|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۸
کد خبر: ۱۳۵۲۵۰
تاریخ انتشار: ۱۶ آذر ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۶
آشنایی من با منصور به ٤٠ و چند‌سال پیش برمی گردد. آن زمان در باشگاه تاج من بسکتبالیست بودم و منصور فوتبالیست. به تدریج روابط خانوادگی ما آغاز شد تا این‌که در ٢٩ آذر‌ سال ٥٤ ازدواج کردیم.
این روزها خانه‌ای در یکی از محله‌های شمال شهر تهران از وجود مرد با ابهت و محجوبی مثل منصور پورحیدری خالی شده است. خانه‌ای که شاید در ظاهر گرم و امن باشد اما درواقع خلایی بزرگ دارد که هیچ جوره جای آن پر نمی‌شود.

فریده شجاعی، همسر او تلاش زیادی می‌کند تا خودش را آرام و مقاوم نشان دهد. اگرچه می‌گوید مجبور است با نبودن همسرش کنار بیاید اما وقتی حرف از زود رفتن منصور می‌زند، چشمانش‌تر می‌شود.

*از آشنایی خودتان با منصور پورحیدری بگویید.

آشنایی من با منصور به ٤٠ و چند‌سال پیش برمی گردد. آن زمان در باشگاه تاج من بسکتبالیست بودم و منصور فوتبالیست. به تدریج روابط خانوادگی ما آغاز شد تا این‌که در ٢٩ آذر‌ سال ٥٤ ازدواج کردیم.

*بعد از ازدواج هم فعالیت ورزشی تان را ادامه دادید؟

من در آن زمان هم بسکتبال بازی می‌کردم هم فوتبال. ناچار شدم یکی از دو رشته را انتخاب کنم و بسکتبال را انتخاب کردم. در دانشگاه هم رشته تربیت بدنی را تا دکترا ادامه دادم و فعالیت ورزشی هم داشتم. وقتی ازدواج کردیم منصور هم از فوتبال به‌عنوان بازیکن خداحافظی کرد تا جای خود را به جوان‌ها بدهد. بعد کار مربیگری‌اش با رایکوف آغاز کرد و بقیه فعالیت‌هایش را هم که همه می‌دانند.

*وقتی تیم‌ملی را در اوج به خاطر استقلال رها کرد با تصمیم او موافق بودید؟

در طول٤٠‌سال زندگی مشترکمان این تنها اختلاف ما بود. من با تصمیم منصور مخالف بودم و دوست داشتم او سرمربی تیم‌ملی بماند. او اگرچه یک ایرانی واقعی بود و با این‌که شرایط اقامت در آمریکا و سوئد را داشت اما ترجیح می‌داد در ایران زندگی کند. با این حال منصور یک استقلالی عاشق بود و می‌گفت این تیم به او نیاز دارد اما برای تیم‌ملی افراد دیگری هستند که مربیگری کنند. پورحیدری در تمام زندگی‌اش چیزی را اندازه استقلال دوست نداشت.

*شما با دادن لقب پدر استقلال به همسرتان موافق هستید؟

منصور عشق عجیبی به استقلال داشت و این لقب شایسته اوست. البته یکی از هواداران قدیمی به من زنگ زد و گفت پورحیدری آن‌قدر پیر نبود که به او بگویید پدر استقلال؛ لقب معلم عشق برایش بهتر است. من هم گفتم پس می‌گوییم پدر استقلال و معلم عشق.

*وقتی جوان‌تر بودید چطور با این موضوع کنار می‌آمدید که همسرتان دارایی‌اش را برای استقلال خرج کند؟

وقتی جوانتر بودم این موضوع برایم قابل قبول نبود اما رفته رفته حس کردم نمی‌توانم اعتقاد منصور را عوض کنم. او در دوره‌های مختلف زندگی‌اش برای استقلال زمین، ماشین و خانه فروخت. شاید باورکردنی نباشد اما همه اینها واقعا اتفاق افتاده اند. من هم نه می‌خواستم و نه می‌توانستم مانع این عشق شوم. ضمن این‌که خودم استقلال مالی داشتم و برایم فرقی نمی‌کرد منصور دارایی‌هایش را چطور خرج کند. پول برای منصور بی‌ارزش‌ترین موضوع در زندگی بود و خوشحالم که همان‌طور که دوست داشت زندگی کرد و من مانع عشق و علاقه‌اش نشدم.

*در تمام این سال‌ها توانست درآمدی از استقلال داشته باشد؟

منصور قراردادهای زیادی با استقلال دارد که حتی یک ریال هم بابت آنها نگرفته است. او در برخی از سال‌ها هم اصلا قرار داد نبسته بود یا این‌که سفید امضا می‌کرد. درواقع دوست نداشت از استقلال درآمد داشته باشد و باشگاه پولی به او بدهد. منصور در آخرین لحظات به هوش بودن و بیداری‌اش هم به فکر استقلال بود و وقتی مسئولان را می‌دید از شرایط تیم می‌پرسید.



*آیا واقعا اینطور است که اگر منصور پورحیدری اموالش را برای استقلال خرج نمی‌کرد، الان ثروتمندتر از این بود؟

ببینید منصور در خانواده‌ای مرفه به دنیا آمد. پدر او از تاجران بنام آهن بود اما بعد از این‌که پسرانش فعالیت اقتصادی او را دنبال نکردند، کسب و کارش را بخشید. همسر من اگر راه پدرش را هم ادامه می‌داد حتما تاجر موفقی می‌شد اما او فوتبال را انتخاب کرد. منصور در یک دوره‌ای هرچه داشت را برای استقلال فروخت و اعتراض‌های من هم بی‌فایده بود. هرچه جلوتر می‌روم، می‌بینم او چطور عاشقانه برای استقلال خرج می‌کرده و متعجب می‌شوم.

*با موضوع بیماری‌اش چطور برخورد کرد؟

ما تا آخرین لحظه نمی‌خواستیم منصور چیزی از بیماری‌اش بداند چون اگر می‌فهمید تأثیر بدی روی روحیه‌اش می‌گذاشت و شاید زودتر از بین می‌رفت. دکترش را هم راضی کردیم که بیماری منصور پنهان بماند اما یک روز که ما در اتاق نبودیم خانمی برای ابراز همدردی به اتاق منصور رفت و به او گفت من هم مثل تو سرطان ریه دارم اما باید مقاومت کنیم. وقتی ما به اتاق برگشتیم منصور پرسید مگر من سرطان دارم که من گفتم نه این حرف درست نیست. دیگر هم سوالی از ما نپرسید اما فکر می‌کنم فهمید و به روی ما نیاورد. چون بدتر شدن حالش نشان می‌داد بیماری وخیم است. اواخر افسردگی هم گرفته بود که عوارض داروها و بیماری سختش بود.

*شاید دردناک‌ترین تصویر از منصور پورحیدری رفتن او با عصا از نیمکت استقلال به سمت رختکن باشد که در ذهن همه فوتبالدوستان باقی می‌ماند...

وقتی اولین دوره شیمی درمانی شروع شد دکتر عکس و آزمایش‌ها را دید و گفت تومور از بین رفته و معجزه شده است. همین باعث شد منصور به کنار استقلال برگردد و با تیم باشد. دکتر هم می‌گفت مانع نشوید؛ چون اینطوری برایش بهتر است که هر کاری می‌خواهد انجام دهد. مدتی بعد دوباره حالش بد شد اما باز هم کنار استقلال بود تا جایی که با آمبولانس به بیمارستان منتقلش کردیم. شاید اگر در بیمارستان بستری نمی‌شد تصویر دردناک‌تری از منصور کنار استقلال ثبت می‌شد که بیشتر ناراحت‌کننده بود. البته خوشحالم که منصور همان‌طور که دوست داشت زندگی کرد.

*فکر می‌کنید بدترین اتفاق ورزشی زندگی او چه بود؟

در دوره اول لیگ وقتی که استقلال در بازی آخر مقابل ملوان با یک تساوی می‌توانست قهرمان شود اما ناباورانه شکست خورد، منصور ضربه شدیدی را متحمل شد. او ساعت‌ها در انزلی مبهوت روی نیمکت نشست و بعد از آن دیگر در استقلال مربیگری نکرد و از فوتبال دلزده شد.

*سیگارهای پشت سر هم پورحیدری چه تاثیری در بیماری او داشت؟

متاسفانه از عوامل بیماری‌اش سیگار بود. سیگار با مربیگری وارد زندگی منصور و بعد از ترک سیگار هم ریه‌اش تحریک شد و بیماری علایم خود را نشان داد.

*واکنش فرزندانتان به بیماری پدرشان چه بود؟

آن موقع عسل آمریکا بود و ما نمی‌خواستیم اخبار به او برسد اما با تکنولوژی‌های امروز، نمی‌شد خبری را پنهان کرد. وقتی اولین بار متوجه بیماری پدرش شد به ایران آمد اما به خاطر درس و دانشگاه نمی‌توانست زیاد بماند. این بار هم که حال منصور بد شد دکترش گفت الان وقتش رسیده که عسل بیاید و باز هم پدرش را ببیند تا حالش از این بدتر نشده است. او آمد و یک هفته هم کنار پدرش ماند اما امتحاناتش شروع شده بود و نمی‌شد بیشتر بماند. علی اما خیلی در روزهای آخر سختی کشید. هرگز جرأت نداشتم به او بگویم حال پدرش وخیم شده چون همیشه می‌گفت بابا به خانه برمی‌گردد و نمی‌خواست قبول کند منصور روزهای آخرش را سپری می‌کند. فوت منصور ضربه سختی برای علی بود.

*چه شد که علی و عسل به سمت فوتبال نرفتند؟

اتفاقا علی به فوتبال تمایل داشت و اگر هم فوتبالیست می‌شد از بازیکنان با کیفیتی بود. او در نوجوانان استقلال با آندو و مجتبی جباری همبازی بود و می‌توانست آینده خوبی در فوتبال داشته باشد چون ژن فوتبالی منصور به او هم منتقل شده بود اما پدرش مخالف حضور علی در فوتبال بود. او می‌گفت بچه‌های ورزشکاران زیر سایه پدرشان می‌مانند و ضربه می‌خورند. علی هم که همیشه مطیع پدرش بود فوتبال را کنار گذاشت و به درس خواندن روی آورد.در واقع کوتاهی از ما بود وگرنه علی فوتبالیست بزرگی می‌شد. عسل هم در رشته‌هایی مثل بسکتبال، گلف و فوتبال به صورت حرفه‌ای فعالیت می‌کند.

*با خلأ این مرد همیشه استقلالی در خانه چطور کنار می‌آیید؟

نبودن منصور برای من واقعا غم‌انگیز است اما خدا وقتی مصیبتی نصیب آدم می‌کند، صبر آن را هم می‌دهد. درحال حاضر از روزهای گذشته بهترم و مجبورم با نبودن همیشگی او کنار بیایم و باور کنم که دیگر همدمی ندارم. امیدوارم خدا بیشتر از این به من صبر بدهد تا بتوانم با این جای خالی زندگی را ادامه دهم.

*با وجود این همه ازدحام و شلوغی و دوربین توانستید آنطور که دلتان می‌خواهد برای همسرتان عزاداری کنید؟

اول از همه این را بگویم که روز تشییع پیکر منصور بدترین روز زندگی‌ام بود. وقتی در ورزشگاه شیرودی پیکر بی‌جانش را مقابل من گذاشتند نای ایستادن نداشتم. از همه کسانی که در این روزهای سخت کنار ما بودند، ممنونم اما دلم می‌خواهد تنها بر سر مزار منصور با او درد دل کنم بلکه کمی سبک شوم. خوشبختانه هر وقت که به بهشت‌زهرا(س) می‌روم می‌بینم کسی سر خاکش است و این باعث دلگرمی من می‌شود که مردم او را دوست دارند و برایش ارزش قایل هستند. با این‌که علی دوست دارد آن عکس معروف از منصور را که دارد با عصا وارد بهشت می‌شود را روی سنگ قبر حک کنیم اما چون آن عکس ناراحت‌کننده و یادآور روزهای سخت است، آن را دوست ندارم. دلم می‌خواهد عکسی از دوران جوانی و سرحالی منصور روی سنگ قبرش حک شود.

*صحبت از حضور شما در هیأت‌مدیره استقلال است. رسما پیشنهادی داده شده؟

هنوز پیشنهاد رسمی به من داده نشده و فقط در رسانه‌ها این موضوع را شنیده‌ام. دوست ندارم به جای منصور در هیأت‌مدیره استقلال عضو شوم چون صندلی او یک صندلی ویژه است و من در حد و اندازه‌ای نیستم که جانشین او شوم. ترجیح می‌دهم به خاطر تجربیات خودم و به واسطه سال‌ها حضور در هیأت رییسه فدراسیون فوتبال در هیأت‌مدیره استقلال عضو شوم. اگر از من کمک بخواهند دریغ نمی‌کنم به شرط این‌که حضورم نمادین نباشد و بتوانم به استقلال کمک کنم.

*اتفاقاتی که در روزهای آخر بالای سر منصور پورحیدری رخ داد و عکس‌های زیادی از او با افراد مشهور منتشر شد ناراحت‌کننده بود. ظاهرا خودش هم دوست نداشت با آن وضع عکس‌هایش منتشر شوند.

منصور در زمان سالم بودنش هم اهل دوربین نبود و از عکس و فیلم خوشش نمی‌آمد. ما نمی‌توانستیم جلوی کسانی که به ملاقات می‌آیند را بگیریم چون منصور را دوست داشتند و دلشان می‌خواست آخرین عکس یادگاری شان را با او بگیرند. دیدن منصور در آن وضع همه را ناراحت می‌کرد اما ما این حرکت را محکوم نکردیم و اعتقاد داریم افراد با نیت خوب عکس می‌گرفتند.

*اگر حرفی باقی مانده بفرمایید.

اجبار انسان را قوی می‌کند. من باور کرده‌ام که دیگر منصور نیست و ناچارم با آن کنار بیایم. منصور خیلی حیف شد چون زود رفت. تازه نوه‌دار شده بودیم و می‌خواستیم از وجود نوه لذت ببریم که دست روزگار ما را از هم جدا کرد.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین