|
|
امروز: شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۰۶:۲۳
کد خبر: ۱۰۴۰۶۰
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۷
همیشه این مردها هستند که از ولخرجی و تراشیدن خرج‌های اضافه توسط همسرانشان گلایه دارند. این ‌بار داستان برعکس است و این نازنین است که برای شکایت از ولخرجی‌های بی‌حساب و کتاب شوهرش، دست به دامان دادگاه شده است تا بلکه راه نجاتی پیش پایش بگذارد.
 همیشه این مردها هستند که از ولخرجی و تراشیدن خرج‌های اضافه توسط همسرانشان گلایه دارند. این ‌بار داستان برعکس است و این نازنین است که برای شکایت از ولخرجی‌های بی‌حساب و کتاب شوهرش، دست به دامان دادگاه شده است تا بلکه راه نجاتی پیش پایش بگذارد. حرف‌هایش نشان می‌دهد خیال طلاق گرفتن ندارد، اما دنبال راهی است تا شوهرش را سر عقل بیاورد.

زن جوان به مشاور دادگاه می‌گوید: «تا حالا مرد به این بی‌خیالی ندیده بودم. انگار نه انگار که ازدواج کرده و هنوز می‌پندارد در دوران مجردی‌اش سیر می‌کند. پنج سال از زندگی‌مان می‌گذرد، مطمئنم پنج میلیون تومان در حساب بانکی‌اش نیست و اگر دو روز دیگر خدای‌نکرده اتفاقی برایمان بیفتد و پول لازم شویم، نمی‌دانیم باید چکار کنیم.»

مشکلات این زوج جوان از دوران نامزدی شروع شد؛ درست از زمانی که آرش برای این‌که نامزدش را خوشحال کند، هر بار که به دیدنش می‌رفت، برایش هدیه‌های مختلف و حتی گرانقیمت می‌خرید. نازنین با این‌که از این حرکت آرش خوشحال بود، اما بیشتر نگران آینده‌شان بود که به پول نیاز داشتند. پول اجاره خانه، خرید خودرو و هزار جور خرج پیش‌بینی نشده دیگر. چند بار با لحن مهربان به آرش گفت که حساب دخل و خرجش را داشته باشد، اما گوش مرد جوان به این حرف‌ها بدهکار نبود.

نازنین ادامه داد: «مدام به شوهرم سفارش می‌کردم که کمی رعایت کن، لازم نیست این همه پول خرج کنی. اگر همین‌طور ادامه بدهی، به مشکل برمی‌خوریم. اما کو گوش شنوا؟ آخرش هم همین‌طور شد و ولخرجی‌ها و ریخت و پاش‌هایش کار دستمان داد و بعد از عروسی پولی برای اجاره خانه نداشتیم. از شدت ناراحتی نزدیک بود سکته کند که خانواده‌هایمان به دادمان رسیدند و با پولی که به ما قرض دادند، توانستیم بالاخره خانه‌ای اجاره کنیم. یادم رفت بگویم، موقعی که رفته بودیم برای خانه‌مان وسایل بخریم، آقا یک تلویزیون خرید به چه بزرگی که اصلا برای خانه‌ای که قرار بود در آن زندگی کنیم، مناسب نبود. موقع خرید به شوهرم التماس کردم و گفتم نخر. آخر تلویزیون به این بزرگی به چه دردمان می‌خورد؟ جای کافی نداریم. ارزان‌ترش را بردار که اندازه خانه هم باشد. در جواب گفت می‌خواستم روی صاحب مغازه را کم کنم که فکر نکند از دادن پول زیاد می‌ترسم. آخر این هم شد حرف؟ کدام آدم عاقلی این‌طور رفتار می‌کند؟

هر کسی می‌آمد و قد و قواره خانه‌مان را با آن تلویزیون می‌دید، می‌خندید. من از پس رفتارهای این آقا برنمی‌آیم و نمی‌دانم چطور به او حالی کنم که بابا جان پول‌هایت را پس‌انداز کن. باور کنید نمی‌داند پس‌انداز یعنی چه و چطور این کار را انجام می‌دهند؟ هر پولی که دستش بیاید، چه زیاد چه کم، خرج می‌کند. شوهرم یک مغازه کوچک دارد تازه آن هم مال پدرش است و به او ارث رسیده، اما درآمدش آنقدرها نیست که به چشم بیاید، اما هرچه دربیاورد تا ریال آخرش را خرج نکند، دست‌بردار نیست.»

یکی از دلایلی که به قول نازنین باعث شده تا آرش ولخرجی‌های بی‌حد و حصر داشته باشد، غرور اوست که نمی‌خواهد پیش هیچ‌کس کم بیاورد.

زن جوان در این‌باره می‌گوید: «تمام زندگی‌اش شده خریدن کفش و لباس‌های گرانقیمت. کمدش را که باز کنید، تمام لباس‌هایش مارک است. مشکلم فقط همین نیست. یکی از علاقه‌مندی‌های عجیبش هم این است که با افراد معروف و به قول خودش استخواندار که سرشان به تن‌شان بیرزد، رفت و آمد‌کند. بین دوستانش که نگاه کنید، همه جور آدمی هست؛ از بازرگان و هنرپیشه سینما و سرمایه‌دار بگیرید تا فوتبالیست. دوستانش را به رستوران‌های گرانقیمت و مسافرت‌های آنچنانی دعوت می‌کند و تا دینار آخرش خرج می‌کند. از بس این‌طوری رفتار کرده، تمام دوستان و فامیل فکر می‌کنند درآمد میلیاردی داریم که میلیاردی هم خرج می‌کنیم. حرف هم که نمی‌شود با او زد. تا چیزی می‌گویم، فوری داد و قال راه می‌اندازد که تو به من اعتماد نداری و از این حرف‌ها. نشده یک بار درباره این موضوع بدون جنجال با هم حرف بزنیم. آخرش اگر من کوتاه نیایم و بحث را تمام نکنم، چنان جنجالی راه می‌اندازد که آن سرش ناپیدا. چند بار به او گفتم که بیا و مدیریت خرج و مخارجت را بده دست من. هم خوب لباس می‌پوشی هم پس‌انداز داریم، اما زیر بار نمی‌رود و کار خودش را می‌کند. می‌گوید با من این‌طور رفتار نکن. مرد هستم و به من برمی‌خورد از زنم پول توجیبی بگیرم. با این‌که خیلی دوست دارم بچه‌دار شوم، اما با این اوضاع و احوال نمی‌توانم به بچه‌دار شدن که هزار خرج و مخارج دارد، فکر کنم. تازگی‌ها هم فکر خرید گوشی سه میلیونی به سرش زده و برای این‌که دهان مرا ببندد، مدام زیر گوشم می‌گوید که گوشی‌ام خیلی ضربه خورده و درست کار نمی‌کند. باید گوشی جدیدی بخرم؛ آن هم با این وضعیت که بدهی هم داریم.

دو روز دیگر پدرم گوشی را دست شوهرم ببیند، چه جوابی بدهم؟ به روی خودش هم نمی‌آورد که به پدرم بدهکار است. باورتان می‌شود وسط برج که می‌رسیم، لنگ هستیم و با هزار جنگ و دعوا او را از خرید پیراهن و کفش و لباس منصرف می‌کنم؟ رفتارهای آرش خسته‌ام کرده و هر راهی که فکرش را کنید امتحان کرده‌ام، اما هیچ‌کدام جواب نداده و رفتارهایش کلافه‌ام کرده است. پنج سال از زندگی‌ام می‌گذرد، اما صاحب هیچ چیز نیستم. خواهرم که یک سال بعد از من ازدواج کرده، با کمک همسرش و پس‌اندازی که کرده‌اند، خانه خریده، اما من هنوز دارم حسرت می‌کشم. حیف که شوهرم را خیلی دوست دارم وگرنه یک دقیقه هم زیر یک سقف با او نمی‌ماندم و طلاق می‌گرفتم.

منبع : جام جم
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین