|
|
امروز: سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۰
کد خبر: ۱۳۵۶۸۴
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۹
پریسا می‌گوید هر روز با پدر و برادرهایش راه مراغه تا تبریز را می‌روند و از پزشکی قانونی سراغ شوهرش را می‌گیرند. اما هیچ خبری نیست که نیست. شب‌ها که خواب ندارد و چشم می‌زند تا صبح از راه برسد و شال و کلاه کند و راه پزشکی قانونی را پیش بگیرد.
پریسا می‌گوید هر روز با پدر و برادرهایش راه مراغه تا تبریز را می‌روند و از پزشکی قانونی سراغ شوهرش را می‌گیرند. اما هیچ خبری نیست که نیست. شب‌ها که خواب ندارد و چشم می‌زند تا صبح از راه برسد و شال و کلاه کند و راه پزشکی قانونی را پیش بگیرد.

 روزنامه اعتماد در گزارشی گلایه های همسر مهماندار مفقود شده حادثه قطار سمنان را منعکس کرد و نوشت: «اون شب خیلی ناراحت بود. اصلا حرف نمی‌زد. نشسته بود رو مبل و زل زده بود به دیوارهای خونه. معمولا آن ساعت‌ها (٨، ٩ شب) تلویزیون را روشن می‌کرد و با هم سریال تماشا می‌کردیم یا اخبار می‌دیدیم. اما اون شب همین طور نشسته بود روی مبل و رفته بود تو فکر. دستش را گذاشت رو سینه‌اش و گفت: «قلبم درد می‌کنه. حالم خوب نیست.» سابقه مریضی یا نفس تنگی نداشت. خیال کردم همین جوری این حرف‌ها را می‌زند، بهش گفتم: «محمد این حرف‌ها چیه می‌زنی؟ ما را هم ناراحت می‌کنی» گفت: «پریسا دلم یه جوری شده. پاشو بریم خونه آقا جون اینا» زنگ زدیم خانه پدرم، خانه نبودند، دیگه خوابیدیم. نصفه شب از خواب بیدار شدم تا به سلوا (دختر سه ساله‌مان) شیر بدهم دیدم بیداره. خلاصه ساعت ٦:٣٠ صبح از خواب بیدار شد و رفت که رفت...»

پریسا تک تک کلمات این حرف‌ها را میان هق هق‌هایی می‌گوید که راه نفسش را بسته‌اند. «محمد اسکندری» شوهرش است. مهماندار ٣٠ ساله‌ای که در حادثه قطار محور سمنان- دامغان مفقود شد و تا امروز که ١٧ روز از حادثه می‌گذرد هیچ خبری از او نیست. پشت تلفن کلمات بریده، بریده پریسا به اشک می‌رسد. تصویر چهره محمد در لحظه‌های خداحافظی جلوی چشم‌هایش است. از آخرین تماس تلفنی‌شان می‌گوید: «ساعت یازده و نیم شب تلفنی با هم صحبت کردیم گفت قرار بود بروی خانه مادرت اینا رفتی؟ گفتم آره رفتم. بعد حال سلوا را پرسید و تلفنی با هم صحبت کردند. به سلوا گفت که زود می‌آید.» دیگر با هم صحبت نکردیم. تا اینکه ساعت ٩ صبح یکی از دوست هایم که شوهرش در راه آهن کار می‌کند زنگ زد و گفت که شماره محمد را می‌خواهد تا به شوهرش بدهد. نگران شدم. شماره را دادم و با موبایلش تماس گرفتم. اما در دسترس نبود. چند ساعت بعد آقاجانم تماس گرفت و گفت که قطار محمد اینها در راه تصادف کرده. هر چه با راه آهن تماس گرفتیم خبری نشد.» صدای سلوا دختربچه سه ساله محمد و پریسا پشت تلفن می‌آید. به زور می‌خواهد گوشی را از مادرش بگیرد و صحبت کند. پریسا می‌گوید: «سلوا خیلی بهانه پدرش را می‌گیرد. محمد دقیقا روز تولد ٣ سالگی سلوا رفت و مفقود شد. گفته بود با کیک تولد سلوا به خانه می‌آید. گفت ماه صفر هم تمام می‌شود و می‌توانیم با هم تولد دخترمان را جشن بگیریم. قرار بود برای تولد سلوا یک کلاه قشنگ بیاورد. اما حالا سلوا پشت سر هم می‌پرسد: «مامان! بابا چرا از قطار نمیاد؟»

گفتند از روی عکس‌های تار شناسایی‌اش کنیم

پریسا می‌گوید هر روز با پدر و برادرهایش راه مراغه تا تبریز را می‌روند و از پزشکی قانونی سراغ شوهرش را می‌گیرند. اما هیچ خبری نیست که نیست. شب‌ها که خواب ندارد و چشم می‌زند تا صبح از راه برسد و شال و کلاه کند و راه پزشکی قانونی را پیش بگیرد.

