|
|
امروز: دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۲۰:۵۲
کد خبر: ۱۰۱۰۷۷
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۳
اما بارها شده یک جریان سیاسی به ‌طور رسمی دست به کارهایی زده که گروه‌های مختلف اجتماعی را نسبت به یک تصمیم سیاسی یا اجتماعی، منفعل کند؛ مثلا سردبودن فضای انتخابات را به گرم‌شدن آن ترجیح داده و در حوزه میدانی به‌صراحت این کار را کرده‌اند.
ایجاد مؤلفه‌ها و باورهای مشترک، گاهی چند قرن زمان می‌برد چراکه اگر در یک جامعه، اثری از آن نباشد، قوام و بقای آن را نیز باید با دیده تردید نگریست. سرمایه اجتماعی برای یک فرد، جریان فکری یا حزب سیاسی و مدنی آن‌قدر دارای اهمیت است که کمترین خدشه به آن، می‌تواند پایان عمر آن فرد یا تشکیلات تلقی شود. نیم‌نگاهی به عوامل شکل‌دهنده و موانع این سرمایه، موضوع گفت‌وگوی «شرق» با «احمد پورنجاتی» است. این فعال سیاسی – فرهنگی که مدیریت اجرائی در دولت‌های دفاع مقدس و سازندگی و قائم‌مقامی صداوسیما را تجربه کرده است، سابقه ریاست کمیسیون فرهنگی مجلس ششم را نیز در کارنامه داشته و از جمله چهره‌هایی است که در دوران دولت گذشته و دوسال‌ونیم اخیر، در مطبوعات و شبکه‌های اجتماعی به آگاهی‌رسانی در مورد تحولات کشور مشغول است.

‌تحرک سیاسی و امکان گفت‌وگو با مردم و شنیدن خواسته‌های آنان در ایران، معمولا در فضای انتخاباتی امکان ظهور می‌یابد درحالی‌که این یک قاعده دائمی و از جمله کارکردهای طبیعی احزاب سیاسی در همه روزهای سال به‌شمار می‌رود. حتی در مورد انتخابات مجلس که قاعدتا نماینده‌های حوزه انتخابیه به‌طور مرتب باید با مردم در ارتباط باشند نیز این قاعده وجود دارد چراکه پس از آن، امکان شکل‌گیری اجتماعات وسیع کاهش می‌یابد. بارها شنیده‌ایم که اصلاح‌طلبان حتی اگر نامزد انتخاباتی نداشته‌اند، از «استفاده از فضای انتخابات برای بیان مطالبات» سخن گفته‌اند. این نوع ارتباط با مردم، به سرمایه اجتماعی جریانات سیاسی لطمه نمی‌زند؟

در تعاریف مدرن، این کنش جامعه به مفهوم حضور مردم در فرایند تصمیم‌سازی، پایش عملکرد دستگاه‌های رسمی در حوزه‌های مختلف، ارزیابی نتایج حاصل از این اقدامات و سرانجام تصمیم مجدد نسبت به رفتار سیاسی قبلی خود نسبت به یک فرد یا جریان سیاسی در معرض رأی، تعریف می‌شود. اگر فردی به‌دنبال نوعی رفتار کنش‌مند فعال باشد، این‌گونه نیست که پایان انتخابات، به‌عنوان پایان مشارکت در امور سیاسی فرض شود و قاعدتا این روند باید ادامه داشته باشد تا توسعه واقعی محقق شود. اینکه به شکلی تکلیف‌گونه، از مردم خواسته شود که رأی بدهند و کرکره سیاست تا انتخابات بعدی پایین کشیده شود، حتما ناکارآمدی سیاسی را به‌دنبال خواهد داشت. البته جامعه ما پس از انتخابات، در مورد عملکردها و سایر حوزه‌های تصمیم‌سازی، نظرات مختلفی دارد و امروز به لطف گسترش شبکه‌های ارتباطی و اجتماعی، این مسائل به وضوح بیان می‌شود و حتی در بین بخشی از مسئولان یا سیاست‌مداران، اثرگذار است اما متأسفانه عرصه‌ای جز این برای بیان نظرات و البته تضمین برای مؤثربودن نظرات، وجود ندارد. قبلا هم گفته‌ام که اگر مردم مشاهده‌ کنند فرد منتخب آنها خلف‌وعده کرده است، به سمت «مشارکت خودفرسایی» و نه «مشارکت اصلاح‌گرانه» می‌روند. این کارکرد ناقص سیاست‌ورزی در ایران که به دلیل محدودیت تاریخی کار تشکیلاتی و حزبی پدید آمده است باعث شده، در بیشتر انتخابات‌ها و نه همه آنها، فرد منتخب در قامت یک نیروی کادر حزبی شناخته شده به عرصه انتخابات نیامده باشد. وقتی این اتفاق رخ نمی‌دهد، نمایندگان دیگر مجلس در همان حزب یا حتی احزاب مخالف نمی‌توانند به دلیل رفتار خلاف مرامنامه تشکیلاتی، او را به هیأت داوری حزب معرفی کنند. عملکرد نادرست افراد و تدلیس او، سبب می‌شود جامعه به سمت انفعال برود یا متأسفانه، گوش خود را به شنیدن تحلیل‌هایی که مدعی نیازمندی به تغییرات بنیادی هستند بسپارد. شایعه‌سازی، جوک و لطیفه یا گفتن «همینی که هست» از جمله واکنش‌ها به چنین وضعیتی است. این مسئله حتما می‌تواند سرمایه اجتماعی را به خطر بیندازد اما اگر واقعا عرصه‌ای برای تداوم این ارتباط نباشد، جامعه تا حدی این محدودیت‌ها را درک می‌کند و به سراغ عملکرد جریان محدودشده در فضاهای رسانه‌ای و عمومی می‌رود. وضعیت اصلاح‌طلبان عموما این‌گونه بوده و کنشگران آن در هر بخشی که حضور دارند سعی می‌کنند در همان دایره محدود با مردم سخن بگویند و این گفته آنان بارها بازنشر می‌شود.

‌پس این اشکال را کمتر به جریان سیاسی تحول‌خواه مرتبط می‌دانید و معتقد هستید مردم این محدودیت را درک می‌کنند؟

به نظرم برای نقد نهادینه‌نشدن این نوع رابطه معمول و مشارکت گونه، نباید فقط به سراغ قاعده هرم رفت. رأس هرم هم بحث‌های جداگانه‌ای طلب می‌کند. در بین رأس و قاعده هم لایه‌ای اجتماعی وجود دارد که ژله‌ای است و عمدتا در گذرگاه‌های تاریخی، این طبقه دچار لطمه و آسیب شده است چراکه کاستی‌های زیادی در مورد حمایت از آنان و ایجاد امنیت خاطر در آنان وجود دارد. در ایران به دلیل اینکه مردم در کمیابی سرزمینی زندگی کرده‌اند و از حیث آب و غذا و نیازهای ضروری با کاستی‌هایی مواجه شده‌اند به نظام‌های دیوانی رجوع می‌کردند و در زندگی ایمانی خود نیز، از مراجع تقلید می‌کردند. گروه‌های مرجع زیادی هم در این سال‌ها ایجاد شده و حالا مردم نمی‌دانند واقعا برای بیان دغدغه‌ها و مسائل خود به چه کسی رجوع کنند؟ البته گروه‌های مرجع فکری و سیاسی نیز می‌توانند به نوعی انسجام درونی برسند و سپس به گفت‌وگوهای انتقادی با جامعه و بخش‌های رسمی بپردازند.

ایجاد سرمایه اجتماعی و اهمیت‌دادن به مشارکت جامعه در حوزه‌های مختلف تصمیم‌سازی اعم از سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، اگرچه ارزش محسوب می‌شود اما تعاریف مختلفی برای آن وجود دارد یا بهتر بگویم، گروه‌های سیاسی یا بخش‌های رسمی، برای حدوحدود آن ارزش‌گذاری‌های متفاوتی دارند.

این نوعی ابهام در تعریف اصل این موضوع ایجاد نمی‌کند؟

از منظر ارزشی و درنظرگرفتن مبنای عقلانیت در این ارزش‌گذاری، حضور مردم در فرایندهای تصمیم‌سازی را می‌توان به شکل‌های مختلف محاسبه کرد. مشارکت، امری قطعی، ارادی و نهایتا نوعی هدف‌گیری معطوف به تحقق منافع یک انسان چه در جنبه‌های فردی و چه در مسئولیت شهروندی است؛ پس فارغ از اینکه کدام جریان سیاسی یا نهاد محترم، چگونه به این مسئله نگاه می‌کند، باید آن را یک هنجار اجتماعی قابل قبول و عامل توسعه، رشد و ترقی در نظر بگیریم نه اینکه صرفا نگاه زینت‌المجالسی به آن داشته باشیم. وقتی مردم مشاهده کنند یک گروه فکری یا حزب سیاسی چنین دیدگاهی دارد و واقعا هم به آن ملتزم است، آنگاه سرمایه اجتماعی آن جریان خواهند بود؛ چون اصل حضور در تصمیم‌گیری‌ها با فطرت انسان و خلق‌و‌خوی اجتماعی آن کاملا سازگار است و در جهان امروز، یک ارزش مشترک محسوب می‌شود. پس در این نکته، ابهامی وجود ندارد. البته اگر تلقی درونی جامعه از این فرایند، این باشد که، با هر رویکردی در یک کنش سیاسی یا اجتماعی حضور یابد به مقصد خود نزدیک می‌شود احساس خشنودی نیز به همراه دارد.

‌در مقاطعی، تصور این بوده، برای جلوگیری از حضور یک جریان که پایبند به نظر اکثریت و قاعده چرخش نخبگان نیست باید به طرف مقابل آنها رأی داد. این نوع رفتار سیاسی می‌تواند سرمایه اجتماعی محسوب شود؟ و به نظر شما امروز از این نوع نگرش عبور کرده‌ایم؟

نمی‌توان بدون توجه به مقتضیات یک جامعه و سیر تحول تاریخی آن، به شکل بی‌قواره و بدون توجه به تجربه بشری و دستاوردهای علمی، با این مقوله یعنی تأثیر مشارکت مردم بر سرمایه اجتماعی جریان‌های سیاسی، مدل ارائه داد. نه دیدگاه سنتی پاسخ‌گوست و نه آنهایی که گرته‌برداری از مدل‌های مشارکت در جوامع دیگر را تجویز می‌کنند به سرمنزل مقصود می‌رسند. در برخی مناطق ایران، همچنان مسائل قومی و قبیله‌ای، سرنوشت یک نامزد انتخاباتی را تعیین می‌کند. باید توجه داشت تصور جامعه از حمایت از یک جریان سیاسی، شبیه هم نیست. ممکن است انگیزه‌های متعددی در میان هواداران یک طیف سیاسی وجود داشته باشد و مثلا یکی از انگیزه‌ها، همان نکته‌ای باشد که شما در سؤال خود مطرح کردید. ایجاد سرمایه اجتماعی و پایش آن، نیازمند یک راهبرد مشخص است که کمتر به آن توجه شده است. در دوم خرداد ٧٦ صحبت جریان سیاسی ما بر سر این بود، «چه کسی رئیس‌جمهور شود»؛ اما در مقطع سال ٨٤ فضا به سمتی پیش رفت که بسیاری از نخبگان و فعالان سیاسی متفق‌القول شدند، «چه کسی رئیس‌جمهور نشود». در انتخابات سال ٨٨ یک جریان غیرسیاسی، پیش فرضی داشت که البته لزوما برایند تحلیل همه آن دستگاه‌ها و بخش‌ها نبود اما براساس آن تحلیل، موفقیت یکی از نامزدها را نادرست می‌دانست. اما بخش‌هایی از مردم نظر دیگری داشتند. پس لزوما این‌گونه نیست که بتوان به شکل نفی یا ترغیب، نظر گروه‌های اجتماعی درباره یک تصمیم را تغییر داد. درعین‌حال عملکرد افراد و جریانات سیاسی و تفکر واقعی آن تا حد زیادی، امروز برای مردم روشن شده و اگر عرصه رقابت و مشارکت سیاسی، صرفا معطوف به انتخابات نباشد و از سکون در پس از انتخابات رها شود؛ آنگاه مشخص می‌شود اکثریت جامعه پذیرای کدام تفکر هستند. 

‌اما این تصور همچنان در برخی محافل وجود دارد که می‌توان تصمیمات سیاسی را بدون توجه به نظر اکثریت جامعه گرفت.

آنها هم می‌دانند نیاز جامعه، تفاوت کرده است و همچنین به روشنی می‌دانند در دل همین سیستم فعلی، می‌توان به خواست مردم پاسخ داد. تا پیش از دوم خرداد ٧٦، وجود برخی اراده‌ها برای القای یک رفتار انتخاباتی خاص به مردم، دیده می‌شد. در یک زمان رسانه‌های عمومی به شکل روشن از یک نامزد خاص حمایت می‌کردند و حتی در سطح جامعه، مردم می‌گفتند «رئیس‌جمهور که مشخص است» و با علم به این مسئله رأی می‌دادند یا عدم مشارکت را انتخاب می‌کردند؛ اما از ٧٦ به بعد، این باور ترک برداشت. شاید همچنان در برخی متولیان امور، این دیدگاه وجود داشته باشد که با شیوه‌های دیگر نیز می‌توانند، نتایج دلخواه خود را کسب کنند اما تجربه‌های مختلف سیاسی دهه اخیر، به خوبی خلاف این مسئله را ثابت می‌کند و هر کجا کمترین امکان مشارکت برای مردم و انتخاب متمایز وجود داشته، آنان این کار را کرده‌اند. این یعنی بخشی از مردم با ارتباطاتی که درون جامعه و در لایه‌های مختلف با یکدیگر دارند، از یک تفکر برای اداره کشور حمایت می‌کنند و این یکی از جلوه‌های سرمایه اجتماعی است.

‌اما مواردی وجود داشته که با وجود ایجاد سرمایه اجتماعی حول یک رئیس‌جمهور و جریان سیاسی متبوع او، بخش‌هایی فعال شده و توانسته‌اند سرمایه اجتماعی را در عین باورمندی به آن فرد و راه او، حداقل از امکان به‌نتیجه‌رسیدن خواسته‌ها مأیوس کنند. یعنی آن سرمایه اجتماعی همچنان به آن تفکر اعتقاد دارد اما بزرگ‌نمایی کاستی‌های آن جریان سیاسی یا فکری و البته دخالت سایر بخش‌ها، بدنه اجتماعی را به انفعال کشانده است.

بله به شیوه‌ای بر ضد فرد یا افراد منتخب در دولت یا مجلس، عمل و تبلیغ شده است که حتی نوع نتیجه‌گیری جامعه درخصوص مفیدبودن انتخاب قبلی خود را تغییر داده است. این را قبول دارم اما از یک نکته نباید غفلت کرد. به‌عنوان نمونه در انتخابات شورای دوم چه کسانی مقصر بودند که باعث شدند مردم به صحنه نیایند و در کلان شهر تهران، عده‌ای با ١٠ درصد آرا، وارد شورا شوند و بعد از آن تا حدی مسیر سیاسی در کشور دچار تلاطم شد؟ این مسئله به عملکرد آن بخش‌هایی که شما گفتید مربوط است؟ بهتر است خطاهای هر سه بخش هرم، یعنی رأس، میانه و قاعده در نظر گرفته شود. بااین‌حال من بعید می‌دانم جریانی یا محفلی به‌ طور علنی اعلام کند شکل‌گیری سرمایه اجتماعی حول یک جریان سیاسی داخلی یا حتی اصل دخالت مردم در تصمیم‌سازی‌های مختلف را نمی‌پذیرد. حتی اگر در دل خود چنین بخواهند، جسارت بیان آن را ندارند. برخی دوستان می‌خواهند اصل این مزیت‌ها و ایجاد سرمایه اجتماعی یا مشارکت حداکثری را داشته باشند، اما به لوازم و آثار آن پایبند نباشند. آن دسته از افراد که مشارکت سیاسی یا ایجاد سرمایه اجتماعی را نمی‌پسندند، اما مشاهده می‌کنند که در عمل اتفاق می‌افتد، باید بدانند خواسته‌ای ناشدنی دارند. نمی‌توان اصل یک عمل را حتی به صورت ناگزیر تأیید کرد، اما نتایج آن را نکوهش کرد.

‌اما بارها شده یک جریان سیاسی به ‌طور رسمی دست به کارهایی زده که گروه‌های مختلف اجتماعی را نسبت به یک تصمیم سیاسی یا اجتماعی، منفعل کند؛ مثلا سردبودن فضای انتخابات را به گرم‌شدن آن ترجیح داده و در حوزه میدانی به‌صراحت این کار را کرده‌اند؛ به این امید که با استفاده از سرمایه اجتماعی خود که تکلیف‌گرایانه عمل می‌کند، به نتیجه دلخواه برسند.

ما درباره نظر اکثریت صحبت می‌کنیم. شاید آن جریان هم سرمایه اجتماعی خاصی برای خود داشته باشد، اما بحث مطلوبیت مدنظر است. وقتی وارد سازوکار دموکراتیک می‌شویم، نظر اکثریت است که به نتیجه می‌رسد. ممکن است آنها از «مشروعیت» به ‌عنوان عامل اصلی نام ببرند. مشروعیت فرد منتخب، رویه حقوقی دارد، اما آیا مطلوبیت هم دارد؟ اگر نامزد مد نظر آنها از دل یک انتخابات بیرون بیاید، از مردم تهران قدردانی می‌کنند و اگر چنین نشود، تندترین توهین‌ها را به آنها روا می‌دانند. به نظر شما چنین جریانی حتی می‌تواند روی همان بدنه اجتماعی محدود خود حساب کند؟ یعنی همان هواداران آنها از این معیار دوگانه مضحک، ابراز تعجب نمی‌کنند و نمی‌پرسند اگر فردا روزی، ما هم به دعوت شما لبیک نگفتیم، شایسته همان تعابیری هستیم که برای همشهریان ما به کار بردید؟

‌شما در مقاطعی که در وزارت کشور حضور داشتید یا کار امنیتی می‌کردید؛ یعنی دوران جنگ و سازندگی، این احساس را نداشتید که سرمایه اجتماعی، حول جریان‌های سیاسی وجود ندارد و بیشتر تکلیف‌گونه عمل می‌کند؟

رقابت‌های منطقه‌ای همیشه براساس عوامل خاص که بیشتر به معیشت و مسائل روزانه مردم مربوط می‌شود یا به مسائل قومی، همواره وجود داشت، اما در انتخابات‌های ملی و حتی در انتخابات مجلس در شهرهای بزرگ و به‌ویژه تهران، نگاه‌ مردم برگرفته از نظر سيستم بود و دریافت اجتماعی از آن باعث می‌شد رأی‌دهندگان یا حامیان یک دولت بدانند چه رفتار انتخاباتی را باید در پیش بگیرند. در واقع در دوره‌ای که من فعالیت اجرائی می‌کردم، مسئله انتخاب بین گزینه‌های مختلف نبود تا نگرانی درباره مشارکت حداکثری یا سرمایه اجتماعی مطرح شود. حامیان افزایش مشارکت مردم اتفاقا زیاد بودند؛ چون بخش اصلی این حداکثر، به آن فردی گرایش داشتند که هم مورد تأیید سيستم بود و هم مطلوبیت عمومی داشت. فضای دهه اول انقلاب و تا حدی در دوران پس از جنگ، این‌گونه بود. در سال‌های ابتدای انقلاب، شرایط ویژه‌ای حاکم بود. بااین‌حال هرکسی انگار می‌توانست به سهم خود، دست به انتخاب بزند. دلیل نخست این بود که جامعه محاسبه عقلانی داشت و دوم، سهم سیاسی جناح‌بندی‌های کشور را می‌شناخت. از ٧٦ به این سو نیز هرگاه انتخابات در یک شرایط متعارف برگزار شد، جریانی که امروز لقب اصولگرا دارد و قبلا راست یا جبهه پیروان امام و رهبری بود از یک‌سو جریان موسوم به چپ خط امام که بعدها اصلاح‌طلب لقب گرفت، سهم مشخصی در افکار عمومی دارد.

‌اما این سرمایه اجتماعی، همیشه هم به میدان عمل نمی‌آید.

بله؛ آوردن سرمایه اجتماعی به صحنه عمل، موضوعی متفاوت است. ما در مقاطع مختلف، افزایش و کاهش مشارکت داشتیم؛ یعنی آن حلقه میانی مورد اشاره من یا مشارکت نمی‌کرده یا اگر می‌کرده، به نفع گروه‌های تحول‌خواه به صحنه آمده است.

‌اما در انتخابات ریاست‌جمهوری نهم، با وجود اعلام شرایط اضطراری و خطر تسلط یک تفکر ضدتوسعه بر کشور، همه هواداران جریان اصلاحات به صحنه نیامدند.

در انتخابات ریاست‌جمهوری نهم جامعه تصور می‌کرد سبد آرای جناح راست با وجود تعدد کاندیدا، پراکنده شده است. در هر سرمایه‌گذاری این‌گونه است که وقتی سهام‌داران مختلف مدعی حضور هستند، کار پیچیده می‌شود. اشتباه خود جریان اصلاحات هم تأثیرگذار شد.

‌اما صرف‌ نظر از مسائلی که به اعتراض رسمی برخی نامزدها منجر شد، این دیدگاه وجود داشت که با وجود حضور آیت‌الله هاشمی، دکتر معین، آقای کروبی و مهرعلیزاده، اگر مشارکت از ٢٨‌ میلیون فراتر می‌رفت، به دلیل ثابت‌بودن نیروهای هوادار جناح راست، انتخابات در همان مرحله اول تمام بود و تکلیف روشن می‌شد.

من دیدگاه شما را می‌پذیرم که طرف مقابل روی القای بی‌اثربودن رأی به دولت اصلاحات و ناموفق جلوه‌دادن دولت، در جامه‌عمل‌پوشاندن به حداقلی‌ترین خواسته‌ها که تا ماجرای لوایح دوقلو تنزل کرده بود، سرمایه‌گذاری کرده بود. حتی وقتی مردم مشاهده کردند انتخابات مجلس هفتم با توجه به وجود قرائن متقن، روند دیگری دارد و نمی‌توان روند آن را عوض کرد این مسئله پذیرفته شد. به‌هرحال اینها ذهنیت بدنه اجتماعی هوادار اصلاحات را عوض کرد و در مشارکت آنان اثر گذاشت. مردم ما نیز مانند سایر کشورها، روان‌شناسی خاص خود را دارند. در ایالات متحده نیز سرمایه اجتماعی یکی از احزاب دموکرات یا جمهوری‌خواه، در برخی مقاطع به صحنه نمی‌آید. انگیزه آنان در برخی مقاطع بیشتر بوده و در زمان‌های دیگری، کاهش یافته است. این مسائل فقط مختص ایران نیست. ما با سرمایه انسانی سروکار داریم که با وجود همه تئوری‌ها و آموزش‌ها در بحث مدیریت و منابع انسانی، گاهی کار خود را می‌کند.

‌ برای سؤال آخر بفرمایید چرا یک جریان خاص، متوجه آسیب‌های نبود سرمایه اجتماعی در یک کشور نیست؟ چرا مثلا در رسانه عمومی به‌گونه‌ای عمل می‌کنند که اساسا واژه‌ای به نام سرمایه اجتماعی برای آنان بی‌اهمیت جلوه داده شود؟ حال اگر یک جریان سیاسی توانسته این سرمایه را جذب کند، باید یک فرصت تلقی شود يا تهدید؟

آنان احتمالا نمی‌خواهند ببینند در برخی لایه‌های جامعه فقط کالبدی از جامعه باقی مانده، اما در مقیاس‌های بنیادین مانند خانواده شکاف‌های میان‌نسلی پدید آمده است. تشتت در سطوح مختلف جامعه هم دیده می‌شود و یک جریان سیاسی توانسته در این سال‌ها، چنان بذر نفاق بیفشاند که طرفداران آن حتی چشم دیدن مخالف فکری خود را نداشته باشد چه برسد به اینکه بر سر یک‌سری فاکتورهای وحدت‌بخش، وفاق ایجاد کنند و به یک سرمایه اجتماعی عمومی منجر شود. کار به جایی رسیده که میان اعضای یک خانواده هم پارادایم مشترکی وجود ندارد و این در سطح کلان میان کنشگران بخش‌های مختلف هم دیده می‌شود. اگر احساس همه آنها این باشد که زیر یک سقف واحد به نام ایران در حال رقابت هستند و رأی و نظر آنها مهم و محترم است، این‌گونه واگرایی پدید نمی‌آید. متأسفانه یک جریان خاص اعتقاد دارد مشروعیت حقوقی، دینی و اعتقادی را از آرای مردم نمی‌گیرند، بلکه این «نص» است و فقط وظیفه «کشف» به آنان محول شده است. مشکل سرمایه اجتماعی زمانی بروز می‌کند که پارادایم مشترک میان کنشگران سیاست و حاکمیت وجود نداشته باشد. حتی پیش از انقلاب، نوعی ایرانی‌گرایی کاذب برای یک وفاق حداقلی مطرح می‌شد و شاه در مواجهه با مخالفان، به اهمیت حفظ ایران و میراث کهن آن اشاره می‌کرد. بعد از انقلاب، خود پدیده انقلاب، نقش امام و مسئله فراگیر جنگ، این نقش را ایفا کرد، اما به‌تدریج، جایگزینی برای این مسئله در نظر گرفته نشد. حالا اگر یک جریان سیاسی یا یک چهره خوش‌نام سیاسی که فردی ملی، دینی، باسابقه خانوادگی و مدیریتی و دارای اصالت فکری و شخصیتی است، این‌گونه محور وفاق مردم و بسیاری از گرایش‌های سیاسی درون جریان خود شده، باید به او دست‌مریزاد گفت، نه اینکه او را یک تهدید فرض کرد. این را بارها گفته‌ام که یک آمریکایی با وجود درون‌مایه پرورشگاهی این کشور - که ساکنان آن از اطراف و اکناف دنیا به آن سرزمین برده شده‌اند- امر مقدسی به عنوان ملیت آمریکایی را خط قرمز خود می‌داند. آن‌گاه در ایران با وجود این پیشینه درخشان قبل از اسلام و زمینه‌های اعتقادی بعد از اسلام و ارزش‌مداری در متن انقلاب اسلامی، کمتر به این مؤلفه‌های واحد توجه می‌شود. در برخی مراودات خارجی دیده شد که یک تفکر سیاسی که از قضا خود را سوپر انقلابی می‌داند چطور تلاش می‌کرد تا در دل «نادوست» جا باز کند. در دولت قبل مواردی وجود داشت که فردی دو هفته به یک کشور می‌رفت شاید رابطه‌ای برقرار شود، بدون آنکه حساسیتی روی تصور عمومی از این‌گونه اقدامات خود داشته باشد. در دولت فعلی وقتی نمایندگان ما با شفافیت و اقتدار برای حل مشکل همه ایرانیان با شش قدرت جهانی مذاکره می‌کردند مشاهده کردید چگونه سرمایه اجتماعی حول دفاع از منافع ملی در عین درک مصالح و مقتضیات ایجاد شد، اما همان جریان خاص در آن رسانه مشخص و سایر محافل، اهمیتی برای این تلاش و ساخت سرمایه اجتماعی مشترک قائل نبود و نیست. به‌هرحال کم‌توجهی به این مؤلفه مهم، حتما می‌تواند تبعات ناخوشایندی داشته باشد.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین