|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۳
کد خبر: ۱۳۰۱۹۹
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۸
مظفر عبدی، جوان 34 ساله نیز همچون صلاح‌الدین، از آتش‌سوزی سال 86 زخم‌های عمیقی بر جسم و روح و گفتنی‌های بسیار در دل دارد: آن روز چند قدم تا مرگ فاصله داشتم و اگر کمی دیرتر نجات پیدا می‌کردم، من هم چهارمین کشته این حادثه می‌شدم.
صلاح‌الدین میرانی و مظفر عبدی 9 سال قبل داوطلبانه برای اطفای حریق جنگل و اراضی حفاظت شده بوزین و مره خیل به دل آتش زدند و سال‌هاست که با معلویت ناشی از این حادثه، زندگی می‌کنند. این دو جوان فداکار داوطلبانه برای نجات جنگلی که هر روز با دستان خودمان آن را نابود می‌کنیم، به جنگ با آتش رفتند. پس از این حادثه و برای درمان زخم‌هایشان بارها تحت عمل جراحی قرار گرفتند و همه این هزینه‌ها را به گفته خودشان به سختی تأمین کردند. سال گذشته رئیس جمهوری از آنها به عنوان فداکاران عرصه محیط زیست  قدردانی کرد. آنها تنها یک خواسته دارند. خواسته‌ای که متأسفانه در پیچ و خم خلأ قانونی باقی مانده است. آنها می‌خواهند که جانبازی‌شان فراموش نشود تا شاید مرهمی بر زخم‌های کهنه‌شان باشد. دکتر ابتکار با نوشتن نامه‌ای از رئیس بنیاد شهید خواست تا این دو عزیز را در جمع جانبازان قرار دهند اما مسئولان بنیاد شهید با اعلام اینکه در این زمینه خلأ قانونی وجود دارد این درخواست را مسکوت گذاشته‌اند. کاش بتوان به پاس این فداکاری این خلأ قانونی را هرچه سریع‌تر مرتفع کنیم.


دو جوان فداکار «بانه وره» از توابع شهرستان پاوه 9 سال است با یادگاری هایی که بر دست ها و صورت های شان نمایان است زندگی می کنند. جای پای مهیب آتش بر تن این دو جوان هنوز که هنوز است گاهی با درد و سوزش و گاهی با عفونت همراه می شود و خاطره تلخ روزی را برای آنها تداعی می کند که برای حفظ سرمایه های ملی، داوطلبانه عازم شدند و دل به آتش زدند و در جهنمی زمینی سوختند.


مردادماه سال 86 هنوز در خاطر اهالی شهر «بانه وره» باقی مانده است. روزی که زبانه‌های آتش جنگل‌ها و مراتع منطقه حفاظت شده «بوزین» و «مره‌ خیل»  را دربر گرفت و با درخواست منابع طبیعی و فرمانداری، گروهی از جوانان روستاهای اطراف داوطلبانه برای حفظ جنگل به  دل آتش زدند. صدای ضجه‌های بزرگمردانی چون نعمت فتحی، عباس فتحی و بهاءالدین فرجی  که جان خود را در میان شعله‌های آتش از دست دادند، هنوز هم در این منطقه کوهستانی شنیده می‌شود. باد، آتش را به سوی جوانان داوطلبی که عاشقانه برای مهار حریق از راه‌های دور و نزدیک آمده بودند، هدایت کرد و سه نفر از آنها مانند پروانه‌ای در آتش سوختند و تعدادی نیز یادگارهای تلخی برای همه عمر بر صورت و بدن‌شان باقی ماند.تصور 20 عمل جراحی سنگین و برداشتن پوست از قسمت‌های مختلف بدن و پیوند آنها به سر و صورت بسیار سخت است. اما دو جوان فداکار که عاشقانه در میان شعله‌های خشمگین آتش سوختند، سال‌هاست که با اتاق عمل و جراحی‌های طولانی انس گرفته‌اند. مظفر عبدی و صلاح‌الدین میرانی، دو جوان روستایی سال‌ها در پشت غبار فراموشی با زخم‌ها و تاول‌هایی که همدم همیشگی‌شان شده بودند، زندگی کردند. روزهایی که حتی آینه خانه نیز از آنها رویگردان بود. پس از 8 سال وقتی جایزه ملی محیط زیست به پاس فداکاری و ایثار توسط دکتر حسن روحانی به این دو جوان اهدا شد، تازه از گمنامی خارج شدند. کمتر کسی تا پیش از آن خبر داشت که مردادماه سال86 تعدادی از جوانان روستایی همیار طبیعت، داوطلبانه برای مهار حریق جنگل به دل آتش زدند و سه نفر از آنها جان خود را از دست داده و دو نفر دیگر دچار سوختگی شدید شدند. داستان ایثار آنها روایت انسان‌هایی است که بدون هیچ توقعی و تنها برای حفظ سرمایه‌های ملی از جان خویش مایه می‌گذراند. این دو جوان فداکار چند سالی است که درسازمان منابع طبیعی پاوه مشغول به کار هستند و با وجود زخم‌های زیادی که به تن دارند، باز هم برای حراست از جنگل و اراضی ملی سر از پا نمی‌شناسند.

دست‌هایی که جا ماندند

سال‌ها بود که چهره‌اش را از همه مخفی می‌کرد. مادر همان روزهای اول آینه را از طاقچه برداشت تا پسرش نتواند چهره سوخته خودش را در آن ببیند. «صلاح‌الدین میرانی»، با یادآوری آن روزها، دست‌هایش را که در جنگل جا گذاشته، به ما نشان می‌دهد و روایت می‌کند: سال 86 تازه 17 سال را پر کرده بودم. فرزند اول خانواده بودم و بچه روستا. همه زندگی‌مان در طبیعت خلاصه می‌شد. کوچ‌نشین بودیم و در فصل کوچ از روستای بانه‌وره به نقطه صفر مرزی می‌رفتیم. مثل چند جوان دیگر مدت‌ها بود که همیار طبیعت شده بودم و اگر جایی برای یاری رساندن به کمک ما احتیاج بود، بلافاصله خودمان را به آنجا می‌رساندیم. در مقطع دوم راهنمایی تحصیل می‌کردم و دوست داشتم تحصیل را ادامه بدهم. روز 23 مردادماه بود که از پاسگاه شروینه تماس گرفتند و از اهالی روستا برای مهار آتش‌سوزی چراگاه‌های روستای دره‌‌یاب و  جنگل‌های «سرسوروان» در مناطق حفاظت شده بوزین و مره‌خیل درخواست کمک کردند. با وجود آنکه این منطقه خیلی دورتر از روستای ما بود، اما  بسیاری از اهالی روستا برای مهار آتش بسیج شدند. من همراه پدرم و چند نفر از اهالی سوار بر وانت حرکت کردیم و بعد از 40 کیلومتر به آنجا رسیدیم. آتش درخت‌های بلوط را دربر گرفته بود و هر لحظه شعله‌های آن بیشتر و وحشی‌تر می‌شد. از غروب آفتاب تا صبح فردایش یکسره در حال مهار آتش بودیم تا سرانجام توانستیم آن را خاموش کنیم. همه خسته شده بودیم و دیگر نایی نداشتیم و باید برای استراحت به روستا برمی‌گشتیم. اما آتش روز بعد دوباره از میان خاکسترها جان گرفته بود. همین بود که اداره منابع طبیعی برای خاموش کردن آتش دوباره درخواست کمک کرد. با وجود آنکه خیلی خسته بودیم اما دوباره به محل حادثه بازگشتیم.
امکانات زیادی نداشتیم اما با هر جان کندنی بود، سعی می‌کردیم حریفش شویم. گرم کار بودیم که به یکباره دیدیم آتش به صورت گردبادی اطراف‌مان را محاصره کرده. هیچ راهی جز فرار از آن مهلکه نداشتیم. پدرم نیز همراه ما بود و تجربه مقابله با آتش‌سوزی‌ها را داشت. با فریاد پدر که از ما می‌خواست در جهت آتش فرار کنیم، به سرعت می‌دویدیم. به خاطر سن کمی که داشتم، ترسیده بودم و نمی‌دانستم چه باید بکنم. بلافاصله  درختی را دیدم و از آن بالا رفتم. این اشتباه بزرگ من بود و تاوان خیلی سنگینی داشت. آتش درخت را فرا گرفت و آن را تبدیل به گلوله آتش کرد. همه تنم در آتش می‌سوخت. دوباره از جا بلند شدم و سعی کردم از درخت دیگری بالا بروم، غافل از اینکه دست‌هایم سوخته بود و اصلاً نمی‌توانستم تنه درخت را با دست‌های جزغاله شده‌ام بگیرم. تسلیم شدم. چهار بار شهادتین را خواندم و روی زمین نشستم. اما پدرم مثل یک فرشته نجات خودش را رساند و نجاتم داد... در آن لحظات هوش و حواس درستی نداشتم. این جوان فداکار که 78 درصد دچار سوختگی از نوع درجه سه شده بود و تاکنون 11 بار تحت عمل جراحی قرار گرفته است، ادامه می‌دهد: صورتی که حالا می بینید حاصل بارها و بارها جراحی است.  تا یک سال بعد از حادثه مادرم همه آینه‌های خانه را مخفی کرده بود و اجازه نمی‌داد خودم رادر آینه ببینم. یک بار وقتی در بیمارستان پزشکان می‌خواستند پانسمان صورتم را عوض کنند، مخالفت کردم و گفتم تا زمانی که صورتم را در آینه نبینم، اجازه این کار را نخواهم داد. سرانجام پذیرفتند و گذاشتند صورتم را در آینه ببینم. از دیدن چهره‌ای که در آینه مقابلم ایستاده بود، شوکه شدم. باور نمی‌کردم که این صورت من باشد. تمام صورتم تاول زده و زخم شده بود و بیشتر یک هیولا بودم تا آدمیزاد! خیلی ناراحت شدم و ساعت‌ها گریه کردم. اما پس از چند ساعت با خودم کنار آمدم. خودم را دلداری دادم که این تقدیر الهی بوده و باید آن را بپذیرم. در این مدت دست‌هایم بارها عفونت کردند و برای درمان در بیمارستان بستری شدم.  بارها اطرافیان به من می‌گفتند «اصلاً چرا تو باید برای اطفای این حریق داوطلب می‌شدی؟» و از این حرف‌ها؛ اما پاسخ من به آنها این بود (و باز هم صادقانه می‌گویم): من برای سوختن به جنگ با آتش نرفتم. اما اگر باز هم برای اطفای آتش‌سوزی جنگل به کمک من نیاز باشد، دریغ نمی‌کنم؛ چنان که سال گذشته نیز وقتی جنگل‌های منطقه باینگان طعمه آتش شد، برای اطفای حریق به آنجا رفتم و با وجود آنکه نمی‌توانستم از دست‌هایم کمک بگیرم، از پاهایم استفاده می‌کردم و خاک روی شعله‌های آتش می‌ریختم. تا به امروز هزینه‌های سنگینی برای درمان سوختگی متحمل شده‌ام اما ته دل خوشحالم که توانسته‌ام در نجات چند وجب از خاک مملکتم سهیم باشم.

غبار فراموشی

مظفر عبدی، جوان 34 ساله نیز همچون صلاح‌الدین، از آتش‌سوزی سال 86 زخم‌های عمیقی بر جسم و روح و گفتنی‌های بسیار در دل دارد: آن روز چند قدم تا مرگ فاصله داشتم و اگر کمی دیرتر نجات پیدا می‌کردم، من هم چهارمین کشته این حادثه می‌شدم. آن روز وقتی خبر آتش‌سوزی را به ما دادند، همه مردان روستا برای کمک به اطفای حریق از خانه‌ها بیرون زدیم.

فاصله تا منطقه حفاظت شده «بوزین» و «مره‌ خیل» زیاد بود اما به سرعت خودمان را به آنجا رساندیم. بیش از 100 نفر از اهالی بومی در اطفای حریق شرکت داشتند و پس از 8 ساعت توانستیم خلاصه آتش را مهار کنیم اما چند ساعت بعد از بازگشت به روستا دوباره آتش شعله‌ور شد و بازهم درخواست کمک کردند. این بار وضعیت وخیم‌تر بود و وزش باد هر لحظه شعله‌های آتش را بیشتر می‌کرد. دود سیاهی آسمان منطقه را تاریک کرده بود. چشمانم می‌سوخت و نمی‌توانستم اطرافم را بخوبی ببینم. صلاح‌الدین کنار من بود و سعی می‌کردیم از رسیدن آتش به تنه درختان جلوگیری کنیم.

ناگهان گردباد آتش را در اطراف ما شعله‌ور کرد و نتوانستیم فرار کنیم. صدای ضجه‌های کسانی که آتش گرفته بودند را می‌شنیدم. همه چیز در کمتر از سه ثانیه اتفاق افتاد و همه وجودم آتش گرفت. با غلت زدن روی زمین سعی کردم آتش را خاموش کنم. آتش گرفته بودم و جمع شدن پوست بدنم را حس می‌کردم. به هر سختی که بود، آتش را خاموش کردند و من و چند نفر دیگر را که مجروح شده بودیم، به بیمارستان منتقل کردند. 53 درصد دچار سوختگی شده بودم و بیش از 50 روز در بیمارستان امام خمینی(ره) بستری بودم. در بیمارستان فاطمه زهرا(س) تهران 11 بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم. هر بار بخشی از پوست را برمی‌داشتند و در جاهایی که بر اثر سوختگی از بین رفته بود، پیوند می‌زدند. روزهای سختی را تحمل کردم. روزهایی که با درد و سوزش و تاول همراه بود. تا قبل از اولین عمل جراحی صورتم را در آینه ندیده بودم.

وقتی در بیمارستان صورتم را در آینه در شیشه‌ای اتاق عمل دیدم، وحشت کردم. گوش‌هایم سوخته بود و پوست صورتم چروک خورده بود. 9 سال از آن روز تلخ می‌گذرد و هنوز هم وقتی به آینه نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم همه وجودم در حال سوختن است. با این حال سر سوزنی از اینکه برای مهار آتش شتافتم، پشیمان نیستم.

از چند سال قبل من و صلاح‌الدین میرانی در منابع طبیعی پاوه به صورت قراردادی کار می‌کنیم. 5 ماهی است که حقوق نگرفته‌ام و یک سال قبل نیز تشکیل خانواده داده‌ام. با وجود همه بی مهری‌ها، هنوز هم عاشق طبیعت هستم و برای نجات آن هر کاری که بتوانم انجام خواهم داد. در طول مداوای ما هیچ حمایتی از سوی دستگاه‌های مسئول برای کاستن از درد ما صورت نگرفته است. سال گذشته وقتی دکتر ابتکار و دکتر روحانی با اهدای جایزه ملی محیط زیست از ما تجلیل کردند، احساس کردیم فراموش نشده‌ایم. ما کار بزرگی انجام نداده‌ایم. کار بزرگ را کسانی کرده‌اند که جان خود را در چنین حوادثی از دست داده‌اند.

منبع: ایران

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین