکیل بگیرد و هیچ کس نمی‌تواند این حق را از او سلب کند. ضمن اینکه وکیل از حقوق قانونی موکل دفاع می‌کند. من که در اول پرونده‌ها کنار موکلم نبودم و نمی‌دانستم مقتول را کشته یا نه، اما موکل نسبت به مسائل قانونی عامی بوده و بی‌اطلاع است و وظیفه وکیل دفاع از حقوق اوست. حتی در پرونده‌ای مثل بیجه و سعید حنایی یا بدتر از آنها متاسفانه وکلای تسخیری نتوانستند دفاع کنند. در حالی که وظیفه او دفاع به نحواحسنت است. وکیل اگر دفاع نکرد باید مورد سوال قرار گیرد و به نظرم تخلف انتظامی محسوب می‌شود. به عنوان مثال، وکیل یکی از متهمانی که چندین فقره قتل انجام داده بود و مورد خشم و غضب جامعه بود نه تنها از موکلش دفاع نکرد بلکه به نوعی خودش مدعی شد. به نظر من باید کانون وکلا آن وکیل را مورد بازخواست قرار می‌داد. به خاطر داشته باشیم که وکیل از قتل دفاع نمی‌کند. ما نمی‌گوییم قتل یا ضرب و جرح کار خوبی است بلکه از متهمی دفاع می‌کنیم که اتهام قتل متوجه اوست. اصولی که در فقه جزا هست هم از متهم دفاع می‌کند. مثل اصل برائت، ‌حق داشتن وکیل، حق سکوت و خیلی از اصول دیگر. متهم تحت حاکمیت اصل برائت است.

اما کلمه مجرم به‌راحتی در طول آیین دادرسی به‌کار می‌رود.

مادامی که با مدارک کافی و روشن ثابت نشده اتهام متوجه شخصی است، او متهم است نه مجرم. زمانی که ثابت شد و مراحل عادی و فوق‌العاده طی شد و حتی بعد از نهایی و قطعی شدن حکم می‌گوییم محکوم نه مجرم. متاسفانه بعضی رسانه‌ها، مجریان تلویزیون و حتی قضات در همان بدو امر می‌گویند که او قاتل یا مجرم است در حالی که متهم به قتل است. به عنوان مثال، از همان ابتدای مراحل اولیه رسیدگی به پرونده ستایش دختر افغانی، به آن پسر زیر18 سال گفتند قاتل ستایش در صورتی که اشتباه بود و قضات هم او را قاتل خطاب می‌کردند در صورتی که حکم قطعی نشده بود.

این اشتباهات به نحو دیگری هم می‌افتد مثلا بگویند فلان متهم یا محکوم، اعدام شده در صورتی که حکم اجرا نشده.

بله. جزء پرونده‌های نادر و جالب تاریخ دادرسی کیفری کشور، پرونده کبری رحمانپور بود. در یک روز سرد زمستانی به ما اعلام کردند بیایید می‌خواهند موکلت را اعدام کنند. روز قبلش به دیدار او رفتم و نمی‌دانست که قرار است فردا اعدام شود. می‌گفت که دلشوره دارد و حالش بد است. من هم چیزی به او نگفتم. من، پدر و مادر کبری و اولیای دم مقتول حاضر بودیم، اما کبری روز اجرای حکم در درمانگاه زندان بود. یکی از مسئولان اجرای حکم هم حضور نداشت. علی‌رغم اصرار و درخواست مکرر اولیای دم برای اجرای حکم، صورتجلسه شد؛ «موجبات حکم فراهم نشد.» در حالی که روزنامه‌ها تیتر زده بودند کبری اعدام شده و کبری نمی‌دانست. کبری از درمانگاه به بند می‌آید و می‌بیند که روزنامه ایران نوشته «کبری رحمان‌پور، عروس 20 ساله در سحرگاه امروز در زندان اوین به دار مجازات آویخته شد.» کبری می‌گفت: «فکر می‌کردم اعدام شدم و در آن دنیا هستم و دارم روزنامه را می‌خوانم.» کبری بهتش می‌زند ولی زندانیان برایش خوشحالی می‌کنند. آن یک روز استثنایی در اوین بود. کبری به خاطر نجات خانواده‌اش از فقر تن به ازدواج با مردی داد که سه برابر سن خودش بود. نهایتا او را از خانه بیرون می‌کنند و برمی‌گردد و با مادرشوهرش درگیر می‌شود. این «جنون» است. او همه چیز را از دست داده بود. اگر یادتان باشد جامعه نمی‌خواست کبری اعدام شود و همه می‌گفتند او قربانی جامعه است. به هر حال خدا را شاکرم که زنده ماند و از زندان هم آزاد شد. حتی یادم هست وقتی کبری آزاد شد، پدرش زنده ماند تا آزادی او را ببیند و بعد از یکی، دو هفته پس از آزادی دخترش فوت کرد.

شما وکیل قدیمی‌ترین زندانی زن هم بودید. چه چیزی توجه شما را به این پرونده جلب کرد؟

فاطمه مطیع 20 سال زندان را تحمل کرد ولی واقعا مرتکب قتل نشده و به دلیل اقراری که تحت شرایطی کرده بود،‌ در زندان بود. من سال سیزدهمی که زندان بود وکالتش را به عهده گرفتم. دو سال بعد از زندان نجات پیدا کرد و 2 سال هم آزاد بود. اما به دلیل آنکه به حکم اعتراض کردند دوباره به زندان رفت و 5 سال آنجا بود تا اولیای دم رضایت دادند. فاطمه مطیع زنی بود که تا 60سالگی درزندان ماند و همه چیز را از دست داد. چندین بار دست به خودکشی زد و چندین بار هم می‌خواستند اعدامش کنند.

ولی فاطمه مطیع به قتل اقرار کرده بود. انتظار دارید قضات آن را قبول نکنند؟
به نظرم این پرونده نمونه خوبی بود که قضات به اقرار توجه نکنند چه بسا اقاریری که تحت فشار یا به انگیزه‌ دیگری بیان می‌شود. در این پرونده تحقیقات ناقص بود و او می‌توانست خسارت معنوی بگیرد. این پرونده‌ها تجربه خوبی است برای وکلا و قضات که به‌سادگی حکم ندهند یا تصمیم‌گیری نکنند. ما پرونده‌هایی داشتیم که متهم محکوم شده و عن‌قریب بوده که حکم اجرا شود ولی دیگری آمده و با دلایل، شواهد و مدارک مشخص شده که قاتل نفر دوم است. دوست خوبم آقای عزیزمحمدی تعریف می‌کرد «در پرونده‌ای، فردی را به قصاص محکوم کردم ولی جنازه مقتول پیدا نشده بود. این شخص بعد از مدتی زندانی بودن بالاخره رضایت اولیای دم را گرفت و آزاد شد. بعد از مدتی در خیابان شخصی که فکر می‌کرد به قتل رسانده را می‌بیند و با هم دعوا می‌کنند، اما این‌بار واقعا او را کشته بود.

به همین خاطر اعلام کردم مادامی که حیات و ممات مقتول ثابت نشود حکم به قصاص نخواهم داد.» همه این‌ها نشان می‌دهد لازم است در پرونده‌های قتل وسواس زیادی به خرج داده شود و تحقیقات لازم انجام شود و صرفا به اقرار متهم کفایت نشود.

هنوز هم با خانواده شهلا در ارتباط هستید یا افسانه و کبری که آزاد شدند؟

بعضی از خانواده‌ها گاه و بیگاه زنگ می‌زنند و تشکر می‌کنند، اما این ارتباط در پرونده‌هایی که موکل قصاص شده، به‌تدریج ارتباط قطع می‌شود.

با وجود تلاشتان خانواده‌ای بوده که شما را مقصر قصاص بداند یا تندی کند؟

نه، چون همه می‌دانند که من کوتاهی نمی‌کنم و آنچه لازم است را انجام می‌دهم. نکته مهم این است که هیچ موقع من قولی نمی‌دهم چون خلاف سوگندی است که یاد کردم. پرونده‌ای که شواهد و مدارک همه بر علیه موکلم بوده و او اقرار مکرر کرده را نمی‌توان کوتاهی وکیل دانست.

تا به حال وکیل تسخیری شدید؟

اوایل کارم در چند پرونده وکیل تسخیری شدم، اما آنقدر پرونده دارم که دیگر چنین پرونده‌هایی به من نمی‌دهند. البته قدیم‌ها (حدود 17،18 سال پیش) آقای کوه‌کمره‌ای، همت‌یار یا اصغرزاده که قضات جنایی بودند، من را در سالن می‌دیدند و می‌گفتند بیا این پرونده را به سرعت بخوان و دفاع کن. شما بیا اگر ایرادی دارد بگو ما تجدیدش کنیم. دو، سه مورد وکیل تسخیری نیامده بود، دادگاه معطل شده بود و من در رودربایستی دوستان و به دلیل روابط دوستانه‌ای که داشتیم پرونده را قبول کردم که انجامش در یک جلسه بسیار سخت بود، ولی خوشبختانه تمامی این پرونده‌ها نتیجه خوبی گرفتند.

آقای خرمشاهی چرا وارد پرونده‌های اقتصادی نمی‌شوید؟
من اعتقاد دارم که وکلا باید تخصصی عمل کنند. درست است که وکیل می‌تواند در همه زمینه‌ها فعالیت کند، اما اگر تخصصی شود فکر می‌کنم هم به نفع وکیل است هم موکل. زمانی پرونده‌های خانوادگی را قبول ‌کردم، اما الان نه علاقه دارم و نه احساسی که در جداشدن زن و شوهری دخالت کنم. اگر از من کمک بخواهند فقط حقوق‌شان را به آنها یادآوری می‌کنم، اما تمایلی ندارم که در این پرونده‌ها دخالت کنم.

ابتدای گفته‌هایتان در مورد تاثیر پرونده‌ها بر روح و روان وکیل صحبت کردید. شما به روانپزشک هم مراجعه کردید؟
تا الان نه. در حالی که فکر می‌کنم همانطور که سرما می‌خوریم به پزشک مراجعه می‌کنیم حالت روحی هم مشکلی است که باید به پزشک روح (روانکاو و روانپزشک) مراجعه کرد. احساس می‌کنم گاهی اوقات پرخاشگر شده‌ام. همه این‌ها معلول تاثیرات فعالیت در100 پرونده قتل است. یک وکیل هم انسان است و دارای احساس تا کی می‌خواهد تحمل کند؟ بعضی شغل‌ها کمتر دچار بیماری‌های روحی و روانی و اعصاب می‌شوند. اما وکیل پرونده‌های قتل که می‌شوی باید از صبح تا شب بروی زندان یا با گریه و التماس در ارتباط باشید اینها قطعا تاثیرات نامطلوب خواهد گذاشت.

تاکنون تهدید هم شدید؟

خیلی کم. اما یک بار به قول معروف جوانی کردم و بی‌تجربگی. یکی به من زنگ زد و گفت: می‌خواهم بیایم بکشمت. گفتم: من دفتر هستم، کی می‌آیی؟ گفت: می‌آیم. ساعت از 8 شب گذشت من هنوز منتظر بودم تا بیاید. ساعت 9 دیدم در زدند. در را باز کردم یک آدم گردن کلفت و قدبلند را دیدم. یک لحظه پشیمان شدم. با خودم گفتم: خوب چه کاری بود؟ دقایقی
به‌شدت بهم ریختم و بعد از سه، چهار دقیقه‌ای نگرانی زیادی داشتم. آمد نشست و فکر کردم اگر می‌خواست من را بکشد در جا این کار را می‌کرد. گفتم: کارتان چیست؟ گفت: ببخشید دیر وقت آمدم، اما من در یک پرونده شاهد قضیه‌ای بودم خواستم برایتان توضیح دهم شاید بتوانم به شما کمک کنم. گفتم: شما قبلش به من زنگ زدید؟ گفت: نه. بعد خیالم راحت شد. در پرونده دیگری هم بود که از یک شرور دفاع کردم و خوشبختانه مشکلش حل شد. خواهرزاده‌اش مرتکب قتل شده و فراری بود به من زنگ زد که وکالتش را قبول کنم. گفتم: اول باید خودش را معرفی کند بعد من وارد پرونده می‌شوم. اما او به خواهرزاده‌اش گفته بود خرمشاهی وکالتت را قبول کرده و برو دفترش. از سمت دیگر به پلیس زنگ زده و اطلاع داده بود که یک قاتل فراری می‌رود دفتر خرمشاهی. آخر وقت نشسته بودم در باز شد و سرو صدا بلند شد. دیدم آقایی وارد اتاق شد بعد پلیس وارد شد. متهم فرار کرد و در خیابان آویزان یک ماشین شد و پلیس تیراندازی کرد و او را گرفتند. من خیلی ناراحت شدم و می‌خواستم به خاطر دروغش از دستش شکایت کنم. از این مسائل در کار ما وجود دارد.

خانواده شاکیان هم برایتان مشکل‌ساز شده‌اند، یا خیر؟

در یکی از پرونده‌هایی که به درازا کشید مادر مقتول با من تماس گرفت و گله کرد که چرا از موکلم دفاع می‌کنم. گفتم: این وظیفه من است و اگر کوتاهی کنم برخلاف سوگند من است.

آیا پرونده‌هایتان در خانواده و روابط شما با آنها هم تاثیر داشته یا خیر؟

ببینید من همیشه سعی کردم که این مشکلات را منتقل نکنم و تفکیک شده باشد. ولی بچه‌های من که وکیل هستند و می‌خواستند وارد پرونده‌های قتل شوند، هر کدامشان یکی، دوبار که به دادگاه‌ آمدند، فراری شدند و دیگر پرونده قتل نمی‌گیرند.

برخی از وکلا برای آنکه مشهور شوند پرونده‌های قتل را قبول می‌کنند؟

خیلی از همکاران و کارآموز‌های ما دوست دارند با این پرونده‌ها اسمی در بکنند. من کارآموز خانمی داشتم که می‌گفت می‌خواهم معروف شوم. در یک پرونده جنجالی ایشان کنار من ایستاده بود عکس او در روزنامه‌ها رفت و همه فکر می‌کردند ایشان متهم هستند. با گذشت زمان دید آواز دهل از دور خوش است. پرونده‌های قتل شهرت بیشتر از پرونده‌های اقتصادی دارد. اما همیشه من به وکلا گفتم شاید برایتان جاذبه داشته باشد، اما این کار به‌راحتی مقدور نیست. چون باید به درازای عمرتان پرونده‌های قتل بگیرید تا شما را بشناسند. شهرت هم بعد از مدتی دیگر جاذبه ندارد. تلفن من دائم زنگ می‌خورد و حتی شب‌ها تلفن را خاموش نمی‌کنم.

از تمام زندان‌های ایران با من تماس می‌گیرند مدام تلفنم زنگ می‌خورد که یا مشاوره می‌خواهند یا در مورد رشته حقوق می‌پرسند یا کارآموزند و کمک می‌خواهند یا... آرامشی برای آدم نمی‌ماند.

چقدر طول می‌کشد پرونده را کنار بگذارید و دنبال پرونده دیگر بروید؟

من منتظر نمی‌شوم پرونده‌ای تمام شود و دنبال پرونده دیگر بروم. ممکن است یک پرونده 10،15 سال طول بکشد و در کنارش پرونده‌های دیگر هم می‌گیرم. ممکن است در آن واحد 20،30 پرونده قتل داشته باشم. مخصوصا الان که یکی، دو نفر کنارم هستند و کارهای جانبی را انجام می‌دهند. ما پارسال 4 متهم به قتل را تبرئه کردیم و نجات دادیم. در حقیقت قانون راه را به ما نشان داده و قانونگذار حمایت کرده بود. در دو سال گذشته برائت 3 کودک زیر 18 سال را گرفتیم. بعضی پرونده‌ها خسته‌کننده است، اما وقتی متهم نجات پیدا می‌کند آدم روحیه و انرژی می‌گیرد. وقتی با خودم فکر می‌کنم که چند نفر را نجات دادم، خوشحال می‌شوم.

در چه پرونده‌ای این خوشحالی بیشتر بود؟

فرقی ندارد، اما فکر می‌کنم نجات یک خانمی که می‌دانم از زندگی گذشته‌اش برگشته و الان سر کار می‌رود خدمت بزرگی بود. او به دو دختر خودش رسیدگی می‌کند، اما اگر از او به خوبی دفاع نمی‌کردم معلوم نبود که تکلیف بچه‌هایش چه می‌شد. همسر موکلم او را وادار به فحشا می‌کرد و او را مستاصل کرده بود. طی یک درگیری فردی که با موکلم ارتباط داشته، همسرش به قتل می‌رسد. ایشان هم به عنوان شریک جرم محاکمه شد. بعد شد معاونت در جرم، برایش تخفیف گرفتیم و از زندان بیرون آمد. من از او تعهد گرفتم. چون زندگی سختی که شوهرش به او تحمیل می‌کرد دیگر وجود نداشت و با خیال راحت دختران خردسالش را به شهرش برد. با کمک خیرین توانست روی پای خودش بایستد و حالا هم آرایشگری دارد و هم پیتزافروشی. او به شدت مراقب دختران خود است و زندگی آبرومندانه‌ای دارد. اگر اعدام می‌شد یا در زندان بود، نمی‌دانم چه بلایی سر دخترهایش می‌آمد. اگرچه بعد از آزادی زندانیان حمایتی از آنها نمی‌شود و تطبیق زندگی‌شان با جامعه سخت است، اما احساس می‌کنم به هر حال بیشترشان به جامعه برگشتند و به کاری که علاقه داشتند، مشغول‌اند. موکلی دارم که بعد از آزادی هم خانواده‌ خودش و هم پدر و مادرش را سرپرستی می‌کند و آنها را نجات داده است. در صورتی که اگر اعدام می‌شد زندگی آنها هم متلاشی می‌شد. اینکه وکیل موجب شود خانواده‌هایی متلاشی نشوند و زندگی‌شان درست شود نقش و رسالت بزرگ وکیل است.

متهم پرونده اخیرتان یک نوجوان کمتر از 18سال است؟

بله. پرونده کودکی است که با دوستش شوخی می‌کردند و کشتی می‌گرفتند، دوستش فوت می‌کند. حالا خودش پشت میله‌های زندان است و خانواده‌اش هم بهم ریخته است. با آنکه این قتل عمد محسوب نمی‌شود، اما برایش کیفرخواست قتل عمد صادر شده است. کودکی که نه تنها قصد کشتن نداشته و عملش کشنده نبوده بلکه رفیق مقتول بوده. او بالاترین نمره انضباطی را در مدرسه داشته و سابقه کیفری هم ندارد ولی یک سال و هشت ماه در زندان مانده است. من تمام تلاشم را برای نجاتش انجام می‌دهم. درست است در کانون اصلاح و تربیت هست، اما هر لحظه امکان دارد به زندان منتقل شود. این کودک اردبیلی ذهنش خالی از این مسائل است و خیلی نگران او هستم که زودتر بیرون بیاید. جلسه اول برگزار شده و با قاضی هم صحبت کردم که مرتکب قتل عمد نشده و هر روزی که در زندان بماند هم برای خانواده و هم خودش تبعات دارد.

صدور حکم قصاص یا اعدام برای قضات هم سخت است؟

من مثال عینی می‌زنم. آقای همت‌یار زمانی که کبری از خودش دفاع می‌کرد لحظاتی عینکش را برداشت و به شدت گریه کرد. ولی باز هم حکم قصاص داد. خبرنگارها به او گفتند شما که گریه کردید. گفت: بله تحت تاثیر قرارگرفتم و ناراحت بودم و احساسات من بود، اما قانون حکم می‌کرد که این رای را بدهم و بعد از آزادی کبری، اولین کسی که خوشحالی کرد همان قاضی دادگاه بود. یا در یکی از دادگاه‌هایی که از کودکان دفاع می‌کردم قاضی علی‌رغم ادله فراوان حکم قصاص موکل من را داد و حکم در دیوان نقض شد. یک روز که به دادگاه رفته بودم ایشان من را دید و با حالت ناراحت به من گفت: آقای خرمشاهی اگر رضایت اولیای دم را بگیرید که قصاص نشود خیلی خوب است و وقتی فهمید که حکم لغو شده بسیار شاد شد. کسی که حکم قصاص داده بود به شدت خوشحال شد که حکمش لغو شده. این نشان می‌دهد قضات هم وسواس دارند و با عواطف درگیر هستند.

لطفا توصیف کنید؛ صحنه اعدام را.

وحشتناک. یکی از دلهره‌آورترین و ناخوشایند‌ترین صحنه‌ها مربوط به اعدام است. ضجه‌های محکوم، گریه‌های بی‌امانش و نهایتا چوبه‌دار و صحنه هولناک‌ جنازه‌ای که در حال تاب خوردن است.

موکلی داشتید که به سمت طناب دار برود ولی ناراحت نباشد؟

موکلی داشتم به نام معصومه که بزرگ‌ترین تاثیر روحی را ایشان در زندگی من گذاشت. دانشجوی مترجمی زبان در زاهدان بود. علی‌رغم میل باطنی با پسرعمویش ازدواج کرده بود ولی تمکین نمی‌کرد. معصومه می‌گفت: هر وقت شوهرم به سمتم می‌آمد حالت خفگی به من دست می‌داد. بعد از یکسال پسرعمویش به آشپزخانه می‌آید و او متشنج می‌شود، در همان حالت، سنگی که روی کابینت بود را از پشت به سر همسرش می‌زند که منجر به مرگش شده بود. خودش می‌گفت: «شوهرم قاچاقچی و بارها گلوله خورده بود، اما نمرده بود. حالا باید تقدیر این باشد که با سنگی که من به سرش می‌زنم بمیرد.» با فوت همسرش از کشور فرار کرد، ولی دوباره به کشور برگشته بود و یکسال در کوره آجرپزی با لباس مردانه کار می‌کرد. یکسالی مشغول بود و بعد خودش را به کلانتری معرفی می‌کند. این زن 10 سال در زندان رفسنجان بود و طوری برخورد کرده بود که از رئیس و کارکنان زندان تا زندانیان همه دوستش داشتند. هرگز روحیه‌اش عوض نشد، از کسی کینه به دل نگرفت و امید خودش را به زندگی از دست نداد. صحبت که می‌کردیم تصمیم داشت بیاید بیرون و تا مقطع دکترا ادامه تحصیل بدهد. این توان را هم داشت و اینقدر شور زندگی داشت که در زندان صنایع‌دستی درست می‌کرد. ما نتوانستیم رضایت بگیریم حتی دادستان و رئیس زندان شهر هم اصرار داشتند که رضایت بگیرند، اما نشد. متاسفانه حکم تایید شد. شب قبل از اعدام با خانم کارگردانی به دیدنش رفتم و او با معصومه صحبت کرد. فکر می‌کنم فهمیده بود که می‌خواهند اعدامش کنند، اما اصلا آرامشش بهم نخورد. روز بعد در کمال آرامش آمد و به من دلداری داد و گفت: «آقای خرمشاهی من خیلی زحمت دادم مرا حلال کن!» پدر و مادرش از او خواهش کردند از پدر و مادر مقتول معذرت‌خواهی کند که در جواب گفت: «می‌خواهم من را ببخشند نه اینکه از اعدام نجات پیدا کنم، چون پسرشان را از دست دادند، اما من قصد کشتنش را نداشتم.» جالب است، مامورانی که برای اجرای حکم آمده بودند گریه می‌کردند. دادستان و رئیس زندان هم یکی، دو بار به‌صورت صوری او را بالای چهارپایه بردند که اولیای دم از او بگذرند. ولی رضایت ندادند. به هر حال با یک آرامش و طمانینه انگار که دارد رها می‌شود، سمت چوبه‌دار رفت. هیچ موقع یادم نمی‌رود خداحافظی کرد و حلالیت خواست. زمستان بود و نزدیک صبح، وقتی که چهارپایه را از زیرپایش کشیدند، با دو حرکت دستمال کاغذی توی دستش افتاد. من اعدام‌های زیادی دیدم، اکثرا تقلای زیادی می‌کنند، اما معصومه اینطور نبود. آفتاب توی صورتش افتاد و صحنه بدیعی بود. با آنکه غمگین بودیم احساس می‌کردم او رها شد. بعد از آن دو ماه به شدت بهم ریختم و برایش شعری با عنوان «معصومه در آغوش مرگ رقصید» را گفتم.

ربوده شدن ناصر محمدخانی

بازیکن سابق تیم ملی و پرسپولیس وقتی از هواپیما پیاده شد، فکرش را نمی‌کرد که افراد آشنا در کمین او نشسته و نقشه آدم‌ربایی در سر دارند. به گزارش همشهری، آنها با تهدید و اجبار، این فوتبالیست مشهور را ربودند و چند ساعت در خانه‌ای زندانی کردند. ماجرا از این قرار بود که شامگاه سه‌شنبه گذشته این فوتبالیست جنجالی و بازیکن سابق تیم ملی و پرسپولیس برای خانواده‌اش پیامکی فرستاد و عنوان کرد که بستگان همسرش او را با تهدید ربوده و قصد دارند به خانه‌ای در جنوب پایتخت ببرند. در چنین شرایطی خانواده این فوتبالیست راهی اداره پلیس شدند و به طرح شکایت پرداختند. آنها عنوان کردند که جان وی در خطر است و به‌دلیل اختلافاتی که این بازیکن با همسرش دارد، ممکن است بستگان همسرش بلایی سر وی بیاورند.

چند ساعت بعد

با ثبت این شکایت پرونده‌ای تشکیل شد و تیمی از ماموران اداره یازدهم پلیس آگاهی پایتخت راهی مخفیگاه آدم‌ربایان در جنوب تهران شدند. آدرسی که فوتبالیست معروف در اختیار خانواده‌اش قرار داده بود متعلق به یکی از بستگان همسر وی بود. وقتی ماموران به مقابل در خانه رسیدند حدود 4بامداد سه‌شنبه گذشته (19بهمن95) بود که در نهایت با حکم قضایی وارد خانه شدند و با دستگیری 8نفر از آدم‌ربایان، گروگان را پس از ساعت‌ها اسارت آزاد کردند، اما انگیزه آنها از آدم‌ربایی چه بود؟ با آزادشدن فوتبالیست مشهور و دستگیری گروگانگیران تحقیقات از آنها در اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران آغاز شد. عامل اصلی آدم‌ربایی به ماموران، گفت: آقای فوتبالیست مدتی قبل با دختر یکی از بستگان ما به‌صورت موقت ازدواج کرد. مدتی بعد متوجه شدیم که آنها دچار اختلاف شده‌اند. به‌دنبال این ماجرا بزرگان فامیل جمع شدند و با پادرمیانی و وساطت، این زوج را آشتی دادند. حتی من هم چندین بار با او صحبت کردم، اما این اختلافات ادامه داشت و بحثمان شد.

وی ادامه داد: مدتی که گذشت باردیگر متوجه اختلافات آنها شدم به حدی که زن جوان این بار از خانه‌اش قهر کرد و پیش ما آمد. وقتی از او شنیدم که اختلافات آنها جدی‌تر شده تصمیم گرفتم شخصا این موضوع را حل کنم. چند روزی که گذشت متوجه شدم آقای فوتبالیست به سفر رفته است. در چنین شرایطی با کمک چند نفر از آشنایانمان نقشه کشیدیم تا پس از بازگشت او، به فرودگاه برویم و با کشاندن وی به خانه‌ای در جنوب پایتخت هم او را گوشمالی دهیم و هم کاری کنیم که دیگر همسرش را ناراحت نکند. متهم ادامه داد: شب حادثه به فرودگاه رفتیم و چون از قبل زمان بازگشت او را می‌دانستیم منتظر ماندیم. وقتی از فرودگاه خارج شد به سمتش رفتیم و او را سوار ماشین کردیم. پس از آن او را به خانه‌ای در جنوب پایتخت بردیم، غافل از اینکه او به خانواده‌اش اطلاع داده و چند ساعت بعد ماموران به خانه‌ام آمدند و دستگیر شدیم. اصلا فکرش را نمی‌کردم پای پلیس به ماجرا کشیده شود، چراکه موضوع کاملا خانوادگی بود.

آفتاب یزد: خبر فوق ارتباطی با مصاحبه عبدالصمد خرمشاهی ندارد.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین