|
|
امروز: سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۱۷:۱۶
کد خبر: ۱۱۱۷۳۵
تاریخ انتشار: ۰۷ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۰:۴۰
فکر می‌کنم، صرف نظر از این که بازیگر هستم و گاهی ممکن است در نقشی، سنی بالاتر یا پایین‌تر از سن خودم را زندگی کنم. بهتر است در زندگی همان سنی باشیم که واقعا هستیم. من حالا 48 ساله هستم و می‌خواهم یک آدم 48 ساله باشم نه کمتر، نه بیشتر!
 جشن تولد حسن جوهرچی در روزنامه جام‌جم، دو روز زودتر برگزار شد که ما امروز بتوانیم این گفت‌وگو را در روز تولدش یعنی همین امروز منتشر کنیم؛ او از آبیک قزوین خودش را به روزنامه رساند و در پایان یک روز پرمشغله با هم گفت‌وگو کردیم. یاد گذشته، خاطرات خوب دوران کودکی و نوجوانی، خستگی را از حسن جوهرچی دور کرد و لحظات شیرینی برای ما ساخت که آنها را با شما شریک می‌شویم.

در همان سنی که هستیم

فکر می‌کنم، صرف نظر از این که بازیگر هستم و گاهی ممکن است در نقشی، سنی بالاتر یا پایین‌تر از سن خودم را زندگی کنم. بهتر است در زندگی همان سنی باشیم که واقعا هستیم. من حالا 48 ساله هستم و می‌خواهم یک آدم 48 ساله باشم نه کمتر، نه بیشتر!

اگرچه برخی ممکن است هرگز به پختگی نرسند، اما به طور طبیعی، نیمه دوم زندگی هر کسی که از 40 یا 45 سالگی به بعد شروع می‌شود، زمان رسیدن به ثبات و آرامش است و هر کس در این سن سعی می‌کند آرام‌آرام چیزهایی از خودش به یادگار بگذارد که به درد نسل‌های بعدی بخورد. البته ما بازیگر‌ها به دلیل وضعیت کاری‌مان شاید از جوانی شروع کرده‌ایم به یادگار گذاشتن.

مادر مسئول

بچه‌های موفقی دارم و این قطعا نشان از حضور یک مادر مسئول دارد؛ مادری که هم کارها و مسئولیت‌های خودش را انجام داده، هم مسئولیت بچه‌ها را به عهده داشته و به نوعی جور مرا کشیده است؛ آن هم در مورد بچه‌ها که روز به روز بزرگ‌تر می‌شوند و احتیاجات‌شان بیشتر می‌شود. خوشبختانه بچه‌ها به لطف مادرشان در محیط خوبی بزرگ شده‌اند.

شیطنت نزدیک به شرارت

در کودکی بویژه در نوجوانی زیاد شیطنت کرده‌ام؛ بخصوص دوره دبیرستان که البته بهترین مقطع زندگی من هم است. با تعدادی از دوستان همراه بودیم و هر آتشی که فکرش را بکنید، سوزانده‌ایم. اصلا از صبح که بیدار می‌شدیم به جای هر چیزی به این فکر می‌کردیم که امروز سر‌به‌سر چه کسی بگذاریم. در برخی مواقع کار از شیطنت می‌گذشت. معمولا ترجیح می‌دهم خاطره‌ای از آن دوران تعریف نکنم چون بدآموزی دارد و راستش گاهی خودم از کارهایی که می‌کردیم، خجالت می‌کشم. گاهی به خودم می‌گویم چرا آقای شمس (دبیر زبان انگلیسی) را این‌قدر آزار دادم؟!

دیدار دوباره پس از 15 سال

بعد از پایان سریال «در پناه تو» دیگر خانم زنگنه را ندیدم تا حدود شش سال پیش که در فیلم تلویزیونی «رایزن عشق» با هم بازی کردیم. از میان بازیگران سریال «در پناه تو» من، خانم زنگنه و پارسا پیروزفر بیشتر از دیگران در تلویزیون به بازیگری ادامه دادیم.

کیومرث مرادی از همان روز اول هم دغدغه تئاتر داشت و کارش را در همین زمینه ادامه داد. اتابک نادری هم همین طور و البته مدیریت در اداره تئاتر هم مزید بر علت بود که او را کمتر ببینیم . با همه اینها معتقدم تک تک ما دوران سوپراستاری در تلویزیون را پشت سر گذاشته ایم. در آن روزها من واقعا جواب تلفن تهیه‌کنندگان را نمی‌دادم. به واقع شرمنده می‌شدم چون مثلا در سال 77 بودیم و من کارهایم تا پایان سال 79 برنامه‌ریزی شده بود. قبل از ما بازیگرانی بودند که داشتند می‌درخشیدند و ما جای آنها را گرفتیم، بعد ما رفتیم و دیگران آمدند. این سیر طبیعی است. البته زمانی که سریال «در پناه تو» پخش می‌شد، دو تا شبکه داشتیم و حجم تولیدات و تعداد بازیگران محدود بود.

پدر تلفنی

حرفه ما سفر دارد، دوری از خانواده دارد و این خیلی طبیعی است که من پدر کاملی برای بچه‌هایم نبودم، مثلا وقتی جابربن‌حیان را بازی می‌کردم سه ماه فرزندانم را ندیدم. به پدر تلفنی بدل شده بودم. این سیر محتوم زندگی همه بازیگران است و احتمالا به این مربوط است که ما حرفه خودمان را بیش از اندازه دوست داریم، نسبت به این حرفه بسیار خودخواه هستیم درنتیجه کم و کاستی‌های دیگر در جنبه‌های دیگر ایجاد می‌شود.

من خیلی کم با فرزندانم به شهر بازی رفته‌ام؛ در مجموع به اندازه یکی دو بار. هروقت با هم مسافرت رفتیم، دم در خانه سوار وسیله نقلیه و جلوی هتل پیاده شده‌ام درحالی که آدم‌ها مسافرت می‌روند که جاهای جدید را ببینند، دور بزنند، بگردند و خوش بگذرانند، اما متاسفانه ما بازیگرها چنین تجربیاتی را کم داریم؛ حالا بچه‌ها بزرگ‌تر شده‌اند و درگیر درس و دانشگاه هستند و اصلا فرصت زیادی برای این کارها نیست.

جوانی، فصل دوستی

آدم‌ها وقتی جوان هستند خیلی زودتر و راحت‌تر با هم ارتباط دوستانه برقرار می‌کنند. در سریال «در پناه تو» و فیلم «ضیافت» همه بازیگران خیلی زود با هم دوست شدند. البته آقای کیمیایی در فیلم «ضیافت» کار بسیار هوشمندانه‌ای کرد. سه چهار روز اول فیلمبرداری، همه ما سر صحنه حاضر می‌شدیم و گریم‌مان می‌کردند، اما بازی نداشتیم و فقط نماهای مربوط به صاحب رستوران تصویربرداری می‌شد. ما سر صحنه بودیم و با هم معاشرت می‌کردیم؛ گاهی می‌رفتیم با هم شیرینی می‌خریدیم، کله‌پاچه می‌خوردیم، می‌گشتیم و شوخی می‌کردیم. در نتیجه روزی که در مقابل دوربین قرار گرفتیم انگار سال‌ها بود که با هم دوستیم. در حالی که من فقط با فریبرز عرب‌نیا ارتباط دوستانه داشتم و با مهدی خیامی، خسرو رجوی یا بهزاد خداویسی همکاری نکرده بودم.

دروغ بزرگ به اکبر رادی

یک بار دروغی به مرحوم اکبر رادی گفتم، اما امیدوارم روح ایشان از من راضی باشد. ایشان در دوران دبیرستان، دبیر ادبیات ما بودند. به بچه‌ها گفتند برای زنگ انشا یک کتاب را خلاصه‌نویسی کنید. من چون تئاتر بازی می‌کردم با این مقوله مانوس بودم، اما بقیه همکلاسی‌ها نه. بنابراین من استقبال کردم و بچه‌ها معترض شدند که چرا خودشیرینی کردم. من هم به آنها گفتم: بروید شما هم مثل من یاد بگیرید. از همان لحظه تا شبی که فردا کلاس ادبیات داشتیم هیچ کاری نکردم و حالا مانده بودم که با آبرویم چه کنم! تا این که یادم آمد کتاب فاوست ترجمه سعید نفیسی را دارم. در انتهای کتاب خلاصه‌اش نوشته شده بود و من همان را رونویسی کردم و بردم سر کلاس. هیچ‌کسی خلاصه‌نویسی نکرده بود جز من! مرحوم رادی از این که من گوته را می‌شناختم و فاوست را خوانده بودم خیلی به هیجان آمد و اصرار کرد من سر کلاس خلاصه‌ای را که نوشته‌ام، بخوانم! از من انکار و از ایشان اصرار بالاخره مجبور شدم، متن را بخوانم اما از پس کلمات ثقیل خلاصه کتاب بر نیامدم و در نتیجه مرحوم رادی فهمیدند که من تقلب کردم. یکباره از کوره در رفت و گفت تقلب کردی، اما من زیر بار نرفتم. بعد از دبیرستان پیش می‌آمد که استاد رادی را ببینم. تا روزی که فوت کردند هر وقت مرا می‌دید، می‌گفت: حسن آن خلاصه را از روی کتاب نوشتی و من تا روز آخر می‌گفتم نه!

زندگی در سنی دیگر

بازیگر گاهی ممکن است، در یک نقش پیرتر یا جوان‌تر از سن خودش ظاهر شود، اما تجربه‌های واقعی زندگی فقط با گذشت زمان و در وقت خودشان می‌رسند. من 37 ساله بودم که در سریال غریبانه به کارگردانی قاسم جعفری نقشی همسن امروز خودم را بازی کردم. در آن نقش، پدری بودم که یک فرزند 22 ساله داشتم و حالا که دختر خودم 22 ساله است، می‌بینم پدر یک فرزند 22 ساله با پدر یک فرزند مثلا هشت ساله هم در تجربه و هم در نگاهشان به زندگی تفاوت دارند. یا مثلا حدود 25 سال پیش وقتی «بر بال فرشتگان» را بازی کردم، 24 ساله بودم و نقش یک فرمانده رزمی را به عهده داشتم. اگرچه برای آن فیلم جایزه بهترین بازیگر جشنواره دفاع مقدس را دریافت کردم، اما حالا که در مناسبت‌هایی مانند دفاع مقدس فیلم را می‌بینم به خودم می‌گویم کاش می‌شد الان این نقش را بازی می‌کردم. قطعا نوع نگاه من به اتفاقات جهان پیرامونم نسبت به ده سال پیش متفاوت شده و قطعا ده سال پیش نسبت به ده سال قبل‌تر از آن متفاوت بوده است.

نقش‌هایم را دوست دارم

شاید گاهی دلم بخواهد برخی نقش‌ها را امروز بازی می‌کردم و از تجربه‌های امروزم برای ایفای آنها بهره می‌گرفتم؛ اما برای نقش‌هایم افسوس نمی‌خورم. هر نقشی را که بازی کردم، در همان مقطع زمانی، سعی کردم بهترین کاری باشد که می‌توانم ارائه کنم. گاهی فکر می‌کنم الان اگر قرار باشد نقش یک خلبان، ارتشی، بسیجی، نیروی دریایی یا پاسدار را بازی کنم، خیلی بهتر از زمانی بازی خواهم کرد که 28 ساله بودم.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین