کد خبر: ۱۴۴۶۸۳
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۳
ترامپ در كنش اجتماعي و نه الزاما سياسي خود كه از سرخوردگي‌هاي اجتماعي نيرو مي‌گيرد، عملا تجلي تفكري پوپوليستي شده كه مي‌خواهد تحولات و تغييرات را صرف نظر از امكان تحقق آنها آغاز و انتظارات توده‌ها را برآورده كند.
 متين مسلم تحليلگر روابط بين‌الملل در روزنامه اعتماد نوشت:

بخش زيادي از ابهامات كنوني در تحليل تصميمات و بالطبع روان‌شناختي دونالد ترامپ به جدي نگرفتن او از همان ابتدا مربوط مي‌شود. البته ظاهرا ترامپ براي راي‌دهندگان امريكايي مبهم نيست. بلكه اين تحليلگران و نخبگان هستند كه در كنار ابهام، با جدي نگرفتنش، او را يك شوخي انتخاباتي فرض كردند. در واقع اين آنگاه غير دقيق مقعر، باتكيه و اعتقاد به سنت‌هاي شناخته شده جامعه امريكايي به قدرت رسيدن فردي چون آقاي ترامپ را محال مي‌دانست. در حالي كه نخبگان بايد از همان ابتدا متوجه مي‌شدند در قبال جامعه و انتخاب‌هايش دچار يك اشتباه محاسباتي بزرگ در تاريخ سياسي ايالات متحده شده‌اند. دليل اين اشتباه محاسباتي هر چه مي‌تواند باشد. اما اكنون بايد باور كنيم او نتيجه شكننده‌ترين نوع تناقضات تحليلي در سيستم سياسي كشور و پردازش داده‌هاي اجتماعي است. تحليلگراني از اين دست بي‌شك قادر نخواهند بود در آينده نه چندان دور از زير بار مسووليت‌هاي خود شانه خالي كنند. نه به اين دليل كه با هوشياري مي‌توانستند مسير انتخاب مردم را تغيير دهند، بلكه بيشتر به اين علت كه بي‌اعتبار‌شدن نظرات و ديدگاه‌هاي آنها، نه تنها تئوري‌هاي شناخته شده براي دموكراسي و آزادي را زير سوال برد، بلكه نشان داد نخبگان سياسي و اجتماعي ديگر قادر به تحليل درست رفتار اجتماع و انتخاب‌هاي گريزناپذير و از سر ناچاري آنها نيستند. در چنين خلأ مخاطره‌آميزي است كه عوام‌گرايي، آنارشيسم و بي‌تفاوتي به ايدئولوژي و رفتارحاكم بر روان جامعه تبديل مي‌شود. ميوه يك چنين شرايطي چه چيزي مي‌تواند باشد جز به قدرت رسيدن كسي كه منطبق با آنچه هست شعار مي‌دهد و آن را نيز مقدس مي‌شمارد. صاحب قدرت نو به مثابه يك مصلح و پيامبر، پوپوليسمي را شعار مي‌دهد و ترويج مي‌كند كه خود محصول آن است واين چيزي نيست «جز شورش دموكراسي عليه دموكراسي».
اما آقاي ترامپ نه به عنوان يك فرد، كه به مثابه تجلي آرمان خواهانه يك تفكر كم عمق ولي گسترده در بطن جامعه، از موضع شخصي به خودي خود چندان جلب‌توجه نمي‌كند. اين نوعي سطحي نگري عوامانه است. او مي‌توانست در فرد ديگري تجلي يابد و براي راي‌دهندگانش قديسي با شمايلي متفاوت باشد. اما شانس آقاي ترامپ كه به دادش رسيد آن بود كه بي‌پرواتر و صريح‌تر از ديگران (اگر نگوييم صادق‌تر با معيارهاي آنارشيك) در نظرگاه جامعه ظاهر شد. شما فكر مي‌كنيد افرادي مانند سناتور جمهوريخواه مارك ربيو از فلوريدا يا سناتور جمهوريخواه تد كروز از تگزاس در بنيان‌هاي ايدئولوژيك و معيار‌هاي رفتاري، اگر موفق به مصادره افكار عمومي مي‌شدند آدم‌هاي بهتري براي جامعه بودند؟. گرچه تحليل شرايط با اگرهاي متعدد، به غايت گمراه‌كننده خواهد بود، اما واقعيت تلخ بيرون‌زده از بطن چرايي يك انتخاب متفاوت در امريكا، به وضوح نشان مي‌دهد پتانسيل فشار اجتماعي و نارضايتي توده‌ها از سيكل گردش دايمي و سنتي نخبگان حاكم (دموكرات يا جمهوريخواه) از يك سو و سرخوردگي آنها ازگسست‌هاي اجتماعي و تحول مثبت در مفهوم زندگي به سبك امريكايي كه رييس‌جمهور اوباما پس از دوران سياه جورج بوش پسر قول آن را داده بود از سوي ديگر، براي جامعه راه گريزي جز انتخاب ترامپ نگذاشت. همين معيار درباره اروپا نيز صادق است.

ترامپ در كنش اجتماعي و نه الزاما سياسي خود كه از سرخوردگي‌هاي اجتماعي نيرو مي‌گيرد، عملا تجلي تفكري پوپوليستي شده كه مي‌خواهد تحولات و تغييرات را صرف نظر از امكان تحقق آنها آغاز و انتظارات توده‌ها را برآورده كند. پوپوليسم ممكن است هر عيبي داشته باشد – كه دارد – اما بدترين عيب آن محو ومسحور شدن جامعه در شعار‌ها و وعده‌‌هايي است كه يك سياستمدار و يا هر عنصر حرفه‌اي عوام‌گرا سر مي‌دهد و در نهايت از زير بار مسووليت‌ها و عواقب آن هم شانه خالي مي‌كند.  وجود يك شكاف عظيم ادراكي چند لايه ميان فهم سطح بالاي طبقه نخبگان با خواست و نياز طبقات فعال و گونه به گونه اجتماع امريكايي بي‌شك از علل بروز خطاي محاسباتي بوده كه همه امروز مجبور به تحمل عواقب آن هستيم. نه به اين دليل كه چرايي اين شكاف درست تحليل نشده، بلكه عمدتا به اين علت كه چنين شكافي در كمال حيرت يا اصلا ديده نشد يا انكار شد. اما تا آنجا كه به تحولات امروز جوامع اروپايي و تاثير آن بر امريكا مربوط مي‌شود، بافت سياسي و نحوه رسوب‌گذاري جامعه امريكايي متاسفانه به اين باور دامن زده بود كه تحولات كشور‌هاي اروپايي مانند آلمان، فرانسه، مجارستان و هلند كه منجر به رشد گرايشات ملي‌گرايانه و نژاد پرستانه در اين قاره شده، برگردان و روي مشابهي در ايالات متحده نخواهد داشت. حتي رشد بطئي و مرموزانه جنبش نژاد‌پرست «تي‌پارتي» يا تشديد فعاليت سازمان به‌شدت راست افراطي «انجمن ملي سلاح» نتوانست جامعه‌شناسان و آسيب‌شناسان و روشنفكران و آكادميسين‌هاي اجتماعي در ايالات متحده را متوجه كند كه ژن جهش يافته راست گرايي، مشابه آنچه در اروپا مشاهده مي‌شود در حال تكثير سلولي دركشور است. اكنون بايد بيش از آنچه از ابتدا تصور مي‌كرديم نگران تكثير سلول‌هاي سرطاني راست گرايي در نهاد جامعه و سياست دو سوي آتلانتيك باشيم. نگراني از به قدرت رسيدن افرادي مانند لوپن در فرانسه يا رفتار آنارشيك نايچل فارژ در بريتانيا، خيرت ويلدرس در هلند، هوفر در اتريش و حتي نگراني از تضعيف موقعيت خانم مركل در آلمان، تنها مي‌تواند منعكس‌كننده نگراني‌هاي ما در حوزه تجلي سياسي باشد. اما با معيار‌هاي اجتماعي و امنيت اجتماعي هنوز نمي‌دانيم و قادر هم نيستيم براي درمان اين بيماري بطئي عمومي نسخه‌اي تجويز كنيم. آنهم زماني كه بيش از سياستمداران معقول متعارف، اين تحليلگران و نخبگان اجتماعي هستند كه اعتبار خود را از دست داده و قادر به ارايه يك تحليل درست از چراها و گسست‌هاي جامعه خود نيستند. مشكل اصلي بي‌اعتباري آنها و معيار‌ها و اصول جامعه شناختي مدرن است. حق داريم نگران باشيم.

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین