پدر روستایی و کشاورز این کودک پنجساله که «هدایت» نام دارد، روز ٢٦ تیر سال ٩٠ از روستای محل سکونت خود واقع در شهرستان اسلامآبادغرب به منظور مصالحه و بازگرداندن همسرش به منزل که به بهانه تغییر مکان زندگی از روستا به شهر، او و نوزاد هفتروزهاش را ترک کرده و به منزل پدر خود رفته بود، راهی کرمانشاه شد. اما برادر و پسرخاله همسرش، در طرفداری از خواهر و دخترخاله خود، با او درگیر شدند.
در جریان این درگیری، پسرخاله همسرش زخمی و در بیمارستان فوت شد و هدایت نیز بر اثر جراحات ناشی از درگیری به مدت چهار روز به حالت کما رفت و پس از بههوشآمدن، زندانی شد. او در جریان محاکمه، محکوم به قصاص شد. اولیای دم مقتول پس از تلاش گسترده هیأت سازش شورای حل اختلاف، اعلام کردند با دریافت مبلغ ٣٠٠ میلیون تومان از اجرای حکم قصاص صرفنظر خواهند کرد. پس از این اتفاق، خانواده این زندانی با فروش زمین کشاورزی، خانه روستایی و احشام خود و همچنین با دریافت کمک از اقوام و آشنایان، موفق به جمعآوری مبلغ ٢٢٠ میلیون تومان شدند. اما خانواده مقتول از پذیرش این مبلغ خودداری کردند و تا پایان سیام آبان به خانواده زندانی برای تهیه مبلغ ٣٠٠ میلیون تومان، فرصت دادند. خانواده زندانی از تهیه این مبلغ ناتوان هستند و خواهر این زندانی برای جمعآوری مبلغ ٨٠ میلیون تومان و آزادی برادرش، از هموطنان نیکوکار درخواست کمک کرده است. خواهر این زندانی دراینباره گفت: «نیمای کوچک برای آنکه بتواند پدر خود را در آغوش بکشد، به کمک مردم نیکوکار محتاج است.
نیما، هفت روزه بود که مادرش مهر مادری خود را از او گرفت و پدرش
هم به زندان افتاد. او پنج سال است منتظر بازگشت پدرش است و در این مدت،
مادرش حتی یک بار هم به دیدنش نیامده است. شما را به امام حسین (ع)، به او
کمک کنید به آغوش پدرش برسد». خواهر هدایت شماره حساب ٤٤٧١٧٠٥٩٤٠١ و شماره
کارت ٥٠٤١٧٢١٠٣٩٦٧٢٤٧٣ به نام رسمیه نامدارخانی را که متعلق به خودش است،
برای دریافت کمکهای مردمی اعلام کرده است. درهمینحال، «هدایت»، جوان
محکوم به قصاص، درباره روز حادثه و شرایط خود در زندان، گفتوگویی انجام
داده است که میخوانید.
درخصوص روز درگیری که منجر به قتل شد، در بازجویی گفته بودی مقتول
به همراه برادر همسرت به تو حمله کردند و از طرفی برادر همسرت هم در
بازجویی گفته تو به آنها حمله کردی؛ دراینباره توضیح بیشتری میدهید؟
من برای برگرداندن زنم به کرمانشاه رفتم و قصد آشتی با زنم را داشتم. هم من
و هم پسرم که آن زمان چهلروزه بود، به برگشتن زنم احتیاج داشتیم. نیما از
گرسنگی داشت میمرد و شیرخشک هم نمیخورد. هر روز او را پیش زنی در روستای
دیگر میبردم، تا به او شیر بدهد. باتوجه به شرایطی که داشتم، چرا باید به
آنها حمله میکردم؛ درحالیکه به دوستی با زنم و خانوادهاش احتیاج داشتم؟
چند روز پیش، درخواست اجرای حکم قصاص را به اجرای احکام فرستادی،
با توجه به اینکه خانوادهات و شورای حل اختلاف زحمات زیادی را برای جلب
رضایت خانواده مقتول متحمل شدند، چرا چنین درخواستی را تنظیم کردی؟
میدانم خانوادهام و اعضای شورا برای نجات من به زحمت افتادند، ولی
خانواده مقتول مبلغ زیادی را برای رضایت درخواست کردهاند که خانوادهام با
فروش زمین کشاورزی و خانه و خلاصه هرچه که داشتیم، هنوز نتوانستهاند مبلغ
درخواستی آنها را جمع کنند. تمام زحمات من روی دوش خواهر بزرگ و دامادمان
افتاد و زندگی آنها را هم خراب کردم. پنج سال است شرمنده بزرگواری دامادمان
هستم. از طرفی وقتی به نیما، پسرم، فکر میکنم، میخواهم دیوانه شوم. در
این پنج سال، او را شاید پنج یا شش بار دیدم.
چرا اینقدر کم او را میبینی؟
به خاطر اینکه خانوادهام بعد از آن اتفاق خانه و زندگیشان را به ساوه
بردهاند. مادرم هم بعد از شنیدن ماجرای قتل، سکته مغزی کرد و زمینگیر شد و
مسئولیت نگهداری از نیما به گردن خواهر کوچکم افتاد. سخت است که همزمان
هم از مادرم پرستاری کند و هم اینکه نیما را مرتب به زندان بیاورد. از این
همه گرفتاری که برای اعضای خانوادهام درست کردهام، خسته شدم؛ به همین
دلیل درخواست اجرای حکم و تعیین تکلیف را نوشتم؛ چون خانوادهام دیگر آهی
در بساط ندارند که به عنوان دیه پرداخت کنند.
پس با این رفتار نشان دادی به کمک هموطنان امید نداری، اینطور است؟
بعد از اینکه همبندیهایم از ماجرا باخبر شدند، خانوادهام را به روزنامه
«شرق» معرفی کردند. کاش خیّرهای شما میدانستند وقتی آن روز خیّری از طرف
روزنامه «شرق»، ٧٠ میلیون باقیمانده یکی از همبندیهایم را پرداخت کرد،
داخل بند مثل لحظه سال تحویل شده بود. همه خوشحال بودند.
از خانواده مقتول چه انتظاری داری؟
کاش میشد با آنها حرف بزنم. من با پسر خدابیامرز آنها، دشمنی نداشتم. هر
دوی ما گرفتار ندانمکاری برادر زنم شدیم. من هم در جریان آن درگیری به کما
رفتم و ممکن بود من هم بمیرم. آن وقت این شرایط برای آنها اتفاق میافتاد؛
آیا آن موقع آنها توقع همکاری و بخشش نداشتند؟ کاش آن روز میمردم. کاش از
کما بیرون نمیآمدم.
چه چیزی در زندان بیشتر عذابت میدهد؟
عذابوجدان ارتکاب به قتل ناخواسته از یک طرف و عذاب اینکه سال دیگر نیما
به مدرسه میرود و کتاب فارسی را باز میکند و معلم روی تخته مینویسد:
بابا آب داد. بابا نان داد. درحالیکه بابا بهجز درد و غصه هیچچیز به
نیما نداد. الان چیزی که بیشتر از همه عذابم میدهد، آینده نیما است
(درحالیکه اشک میریزد) حالا که بزرگ شده، تازه معنای پدر و مادر را
فهمیده است.
چه چیزی بیشتر از همه به تو در زندان آرامش میدهد؟
نماز و قرآن. خلوت با خدا.
آیا صحبتی با هموطنان نیکوکار داری؟
بله، چند سال است مردم از طریق روزنامه «شرق» به زندانیهای این زندان کمک
میکنند. میخواهم به آنها بگویم: شاید خودتان ندانید؛ اما کمکهایی را که
شما به زندانیان کردهاید، با هیچ چیز نمیتوان مقایسه کرد. مردم، نور امید
را به دل زندانیان وارد کردند. زندانیها در تنهایی و تاریکی و سکوت زندان
برایتان دعا میکنند. بههرحال زندانی هم خدایی دارد که به خاطر شرایط
سخت، بیشتر از سایر مردم خداخدا میکند. خدا امیدتان را ناامید نکند.