|
|
امروز: سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۳
کد خبر: ۱۳۳۷۸۳
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۹۵ - ۱۶:۵۸
پیروزی ترامپ قابل پیش بینی بود. پیش بینی هم شد. البته نه با نگاه نظرسنجی ها. این نظرسنجی های شکست خورده پیش از این نیز در پیش بینی پیروزی دیوید کمرون از حزب محافظه کار در انتخابات پارلمان بریتانیا ناکام بوده اند. برگزیت، بعدی بود. آخرین مورد هم پیروزی ترامپ شد.
 پیروزی ترامپ قابل پیش بینی بود. پیش بینی هم شد. البته نه با نگاه نظرسنجی ها. این نظرسنجی های شکست خورده پیش از این نیز در پیش بینی پیروزی دیوید کمرون از حزب محافظه کار در انتخابات پارلمان بریتانیا ناکام بوده اند. برگزیت، بعدی بود. آخرین مورد هم پیروزی ترامپ شد. این که تنها از روش هایی که در این نظرسنجی ها استفاده شده ایراد بگیریم هم تحلیل خاصی به ما نمی دهد. با نگاهی اساسی تر می بینیم شیوه ای که نظرسنجی ها با این شکل پدیده ها برخورد می کنند بدین گونه است: انگار این پدیده ها از هم جدا هستند. البته که به این سادگی ها نیست: این رویدادها نتیجه ی مشترک مجموعه ای از علّل اند که ۳۰ سال است در جریانند.

دو مسئله این جا نقش می یابند. اولی «مسئله ی گالتون» است که به افتخار فرانسیس گالتون، پدیدآورنده ی بیشتر آمار مدرن، نام گرفته است. گالتون می گوید ما در تحلیل هایمان موردهای بررسی خود را مستقل در نظر می گیریم. مانند انتخابات بریتانیا و انتخابات آمریکا. ولی این ها مستقل از یکدیگر نیستند. در واقع بین این موارد می تواند ارتباطی باشد و هست. نمونه هایش کم نیست: نشان دادن برگزیتِ نایجل فاراژ در گردهمایی های ترامپ را به یاد آورید. این آثار تنها به چنین واگیر یا تقلیدهایی محدود نمی شود. فراتر از این ها اطلاعات یک مورد می تواند به دیگری سرایت کند و دینامیک سیستم به عنوان یک کل را تغییر دهد. حتی ممکن است سطح بالاتری از مجموعه ی محرک های اقتصاد جهانی وجود داشته باشند که در حال کشاندن جهان به جهتی خاص باشند. با این تفاسیر آیا ترامپ تنها یک بخش از این الگوی رویداهاست؟

تصور کنید شیپورزنان زیادی در هر گوشه ای از جهان توسعه یافته در حال نواختنند. هم چپ و هم راست. یک سمت احزاب شورشیِ راست گرای افراطی قرار دارند که سهمِ رأی احزاب سنتی میانه رو در تمام اروپا را تهدید می کنند. نمونه ها کم نیستند: حزب فینس دومین حزب بزرگ پارلمان فنلاند است. دمکرات های سوئد سومین حزب بزرگ پارلمان هستند. در مجارستان حزب اوربانِ رییس جمهور، فیدز، با پیروزی در دو انتخابات بر ساحت سیاسی این کشور حکم رانی می کند. در این میان محبوب ترین حزب سیاسی فرانسه «جبهه ی ملّی» است. حزبی که پیش بینی می شود دور اول انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۷ فرانسه را ببرد. پیش از این بدی این پیش بینی ها را گفتیم. اگر درست از آب دربیایند. البته این را هم در نظر بگیریم زمانی که همه ی احزاب فرانسه متحد می شوند که از پیروزی جبهه ی ملّی در دور دوم جلوگیری کنند، به سختی می توان آن را پیروزی برای دموکراسی دانست. حتی آلمان که سنگر پایداری سیاسی است از این بلا دور نمانده است: حزب آلترناتیو برای آلمان با خیزشی که داشته صدر اعظم آنگلا مرکل، از حزب اتحاد دموکرات مسیحی را به جایگاه دوم در ایالت او عقب رانده است.

ولی نسخه ای چپ از این مسئله نیز وجود دارد. حزب ملّی اسکاتلند را در نظر بگیرید (خود اسم این حزب گواه است)، که تمام دیگر احزاب سیاسی در اسکاتلند را نابود کرده است؛ یا حتی پودموس در اسپانیا که ۶۹ صندلی از ۳۵۰ صندلی پارلمان اسپانیا را برده است. سیریزای تازه به دوران رسیده بر یونان حاکم است، حتی اگر تحت قیمومیت ترویکا باشد. حزب چپ (Die Linke) در آلمان هم کماکان نمونه ی خشکاندن سهم رأی سوسیال دمکرات هایی است که زمانی حاکم بودند و رأیشان کاملاً سقوط کرده است.

این احزاب البته که رویکردهای سیاسی متفاوتی دارند. راستِ جدید به شهروندان نسبت به مهاجرین توجه دارد. امری که در بهترین حالت رابطه ای علّی با فهم لیبرال از آزادی انسان دارد. چپِ جدید در مقابل به بازتوزیع از بالا به پایین و شمول گرایی به جای سیاست های رشد انحصاری تمایل دارد. البته که این دو بیشتر از چیزی که فکر می کنیم اشتراک دارند. همه ی آنها طرفدار رفاه، مخالف جهانی شدن، جالب تر از همه حامی دولت و حتی با این که راست بلند اعلام نمی کند ضداقتصاد هستند. با دقت در مسئله ی دوم چرایی اش را می بینیم.

پس از جنگ جهانی دوم این بیکاری پایدار بود که از نظر آمریکا و متحدینش تهدیدی وجودی برای سرمایه داری شد و باید به هر هزینه ای از آن جلوگیری می شد. به همین منظور حکومت های سراسر جهان با هدف قرار دادن «اشتغال کامل» به عنوان متغیر سیاست گذاری اصلی، تلاش کردند که به نرخ بیکاری تقریباً ۴ درصد رسیده و آن را حفظ کنند. مشکل این کار چه بود؟ متغیری که بلندمدت هدف قرار داده شود ارزش خود را کم می کند. پدیده ای که به «قانون گودهارت» معروف است.

پیش تر از گودهارت اقتصاددانی به نام میخال کلسکی روی این موضوع کار کرده بود. بحث او این بود زمانی که در طول زمان اشتغال کامل هدف قرار گرفته می شود و در پیِ نگه داشتن آن هستیم، اساسا جابجایی از یک شغل به شغل دیگر برای نیروی کار بدون هزینه می شود. در چنین جهانی دستمزدها به طور مستمر برای شغل ها بیشتر و بیشتر می شوند و تنها راهی که تجارت می تواند خود را با این مساله تطبیق دهد این است که قیمت ها را بالا ببرد. این مکانیسم، «تورّم ناشی از طرف عرضه[1]»، جایی که دستمزدها و قیمت ها در تعقیب یکدیگرند، در سال ۱۹۷۰ پدیدار شد که با پایان حکومت «بریتن وودز[2]» و شوک های قیمت نفت هم زمان بود که باعث تورّم بالا در کشورهای ثروتمند غرب در دهه ی ۷۰ میلادی شد. خلاصه این که سیستم خود را ضعیف کرد، درست به همان شکل که گودهارت و کلسکی پیش بینی کرده بودند. همین که کشورها یبشتر و بیشتر تلاش کردند که اشتغال کامل را هدف قرار دهند، تورّم بیشتر شد در حالی که سودها سقوط کردند. دهه ی ۱۹۷۰ چیزی مانند «بهشت بدهکارها» شد. همین که تورّم بیشتر شد، بدهی ها در واقعیت سقوط کردند، و سهم اشتغال درآمد ملّی به بیشترین میزان خود رسید، در حالی که سود شرکت ها کم باقی ماند و توسط تورّم له شدند. اتحادیه ها قدرتمند بودند و نابرابری در سرازیری قرار گرفت.

آن بازه گرچه زمانی عالی برای بدهکاری تلقی می شد ولی دوره ای نکبت بار برای بستانکاری بود. در ضمن تورّم مانند مالیات روی بازگشتی های سرمایه گذاری و وام ها مانند مالیات عمل می کند. طبیعتاً در پاسخ به این مسئله کارفرمایان و بستانکاران برای انقلاب بازاردوستی بسیج شده و از آن حمایت کردند. جایی که هدف اشتغال کامل برای هدفی جدید کنار گذشته شد: پایداری قیمت یا همان چیزی که تورّم نامیده می شود و هدفش بازگرداندن ارزش بدهی و نظم دهی به اشتغال با توجه به بیکاری است. البته هدف جدید جواب داد. بدین گونه این نظم جدید نئولیبرالیسم نامیده شد.

در این سی سال آن جهان از بهشتی برای بدهکاران به بهشتی برای بستانکاران تبدیل شد، جایی که سهم سرمایه از درآمد ملّی به بیشترین میزان خود رسید، در حالی که سهم کار از درآمد ملّی در کنار دست مزدها دچار رکود شد. کارایی صعود کرد، ولی بازگشتی ها تنها نصیب سرمایه می شد. اتحادیه ها له شدند و توانایی بازار کار برای بالا نگه داشتن دستمزدها به دلیل شوک های دوقلوی قوانین محدودکننده و جهانی شدن تولید متلاشی شد. مجلس ها به جایی برای وراجی  تقلیل یافتند، بانک های مرکزی و تکنوکرات های سیاست گذار کنترل اقتصاد را از حاکمانی که با رأی روی کار می آمدند گرفتند.

قانون گودهارت ولی هرگز کنار نرفت. درست به همان شکل که هدف قرار دادن اشتغال کامل خودش را تضعیف کرد، هدف قرار دادن تورّم در سیاست گذاری نیز با خود چنان کرد.

این را در نظر بگیرید که از بحران ۲۰۰۸ بانک های مرکزی اصلی دنیا حداقل ۱۲ تریلیون دلار پول چاپ کردند و البته تورّمی در هیچ جا شکل نگرفت. نزدیک یک چهارم بازار اوراق قرضه ی اروپا اکنون سود منفی دارد. عجیب نیست که نرخ سودها پایین تر از این نمی تواند باشد و اگر خرید کلان دارایی ها در منطقه ی یورو توسط بانک مرکزی اروپا نبود، تقلیل قیمت ها می توانست سیستماتیک شود. برای جمع بندی باید گفت ما دنیایی ساخته ایم که نه تورّم مثبت، بلکه «تورّم منفی» به هنجار جدید محسوب می شود و عواقب سیاسی جدی ای در پی دارد. با تورّم منفی به مسئله ی ترامپ برمی گردیم.

در فضای با تورّم بسیار اندک نرخ بهره نیز کم شده، تقاضای دولت و خانوارها برای وام افزایش یافته و میزان بدهی‎ها افزایش می یابد. در نتیجه مثلاً بدهی خانوارهای آمریکایی، بعد از کاهش شدید نرخ بهره بعد از بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸، به حدود ۱۲.۵ هزار میلیارد دلار رسیده است. این امر یک داستان عادی است. اکنون میزان بدهی زیادی متوجه حقوق بگیران است. آن هم در شرایطی که دستمزدها نمی توانند به سرعت مورد نیاز برای کاهش این بدهی ها زیاد شوند. در همین میان، در یک تورّم منفی، درست اتفاقی مقابل تورّم رخ می دهد: ارزش بدهی بالا می رود درحالی که توانایی پرداخت آن بدهی ها کاهش می یابد.

بدین شکل که بنگریم، موردی که مشاهده می شود قدرتی عکس شده میان بستانکاران و بدهکاران است که به عنوان رژیم ضدتورّم در سی سال گذشته خود را ضعیف کرده است. مسئله ای که می توانیم آن را «انتقام گودهارت» بنامیم. در این دنیا، سوددهی ها متراکم می شوند و بستانکارها نسبت به درآمدهایشان نگران می شوند و پس گیری بدهی را به هر قیمتی خواستارند. از دریچه ی اقتصاد کلان که بنگریم این امر وضعیت را بدتر می کند: بدهکاران نمی توانند بدهی شان را بپردازند. از نگاه سیاسی اما این امر ضروری است: به بدهکارانی که نمی توانند بدهی بپردازند، و نخواهند توانست، حق رأی می دهد.

احزاب سنتی چپ و راستِ میانه، که سازندگان این نظم ضدتورّمی محسوب می شوند، به درستی از نگاهِ بدهکاران و البته کسانی که کمترین سرمایه را دارند به عنوان حامیان سیاسی بستانکاران در چنین سیستم پیش از این نابرابری شناخته می شوند. نتیجه اش هم به هم پیوستگی آن هاست. این امر وضعیتی ضدسرمایه گذار ایجاد کرده و ائتلاف هایی حامی بدهکار می سازد. این ائتلاف ها هم به میزانی پخته هستند که از شورشی های چپ و راست استفاده کنند. همان چیزی که اتفاق افتاد.

خلاصه ی امر این که برای فهم انتخاب ترامپ ما باید به صدای ترامپت هایی که در همه ی کشورهای توسعه یافته ی غرق شده در بدهی و مردمی که به آنها رأی می دهند گوش دهیم.

این انقلاب جهانی علیه نخبگان تنها از نفرت، خسارت و نژادپرستی ریشه نمی گیرد. از خود اقتصاد جهانی ریشه می گیرد. پدیده ای جهانی که امری ورای هر چیز نشان می دهد: عصر نئولیبرالیسم پایان یافته است. دوره ی نوملّی گرایی (ترکیبی از نئولیبرالیسم و ملّی گرایی) تازه شروع شده است.

منبع : دیپلماسی ایرانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین