کد خبر: ۱۰۴۹۴۲
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۵ - ۱۸:۳۶
شاعرانی که دیشب مهمان مقام معظم رهبری بودند،‌ اشعار مختلفی را با مضامین گوناگون در محضر رهبر معظم انقلاب خواندند.
 شاعرانی که دیشب مهمان مقام معظم رهبری بودند،‌ اشعار مختلفی را با مضامین گوناگون در محضر رهبر معظم انقلاب خواندند.

به گزارش پایگاه خبری حوزه‌ هنری، شاعران متعهد و انقلابی کشور و جمعی از شاعران کشورهای فارسی‌زبان و همسایه، شامگاه دوشنبه هم‌زمان با ولادت امام حسن مجتبی (ع) و در نیمه ماه مبارک رمضان، به رسم هر ساله، به دیدار رهبر معظم انقلاب مشرف شدند و لحظاتی در محضر این عالم دینی، ادبی و مرجع عالی‌قدر شیعیان جهان شعر خواندند و از دغدغه‌های خود برای رهبرشان گفتند.

در این گزارش، برخی شعرهای شاعران حاضر در جلسه که در حضور حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای خوانده شد مرور می‌شود.

غلامعی حداد عادل در این دیدار شعری با نام «عذر تقصیر» خواند:

محمّدا به که مانی، محمّدا به چه مانی
«جهان و هر چه درو هست صورتند و تو جانی»

حکایتی که تو داری به هیچ چامه نگنجد
فزون ز طاقتِ اندیشه و زبان و بیانی

ندانمت چه بنامم، ندانمت چه بخوانم
که هرچه گویم و خوانم، چو بنگرم، به از آنی

تو در خیال نیایی، تو در قیاس نگنجی
که خود حقیقت برتر ز فهم و وهم و گمانی

تویی که رشتۀ پیوند آسمان و زمینی
تویی که پنجرۀ روشنِ زمین و زمانی

تویی که صاحب خُلق عظیم و طبع کریمی
تویی که صاحب صبر جمیل و قدر گرانی

تویی که در شبِ تاریکِ دهر نور امیدی
تویی که در تن دنیای خسته روح و روانی

پیام‌آورِ توحید و عدل و حکمت و عقلی
رسول رحمت پروردگار عالمیانی

تو آن درخت برومند بوستان بهشتی
که میوۀ گل اخلاق بر زمین بفشانی

به راه حقّ و عدالت دمی ز پا ننشینی
مگر نهال عدالت به دست خود بنشانی

روا به کیش تو هر چیز پاک و طیب و طاهر
حرامْ هر چه پلیدی بر او نشانده نشانی

تو بندِ بردگی از پای خَلقِ خسته گشایی
نجات‌بخش خلایق ز رنجِ بارِ گرانی

ز ابر تیره ببارد به آبروی تو باران
نگاهدارِ یتیمان، پناهِ بیوه‌زنانی

به باغ عشق و محبّت، گل همیشه بهاری
نه آفتی به بهار تو می‌رسد نه خزانی

نشسته نزد فقیران، به مهربانی و نرمی
ستاده بر سرِ راهِ ستمگران جهانی

لطیف و نرم، چو باران، به خاک خشک بیابان
به دشت تشنۀ ایمان، تو جویبار روانی

تویی که محرم رازی، تویی که اهل نمازی
خوشا شبِ تو که هر شب نماز عشق بخوانی

نماز خواندی و از دیده سیل اشک گشودی
فدای قطرۀ اشکی که در نماز فشانی

محمّدا تو کریمی، محمّدا تو رحیمی
محمّدا تو امینی، محمّدا تو امانی

سعیدْ آن که تو او را به‌سوی خویش بخوانی
شقی‌است آن که تواَش از حریم خویش برانی

تو عزّت و شرف و مجد و فخر و فرّ و شکوهی
تو پشتوانه و پشت‌وپناه و توش‌وتوانی

ستونِ خانۀ ایمانِ بندگان خدایی
عمودِ خیمۀ اسلامِ مسلمین جهانی

هزار چشمۀ حکمت، هزار زمزم رحمت
ز قلب پاک تو جوشیده آشکار و نهانی

غبار هیچ پلیدی به دامنت ننشیند
تو پاک‌دامن و پاکیزه‌طبع و پاک‌زبانی

خدای خواسته تا قدر و منزلت به تو بخشد
خدای خواسته قرآن بماند و تو بمانی

به پنج نوبت، گلدسته‌ها ز مشرق و مغرب
زنند بانگ «محمّد» بدان زبان که تو دانی

ستوده آمد نامت، شنوده باد پیامت
بلند باد مقامت، که سرو باغ جنانی

تویی که ریشه و اصلی، تویی که حلقۀ وصلی
نشسته در دلِ خُرد و کلان و پیر و جوانی

جهان پُر است ز خشم و خروش و خیزش امّت
رسیده موج رهایی ز هر کران به کرانی

بِهِل که خصمِ سیه‌دل زبان به‌هرزه گشاید
کجا رسد به تو ای مه ز بانگ هرزه زیانی

بریده باد دو دستی که در جفای تو کوشد
شکسته باد اگر وا شود به‌یاوه دهانی

چگونه لاف سخن در ستایش تو توان زد
تویی که لایقِ مدح تو نیست هیچ زبانی

سزد که عذر ز تقصیر خویش خواهم و زین پس
سپر بیفکنم و زه نیفکنم به کمانی

فرود آیم و بار دگر بلند بگویم:
محمّدا به که مانی، محمّدا به چه مانی

عباسعلی براتی‌پور در دیدار شب گذشته شعری با مضمون انتظار در محضر رهبر انقلاب خواند:
بیا که دیده‌ام از انتظار لبریز است
کویر سینه تفتیده‌ام عطش خیز است
شکوه رویش سُکرآور بهارانی
که بی‌طراوت رویت، بهار، پاییز است
به باغ عاطفه، عطر نگاه تو جاری است
مشام جان ز شمیم تو عطرآمیز است
همیشه خاطر ما آشیان یاد تو باد
که در هوای تو پرواز، خاطرانگیز است
بخوان که نغمه تو معجز مسیحایی است
نوای گرم تو شورآور و شکربیز است
ز کوچه سار دیار دلم عبور نکرد
به غیر دوست که این کوچه کوی پرهیز است
بیا و بر دل آلوده‌ام نگاهی کن
که پیش عفو تو کوه گناه ناچیز است

سعید پورطهماسبی هم عاشقانه‌ای در محضر رهبر معظم انقلاب خواند:

از تو من تنها نگاهی مختصر می‌خواستم
من که چشمان تو را از هر نظر می‌خواستم

گر چه شاید سهم اندوه مرا از دیگران
بیشتر دادی، ولی من بیشتر می‌خواستم

دین اگر آنگونه بود و آن اگر اینگونه، نه
عشق را بی هیچ اما و اگر می‌خواستم

روزگارم هر چه باشد وام‌دار چشم توست
من که در هر کاری از چشمت نظر می‌خواستم

رستن از بند قفس رنج اسارت را فزود
آه آری باید اول بال و پر می‌خواستم

رفت عمری تا بدانم خویش را گم کرده‌ام
تا بیابم خویش را عمری دگر می‌خواستم

باید از ماهی بخواهم راز دریا را، اگر
پیش از این از ساحل سطحی نگر می‌خواستم

خواب دیدم پیله می‌بافم به دور خویشتن
کاش روزی مثل یک پروانه می‌خواستم

ناصر فیض یک شعر طنز خواند که فضای جلسه را متفاوت کرد:
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
من مانده‌ام این‌جا که حلال است، حرام است؟
با این که به فتوای دل اشکال ندارد
گر یار پسندید ترا کار تمام است
در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف
در مذهب اسلام همین باده حرام است
شد قافیه تکرار ولی مسئله‌ای نیست
چون شاعر این بیت طرفدار نظام است
این ماه شب چاردهم در شب مهتاب
یا این که نه، همسایه ما در لب بام است.
در مجلس اگر جای خودت را نشناسی
این جا است که مفهوم قعود تو قیام است
پرسید طبیبم که پس از رفتن یارت
وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است
از این که چه آمد به سرم هیچ نگفتم
گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است.

محمدکاظم کاظمی از شاعران افغان شعرش را به نوجوانان کارگر هموطنش تقدیم کرد:
دیدمت صبحدم در آخر صف‌، کوله سرنوشت در دستت‌
کوله‌باری که بود از آن پدر، و پدر رفت و هِشت‌، در دستت‌

گرچه با آسمان در افتادی تا که طرحی دگر دراندازی‌
باز این فالگیر آبله‌رو طالعت را نوشت در دستت‌

بس که با سنگ و گچ عجین گشته‌، تکّه‌چوبی در آستین گشته‌
بس که با خاک و گِل به‌سر برده‌، می‌توان سبزه کشت در دستت‌

شب می‌افتد و می‌رسی از راه با غروری نگفتنی در چشم‌
یک سبد نان تازه در بغلت و کلید بهشت در دستت‌

کاش می‌شد ببینمت روزی پشت‌ِ میزی که از پدر نرسید
و کتابی که کس نگفته در آن قصّة سنگ و خشت‌، در دستت‌

بازی‌ات را کسی به‌هم نزند، دفترت را کسی قلم نزند
و تو با اختیار خط بکشی‌، خطّ یک سرنوشت‌، در دستت‌

حجت‌الاسلام زکریا اخلاقی هم از دیگر شاعرانی بود که به شعرخوانی پرداخت:
در این دقایق موزون، که زندگی تپش عاشقانه‌ کلمات است
سکوت بال گشوده ست، و شب شروع نماهنگ دلنواز حیات است

ستاره‌ها همه نزدیک، و خانه ها همه مجذوب آسمان تماشا
شب کویر چه زیباست، شب کویر نماد تغزل لحظات است

رواق‌های مقرنس، دری گشوده به موسیقی مجسم تاریخ
تمام شهر پر از شعر، تمام شهر پر از شور تازه‌های بیات است

نسیم‌های دل‌انگیز، پیام می‌دهد از بادگیرهای مقابل
و این مخاطب مشتاق، نشسته بر لب ایوان و محو این نفحات است

هزار خاطره دارد، سکوت جاده ی ابریشم از صدای جرس ها
ببین در این شب آرام، چقدر غلغله در جان این جماد و نبات است

چه انبساط عجیبی! که جلوه جلوه به رقص آمده ست و چهره گشوده ست
هزار باغ پر از گل، که در مکاشفه ی این هزار رشته قنات است

هنوز زمزمه دارد، ترانه های تو در کاروانسرای اساطیر
تو در کجای جهانی؟ که انعکاس تو در جلوه از تمام جهات است

به رقص آمده انگار، نگاره های سفالین به کارگاه تجلی
قلمزنان همه حیران، که نقش حسن تو در جوهر کدام دوات است

و سال هاست که این شهر، در آستانه ی شنگرف این مساجد قدسی
میان جذبه و رؤیا، مدام غرق تغزل مدام محو صلات است

تو ای مفسر عاشق، که کشف می کنی اسرار لهجه های ازل را
به این بلاغ بیندیش، به این بلاغت محضی که در تجلی ذات است

هزار سال گذشته ست، ولی مسافری از جاده ی قدیم خراسان
به بوی گمشده ی خویش، هنوز راهی شب های باشکوه هرات است

و این مسافر دلتنگ، چقدر تشنه بچرخد در این کویر و نداند
که زندگی به چه معناست، که روستای زلال تو در کدام فلات است

محمدمهدی در دیدار شاعران با رهبر انقلاب شعری عاشقانه خواند:
چگونه در خیابانهای تهران زنده می‌مانم؟
مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می‌مانم
مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست
که تا شب این‌چنین ایلان و ویلان زنده می‌مانم
هوای دیگری دارم... نفس‌های من اینجا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده می‌مانم
شرابی خانگی دائم رگم را گرم می‌دارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می‌مانم
بدون عشق بی دینم، بدون عشق می‌میرم
بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می‌مانم

ریحانه کاردانی نیز به شعرخوانی در این مراسم پرداخت:
در هیئت عاشقان علم بودم کاش
یک مصرع شعر محتشم بودم کاش
در روضه عباس به خود می‌گفتم
ای کاش مدافع حرم بودم کاش
راه حرم را بسته‌اند اینک حرامی‌ها
تا چند در چنگال خونخواران گرامی‌ها
نفرین به طراحان این ترفندهای شوم
نفرین به اربابان جنگ و تلخکامی‌ها
هر کس مدافع می‌شود محکم‌ترین شعری
از باده این شعر می‌نوشند جامی‌ها
دارایی رود خروشان چشمه ها هستند
مدیون سربازان گمنامند نامی‌ها
در سینه خاصان عالم راز جانسوزی ست
این راز را هرگز نمی فهمند عامی‌ها
یک روز می آید کسی روشن تر از خورشید
چشم انتظار صبح باید بود شامی‌ها!!

سیدمحمد مهدی شفیعی از دیگر شاعران حاضر در مراسم دیدار با رهبر انقلاب این شعر را خواند:

کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی می‌کند
سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی می‌کند

مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان
آسمان شام با ایران چه فرقی می‌کند

قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم
حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می‌کند

مرز ما عشق است هرجا اوست آنجا خاک ماست
سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌کند

نیلوفر بختیاری هم در محضر رهبر انقلاب به شعرخوانی پرداخت:
باز شب شد، بی هدف، بی دیدن ماه و ستاره
پای خود ما را نشاند این جعبۀ جادو دوباره

خندۀ خواهر، غم مادر، اجیرِ قصه‌گو شد
دور هم بودیم، امّا ذهن‌هامان در اجاره

بس که شب‌ها این شبح‌ها را به خود تشبیه کردیم،
آدم هر قصه‌ای شد از من و تو استعاره

چیست پشتِ پرده‌های نخ‌نمای این نمایش؟
قصه‌هایی نیمه‌کاره، قهرمانی بی‌قواره

سرنوشتی را که باید آبی یکدست باشد،
حیف، پنهان کرده نعشِ ابرهای پاره‎پاره

در جهانِ مردگان، شب زنده‌داری کافی‌ات نیست؟
پیر شد بختِ جوان تو، به پای ماهواره

نصیر ندیم از شاعران افغان حاضر در دیدار شاعران با رهبر انقلاب شعری با عنوان «خفته پرچال به پرچال کبوتر در خون» خواند:
آسمان از چه نشسته است سراسر در خون
لاک پشتی که برون آمده از لاک کجاست
کو پرنده که نباشد همه پر پر در خون
فوران از رگ هر چشمه برون امده است
کوچه کوچه نفسی شهر شناور در خون
تو نبودی و در این خانه چه طوفان امد
تو نبودی و خزان از در ایوان آمد
تو نبودی و بهار از دل باغستان رفت
تو نبودی و شراب از رز تاکستان رفت
تو نبودی که سر دار سرم بازی شد
تو نبودی که سحر قاتل ما قاضی شد
مرگ چسبیده به دیوار در خانه ما
برگ ما شاخه ما غله ما دانه ما
مرگ باز از در هر خانه به داخل آمد
مرگ بی چون و چرا هر شبه نایل آمد
مرگ چنبر زده بر بادیه چون ابر سترگ
گرگ٬ گرگ آمده گرگ آمده از گرگا گرگ
گفت: آدینه به آدینه جهان تعطیل است
گرچه روشن آینه، جهان تعطیل است
ای شبان دل ما حکمت عیسی با تو
پاسبان گل ما صحبت سینا با تو
راز عالم نفس پاک تو را می خواهد
بوی از پیرهن چاک تو را می خواهد
مهر جالوت شده نغمه داوود تو کو
شهر تابوت شده مژده موعود تو کو
لشکر پیل به تخریب حرم آمده است
کو ابابیل که بر کعبه ستم آمده است
ناکسان اندو درین گستره میدان دارند
قاسطان اند و به نیزه همه قرآن دارند
ای که در غربت ما جام جهان مصحف توست
دایره دایره تقدیر زمان در کف توست
نوبت توست که این معرکه را برداری
شرق تا غرب به شمشیر مسخر داری
وقت آدینه به آدینه تو را می طلبند
سیصدو سیزه آیینه تو را می طلبند
ذوالفقار پدری را به کمر می بندی
کی به اصلاح جهان بار سفر می بندی

فاطمه افشاریان فرزند شهید سردار مجید افشاریان یکی دیگر از بانوان شاعری بود که شب گذشته در محضر رهبر انقلاب به شعرخوانی پرداخت. او شعری با موضوع عتبات عالیات با عنوان «حرم یار» خواند:
وقتی که در ایرانم و دلتنگ عراقم
در دل به هوای حرمت کنج رواقم

بعد از سفر این دل شده دیوانۀ یک عکس
عکس حرم توست به دیوار اتاقم

تا جلوه نمودی به دلم، پر شدم از عشق
عطر حرم یار خوش آمد به مذاقم

بعد از سفر نور دلم تنگ شما شد
حالا چه کنم من که گرفتار فراقم

هر روز سلامت کنم ای عشق از اینجا
دلبستۀ ایرانم و دلتنگ عراقم...

احمد شهریار هم یک غزل خواند:
جز حرف راست هیچ نگوید زبان ما
تیر شکسته را نرهاند کمان ما

پا در رکاب باش که در راه زندگی
شور نفس بود جرس کاروان ما

بلبل بیا به غمکده ی ما که از فراق
شاخ گل است هر مژه ی خون چکان ما

پرواز ماست رو به تجلی وگرنه خلق
در زیر خاک ساخته اند آشیان ما

ما را به عشق کشتی و ما زنده تر شدیم
رنگی به جز بهار ندارد خزان ما

یارب هزار بار به عنقا حلال باد
بر خوان صبر مائده ی استخوان ما

ای شهریار از نفس واپسین نترس
جان می دمند بر بدن نیمه جان ما

نغمه مستشارنظامی نیز به شعرخوانی پرداخت:
با پنج نور ناب بهشتی،با حرف حق مجادله سخت است
تسلیم اقتدار تو هستند بر عالم این معادله سخت است
با پنج نور ناب بهشتی،از راه آمدی و دلم ریخت
در شهر دیرهای قدیمی، حتی خیال زلزله سخت است
همراه تو ولی خداوند، هم پای تو دو سرو بهشتی
با توست روح سوره کوثر ، با آیه ها مقابله سخت است
این پنج تن عصاره عشق اند،این پنج تن سلاله نور اند
نجرانیان! مقابله کردن، با این جبال و سلسله سخت است
این وعده را مسیح به ما داد، اینک زمان تابش عشق است!
دیدار نور ناب به جز در دلهای پاک و یکدله سخت است
نصرانی ام که نام محمد،دین مسیح را به من آموخت
قلبم رسیده است به تسلیم ،با عاشقان معامله سخت است
با اهل بیت پاک نبوت،غیر از سلام و نور مگویید
با مستجاب دعوه ترینها، جان بردن از مباهله سخت است

مرتضی طوسی در محضر رهبر انقلاب شعری به زبان آذری خواند:
مرتضی باخدی غافل دن او کج آیین گؤزون
حیله باز، نازک باخیشلی، چین گؤزون
گوشه گیر دینداریدیم بیرگون منه
باخدی دوردمین گوشه دن بی دین گؤزون
بیرباخیشلا قلبیمی سالدین تورا
صید ائدیب دیر طرلانی شاهین گؤزون
سوزدو بیرکهلیک کیمی بیر یاز گونو
سینه مین دشتینده بیلدیرچین گؤزون
من دئدیم:اولسون بلالردن اوزاق
من دئدیم اولسون،دئدی"آمین"گؤزون
عاشیقین غمزه یله آلت اوست ایله میش
سوره ی "زلزال" اوخور "والتّین" گؤزون
من صراط المستقیم دن چیخمیشام
نستعینیم دیر والضالین گؤزون
گؤزلرین گؤردوکده بسم اله دئدیم
آمما قورخوب قاچمادی او جین گؤزون
کئشکه جان ایستردی، قالمازدیم دو دل
مندن ایمان ایسته ییر کابین گؤزون

همچنین نقی عباس از شاعران پارسی‌زبان اهل کشور هند در محضر رهبر انقلاب این شعر را خواند:
از کوه نور، آمده بودی، با یک سبد بهار، محمّد(ص)
بر شانه‌ات هزار فرشته، در سینه‌ات شرار، محمّد(ص)

إقرأ؛ بخوان... تو خواندی و انگار، «إقرأ» تو بودی از دهنِ غار
آری، تو خود کلام خدایی؛ برگشته‌ای ز غار، محمّد(ص)

ای جلوه‌گاه خُلقِ ستوده! دنیا در انتظارِ تو بوده
این خَلق را رسان به قراری، با جان بی‌قرار، محمّد(ص)

تو آفتابِ اوّل و خاتم، تو رحمتی برای دو عالم
هرچند زیر پای تو ریزند، از بغض و کینه، خار، محمّد(ص)

هم در ازل وجود تو موعود، هم تا ابد فیوض تو موجود
مانندِ لطفِ حضرتِ معبود، پنهان و آشکار، محمّد(ص)

با قلب خسته و جگرِ ریش، دنیا شده‌ست تشنه‌تر از پیش
بر جانِ ما ببار محمّد! والا پیام‌دار! محمّد(ص)

محمدجواد آسمان نیز در محضر رهبر انقلاب به شعرخوانی پرداخت:
به هشیاران بگو؛ آن مِی به ساغر برنمی‌گردد
بگو آن روزهای خوب، دیگر برنمی‌گردد

بگو آن‌قدر نومیدیم از برگشتنِ مستی،
که ساقی را به‌سوی تشنگان سر برنمی‌گردد

بهشت آتشینی ساختیم از خون و خاکستر
شفیعان سوختند و روز محشر برنمی‌گردد

خبر، تلخ است امّا بهتر است از بی‌خبر بودن
خبر این است؛ دیگر آن کبوتر برنمی‌گردد

میان این‌همه تابوت، دنبال که می‌گردند؟
بگو، رستم که پیش از خوان آخر برنمی‌گردد

قلندرها طلسم عشق را همراه خود بردند
طلسم عشق برگردد، قلندر برنمی‌گردد

از این افسانه، تنها کلبه‌ی احزان حقیقت داشت
تو یوسف باش ـ بنیامین! ـ برادر برنمی‌گردد

روح‌الله اکبری هم در دیدار با رهبر انقلاب این شعر را خواند:
سکوت کردی و این اول شنیدن بود
سکوت کردن تو لب گشودن من بود

به چشم‌های تو سوگند می خورم که دلم
به بازگشتن تو، ماندن تو، روشن بود

من و تو در نظر دوست چون گلیم و بهار
همین علاقه ی ما خار چشم دشمن بود

تو دل بریده ای از من چنان که رود از کوه
سرت بلند! که روزی به شانه ی من بود...
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین