زنهاي همسايه به كمك هم او را از روي جنازه بلند ميكنند و به محوطه بيرون از زمين خاكي ميبرند. زن رو به جمعيت ميگويد: «بچم دست و پاش خوني شده.» حالا يك ساعت از آغاز ماجرا گذشته و صداي فريادهاي مادر سيما از داخل آپارتمانشان ميآيد.
سلفي قبل از خودكشي
ساعت ٤:٤٥ دقيقه روز شنبه سيما و آيدا دو دختر نوجوان يكي ١٣و ديگري ١٤ ساله در حالي كه دستهاي همديگر را گرفته بودند خودشان را از طبقه ششم ساختمان به پايين پرتاب كردند و همانجا جان سپردند. بازپرس ميگويد كه آنها قبل از مرگ با دوربين گوشيهايشان دوتايي سلفي گرفتهاند. تيم بازپرسي و پزشكي قانوني بالاي سر جسدها مشغول انجام كارهايشان هستند. دستهاي دو جنازه روي هم افتاده و صورتهايشان رو به همديگر است. انگار با چشمهاي بسته همديگر را تماشا ميكنند. آيدا جوراب سفيدرنگ به پا دارد و معلوم است كه در خانه سيما مهمان بوده. سيما بلوز سورمهاي رنگ با گلهاي ريز قرمز به تن دارد و آيدا يك بلوز سفيد پوشيده. سيما شلوار راحتي به پا دارد و شلوار آيدا جين آبي كمرنگ است. روي زمين خون زيادي نريخته و تنها دست و پاي دو جنازه كمي خوني است. پزشكان زني كه از پزشكي قانوني آمدهاند يكييكي در حال بررسي جنازهها هستند و بازپرس پرونده در حال جمعآوري اطلاعات است.
آيدا مامان پاشو بريم خونه بخواب!
اما طرف ديگر حفاظ فلزي ماجرا جور ديگري است. پدر و برادرهاي سيما و آيدا
را با تلفن خبر كردهاند و يكي يكي از راه ميرسند. پليس براي ادامه
تحقيقات به هيچ كسي اجازه نزديك شدن و دستزدن به جنازهها را نميدهد. پدر
سيما هقهق ميزند و سرش را به تنه درخت كاج روبهروي خانهشان ميكوبد.
مادر آيدا روي خاكهاي كنار محوطه باز نشسته و مات و مبهوت جنازه دخترش را
از دور تماشا ميكند. گاهي ناگهان دستهايش را بالاي سرش ميبرد و فرياد
ميزند: آيدا، آيدا مامان كجا رفتي خوابيدي؟ بيا بريم خونه... .
مادر و پدر آيدا چشمهايشان اشك ندارد و فقط با دست بر سرشان ميكوبند و
فرياد ميزنند. هنوز در نخستين لحظههاي شوك ماجرا هستند. مادر آيدا فرياد
ميزند: «پاشو بيا بريم ديگه!» زني از اقوام آيدا ماموران را كنار ميزند و
خودش را تا نزديكي جنازهها ميرساند. چشمهايش از حدقه بيرون ميزند، دست
روي دهانش ميگذارد و بلند و پشت سر هم جيغ ميزند. لرزش دستها و
شانههايش از فاصله دور ديده ميشود. ميگويد: «آيدا! چيكار كردي؟»
نامهاي قبل از خودكشي
يك ساعت از زمان خودكشي گذشته و هرلحظه به انبوه جمعيت داخل كوچه اضافه
ميشود. همسايههاي روبهرو يكي در ميان بالاي بالكنهايشان ايستادهاند
يا سرهايشان را از پنجره بيرون آوردهاند و با موبايل عكس ميگيرند و
فيلمبرداري ميكنند. يكي از زنهاي همسايه آپارتمانهاي روبهرو صحنه
خودكشي را ديده و ميگويد: «رو بالكن ايستاده بودم. خيال كردم بند رخت
افتاده پايين. اما وقتي صداي فرياد شنيدم اومدم ديدم خودكشيه.» بازپرس
پرونده براي معلوم شدن علت خودكشي دستور داده تا موبايلها، كامپيوترها و
دفترچه خاطرات دخترها را به اداره پليس ببرند. به گفته بازپرس يك نامه با
دستخط يكي از دخترها پيدا شده كه در آن علت خودكشي را مشكلات شخصياش عنوان
كرده است.
زنهاي همسايه دور هم جمع شدهاند و هر كدام تحليل خودشان را از علت حادثه
ميگويند. چشمهايشان از شدت گريه قرمز شده. يكيشان دختر ١٤ ساله كنارش
را نشان ميدهد و ميگويد: «من به دخترم ميگم، هيچ دوستي واسه آدم بهتر از
مادر نيست، اين دخترا هم بايد مشكلشون و به مادرشون ميگفتن.»
دختر چشمهاي مادرش را نگاه ميكند و سكوت ميكند. پليس مدام به مردم اخطار ميدهد كه با موبايلهايشان از صحنه فيلم يا عكس نگيرند. اما هنوز عدهاي با دوربينهايشان مشغول شكار عكس از جسدها هستند.
موقع انتقال جسدها به آمبولانس پزشكي قانوني، يكي از عابران پياده گوشي موبايلش را از داخل جيبش بيرون ميآورد و شروع به فيلمبرداري ميكند. پليس دستنبد به دستش ميزند و او را داخل ماشين منتقل ميكند.
دو جنازه در دو آمبولانس
نزديك غروب است و هوا رو به تاريكي است. آمبولانسهاي پزشكي قانوني از راه
ميرسند تا جنازهها را براي كالبدشكافي ببرند. برادر بزرگتر آيدا فرياد
ميزند: «يعني رفتي؟ يعني ديگه تموم شد؟ يعني ديگه نميبينيمت؟» ماموران
پزشكي قانوني كاورهاي مشكي حمل جسد را باز ميكنند تا جنازهها را داخلش
بگذراند. پدر آيدا بالاي جسد دخترش ميرود و بهتزده او را تماشا ميكند.
روي زمين ميافتد. هركدام از جنازهها وارد يكي از آمبولانسها شده و ميان
شلوغي جمعيت گم ميشود.
توضيح: اسامي آيدا و سيما مستعار است.
دلهره و بلاتكليفي ١٥٠ مسافر در فرودگاه
«هواپيما زمان تيك آف با سرعت خيلي زياد و تكانههاي شديد از باند فرودگاه خارج و ٣٠ ثانيهاي روي خاك كشيده شد. وقتي با لرزش دلهره آوري ايستاد، كابين پر از دود و خاك شده بود و مسافران خيلي ترسيده بودند. فشار همهشان افتاده بود پايين. چراغها خاموش شده و بوي سوختگي راه نفسها را گرفته بود. يك ربع كه گذشت، چراغ ماشينهاي آتش نشاني و آمبولانسها را ديديم و صداي آژيرشان را شنيديم. آمده بودند كمكمان كنند. هنگام پايين آمدن از پلههاي هواپيما ديدم كه چرخ آن در خاك گير كرده. بعضيها ميگويند تبحر خلبان بود كه نگذاشت اتفاق بدتري پيش بيايد. در گوشيام عكسهاي سانحه را دارم.»
سعيد، يكي از ١٥٠ مسافر هواپيماي تهران – مشهد خطوط هوايي اترك است كه ساعت ٢٢:١٥ شامگاه شنبه در حالي كه قصد داشت از باند فرودگاه مهرآباد تهران به سمت مشهد به پرواز درآيد به دليل شكستن چرخ جلو از باند خارج و با كشيده شدن در حاشيه آن متوقف شد. نيروهاي امدادي و آتشنشانان پس از چند دقيقه تمام مسافران را كه به دليل گرد و خاك و دود داخل كابين، دچار ترس و تنگي نفس شده بودند از هواپيما خارج و به داخل سالن شماره ٤ منتقل كردند. حادثه باعث شد باند فرودگاه تا يك ساعت و نيم بسته شود و پروازهاي ورودي مجبور شوند در فرودگاه اصفهان فرود بيايند. مسافران پرواز خروجي اهواز نيز با همين ميزان تاخير روبهرو شدند. دقايقي پس از سانحه، مرتضي دهقان، مديركل دفتر نظارت بر فرودگاهها به ايرنا گفت «هيچ مشكلي براي مسافران به وجود نيامده و آنها با هواپيماي ديگري عازم مقصد ميشوند» در حالي كه شرايط كاملا متفاوتي بر مسافران حاكم بود.
نيم ساعت پس از حادثه، بيشتر مسافران در رستوران ترمينال ٤ فرودگاه مهرآباد جمع شده بودند و شام ميخوردند. در بينشان كودك نيز وجود داشت و سه نفر هم ايتاليايي بودند. تعدادي در نمازخانه خوابيده و عدهاي ديگر هم پا روي چمدانهايشان انداخته و روي صندليها نشسته بودند. در فاصله چند قدمي از آنها صداي اعتراض يكي از مسافرها بلند بود: «چرا غرفه اترك تعطيل است و از نمايندهاش خبري نيست؟ الان تكليف ما چيست؟ (با دست نشان ميدهد) اين همه مسافر، يكي در نمازخانه خوابيده، يكي روي صندلي ولو شده، آن همه هم كه در رستوران هستند. بگوييد ما چه كار كنيم؟»
چند نفر از ماموران پليس انتظامات به حرفش گوش ميدهند و تعدادي از مسافران دورش را گرفتهاند اما تا نماينده اترك نيايد تكليف مشخص نميشود. مسافران هرجا كه مينشينند، حادثه را براي هم تعريف ميكنند. هر يك تصاويري از لحظه خروج از هواپيما و چرخ و موتور آن كه در خاك حاشيه باند گير كرده در گوشيشان دارند. يكي از آنها زني چادري است، حادثه نفسش را بند آورده بود: «پرواز ما نيم ساعت تاخير داشت. قرار بود ساعت ٩:٤٥ شب از فرودگاه مهرآباد به سمت مشهد پرواز كنيم اما وقتي سوار شديم، يك دفعه هواپيما خيلي بدجور انگار نيسان سوار شده باشي، از باند خارج شد و ناگهان و بهشدت ترمز زد. دودي غليظ فضاي هواپيما را پركرده بود. همه هواكشها هم خاموش شده بود. من حالم به هم خورد كه يكي از مهماندارها آمد دستم را گرفت و بهم آب داد تا حالم جا آمد. چند دقيقه بعد هم آتش نشانها و امدادگرها آمدند ما را به ترمينال رساندند.» او يك سوال دارد: «الان كه نماينده اترك نيست، تكليف ما چه ميشود؟ بعضيها هتل رزرو كرده بودند، كلي خرجشان شده.»
علي، نوه ١٢ سالهاش در كنارش نشسته. حادثه او را ياد فيلمهاي هيجانانگيزي انداخته كه قبلا در تلويزيون ديده: «داشتيم پرواز ميكرديم كه ديدم هواپيما دارد ميلرزد. هي اينور و آنور ميرفت. يكهو خيلي بدجور ايستاد و خاك دورمان جمع شد. چراغها هم خاموش شد. خيلي ترسيده بودم. وقتي آمديم بيرون ديدم چرخ هواپيما رفته زير خاك.»
يك ساعت پس از سانحه (ساعت يك بامداد) هنوز جلوي نام پرواز «مشهد، اترك» در
تابلوي پروازهاي خروجي ترمينال ٤ مهرآباد نوشته شده: «تاخير نقص فني» پسري
دانشجو به آن خيره شده: «هيچي معلوم نيست» ناگهان صداي چند نفر كه مردي را
دوره كردهاند توجهش را جلب ميكند. او خود را نماينده حراست فرودگاه
معرفي كرده: «من به شما قول ميدهم تا يك ساعت و نيم ديگر يك هواپيما متعلق
به اترك از اصفهان در باند فرود ميآيد و همه شما را به مشهد ميبرد.»
- اگر نخواهيم سوار هواپيماي اترك شويم تكليف چيست؟ ما ميترسيم.
- (كمي سكوت) بليتتان را بدهيد من مهر بزنم و باطل كنم تا بعدا بتوانيد خسارتش را بگيريد
- (چند نفر همزمان صدايشان بالا ميرود) ما هزارتا كار داريم، بايد برويم مشهد.
نماينده پاسخ قانعكنندهاي ندارد، تلفنش را بر ميدارد و با فردي آنسوي خطوط حرف ميزند.
در حالي تعدادي از مسافران دورهاش كردهاند كه تعدادي ديگر از آنها، در نمازخانه خوابيدهاند و عدهاي هم وسايلشان را زير سرگذاشته، روي صندليهاي ترمينال دراز كشيدهاند. بيشتر مسافرها اما با چشماني پف كرده و پرخواب به اعتراض چند مسافر خيره شدهاند. دو نفر از آنها مادر و فرزندي هستند كه اگر تا سه ساعت ديگر به مشهد نرسند، از پرواز لندن جا ميمانند: «من و پسرم ساعت ٥:٣٠ صبح امروز (يكشنبه) از فرودگاه مشهد به سمت استانبول بليت داريم. ميخواهيم برويم لندن. اگر نرسيم، ١٢ ميليون تومان پول بليتمان از بين ميرود. چه كسي ميخواهد اين خسارت را پرداخت كند؟»
لحظهاي به ساعت بزرگ ترمينال نگاه ميكند: «دو بامداد شده، سه ساعت ديگر پرواز داشتيم، هرگز نميرسيم» هنوز كلامش در گلو خشك نشده كه عدهاي بلند فرياد ميزنند؛ خبر جديدي دارند: «نماينده اترك آمد» همه دورهاش ميكنند؛ مرد كوتاه قامت، بيسيم در دست دارد. دهها مسافر همراه او تا غرفه اترك ميروند اما حرفي كه او ميزند، صداي اعتراضشان را به هوا بلند ميكند: «متاسفانه به دليل تعطيلات و پر بودن پروازها، هيچ پرواز جايگزين ديگري به سمت مشهد نداريم. نزديكترين پرواز هم ساعت ٩ صبح است. مسافرهايي كه از سفر منصرف شدهاند بليتشان را بدهند باطل كنم، بعدا به نمايندگي اترك مراجعه كنند، خسارتشان را بگيرند. آنهايي هم كه ميخواهند بروند مشهد، صبر كنند. براساس دستورالعمل، هر پروازي به سمت مشهد باشد در اختيار اترك قرار ميگيرد و ما راهيشان ميكنيم.»
- چرا همان اول نگفتيد هواپيما نيست؟ شما كه اول گفتيد پرواز ميآيد؟
- داشتيم پيگيري ميكرديم.
مسافران نميپذيرند. نماينده اترك تا يك ساعت بعد، بارها حرفش را تكرار ميكند. مسافري ميگويد: «من پول ندارم بليت جديد بخرم، الان پولم را ميخواهم» همزمان، پيجر ترمينال، مسافران پرواز اترك را صدا ميكند تا براي تحويل گرفتن بارهايشان به ترمينال ٦ مراجعه كنند. اين يعني مهر تاييد بر نبود پرواز جايگزين: «بيا، بعد از چهار - پنج ساعت كه گفتند هواپيماي جايگزين ميآيد حالا پيج ميكنند كه بارهايتان را بگيريد، يعني نخود نخود هركي رود خانه خود.»
تعدادي از مسافران بليتهاي خود را نشان نماينده اترك ميدهند و از او ميخواهند پولشان را پس بدهد اما بيشترشان روي صندليها نشستهاند و منتظرند. سه توريست ايتاليايي در بين آنها هستند. يكي از آنها زني ميانسال است. دستش را روي گوشش ميگذارد تا صداي داد و بيداد را نشنود: «الان چهارساعت است اينجا بلاتكليف هستيم و بدترين چيز اين است كه كسي به ما جواب نميدهد و همه فقط داد ميزنند» او حادثه را «رعشه»اي توصيف ميكند كه به جان مسافرها افتاده بود: «پروازش مثل هيچكدام از پروازهايي كه تا به حال تجربه كرده بودم نبود، لرزه و رعشه افتاد به تنمان تا ناگهان در حاشيه باند توقف كرد.»
هنوز صداي تعدادي از مسافرها ميآيد كه ميگويند از پرواز اترك ترسيدهاند اما مسافر ايتاليايي طور ديگري فكر ميكند: «اين اتفاق يك حادثه بود، ممكن است باز هم اتفاق بيفتد.» آنها اهل دو شهر زيباي parto و cittadella هستند و دو روز ديگر بليت برگشت دارند.
حالا ساعت نزديك ٤ بامداد است. بيشتر مسافرها با حرفهاي نماينده اترك به اين نتيجه رسيدهاند كه چارهاي جز صبر كردن و انتظار براي نزديكترين پرواز به مشهد، تا ساعت ٩ صبح ندارند. خبري هم از اسكان مسافران در هتل نيست. چند نفر از آنها در كافي شاپ ترمينال نشستهاند و مسابقه وزنهبرداري سهراب مرادي در المپيك را ميبينند. او كه وزنه را بالا ميبرد و قهرمان ميشود، لحظهاي حادثه را از ياد ميبرند و هورا ميكشند. در بينشان يك سرباز ٢٢ ساله هم هست. يك ليوان چاي براي خود ريخته. حسرت دو روز مرخصياش را ميخورد كه با اين حادثه از كَفَش رفته: «٢٨٠ تومان پول دادم بليت هواپيما خريدم كه بروم مشهد زيارت. دو روز مرخصي داشتم. الان با اين حادثه بايد دوباره برگردم پادگان.»
منبع: اعتماد