کد خبر: ۸۸۵۸۰
تاریخ انتشار: ۲۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۲
با ماشین به تهران برگشتیم، نیمه شب به تهران رسیدیم، پدرخواب بود و مادرم برای دیدن اقوام به رفسنجان و نوق رفته بود. صبح پس از دیدار پدر به بیمارستان رفتیم اما فضای بیمارستان و حضور رسانه ها و عیادت کنندگان زیاد موجب شد که ترجیح دهم بعد از دو روز به خانه برگردم.
آخرین فرزند مجمع تشخیص مصلحت نظام پس از عملیات والفجر 10 مجروح و بعد از دیدار پدر به بیمارستان رفت.

 یاسر هاشمی رفسنجانی در یادداشتی برای « نسیم بیداری» به بیان خاطره‌ای از حضور در جبهه در دوران جنگ تحمیلی به همراه برادر بزرگتر خود مهدی در ایام نوروز سال 67 پرداخته و از مجروح شدنش سخن گفته که در ادامه می‌خوانید: از من خواسته شده بود که خاطره سیاسی نوروز بنویسم و بهتر دیدم زیباترین و ماندگار ترین خاطره نوروزی‌ام را که مربوط به نوروز سال 67 است را بازگو کنم. کسانی که دوران جنگ درک کرده و در خاطر دارند می دانند که سال 67 به نوعی دشوار ترین سال جنگ محسوب می شد؛ تهران، زیر موشک‌باران عراق قرار داشت و بخشی از مردم از پایتخت خارج شده بودند، صدام در حلبچه و علیه مردم خودش اقدام به استفاده از بمب‌های شیمیایی کرده و جنایتی بی سابقه را مرتکب شده بود.

فرسایشی شدن جنگ هم موجب شده بود نیروهای مردمی و بسیجی که موتور متحرکه دفاع مقدس را تشکیل می‌داند،‌به خاطر مشکلات اقتصادی، خستگی و تاثیر روانی بمباران شیمیایی حضور‌شان کمرنگ تر از گذشته شود و همه این ها دست به دست هم داد تا ظرف سه ماه نخست سال 1367، ایران بخشی از دستاوردهایی که طی سال‌های گذشته در خاک عراق به دست‌آورده بود را از دست بدهد؛‌بدین ترتیب جزایر مجنون، فاو و شلمچه یکی پس از دیگری سقوط کردند.
در این شرایط نقش آقای هاشمی در کشور کلیدی بود؛ فرماندهی جنگ که سال‌ها بود از سوی امام خمینی به ایشان واگذار شده بود، در بدترین شرایط کشور برای تجدید روحیه و هماهنگی بیشتر مسئولان اعلام شد. فضای انقلابی حاکم بر کشور و احساس وظیفه‌ای که ما به عنوان فرزندان مسئولان طراز اول جنگ داشتیم موجب شد تا من و برادرم مهدی ( که در دوره نوجوانی بودیم؛ من 16 سال و مهدی 18 سال) در زمستان سال 66 که مردم برای نوروز آماده می شدند، راهی جبهه شویم. به خاطر دارم که به تازگی از جبهه و عملیات بیت المقدس 2 در ارتفاعات سخت مائوت برگشته بودم. اما نتوانستم در تهران ماندن را تحمل کنم و تصمیم گرفتم به جبهه باز گردم. با وجود آنکه مادرم به ما وابستگی زیادی داشت، آنقدر با استقامت و روحیه محکم از ما خداحافظی کرد که پدر تحت تاثیر این روحیه انقلابی مادر قرار گرفت.
به هرحال برای شرکت در عملیات والفجر 10 وارد منطقه جنگی شدیم؛ منطقه‌ای در کردستان عراق بود که شرایط بسیار سختی داشت. اما عملیات طبق اهداف از پیش تعیین شده جلو می رفت و موفق شدیم ارتفاعات هدف را فتح کنیم.به طور طبیعی پس از شکستن خطوط ارتش صدام و تثبیت خط مقدم ایران، نیروهای جایگزین برای جانشینی نیروهای خط شکن می آمدند و این اتفاق در ارتفاعات شاخ شمیران نیز رخ داد و ما خط مقدم را تحویل گروهان حضرت زینب دادیم. پس از تحویل دادن اسرای جنگی، در حال بازگشت به خاک کشور ایران بودیم که مورد حمله هواپیماهای عراقی قرار گرفتیم. ابتدا بمباران شیمیایی کردند و بعد هم منطقه را زیر بمب‌های آتش زا گرفتند. تعدادی از رزماندگان و دوستان ما در همان جا به شهادت رسیدند و من به اتفاق دو تن از همرزمان مجروح شدیم.

با ماشین به تهران برگشتیم، نیمه شب به تهران رسیدیم، پدرخواب بود و مادرم برای دیدن اقوام به رفسنجان و نوق رفته بود. صبح پس از دیدار پدر به بیمارستان رفتیم اما فضای بیمارستان و حضور رسانه ها و عیادت کنندگان زیاد موجب شد که ترجیح دهم بعد از دو روز به خانه برگردم. مجروح شدن فرزند 16 ساله فرمانده جنگ نشان می داد که مسئولان کشور در کنار مردم، حاضر به خطر انداختن عزیزان و خانواده هایشان هستند. این موضوع در خاطرات سال 1367 آیت‌الله هاشمی رفسنجانی سال های قبل با عنوان « پایان دفاع» منتشر شده دقیق تر از ذهن من از نگاه پدر انعکاس یافته است.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین