|
|
امروز: سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۹
کد خبر: ۱۱۶۴۲۵
تاریخ انتشار: ۰۲ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۰
رضا» ٣٢ سالش است، با دست یکی از خانه‌های مشیریه را نشان می‌دهد. دو سالی می‌شود که هرویین می‌کشد، ساقی‌اش همین اطراف است، زنی که می‌آید و مواد را به آنها می‌رساند:
دبیر شورایاری محله مشیریه می‌گوید: سه‌ هزار معتاد در مشیریه پرسه می‌زنند. معاون خدمات شهری شهرداری منطقه ١٥ تهران هم می‌گوید: باغ اناری و پارک مسافر خارج از حریم هستند و معتادان آن‌جا جمع می‌شوند.

این باغ انار دارد، انارهای ترک‌خورده، دانه‌دانه، برخی آویخته از درختچه‌های سبز، برخی روی زمین خاکی و برخی در دستان سیاه؛ دستان سیاه مردان و زنانی که شب‌ها سایه‌شان پشت درختچه‌ها پناه می‌گیرد؛ سایه‌هایی که پشت درختچه‌ها و رو به بیابان خاکی، کاشانه دارند. آنها، این سایه‌ها هر شب بساطشان را پای همین درختچه‌ها پهن می‌کنند. بساط‌شان پر از دانه‌انارهای زرد و سفیدی است که مثل اشک در دامانشان می‌ریزد، زرد و سفید، درست مثل رنگ چهره اهالی «باغ اناری». دانه‌هایی که با سرنگ و پایپ‌ها همنشینند.

زمین هموار نیست، بالا و پایین زیاد دارد، چاله‌چوله، حفره‌های کوچک و بزرگ، از کنار هر درختچه، نگاه سنگین سایه‌ها مثل مُهر روی صورت رهگذران می‌چسبد. آن‌جا قلمروشان است؛ قلمرو معتادانی که سال‌هاست مسیرشان را از جنوبی‌ترین، شرقی‌ترین و غربی‌ترین جای تهران پیدا کرده و به «باغ اناری» رسیده‌اند. از ورامین، از پاکدشت، قیامدشت و همین نزدیکی‌ها، شوش، هرندی. نگاه‌های خسته، چهره‌های تکیده و دندان‌های ریخته، شناسنامه‌شان است. اهالی مشیریه، همان‌ها که خانه‌شان بالای بلوار «هاشمی» است، نگاهشان هر روز آنها را از پشت پنجره دنبال می‌کند، مردانی با گونی‌هایی که روی پشتشان نشسته یا کیسه‌های سیاه پلاستیکی که دستشان است، می‌روند، از پارک می‌گذرند، نگاهی به زمین بازی بچه‌ها می‌اندازند و لابه‌لای درختچه‌ها محو می‌شوند، آنها تا همین‌جای داستان را می‌دانند، این‌که آن پشت چه خبر است و چه اتفاقی برای سایه‌ها می‌افتد را فقط همان انارهای ریز و درشت شکم‌پاره که سر و ته نگاهشان می‌کنند، می‌دانند.

۱۵ - ۲۰ سال یا شاید هم بیشتر است که این‌جا، باغ اناری، پاتوقی برای معتادان شده، برای «بهرام»، «ننه زهرا»، «رضا». سایه‌اش سر ظهر از پشت یکی از درختچه‌ها پیدا می‌شود، زرورقی در دست چپش است و با انگشتان دست دیگر، صافش می‌کند و به سمت بلوار حرکت می‌کند: «خانه‌مان همین جاست، ١٦‌سال است این‌جا زندگی می‌کنیم، هر وقت می‌خواهم مصرف کنم، می‌آیم اینجا، می‌کشم و می‌روم».

«رضا» ٣٢ سالش است، با دست یکی از خانه‌های مشیریه را نشان می‌دهد. دو سالی می‌شود که هرویین می‌کشد، ساقی‌اش همین اطراف است، زنی که می‌آید و مواد را به آنها می‌رساند: «این‌جا تفریح می‌کنیم، خوش می‌گذرانیم، مواد می‌کشیم.» اینها را با دهانی که دندان‌هایش یکی در میان افتاده می‌گوید. هرویین می‌کشد، دو سالی می‌شود، می‌گوید کارگر ایزوگام است، تا به حال ٢٠ بار ترک کرده، کمپ رفته، اما وقتی آمده بیرون باز هم کشیده: «مشکل از بیرون کمپ است.» حالا بیکار است، فصل کارش نیست، پاتوقش همین درختچه‌های انار است.

پشت این درختچه‌ها، زندگی جور دیگری جاری است: «خیلی از معتادها، از شهرهای دیگر می‌آیند، بعضی فراری‌اند، بعضی از محله‌های دیگر می‌آیند.» محله‌های دیگر، مثل همین شوش، مثل هرندی. مهاجرت معتادان، فقط نگرانی رضا نیست. هفته پیش، وقتی رئیس کمیته عمران شورای شهر تهران از باغ اناری و بوستان مسافر مشیریه بازدید کرد، همین نگرانی را داشت: «این دو بوستان درحال تبدیل شدن به هرندی ٢ است. معتادان و سگ‌های ولگرد، محله را پر کرده‌اند، آسایش مردم را گرفته‌اند، پارک را معتادان تسخیر کرده‌اند.» اینها را اقبال شاکری بیست‌وششم مردادماه گفته بود.

«از وقتی آن‌جا را پاکسازی کردند، خیلی از معتادان هرندی به این محله آمدند، این‌جا را شلوغ کردند.» اینها را حالا «رضا» با نارضایتی می‌گوید. او خودش را جدای از بقیه معتادان می‌داند، اهل مشیریه و باغ اناری می‌داند. او و خیلی از قدیمی‌های باغ اناری، غریبه‌ها را راه نمی‌دهند. خودش و یکی مثل «بهرام»: «٢٤ سال است از خانه آمده‌ام بیرون، از اولش همین‌جا بودم، مشیریه فامیل زیاد دارم، زن دارم، داماد و نوه دارم، اما رویم نمی‌شود بروم خانه». «بهرام» ٥٥ ساله است.

«بهرام» مثل خیلی‌های دیگر، با یارانه زندگی می‌کند. کارت بانکش را نشان می‌دهد، کج و کوله و سیاه است، درست مثل دست‌هایش با ناخن‌هایی که ورم کرده و زرد شده‌اند: «من همین‌جا زندگی می‌کنم، قبلا کارگر نانوایی بودم، ٢٠ و چند‌سال است مواد می‌کشم، دوا، کراک، الان دیگر توان ندارم، می‌روم داخل مشیریه، ضایعات جمع می‌کنم و می‌فروشم». «بهرام» خودش را نگهبان باغ اناری می‌داند: «خدا وکیلی من نمی‌گذارم کسی به اهالی مشیریه چپ نگاه کند، غریبه‌ها را این‌جا راه نمی‌دهیم، آنها مال محله‌های دیگر هستند، می‌آیند این‌جا برای زن و بچه مردم مزاحمت ایجاد می‌کنند، ما باغ اناری‌ها این را قبول نمی‌کنیم.» می‌گوید خیلی از معتادان از قبرستان می‌آیند، قبرستان انتهای مشیریه است، همان‌جا که حالا بخشی از آن تبدیل به بوستان مسافر شده: «آنها این‌جا را شلوغ کرده‌اند، جلوی زن و بچه مردم مواد می‌کشند، ما اجازه نمی‌دهیم، این‌جا قانون خودش را دارد.» اینها را محکم می‌گوید. باغ اناری قبلا زمین کشاورزی بود. «بابا باغی» درخت‌های انار و انجیر را کاشته بود، حالا ولی زمین تکه‌تکه شده، هر سازمان جایی را گرفته.

«بهرام» تنها قدیمی باغ اناری نیست، «ننه زهرا» در این سال‌ها پا به پایش کار کرده و پشت این درختچه‌ها، هم‌بساطی‌اش بوده. «ننه زهرا»، زن کوچک‌اندام خسته‌ای است. از پشت زمین فوتبال که وسط پارک پهن شده، پیدایش می‌شود. سرتاپا مشکی است. طُره طلایی از گوشه روسری مشکی‌اش بیرون زده. یک چشمش سفید است، بینایی ندارد. کیسه مشکی‌اش را محکم گره زده با وسیله فلزی که معلوم نیست چیست و از کجا کنده شده، نزدیک می‌شود. «١٥‌سال است با ننه‌زهرا اینجاییم، من زودتر این‌جا آمدم، بعد از من ننه‌زهرا آمد.» بهرام اینها را می‌گوید.

همه از «ننه‌زهرا» حساب می‌برند. رد که می‌شود، همه با او سلام و احوالپرسی می‌کنند، همه آنهایی که عصر وسط هفته، پشت درختچه‌ها چنبره زده‌اند و دودی از لای دست‌های گره‌کرده‌شان بلند می‌شود؛ ٥٥ساله است اما خیلی بیشتر نشان می‌دهد: «همه من را می‌شناسند، همه، فقط مانده مرده‌های قبرستان. همه دوستم دارند، موهایم را همین‌جا سفید کردم.» تازه از کمپ بیرون آمده: «اگر اذیتم نکنند، مشکلی ندارم، من آزادی را دوست دارم، کمپ را نمی‌خواهم.» ننه‌زهرا تا همین دو ماه پیش «دوا» مصرف می‌کرد اما حالا می‌گوید: «قبلا دوا مصرف می‌کردم، حالا دو ماه است متادون می‌خورم.» شب‌هایش را در خوابگاه صبح می‌کند. گرمخانه‌ای که با باغ اناری دو ایستگاه مترو فاصله دارد: «کارم زود تمام شود، می‌روم خوابگاه، دیر شود همین‌جا می‌خوابم.»

کارش جمع کردن ضایعات است. آنها را کیلویی ٥٠٠ تومان می‌فروشد. یک عالم که جمع کند، شاید بشود ٥‌هزار تومان، همان را باید بدهد متادون بخرد: «یک سی‌سی متادون ٢٥٠ تومان است، اگر بخواهیم آزاد بخریم، می‌رویم چهارراه سوم ٥٠٠ تومان می‌خریم.» می‌رود پای درختی که همه جایش سیاه است. وسایلش را کیسه به کیسه می‌کند: «دخترم، کلی وسیله داشتم، آن‌قدر که می‌شد با آنها خانه عروس درست کرد، همه را سوزاندند.» شب قبلش ماموران شهرداری آمده بودند و وسایل معتادان را سوزانده بودند، وسایل «ننه‌زهرا» هم جزوش بود.

از آن دور چند نفری نزدیک می‌شوند. مردان کم سن و سال از لابه‌لای درختان رد می‌شوند و درِ آهنی زمین فوتبال را باز می‌کنند: «آقا فندک داری؟» این را از «بهرام» می‌پرسند. آمده‌اند برای فوتبال. سیگارشان را همان پشت می‌کِشند و وارد زمین می‌شوند: «اینها می‌آیند فوتبال بازی می‌کنند و می‌روند، با ما کاری ندارند.» این را بهرام می‌گوید و از شب‌های باغ اناری می‌گوید: «شب‌ها آن‌قدر شلوغ نمی‌شود، ما الان ١٠، ١٥ نفری هستیم که پای ثابتیم، بعضی وقت‌ها میهمان هم داریم، فامیل یکی از بچه‌ها از شهرستان می‌آید، چند شب می‌ماند و می‌رود.»

اهالی باغ آن‌قدر خمار و بی‌حوصله‌اند که کاری به این انارها ندارند. انارها هم در تلافی، خودکشی می‌کنند. جسدهای تکه‌تکه‌شان، قدم‌به‌قدم باغ پیداست. انارها در دومین ماه تابستان، مانده تا برسند. دانه‌هایشان بی‌جان‌اند، ترش‌مزه‌اند. اهالی باغ حالش را داشته باشند، یکی را از درخت می‌کَنند. تلخی مواد را با ترشی دانه‌های انار ترکیب می‌کنند، چه ترکیب عجیبی: «آن‌جا را ببین، قبلا قلعه بود، چند بار آمدند و داخلش را منفجر کردند، آن‌جا سیمان درست می‌کنند، کارگران کارخانه سیمان داخلش کار می‌کنند.» بهرام دستش را به سمت جنوب باغ نشانه می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «شب‌ها آن‌جا خیلی ترسناک می‌شود، معتادان معمولا آن‌طرف‌ها نمی‌روند، این‌جا بهتر است.»

آنها شیشه را بیش از هر چیز دیگر دوست دارند. پول داشته باشند، می‌خرند، نداشته باشند، فکر دیگری می‌کنند: « مرغوب‌ترین نوع شیشه، گرمی ٠٠٠هزار تومان است، البته قیمتش از ٠٠٠هزار تومان شروع می‌شود.» این را مردی که به ٦٠ساله‌ها می‌ماند، می‌گوید. او به کمک «ننه‌زهرا» آمده تا وسایل سوخته و نسوخته‌اش را داخل گونی کنند.

«موسی» هم کنارشان ایستاده، با بلوز سبز و شلوار پاره‌ای به همان رنگ. مشغول هرس کردن درختان انار است. یک‌سالی می‌شود که کارگر شهرداری شده. شب‌ها را در اتاق نگهبانی می‌گذراند، صبح تا بعدازظهر را در زندگی مسالمت‌آمیز با معتادان: «اینها آشنا هستند، پیش‌شان می‌نشینم درددل می‌کنیم.» او اینها را با لهجه خودش می‌گوید و به چند سگ ولگردی که آن‌جا پرسه می‌زنند، نگاه می‌کند: «این سگ‌ها مال همین معتادان هستند، خودشان اینها را اهلی می‌کنند، غذا می‌دهند، بزرگ می‌کنند، بعضی از این سگ‌ها را هم ماشین‌هایی می‌آیند و رها می‌کنند، نمی‌دانم چه کسانی هستند.»

ترس‌های اهالی مشیریه

زندگی سایه‌ها پشت این درختچه‌های انار با زندگی آنهایی که آن طرف باغ اند، زمین تا آسمان فرق می‌کند. آن‌طرفی‌ها، حضور معتادان را در محله‌ها، در کوچه پس‌کوچه‌ها برنمی‌تابند. هر روز سر از شورایاری محله‌شان درمی‌آورند. شکایت می‌کنند، استشهادنامه جمع می‌کنند، می‌خواهند سایه معتادان از سر این محله کم شود: «همه‌جا آنها را می‌بینیم، همه‌شان هم به این سمت می‌آیند با گونی‌هایی که روی پشت‌شان است.» این را می‌گوید و به سمت پایین پارک اشاره می‌کند. بالای باغ اناری، پارک کوچکی است. «فهیمه» دو دختر خردسالش را برای بازی آورده: «بعضی از این معتادان، بچه‌ها را می‌گیرند، گوشواره و النگوهایشان را می‌دزدند، خیلی نگران بچه‌هایم هستم.» او از حضور این معتادان در محله مشیریه ناراحت است: «چندبار قصد داشتند خودرو همسرم را بدزدند، هرچه ببینند می‌برند، ماجرا داریم در این محله.» «فهیمه» دست بچه‌هایش را می‌گیرد و به سمت تاب و سرسره حرکت می‌کند. زمین بازی درست در کنار درختچه‌های انار است، معتادان دورتر خانه کرده‌اند.

دو زن میانسال بالای سکوی پارک نشسته‌اند و از دور بازی بچه‌هایشان را نگاه می‌کنند: «ما خیلی از این معتادان را می‌بینیم، آنها همیشه این‌جا هستند، یا بغل زمین چمن‌اند یا داخل کوچه‌ها. سر ظهر باید بیایی، ببینی چه وضعیتی است.» خانه‌شان بالای بلوار ‌هاشمی است، همان‌جا که پارک و خانه‌ها را از هم جدا می‌کند. ١٥ سالی می‌شود که آن‌جا زندگی می‌کنند، از سوراخ‌سنبه مشیریه خبر دارند: «پارسال این‌جا پر از سگ بود، سگ‌های ولگرد این منطقه را پر کرده بودند، یکهو دسته‌جمعی وارد کوچه‌ می‌شدند، زوزه می‌کشیدند، الان کمتر شده‌اند.» آنها از تاریکی این منطقه هم به شدت هراس دارند، می‌گویند: «این‌جا به‌خاطر تاریکی فضا، محل خوبی برای تجمع معتادان است، شب‌ها، تعدادشان زیاد می‌شود، همان پشت‌ها، قایم می‌شوند.»

جمعیت ٣‌هزار نفری معتادان در مشیریه

باغ اناری، حالا مردم مشیریه را می‌ترساند. حضور روزانه سه‌هزار معتاد در محله مشیریه، زندگی را برایشان سخت کرده. اینها را محمد صالحی، دبیر شورایاری محله مشیریه به «شهروند» می‌گوید: «این افراد در بوستان مسافر، باغ اناری و مناطق دیگر مشیریه پراکنده شده‌اند. دلیل اصلی آن هم وجود گرمخانه مردان است، گرمخانه‌ای که معتادانش از قیام‌دشت، ورامین، پاکدشت، هرندی و... آمده‌اند. اینها صبح که می‌شود، در شهرک مشیریه و رضویه پراکنده می‌شوند و روزشان را همین‌جا می‌گذرانند. ساقی‌ها هم همین‌جا می‌آیند.» او به وضع باغ اناری هم اشاره می‌کند: «این‌جا قبلا یک باغ پردرختی بود، دورش فنس کشیده بودند و یک پیرمرد نگهبانی آن را می‌داد، یک مدتی معتادان این‌جا را قرق کرده بودند، حالا با آمدن معاون جدید خدمات شهری منطقه ١٥ وضع بهتر شده است، خیلی از چاله‌های باغ پر و هم‌سطح پارک شده، با کارخانه سیمان هم صحبت شده تا با پارک، فنسی بکشند.»

او می‌گوید: «بیشتر معتادانی که در این مناطق در رفت‌وآمدند، محلی مشیریه و خاوران هستند. تا همین چند روز پیش هم وضع بد بود، اما الان تعداد معتادان کمتر شده، آن هم به خاطر ساماندهی باغ اناری و هرس کردن درختان است.» صالحی که از یک‌سال پیش، دبیر شورایاری محله شده، بر این موضوع تأکید می‌کند که تعداد معتادان تا همین چند روز قبل، خیلی بیشتر بود: «تمام معتادان منطقه ١٥، ١٢ و ١٠ در این محل جمع می‌شوند. همین هم شد تا مردم شکایت‌هایشان بیشتر شود و نزدیک به دو، سه‌هزار نفر استشهادنامه‌ای را امضا و نسبت به وضع منطقه اعتراض کردند، این‌جا اتفاقات زیادی می‌افتد.»  علی حکمتی‌پور، معاون خدمات شهری شهرداری منطقه ١٥ این گفته‌ها را تأیید می‌کند.

او به بازدید یکی از اعضای شورای شهر تهران از منطقه باغ اناری اشاره می‌کند و به «شهروند» می‌گوید: «باغ اناری و پارک مسافر دو مکان منطقه ١٥ هستند که خارج از حریم به شمار می‌روند، دو روز پیش از این‌که این عضو شورای شهر به باغ اناری بیاید، صد کامیون خاک را پای درختان ریختیم، چرا که سطح درختان از سطح خیابان پایین‌تر بود و همین هم می‌شد تا معتادان داخل آن گودال‌ها مصرف کنند، به همین دلیل گودال‌ها را پر کردیم، همچنین ٧ برج نوری در آن منطقه قرار دادیم تا منطقه از حالت تاریکی خارج شود. قبل از آن هم کانالی که در همان باغ قرار داشت را پر کردیم، آن‌جا را معتادان زیادی پاتوق کرده بودند. تمام چاله‌هایی که این افراد می‌توانستند در آن‌جا وسایل‌شان را قرار دهند را هم پر کردیم.»

این مسئول در شهرداری منطقه ١٥، توضیحاتی هم درباره سگ‌های ولگرد باغ اناری می‌دهد: «چهار اکیپ شهرداری منطقه ١٥، در کمتر از یک هفته، ٥٠ قلاده سگ را جمع کرد، این سگ‌ها معمولا از سمت کوه و بی‌بی شهربانو که فاصله کمی با این منطقه دارند می‌آیند، آن‌جا سبزی‌کاری می‌شود، از سوی دیگر، سمت چپ همین منطقه، تعداد زیادی گاراژ وجود دارد، اینها برای امنیت خودشان، هرکدام چند سگ را نگه می‌دارند.»

منبع: شهروند
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین