این شاعر و مترجم پیشکسوت در سالروز تولد 73 سالگیاش درباره تولد و زندگی گفت: تولد دست خود آدم نیست. برای برخی با شانس همراه است و بعضیها هم به بدشانسی میخورند. زندگی تا 40 سالگی خوش است، از آن به بعد که آدم به سرازیری میافتد، وسوسههایش دامن زده میشود. در شعری نمایشی که چند سال پیش نوشته بودم، گفتم «من بدین مژده که یک گام به نابودی نزدیکترم/ مژدگانی چه دهم قاصد را/ او برایم خبر خیر نیاورده است/ و اگر دارد با طعنه و لبخندی است که میگوید/ بده انعام مرا/ و سپس حضرت عزراییل دم در منتظر است». این منظومه شعر - نمایش را سال 79 چاپ کردم، البته یکسوم آن را منتشر کردم. آن موقع که این اثر را مینوشتم، زیر 50 سال بودم.
او در ادامه اظهار کرد: جوانی با شور و هیجانی وصفناپذیر همراه است و آدم کارهای متعدد را پیش میبرد. سال 40-41 برای یک صفحه داستان مبلغی میدادند و من در کتاب هفته پنج - شش داستان نوشتم. از آنجایی که ناشران برای تألیف پول چندانی نمیدادند، نمایشنامهای از آلبر کامو را با عنوان «در محاصره» ترجمه کردم. 20 سال بعد این نمایشنامه را باز ترجمه و با عنوان «شهربندان» منتشر کردم. منظور این است که کارهای متعددی را انجام میدادم. گامها را یکی بعد از دیگری برمیداشتم و یک اعتماد درونی در گذر زمان شکل میگرفت.
رفتهرفته از آن شور و هیجان کاسته میشود، اما تعهد نسبت به زندگی و نوشتن برجای میماند. در 20 سال اخیر وسواس بیشتری نسبت به انتشار پیدا کردم. گاه میشود شعری را یک سالی میگذارم به کناری، زیرا یک کلمهاش را نمیپسندم و این تعهد به زندگی است که آدم را پیش میبرد و گاه بار سنگینی میشود که نمیتوان آن را کنار گذاشت، وقتی خود را به عنوان نویسنده شناختید و نتیجه گرفتید نقش آدمی در زندگی این بوده و از رهگذر این نقش معنا گرفته است، بعد بدل به هویتش میشود و به آن متعهد میماند؛ تعهدی که گاهی کلافهکننده است.
سپانلو یادآور شد: در سالهای جوانی با آن شور و هیجان انقلابی چندان در پی تولد و جشن تولد نبودم. در بخش خصوصی کار میکردم و با دوستان بعد از کار به گردش و چرخیدن سپری میشد. یادم هست سالی در سالروز تولدم، نیمهشب به خانه رسیدیم، دیدم دوستان جمع شدهاند و برایم جشن تولد گرفتهاند، خیلی اتفاق غریبی بود، زیرا ما این موضوع را چندان جدی نمیگرفتیم.
او افزود: نه تنها سالروز تولد بلکه دیگر سالگردهای حوادث تاریخی، سیاسی یا اجتماعی به طور طبیعی سبب میشود که فرد به کارنامه خودش نگاه بیاندازد و اندکی بیشتر به تصویرهای کمرنگشده زندگیاش نگاه بیاندازد. این دست مناسبتها ناخودآگاه یک نوع محاکمه درونی را هم به همراه میآورد. از طرفی موهبت این دست مناسبتها، دور هم جمع شدن و تجدید دوستی است.
او همچنین متذکر شد: من معتقدم به کار نویسندگی و شاعری باید به عنوان یک گرمای درونی نگاه کرد که وظیفه معنا دادن به زندگی هنرمند را بر دوش میکشد. در یکی از شعرهایم چند سال پیش نوشته بودم: «یک صدا میپرسد/به چه امیدی در این خشکسال میبارید/ وظیفه من است باریدن/ امید وظیفه من نیست».
سالها کار سبب میشود که آدمی با آنچه خلق میکند، یکی شود و مهم این است که فرد در پی عمری زندگی، وجدانی آسوده داشته باشد. این فرد است که به زندگی معنا میدهد، همانطور که سارتر میگفت انسان بنده سرنوشت خودش نیست؛ بلکه او به زندگیاش معنا میدهد و البته شانس هم مطرح است، کافی است از کودکی بیماری باشد، اعم از جسمی یا ذهنی و این بدشانسی است.
همچنین برای کار هنری وجود یک قریحه مرموز و خداداد ضروری است و در کنار آن، محیط و شرایط برای کشف و شکوفایی آن قریحه مهم است و از این منظر لابد من آدم خوششانسی بودهام و در خانوادهای بودم که تا سالهای درس و دانشگاه مجبور نبودم کار کنم. من شاعران خوبی را سراغ دارم که به دلایلی هدر رفتند. یکیشان از وقتی زن گرفت با جادوی مادرزن، شاعری را کنار گذاشت و به کار در وانتبار و حمل و نقل مشغول شد.
این شاعر در پایان درباره عمر طولانی و دراز هم گفت: دوست دارم تا وقتی باشم که تندرست هستم. سالها پیش که پزشکم کار معالجه بیماریام را آغاز میکرد، گفتم اگر این معالجه حافظه مرا از بین میبرد، ترجیح میدهم آن را به کار نبندم. آن موقع گفتم به سن پدرم که در 77 سالی از دنیا رفت هم برسم، کافی است. ایشان گفتند شما را تا 90 سالگی سر پا نگه میداریم. به هر حال دوست ندارم سالهای زندگی به گونهای شود که از شدت بیماری و رنج، دوستان و بستگان بگویند امید که خدا راحتش کند.
محمدعلی سپانلو، شاعر، منتقد و مترجم، متولد 29 آبان سال 1319 در تهران است. او فعالیت ادبیاش را در دهه ۱۳۴۰ شروع کرد و با منظومه «پیادهروها» به شهرت رسید. بسیاری از آثار او تاکنون به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه، هلندی، عربی و سوئدی ترجمه شده است. این شاعر و مترجم موفق شده است نشان شوالیه نخل آکادمی فرانسه (بزرگترین نشان فرهنگی فرانسه) و جایزه ماکس ژاکوب فرانسه را دریافت کند.
سپانلو جدا از شعر، در عرصههای دیگر چون قصه، پژوهش و ترجمه نیز صاحب چندین اثر است که برخی آثار او عبارتاند از:
شعر: ژالیزیانا، پیادهروها، خانم زمان، آه بیابان، رگبارها، سندباد غایب، نبض وطنم را میگیرم، قایقسواری در تهران، کاشف از یاد رفتهها
تحقیق: نویسندگان پیشرو ایران، چهار شاعر آزادی و بهار، پاییز در بزرگراه، بازآفرینی واقعیت، هزار و یک شعر، قصه قدیم: 111 قصه از ادبیات کهن ایران، تاریخچه رمان، صد قصه کوتاه، درباره عارف قزوینی
ترجمه: در محاصره، عادلها، کودکی یک رئیس، دهلیز و پلکان، آنها به اسبها شلیک میکنند