می‌گوید: «خانه ما از آن روز تا حالا عزاست. فردای روزی که خبر مفقودی محمد را اعلام کردند به ما گفتند برای تشخیص هویت محمد به پزشکی قانونی برویم. جسدها را در کاور‌های مشکی گذاشته بودند و خانواده‌ها از روی صورت فوت‌شده‌ها آنها را شناسایی می‌کردند. اما برای شناسایی محمد به ما عکس نشان دادند. عکس‌ها تار بود و واضح نبود.

دو روز بعد دوباره به پزشکی قانونی رفتیم و به ما یک حلقه نشان دادند و گفتند که اگر مال محمد است شناسایی کنیم. حلقه سوخته بود. چند روز بعد هم دوباره تماس گرفتند و گفتند که حلقه را شناسایی کرده‌اند و مال کس دیگری بوده. دوهفته است که بی‌خبریم. نه می‌دانیم هست نه می‌دانیم نیست. اگر هست کجاست؟ چرا پیدایش نمی‌شود؟ چرا در خانه را باز نمی‌کند تا بگوید این همه وقت کجا بوده؟» صدای گریه‌های پریسا با بالارفتن ضربان قلبش که از پشت تلفن می‌آید قطع می‌شود. برادرش گوشی تلفن را می‌گیرد تا بقیه اعضای خانواده او را آرام کنند. برادر پریسا می‌گوید: «فقط یک نفر با یک بی‌دقتی این همه آدم را عزادار کرد، اگر این اتفاق برای خودش پیش می‌آمد چه کار می‌کرد؟»

یک روز بعد از مفقودی محمد، خانه پدری‌مان آتش گرفت

«قاسم» برادر محمد اسکندری هم داغدار برادرش است. خانواده اسکندری همگی اهل روستای هشترود نزدیک مراغه هستند و کار اصلی شان کشاورزی است. قاسم می‌گوید: «فردای روزی که محمد در تصادف قطار مفقود شد خانه پدری‌مان هم در هشترود سوخت. بخاری نفتی آتش گرفته بود. خوشبختانه پدر و مادرم در خانه نبودند اما همه‌چیزمان در آن خانه سوخت.» صدای قاسم هم پر از اضطراب است. تند تند حرف می‌زند و گاهی میان حرف‌هایش مکث‌های نسبتا طولانی می‌کند تا نفسش جا بیاید. می‌گوید: «برادرم محمد تازه رفته بود مراغه و آنجا خانه‌ای برای زن و بچه‌اش اجاره کرده بود.» چند ساعت بعد از این اتفاق یکی از دوستانم به من زنگ زد و گفت: «قطاری که برادرت در آن بوده تصادف کرده. من خندیدم و گفتم مگر قطار هم تصادف می‌کند. دیدم جدی حرف می‌زند. بعد بقیه خانواده تماس گرفتند و گفتند که توی اینترنت دیده‌اند که قطار محمد تصادف کرده.» حالا پدر و مادر محمد به خانه پسرشان قاسم رفته‌اند و آنجا زندگی می‌کنند. همسر محمد می‌گوید در این ١٧ روز خانه آنها هر روزش «عاشورا شده» در حالی که در دل «آرزو می‌کنند که ‌ای کاش در خانه باز شود و او تمام قد در آستانه آن ظاهر شود.»

٦ مفقودی در حادثه قطار محور دامغان- سمنان

رییس پزشکی قانونی کشور گزارش داده که ۶ خانواده از قربانیان این حادثه نمونه داده‌اند که با نمونه‌های جنازه‌ها انطباق ندارد. احمد شجاعی گفت: از حادثه قطار سمنان ۴۳ نفر شناسایی شدند.
رییس سازمان پزشکی قانونی با اشاره به اعلام اولیه راه‌آهن در خصوص مفقودی‌های حادثه قطار سمنان گفت: راه آهن اعلام کرده بود ۴۹ مورد مفقودی اعلام شده که مربوط به راه آهن است و باید بررسی انجام شود ما فقط ۴۳ مورد را شناسایی کرده‌ایم. ۶ خانواده نمونه داده‌اند که با نمونه‌ها انطباق ندارد.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین