|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۴
کد خبر: ۱۰۳۰۶۰
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۴
حامد یک بار دو سال پیش آمد و یک بار دیگر هم بعد از مسابقات چین مرا دید. به غیر از او، مهران شاهین طبع، علی شکوری و یکسری از بچه های بندرعباس که برایم در آنجا بازی تدارک دیدند، کسی به دیدنم نیامده است.
 دو ساعت قبل از آنکه به میدان امام حسین(ع) برویم با او تماس گرفتیم، گفت وقتی هوا خنک شد مي‌آیم. با خودم گفتم مگر دستفروشی ساعت دارد؟ وقتی نیاز داری چرا بیشتر کار نمی‌کنی؟

دو ساعت قبل از آنکه به میدان امام حسین(ع) برویم با او تماس گرفتیم، گفت وقتی هوا خنک شد مي‌آیم. با خودم گفتم مگر دستفروشی ساعت دارد؟ وقتی نیاز داری چرا بیشتر کار نمی‌کنی؟ چرا صبح زود نمي‌آیی؟ این سوال‌ها را مدام با خودم تکرار مي‌کردم و در حرکت بودم. وقتی به محل قرار رسیدم، هنوز نیامده بود. دودل بودم بین انتخاب درست و اشتباه، با خودم مي‌گفتم نکند همه این ها ترفندهایی باشد که رسانه ها سراغش بیایند؟ ولی اشتباه مي‌کردم؛ قهرمان نمي‌توانست بیش از این کار کند، در طول مصاحبه مدام جابه جا مي‌شد، مي‌گفت ستون فقراتش باریک و کج شده، نمي‌تواند بنشیند، بیماری امانش را بریده، دروغی در چشم هایش ندیدم بیشتر نا امیدی بود، در این سال ها بارها درباره وضعیت خودش صحبت کرده ولی هیچکس به دادش نرسیده است. ملی پوشانی هم بودند که به خانه اش رفته اند ولی کاری نکرده‌اند، گفتم قراردادشان که خوب است چرا پول نمي‌دهند؟ گفت کاری از دست شان بر نمي‌آید. به نظرم با این حرف ها خودش را آرام مي‌کرد که بغض نکند و از ظلمي‌که به او شده، گلایه نکند. خیلی اهل گلایه نبود، شاید نمي‌خواست دلی بشکند. این را وقتی فهمیدم که در حین گفت و گو با مهربانی پاسخ عابران را مي‌داد، عابرانی که حتی اسمش را هم نمي‌دانستند. یکی مي‌گفت «پهلوان» یکی دیگر به دخترش مي‌گفت «این بنده خدا معروفه دارن باهاش صحبت مي‌کنن». با همان لهجه زیبای خوزستانی اش از دردهایش برایم گفت. صبر کردم تا هوا کمي‌خنک تر شود. ساعت 19:30 دقیقه شده بود، مقابل یکی از بانک‌های خصوصی شیرمرد بلند قامتی نشست، چندبار بدون آنکه متوجه شود از دور تماشایش کردم، سرش را بلند نمي‌کرد و هیچکس را نگاه نمي‌کرد. از خودش که پرسیدم گفت خجالت مي‌کشم که دارم گدایی مي‌کنم، اینجا همه مرا مي‌شناسند. یک وقت هایی بغض مي‌کرد، در طول حدود یک ساعت حضورمان در کنار بساط دستفروشی‌اش، هیچ عروسکی نفروخت. گفتم درآمد روزانه ات چقدر است؟ گفت 30-20 هزارتومان سود مي‌کنم، کاش همین قدر سود کند ولی به گمانم خواست آبروداری کند.

گفت‌وگو را که آغاز کرد فهمیدم بازهم امیدی ندارد و فقط مي‌خواهد دل مان را نشکند، این ناامیدی را در تمام طول مصاحبه مي‌دیدم. اواسط گفت‌وگو جمعیت زیادی هم دورمان جمع شده بودند، یکی مي‌گفت از من هم عکس بگیر و معروفم کن. قهرمان قصه اما هیچگاه به لنزمان نگاه نکرد، به گمانم نمي‌خواست معروف تر شود. اين گزارش محصول مشترك خبرنگار روزنامه «قانون» و سايت خبري تحليلي بانك ورزش است.

  ماجرای ایرج

ایرج خدری، ملی پوش سابق بسکتبال کشورمان حالا روی پله های یکی از بانک های خصوصی کشور نشسته و دستفروشی مي‌کند. خودش مي‌گوید شهرداری بارها وسایلش را جمع کرده و به او اجازه نمي‌دهند جایی بنشیند، یک بار هم از رئیس آن بانک تشکر کرد که اجازه داده بازیکن سابق تیم ملی روی پله های مقابل بانک بنشیند. خدری این روزها خیلی ناامید است.

  چرا بسکتبال؟

سال 64 بسکتبال را آغاز کردم و همان اوایل در استان قهرمان شدیم و بلافاصله به تیم ملی جوانان و امید دعوت شدم. قدم 2 متر و 8 سانتی‌متر بود، به همین دلیل خیلی زود انتخاب می‌شدم. اول به تیم بزرگسالان دعوت شدم و پس از آن به رده‌های پایین‌تر رفتم. با تیم ملی جوانان هم به ژاپن رفتیم و پنجم شدیم.

  داستان زندگی و ورودت به بسکتبال را خیلی ها مي‌دانند، دوست دارم برایم از آن روزی بگویی که مصدوم شدی.

من اواسط دهه 70 در بندرعباس با مادرم زندگی مي‌کردم که با تیم فتح قرارداد بستم و گفتند برایت خانه می‌گیریم که به تهران بیایید و این اتفاق هم افتاد و آمدیم، در مشهد بازی داشتیم که وقتی مي‌خواستم توپ را وارد سبد کنم با کمر روی زمین افتادم. کمرم مشکل پیدا کرد ولی قبل از آن مچ پایم آسیب دید. رفتیم دکتر فدراسیون و گفتند از ساییدگی استخوان است. یکسری دارو به من داد و گفت 5 ماه باید استراحت کنید. 5 ماه استراحت کردم و پایم بدتر شد، حتی زانویم ورم کرد. به پیشنهاد یکی از دوستان پیش یکی از پزشکان مغز و اعصاب رفتم، گفتند نخاعت آسیب دیده، چند ماه استراحت کن ببینیم چه مي‌شود. همان موقع از ورزش کنار کشیدم و دردم بیشتر و بیشتر مي‌شد. یک روز در خیابان افتادم و فهمیدم که پاهایم فلج است. با عصا و کمک مردم به خانه رفتم. از آن به بعد مشکلات شروع شد.

  بعد از مصدومیت، پیگیر نشدی که تیم فتح حق و حقوقت را بدهد؟

با وجود اینکه وضعیت خوبی نداشتم مسئولان تیم فتح قرارداد را یکطرفه فسخ کردند و گفتند خانه‌ای که در اختیارتان است را هم باید تخلیه کنید. همان زمان پزشکان به من اعلام کردند که شاید با یک حرکت ساده هم دچار قطعی نخاع شوم. با وجود اینکه در مسابقات سوم شده بودیم، حتی مدال و حکم مرا هم ندادند و هیچ خبری از مسئولان تیم فتح نبود.

  الان از جایی حقوق مي‌گیرید؟

صندوق حمایت از قهرمانان در طی 10 سال اخیر ماهانه مبلغ 90 هزارتومان پرداخت مي‌کند. خیلی بچه های خوبی دارند ولی بودجه شان اجازه نمي‌دهد بیش از این کمک کنند. قرار شده با وزیر ورزش صحبت کنند تا یک مستمری به من بدهند. آقای جهانشیری هم که رئیس صندوق هستند خیلی ناراحت بودند و هر کمکی از دست‌شان بر مي‌آید، انجام مي‌دهند. کمیته امداد هم کمک زیادی مي‌کند چون داروهای همسرم ماهانه دو میلیون و پانصد هزارتومان هزینه دارد، با یکسری نامه نگاری ها ما نصفش را از کمیته امداد مي‌گیریم.

  فدراسیون چه کار کرده؟

مشحون و بچه های تیم ملی بسکتبال و یکسری از بازیکنان کرج چند وقت پیش یک بازی برای تجلیل از من برگزار کردند. مشحون هم لطف کرد و صحبت هایی کرد و قرار شد که بعدا با او تماس بگیرم و کارهایم را انجام دهد. مشخص نیست چه زمانی قرار است اقدام کند.

  حامد حدادی هم قول همکاری داده بود.

حامد یک بار دو سال پیش آمد و یک بار دیگر هم بعد از مسابقات چین مرا دید. به غیر از او، مهران شاهین طبع، علی شکوری و یکسری از بچه های بندرعباس که برایم در آنجا بازی تدارک دیدند، کسی به دیدنم نیامده است.

  سر زدن به شما که فایده ای ندارد، کاری برایتان نکردند؟

به هر حال هرکسی مشکلات خودش را دارد، همین سر زدن ها برای من کافی است، اگر هم کمکی شده کژدار و مریز بوده و باعث شده دغدغه‌های من بیشتر شود که اگر من به اینجا نیایم، درآمدی نخواهم داشت. به یکی از فدراسیون نشینان چند روز پیش مي‌گفتم که 10 سال پیش آمدم و گفتم حداقل یک بیمه بیکاری برای من رد کنید که زن و بچه ام بعد از من به گدایی نیفتند.
  شما مرد کار هستید، تا به حال با فدراسیون صحبتی نکردید که یک شغلی به شما بدهند و همان جا کار کنید؟

خیر، هیچ پیشنهادی به من نکردند، ضمن آنکه نخاع من بدجوری آسیب دیده و مشکل دارد. همین دو ساعتی که اینجا کار مي‌کنم خیلی به من فشار مي‌آورد و باعث مي‌شود صبح تا شب در خانه بخوابم. ستون فقرات من به شکل منحنی شده، نخاع من خیلی تحت فشار است، 40-30 تا دکتر رفتم و گفتند اگر دست بزنیم فلج مي‌شوی. گفتند همه اش باید دراز بکشی و استخر بروی.

  (گلویش یک جای تورم دارد به همین دلیل مي‌پرسم) گواتر هم داری؟

نه، این (اشاره به همان تورم) نمي‌دانم چیست، بعضی وقت ها به وجود مي‌آید و بعد هم از بین مي‌رود، مشکل خاصی ندارد. چیزهای عجیب و غریبی سراغ من مي‌آید (مي‌خندد).

  چندین بار هم از رسانه های مختلف سراغ تان آمده اند ولی هیچ اتفاقی نمي‌افتد.

هموطنان خیلی به من لطف دارند، شاید باورتان نشود ولی طی چندسالی که من در تلویزیون صحبت کردم، بیشترین کسانی که به من زنگ زده اند از ایرانیان خارج از کشور بوده اند. از آمریکا، استرالیا، کانادا، افغانستان و آفریقای جنوبی با من تماس گرفته و احوالم را پرسیده‌اند. شرایط من طی 5 سال اخیر خیلی حاد شده، قبل از آن من تجارت مي‌کردم، بسکتبال بازی مي‌کردم و خیلی فعالیت داشتم. همسرم هم ام اس دارد و بیماری‌اش پیشرفته شده و باعث شده پای راستش بلنگد. کارهای خانه را هم نمي‌تواند انجام دهد، خودم در خانه کارهای بچه هایم را رتق و فتق مي‌كنم. امیر علی و فاطیما (فرزندانش) خیلی به من کمک مي‌کنند.
  امیرعلی اینجا هم مي‌آید؟

فضای اینجا جوری است که دوست ندارم بیاید، راستش خیلی با خودم کلنجار رفتم که به اینجا بیایم، این حرف را به هیچکس نگفته ام ولی به شما مي‌گویم، من آنقدر خودم را شکسته‌ام که اینجا هستم. شکستن و کارکردن عار نیست ولی چیزی که خیلی عذابم مي‌دهد این است که عابران مرا مي‌شناسند. فیزیکم هم جوری است که نمي‌توانم قایم شوم (در حین گفتن این حرف ها تن صدایش را پایین مي‌آورد تا عابران و مردمي‌که ایستاده اند، صدایش را نشوند، خجالت مي‌کشد) من اگر نقش 30 ثانیه‌ای در یک سریال داشته باشم همه مي‌گویند تو را در تلویزیون دیده ایم. هرجایی که مي‌روم مرا مي‌شناسند. البته جایی هم نمي‌روم فقط داروخانه مي‌روم که آنجا هم مرا مي‌شناسند و مي‌گویند چرا تو باید کنار خیابان باشی. گاهی دلم برای مسئولان مي‌سوزد مي‌گویم آن ها دست‌شان باز نیست که به من کمک کنند. یک بار یک جایی خواندم که در پاکستان یک شخصی با قد دو متر و 20 بوده، دولت با توجه به مشکلاتش به او رسیدگی کرده و ماشین و حتی لباس او را هم سفارشی وارد مي‌کرده، ماهانه حقوق مي‌داده ولی سر من چند بار شکسته چون به در خانه خورده است. ماشین نمي‌توانم سوار شوم چون فیزیکم اجازه نمي‌دهد.

  این شب ها برنامه ماه عسل احسان علیخانی هم پخش مي‌شود، با شما صحبتی نشده که به این برنامه بروید و مشکلات تان را بگویید؟

خیلی دوست دارم بروم ولی چنین اتفاقی نیفتاده است، دوست دارم بروم و درباره باورهای غلط مردم در ورزش صحبت کنم. خیلی ها مي‌گویند تو که اعجوبه بودی و قهرمان جوانان شدی چرا به این حال و روز افتادی؟ بنابراین ورزش به درد نمي‌خورد و اجازه نمي‌دهند فرزندان شان سمت آن بروند. مي‌گویند یک مسئول بین این همه مسئول چرا نمي‌آید و به تو سر نمي‌زند؟ این ها که مي‌گویم گدایی نیست، چون من شغلم گدایی است نباید از این حرف ها اشتباه برداشت شود.
  شغل شما گدایی نیست، مسئولان باید کلاه شان را بالاتر بگذارند که کاری با شما ندارند.

نه، گدایی است، من به خانواده ام نگفته ام که اینجا گدایی مي‌کنم، خیلی خودم را شکسته ام که اینجا هستم، یکسری مردم کارهایی مي‌کنند که من مي‌فهمم ما خیلی پس معرکه هستیم. باتوجه به مشکلاتی که من دارم یک نفر باید 6 جا کار کند که بتواند مشکلاتش را حل کند.
  حق تان این است که حقوق مکفی داشته باشید. واقعا نمي‌دانم چه بگویم.

من اگر دنبال حق و حقوقم بودم که آن روزی که مرا از تیم فتح کنار گذاشتند مي‌رفتم سراغ شان، به خاطر نقص عضو به این مشکل برخوردم درحالی‌که قرارداد داشتم. اگر یک وکیل مي‌گرفتم مي‌توانستم حقم را بگیرم ولی آدم صاف و صادقی بودم، بی سر و زبان بودم و نمي‌توانستم خیلی حرف بزنم بنابراین گرفتن حقم را رها کردم. به حرف همه ایمان داشتم، باور مي‌کردم که کمکم مي‌کنند ولی نشد. 15سال گذشت، ریش هایم سفید شد، خیلی ها به من مي‌گویند از سن خودت شکسته‌تر شده‌ای. این وضعیت من است. من با یک حقوق اندک مي‌توانم زندگی ام را جمع و جور کنم ولی همان را هم ندارم. جایی خواندم که وقتی کسی سرکارش نقص عضو شود، جانباز محسوب مي‌شود ولی علاوه بر اینکه حقم را ندادند الان برخی حتی مرا مسخره مي‌کنند و مي‌گویند برای خودت رفتی یا دروغ مي‌گویی. من اینجا چقدر جا گرفتم؟ بیش از نیم متر است؟ حتی به من اجازه ندادند که جایی بنشینم و دستفروشی کنم.

  یعنی شهرداری مانع کار مي‌شود؟

بله، مي‌آیند بساطم را جمع مي‌کنند، مي‌گویند تو را مي‌شناسیم و شرمنده هستیم ولی مجبوریم بساطت را جمع کنیم.

  هیچکس پیگیر حل مشکلت نمي‌شود؟

باور کنید هیچکس از مسئولان به من زنگ نزده، زنگ نمي‌خواهم، بگویند فلان کار را مي‌خواهیم بکنیم عمل هم نکند، نمي‌خواهم فقط قولش را بدهد. 15 سال است که ریش هایم سفید شده، به یکی از مسئولان گفتم اگر دفعه بعد من نیامدم حداقل حق و حقوقم را به بچه ام بدهید. به امید کسی نمي‌نشینم، باید ببینیم خدا چه مي‌خواهد.

  خواسته هایتان هم بی جا نیست، خیلی حداقلی است.

(لبخند تلخی مي‌زند) یک پزشک از طریق اینترنت از آلمان با من تماس گرفت و گفت پول داشته باشی با 500-400 میلیون تومان مي‌توانیم پاهایت را عمل کنیم، از کجا بیاورم بدهم؟ البته من خودم را خیلی دست بالا نمي‌گیرم، خیلی ها هستند که بزرگ تر از من بوده اند ولی هیچکس دنبال شان نیست. من کمترین هستم و نمي‌دانم چه بگویم.
  هنوز با آن پزشک در ارتباط هستی؟

خیر، موضوع مال 5 سال پیش است، اگر پول داشتم مي‌رفتم ولی مي‌دانم که با تکنولوژی‌ها و پیشرفت های امروزی مي‌توانند برای من کاری کنند.

  الان هم نمي‌توانی بنشینی، مشخص است که کمر درد داری.

بیش از مشکلات مالی، این مشکلات اذیتم مي‌کند. من هنوز نتوانسته ام فرزاندانم را بغل بگیرم. یک بار با مادرم زندگی مي‌کردم و او مریض بود، رفتیم بیمارستان آسانسور خراب بود، مادرم را کول کردم و بالا بردم ولی از وقتی بچه هایم به دنیا آمده اند نتوانسته ام آن ها را بغل کنم و حتی به پارک بروم. این مسائل خیلی به من فشار مي‌آورد. 4 سال بعد از بسکتبال افسرده شدم الان هم این‌جوری شده ام و نمي‌توانم حرکت کنم.
  شده نا امید شوی؟

خیلی پیش آمده، نباید دل مان به بنده های خدا خوش باشد، الان خدا خیلی به من کمک کرده و چیزهایی داده که خیلی ها آرزویش را دارند.
  چه چیزهایی؟

دو فرزند سالم به من داده، با آنکه آینده شان با حضور من سیاه است ولی به هر ترتیب سالم هستند، همسرم خیلی پای من ایستاده است، دو سال در بیمارستان خوابیده بودم و حتی نمي‌توانستم بیرون بیایم، همسرم پای من ایستاد. دوستان خوبی دارم که 99 درصدشان به خاطر خودم با من رفیق هستند.

  آدم معروفی هم بین این دوستان تان هست؟

خیر، همه گمنام هستند.وقتی بسکتبالیست بودم و فیلم بازی مي‌کردم، دوستان زیادی داشتم ولی الان هیچکس از آن ها برایم نمانده‌اند. داشتم فیلم «من ناصر حجازی هستم» را مي‌دیدم، فهمیدم که ما ورزشکاران تا زمانی‌که در اوج هستیم، روی دستیم، روی دست بعدی وقتی است که مرده ایم. در سایر موارد کسی دنبال مان نمي‌آید. من که این همه دویدم به جایی نرسیدم.
  بزرگ‌ترین آرزویت چیست؟

بچه هایم سالم باشند، بیماری خاصی نگیرند، آرزوی بزرگی ندارم. نمي‌خواهم به چیزی برسم.
  اجازه مي‌دهی وارد ورزش حرفه ای شوند؟

چرا که نه؟ ورزش خیلی خوب است، اتفاقا چند روز پیش شکوری (هم تیمي‌سابقش) مي‌گفت امیرعلی را مي‌برد و با او تمرین بسکتبال مي‌کند. ورزش خیلی خوب است، چرا نباید اجازه بدهم؟
  نکته خاصی مانده که بخواهید بگویید؟

از همه ارگان هایی که به من کمک کردند تشکر مي‌کنم. صندوق حمایت از قهرمانان و آقای جمشیدی، شاکر و لشگری خیلی به من کمک کردند. کمیته امداد هم خیلی کمک مي‌کند، دست شان درد نکند.

  صندوق حمایت 90 هزارتومان مي‌دهد، واقعا این کمک است؟

به هر حال همه چیز که مادی نیست، خیلی وقت ها مثلا با چهره های بزرگی مي‌آیند خانه‌مان، جعفر کاشانی چند وقت پیش به خانه‌مان آمد و از من تقدیر کرد، لوح داد و یک کمکی هم کرد. من نمک نشناس نیستم، این چیزها را مي‌بینم و باید تشکر کنم. نکته بعدی اینکه من همیشه شاکر خداوند هستم، شاید قسمت این بوده که گوشه خیابان بیفتم و چیزهای دیگری پیدا کنم. طی این بیماری و فراز و نشیب ها خودم و خدا را پیدا کردم. فقط باید بگویم خیلی متاسفم که نادیده گرفته مي‌شویم. روزی ژاپن به من گفت به تو کار مي‌دهیم، بیا اینجا بازی کن ولی گفتم من 15 روز اینجا ماندم و دلم برای ایران تنگ شد. چطور مي‌توانم اینجا بمانم؟ من مي‌گویم خدا مثل کارگردان است و ما بازیگر هستیم. شاید خدا مي‌خواهد ما اینجا باشیم.


منبع: قانون
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین