کد خبر: ۱۱۸۹۵۹
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۰
"روزنامه نیویورک تایمز اخیرا مقاله جالبی را منتشر کرد که نشان می‌دهد دولت روسیه مخالفان، منتقدان، تبعیدی‌ها، مقامات سابق و دیگر دشمنان ادعا شده‌اش را به قتل رسانده است و اغلب هم این کار را با مسموم کردنشان انجام داده است."
 "روزنامه نیویورک تایمز اخیرا مقاله جالبی را منتشر کرد که نشان می‌دهد دولت روسیه مخالفان، منتقدان، تبعیدی‌ها، مقامات سابق و دیگر دشمنان ادعا شده‌اش را به قتل رسانده است و اغلب هم این کار را با مسموم کردنشان انجام داده است."

استفن مارتین والت، استاد امور بین‌الملل در دانشکده جان اف کندی دانشگاه هاروارد و نویسنده گزارشاتی برای مجله فارن پالسی در این گزارش می‌گوید: «موارد مشهور و برجسته در این مبحث "الکساندر لیتویننکو" که در سال 2006 با ماده شیمیایی پولونیوم در لندن مسموم شد و "الکساندر پرپیلیچنی" که در سال 2012 در حال پیاده روی کشته شد اما بعدها در جسدش شیره یک گیاه سمی نادر کشف شد را شامل می‌شود.

آنچه که مرا درباره این مقاله نگران کننده تحت تاثیر قرار می‌دهد، استمرار این سیاست برای چندین دهه است.

همانطور که این مقاله روزنامه نیویورک تایمز شفاف سازی می‌کند، قتل سیاسی - به ویژه استفاده از سم برای آن- ظاهرا در برخی ارگان‌های کلیدی روسیه ریشه دوانده و به روزهای کمیساریای خلق در امور داخلی جماهیر شوروی (NKUD) و شاید قبل از آن به زمان تزارها بر می‌گردد.

به طور مثال لئون تروتسکی تا سال 1940 میلادی برای ژوزف استالین، رهبر و سیاستمدار جماهیر شوروی تهدیدی نبود اما باز هم او را در حالی که در تبعید در مکزیک به سر می‌برد به قتل رساند.

رفتار با مخالفان و دیگر اعضای اپوزیسیون به این شیوه به یک روال عملیاتی استاندارد تبدیل شده و بروکراسی با دوام اختصاص یافته به حفظ این توانایی‌ها به عنوان بخشی از گنجینه و کلکسیون مسکو محسوب می‌شود، حتی زمانی که افراد هدف گرفته شده در بدترین حالت محرک‌های جزئی هستند و کشتار آن‌ها بیشتر به موضع بین‌المللی روسیه لطمه می‌زند.

خلاصه آنکه چنین رفتاری یکی از "عادت‌های بد" مسکو است که باید آن را ترک کند. اما روسیه در این مورد تنها نیست. در حقیقت اکثر کشورها و دولت‌ها عادت‌های بد دارند.

همانطور که ادبیات گسترده درخصوص سیاست‌های بروکراتیک به ما یاد می‌دهد، اغلب بر چنین عادتهایی اصرار ورزیده می‌شود چرا که بخشی از دولت مرتکب آن می‌شود و می‌خواهد خودش را در همه چیز دخالت دهد.

از آنجایی که حذف آژانس‌هایی که مدت زمانی طولانی وجود داشته‌اند کار دشواری است، حتی اگر آن‌ها دیگر مفید هم نباشند باز هم ممکن است عادت‌های بدشان ماندگار باشد.

از طرف دیگر به چنین عادتهای بدی اصرار ورزیده می‌شود چرا که آن‌ها فایده‌های متعددی دارند یا اینکه گروه‌های ذی نفع سازماندهی شده در داخل جامعه 24 ساعته از آنها دفاع می‌کنند حتی اگر این عادت‌ها به شخصه مضر باشند. مقامات آمریکا نمی‌توانند مانع خودشان در گسترش خواه ناخواه دموکراسی شوند و مهم نیست که چنین اقداماتی چقدر نتیجه عکس داشته باشد.

بخشی از این مساله به این خاطر است که دموکراسی، آزادی، استقلال و غیره در فرهنگ سیاسی آمریکا گره خورده و این امر سبب می‌شود تا منتقدان به زحمت توضیح دهند که اگر دیگر جوامع به صورت ناگهانی دموکراتیک شوند، بیشتر به ضررشان است تا به نفعشان و اوضاع چنین جوامعی به مراتب بدتر می‌شود.

برچنین سیاستی پافشاری می‌شود چرا که آژانس‌های مختلف دولتی، نهادهای غیر دولتی و سازمان‌های هیبریدی همچون سازمان "وقف ملی برای دموکراسی" مرتکب چنین اقدامی می‌شوند.

البته ترغیب دموکراسی همیشه ایده بدی نیست اما آمریکا تلاش می‌کند حتی زمانی که پیامدهای این کار مضر است،‌ به آن ادامه دهد. این یک عادت بد است که ظاهرا نمی‌توانیم آن را ترک کنیم.

به طور مثال دولت آمریکا اصرار دارد که فکر کند می‌تواند مشکلات پیچیده سیاسی را از طریق حملات هوایی به ویژه از طریق ترورهای هدفمند در سرزمین‌های دور حل کند. چنین ابزاری در شرایط معین ممکن است مفید باشند به طور مثال قدرت هوایی به نابودی داعش در لیبی کمک کرده است اما استفاده از قدرت هوایی در کمپین‌های مقابله با شبه نظامی‌گری پیچیده در افغانستان، یمن، عراق و کشورهای دیگر شکست خورده است.

اما از آنجایی که پنتاگون و سازمان سیا به استفاده از این ابزار متعهد شده‌اند و از آنجایی که این ابزار به روسای جمهور راه آسان و ارزانی برای انجام حملات بدون استقرار نیروی زمینی متعدد می‌دهد، این واکنش انعکاسی به مشکلات پیچیده در مکان‌های بسیار ناآرام به یکی دیگر از عادت‌های بد تبدیل شده است.

قطعا روابط ویژه ما با کشورهای مهم خاورمیانه همچون عربستان سعودی و مصر و نیز تل آویو دلیل کلاسیک عادت بدی است که نمی‌توانیم به راحتی آن را کنار بگذاریم.

اگرچه هر یک از این روابط در گذشته حس خوبی را به وجود آورده‌اند اما منطق و اساس استراتژیک و اخلاقی پشت هر یک از آن‌ها با گذر زمان کم رنگ‌تر شده است.

با وجود آنکه پیامدهای منفی این روابط ویژه روی هم انباشته شده، اما همچنان وجود دارند و در برخی موارد توسعه نیز یافته‌اند.

اسرائیل پس از شکل‌گیری سیاست سخت گیرانه انتقام و تلافی را در رابطه با فلسطینی‌هایی که در مرزهای مشخص شده سال 1948 میلادی فعالیت دارند، اتحاذ کرد. این سیاست شامل حمله به نیروهای سوری، مصری و اردنی بود که به اوایل دهه 1950 باز می‌گردد.

همانطور که جاناتان شیمشونی درکتابش تحت عنوان "اسرائیل و بازدارندگی کلاسیک" نشان داد، این سیاست در رابطه با اردن کاملا کارساز بود.

متاسفانه این سیاست به تشدید خصومت‌ها با مصر کمک کرد و در نتیجه نقشی در علت جنگ‌های 1956 و 1967 میلادی ایفا کرد.

متاسفانه امروز این سیاست تلافی و انتقام شامل استفاده از نیروهای دفاعی اسرائیل علیه بسیاری از گروه‌های ضعیف فلسطینی است که بی‌شک باعث تلفات غیرنظامی نامتناسبی می‌شود.

خدشه به تصویر بین‌المللی اسرائیل سنگین‌تر و بیشتر از مزایای استراتژیکی است که ممکن است به دست آورد اما این عادتی است که تل آویو نمی‌تواند آن را ترک کند.

در همین حال فلسطینی‌ها نیز همچنان "عادت‌های بد" خود را حفظ کرده‌اند. آن‌ها به دشمنی‌های داخلی، فساد و "انواع مضر مقاومت" ادامه می‌دهند؛ اقداماتی که سال‌هاست برای جاه طلبی‌های ملی‌شان صورت گرفته است.

در خصوص آلمان باید گفت که با توجه به تجربه‌هایش با تورم بیش از حد و فاجعه بار 1923 میلادی، جای تعجب ندارد که آلمانی‌ها پس از جنگ نسبت به یک پول رایج با ثبات حساسیت فوق‌العاده و نسبت به مسئولیت مالی وسواس دارند.

همانطور که کریستوفر السی، گزارشگر مستقر در فرانکفورت می‌گوید: بانک فدرال آلمان موسوم به "بوندسبانک" در سال 1957 میلادی به عنوان نخستین بانک مرکزی کاملا مستقل جهان با اختیاراتی ساده اما جامع تاسیس شد تا با محدود کردن تورم ارزش مارک آلمان را ثابت نگه دارد.

این دورنما ادامه دارد تا بر رویکرد آلمان در خصوص سیاست اقتصادی تسلط یابد و به همین خاطر است که پس از بحران مالی 2008 میلادی برلین بر سیاست‌های ریاضتی خیلی سخت تاکید کرد؛ سیاست‌هایی که رکود را طولانی‌تر کرد و برای تعدادی از کشورهای اروپایی سختی‌ها و مشکلات فراوانی را به وجود آورد.

آنچه در دهه 1950 میلادی منطقی بوده در سال 2009 میلادی منطقی و معقول نبود، اما سیاستگذاران آلمان تنها بر عادت‌های بد یونانیان و دیگر کشورها تمرکز کرده و نقش خودشان در ایجاد بحران و تعهد سفت و سختشان نسبت به درستی مالی را کم اهمیت جلوه دادند.

آیا عادت‌های بد یک کشور قابل ترک است؟ البته که هست. آلمان و ژاپن یک عادت بسیار بد داشتند و آن تلاش برای فتح همسایگانشان بود اما به نظر می‌رسد که این دو کشور با موفقیت این عادت بد را با انگیزه‌های خوب کنار گذاشته‌اند.

آمریکا در گذشته به برده‌داری و نژاد پرستی توام با آن اجازه می‌داد اما گذشته را کنار گذاشته و برای خلاص کردن خود از شر این میراث سمی ولو ناقض به شدت تلاش کرده است.

لی کوان یو، نخستین نخست وزیر سنگاپور با وجود امکانات غیردموکراتیکش این منطقه بندری به شدت فاسد را به مدل پاکدامنی و پیرو دقیق اصول اخلاقی تبدیل کرد.

انور سادات، سومین رئیس جمهور مصر عادت بد جمال عبدالناصر، رئیس جمهوری پیشین کشورش را در تلاش برای رهبری جهان عرب کنار گذاشت و تنها بر تلاش برای پیشبرد منافع ویژه مصر تمرکز کرد.

اما همانطور که همه ما می‌دانیم ترک عادت بد آسان نیست.

همانطور که نمونه‌های آلمان و ژاپن نشان می‌دهند، گاهی تغییر تنها پس از یک فاجعه ملی بزرگ صورت می‌گیرد همانند معتادی که نهایتا زمین می‌خورد.

زمانی که اقدامات و پیامدها از نظرها پنهان می‌مانند ترک عادت‌های بد بسیار بعید است. هنگامی که عادت‌های بد به شدت در نهادهای سیاسی موجود ریشه دوانده‌اند، ریشه کن کردن آنها تقریبا غیر ممکن است.

همه این‌ها به ما خاطرنشان می‌کند که باید درباره توانایی جوامع پیچیده برای تغییر ناگهانی واقع بین باشیم. این حقیقت در برخی شرایط می‌تواند اطمینان بخش باشد تا جایی که کمک می‌کند سیاست‌های موفق را از مخالفانی که اشتباها قصد نابودی آن‌ها را دارند، جدا کنیم. اما این بدان معنا نیز است که حذف سیاست‌هایی که بیشتر از زمان مفید خود وجود داشته‌اند به اندازه ریشه کن کردن "تیریشه" که گیاهی مهاجم و جزو علف‌های زیان بار است، دشوار می‌باشد.

دفعه بعد که خواستید فکر کنید یک رهبر جدید کارزماتیک می‌تواند با رسیدن به راس قدرت همه چیز را درست کند؛ بیشتر فکر کنید.»
منبع: ایسنا
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین