کد خبر: ۱۰۷۶۲۹
تاریخ انتشار: ۱۵ تير ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۳
بچه امامزاده حسن، ‌سه راه آذری و پل امامزاده معصوم هستم. از سال اول دبیرستان وارد حرفه بازیگری شدم و تا اکنون آن را ادامه داده‌ام.
 ییوک میرزایی سال‌هاست در تلویزیون و رادیو فعالیت می‌کند. آدم بی‌حاشیه‌ای‌ است که بیشتر وقتش را در رادیو و اجرای نقش‌های رادیویی سپری کرده و حالا بازنشسته رادیو ست و فرصت بیشتری دارد که در سریال‌های تلویزیونی بازی کند. روزنامه جام‌جم با میرزایی درباره زندگی گذشته‌اش و زمانی‌که نوجوان و جوان بود، هم صحبت شده است.



 مشروح این مصاحبه در ادامه آمده است:

شنیده‌ایم که متولد جنوب شهر هستید، در کدام منطقه تهران متولد شده‌اید؟

بچه امامزاده حسن، ‌سه راه آذری و پل امامزاده معصوم هستم. از سال اول دبیرستان وارد حرفه بازیگری شدم و تا اکنون آن را ادامه داده‌ام. شروع کارم با تئاتر و هنرکده آناهیتا بود. زنده یادان مصطفی و مهین اسکویی ومرحوم مهدی فتحی دوره‌‌های علمی بازیگری را تدریس می‌کردند. بازیگری را با تئاتر شروع کردم و در سال 61 به رادیو دعوت شدم. در نمایش‌های زیادی که از برنامه‌‌هایی مانند داستان شب و صبح آدینه و صبح جمعه با شما پخش می‌شد، بازی کرده‌ام. در سال 62 در تله‌فیلم آینه خیال به کارگردانی داوود میرباقری مقابل دوربین رفتم که اولین کار تصویری‌ام بود. بعد در سریال سایه همسایه‌ها به کارگردانی اسماعیل خلج بازی کردم. سریالی که در زمان جنگ پخش می‌شد و مخاطب زیادی داشت.

قصه‌اش درباره آدم‌هایی بود که در یک محله زندگی می‌کردند و هر کدام داستان خاص خود را داشتند، آقای عنایت بخشی هم یکی از نقش‌های اصلی را بازی می‌کرد؟

بله! ‌اولین نقش مثبتی بود که آقای بخشی بازی کرد، ‌نقش حاج آقا و معتمد محله را به عهده داشت و من هم لات محله بودم!

درباره خانواده پدری‌تان برایمان بگویید؟ چند خواهر و برادر بودید؟

ما چهار خواهر و برادر بودیم. من کوچک ترین بچه خانواده بودم. شناختی از فرهنگ و هنر نداشتم چون در محله‌ای به دنیا آمده و بزرگ شدم که با این مقولات کاملا بیگانه بود.

با ورزشکاران و هنرمندان زیادی صحبت کرد‌ه‌ام که متولد همین محله هستند و بعد به چهره‌های معروف تبدیل شده‌اند. فوتبالیست‌هایی که از منطقه جنوب شهر آمده‌اند و معتقدند به این رشته روی آورد‌ه‌اند چون فوتبال ارزان‌ترین ورزش و تفریح آنها بوده است، اما مقوله هنر فرق می‌کند، شما چطور شد که به سمت بازیگری رفتید؟

در دوره‌ای که ما بچه و نوجوان بودیم در محله ما نه از فرهنگسرا خبری بود نه از کانون هنری و فرهنگی. ما دو کار می‌توانستیم انجام بدهیم یا فوتبال و گل کوچیک بازی کنیم یا سگ‌بازی! محله ما پر از باغ، رود‌خانه و دار و درخت و سگ بود. تفریح خاصی نداشتیم باید یک جوری سرمان را با همان امکاناتی که داشتیم، گرم می‌کردیم. تا این‌که سال اول دبیرستان به محله امیربهادر رفتم. آقای اسکویی برای هنرکده‌ آناهیتا نیرو می‌خواست و من هم عشق فیلم و آرتیست‌بازی. از من تست گرفتند و قبول شدم. آن زمان بود که متوجه شدم زندگی ابعاد دیگری هم دارد .به ما می‌گفتند کتاب بخوانید، ورزش کنید، کوهنوردی بروید؛ کارهایی که اصلا در قاموس ما وجود نداشت.ما کتاب نمی‌خواندیم و اصلا نمی‌دانستیم تئاتر چی هست اما آشنایی با گروه آناهیتا و دسته جمعی به تئاتر رفتن، ورزش کردن و کتاب خواندن نگاهم را به هنر تغییر داد.

یا بهتر بگوییم نگاهتان به زندگی را تغییر داد؟

دقیقا همین طور است.واقعیت این است اگر نقش‌هایی که من بازی می‌کنم و بیشترشان هم آدم‌‌های لات و منفی هستند، باورپذیر در می‌آیند به این دلیل است که ما به ازای‌ آنها را در اطرافم زیاد دید‌ه‌ام؛ قصاب و قمه‌زن و جیب‌بر و ... من با این جور آدم‌ها حشر و نشر داشتم اگر به هنرکده آناهیتا نمی‌رفتم و بازیگر نمی‌شدم احتمال داشت الان یکی از گُنده‌ لات‌های جنوب شهر بودم!‌ اما خدا خواست و از آن محیط دور شدم و توانستم وارد کارهای هنری و فرهنگی شوم.

به نوعی سرنوشت شما جور دیگری رقم خورد.

برادر بزرگم فوتبالیست بود واحساس کرد که محله و محیط زندگی دارد مرا به بیراهه می‌برد. او مرا در دبیرستان محله‌ای دیگر ثبت‌نام و تشویقم کرد از فضای آن محله دور شوم. از اول دبیرستان شروع به مطالعه، ورزش و بازیگری کردم و دوستانی پیدا کردم که به مقوله فرهنگ و هنر علاقه‌مند بودند به همین دلیل نوع تفکرم کاملا تغییر کرد.آن زمان در برخی محله‌ها مکان‌هایی به نام کاخ جوانان بود که در زمینه فرهنگ و هنر فعال بود و خیلی از جوان‌ها جذب این محیط‌ها می‌شدند بعد از پیروزی انقلاب، کاخ جوانان جایش را به فرهنگسراها داد اما واقعیت این است که فرهنگسراها در جذب جوانان زیاد موفق نیستند با این که امکانات زیادی دارند. اما انگار جوانان اصلا انگیزه فعالیت هنری ندارند.

در قدیم کمبود‌ها باعث می‌شد که جوانان برای عبور از آن شرایط هر سختی را تحمل کنند تا بتوانند به زندگی بهتر و باثبات‌تری برسند، اما الان همه دوست دارند خیلی زود به ثروت و رفاه زیادی برسند بدون کمترین تلاش.

راحت طلب شده‌ایم. دوره ما یک قران یک قران پول جمع می‌کردیم به جای این که سوار اتوبوس شویم، پیاده می‌رفتیم تا بتوانیم پول بلیت سینما را جور کنیم اما الان جوان‌ها فکر می‌کنند، می‌توانند با پول به همه جا برسند و حتی نقش‌های خوبی در تئاتر، سینما و تلویزیون را بخرند و وقتی جلوی دوربین می‌آیند متوجه می‌شوی، هیچی بلد نیستند چون زحمت نکشیده و اصول بازیگری را بلد نیستند. انگیزه جوانان امروز فقط رسیدن به پله آخر است بدون هیچ زحمت و تلاشی. تا چند سال قبل اگر کسی از من می‌پرسید چطور بازیگر شوم؟ برایش توضیح می‌دادم که باید دوره آموزشی طی کند، دانشگاه برود و... اما الان می‌گویم اگر پول داری برو نقش بخر!‌ همه چیز به هم ریخته و هیچ چیز سرجایش نیست.

وقتی از محله‌‌تان جدا شدید باز هم به آنجا سر زدید یا برای همیشه آنجا را ترک کردید؟

چون خانه پدری‌ام در آن محله بود، تا وقتی که پدر و مادرم زنده بودند به آنجا می‌رفتم. الان هم ماه محرم به امامزاده حسن می‌روم و به دوستان قدیمی‌ام سر می‌زنم. محله‌های قدیمی با همه کمبود‌ها صفا و صمیمیت خاص خود را داشت.مردم همدیگر را می‌شناختند و در گرفتاری‌ها و مشکلات به داد هم می‌رسیدند، اما الان همسایه‌ها یکدیگر را نمی‌شناسند و در گرفتاری‌ها و خوشی‌های هم شریک نیستند. مردم ارتباط زیادی با هم ندارند و این عدم ارتباط عاطفی آدم‌های امروزی را تنها کرده است. در گذشته وقتی کسی «یا علی» می‌گفت، تا آخر همراهت بود و کمکت می‌کرد اما الان این‌جور رفاقت‌ها خیلی کم‌رنگ شده است. بخشی از این رفتارها به کمبود‌ها و مشکلاتی برمی‌گردد که مردم را آنقدر گرفتار کرده که فرصت ندارند به همنوع خود توجه کنند.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین