|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۸:۳۳
کد خبر: ۸۴۶۵۵
تاریخ انتشار: ۰۳ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۹
خیلی ساده ماجرا از این قرار است: سه دوست صمیمی به نام‌های نرگس، سمیرا و رویا یکی پس از دیگری در دام پسری به نام "امید" گرفتار شدند.
در نگاه اول گویی نویسنده‌ای طرح داستانی را برای کارگردانی نوشته و اشتباهی سر از صفحه حوادث یک روزنامه درآورده، ماجرا اما زمانی جدی شد که چند روزنامه همین خبر را با روایت‌های مختلف چاپ کردند.(اینجا)

صبح امروز صفحه حوادث روزنامه‌ها خبری را منتشر کردند، خبری ساده اما با داستانی عجیب و روایت‌های مختلف. در نگاه اول گویی نویسنده‌ای طرح داستانی را برای کارگردانی نوشته و اشتباهی سر از صفحه حوادث یک روزنامه درآورده، ماجرا اما زمانی جدی شد که چند روزنامه همین خبر را با روایت‌های مختلف چاپ کردند.

خیلی ساده ماجرا از این قرار است: سه دوست صمیمی به نام‌های نرگس، سمیرا و رویا یکی پس از دیگری در دام پسری به نام "امید" گرفتار شدند.

و اما قصه این سه دوست: سمیرا زن شوهر دار قصه و "مربی ورزش" به صورت اتفاقی با پسری به نام امید آشنا می‌شود. امید 35 ساله و دانشجوی ارشد رشته عمران است. رابطه آنها روز به روز پیچیده‌تر می‌شود. شوهر سمیرا پس از فهمیدن ماجرا از او جدا می‌شود. امید اما همچنان در زندگی سمیرا حی و حاضر است. در یکی از ملاقات‌ها امید در مکانی مجهز به دوربین به سمیرا تجاوز می‌کند. فیلم و عکس تجاوز بهانه‌ای می‌شود برای امید که از سمیرا اخاذی کند. اینجا اما زن دوم قصه به نام "رویا" به دادخواهی سمیرا وارد گود می‌شود. رویا نه تنها نمی‌تواند ماجرای فیلم و عکس را خاتمه دهد، که خود نیز در صحنه‌ای مشابه در دام امید می‌افتد.

قربانیان به دو نفر می‌رسند.

حال نوبت به راوی قصه می‌رسد. "نرگس". دو دوست زخم خورده روزی به دیدار نرگس می‌آیند و اتفاق‌ رفته را شرح می‌دهند، حال نزار این دو دوست نرگس را وا می‌دارد، که این بار اون پا به میان بگذارد و ماجرا را فیصله دهد. نرگس مهندس است.

اما، بشنوید از زبان خودِ نرگس در دادگاه: "وقتی این حرف‌ها را از زبان دوستانم شنیدم، دلم برای سمیرا سوخت و سعی کردم من هم کمکش کنم. برای همین این‌بار من تصمیم گرفتم با پسر جوان قرار ملاقاتی بگذارم تا شاید من بتوانم او را راضی کنم، دست از سر دوستم بردارد. من شماره آن پسر را از سمیرا گرفتم و با او تماس گرفتم. بعد از آن با هم قرار ملاقات گذاشتیم تا دراین‌باره صحبت کنیم اما وقتی سر قرار رفتم، درخیابان ناگهان این پسر به من حمله کرد و با تهدید مرا هم مورد آزار و اذیت قرار داد. بعد از آن درخیابان رهایم کرد که من تصمیم گرفتم شکایت کنم و راز تبهکاری‌های این پسر را فاش کنم."

قربانی اول، سمیرا تصمیم گرفت در دادگاه ماجرا را از آنجا که شروع شده بود تعریف کند:

اواخر ‌سال ٩٣ بود که یک روز به سوپرمارکتی در محله‌مان رفتم. آن‌جا بود که متهم را برای نخستین‌بار دیدم. او خیلی مودبانه از من درخواست کرد تا موبایلم را دراختیارش قرار دهم که تماس بگیرد. او گفت شارژ موبایلش تمام شده و حتما باید به کسی زنگ بزند. من هم قبول کردم تلفن همراهم را به او دادم. او هم تماس گرفت و پس از تشکر زیاد، از مغازه رفت. آن زمان من نامزد داشتم که ناگهان همان شب متوجه یک پیام در تلگرام شدم. پس از بازکردن آن پیام متوجه شدم که همان پسر در مغازه با گوشی من شماره خودش را گرفته و حالا دارد برایم مزاحمت ایجاد می‌کند. همان لحظه به او گفتم من نامزد دارم و دیگر به من پیام نده، اما این پسر دست‌بردار نبود و هر روز به من پیام می‌داد و مزاحمم می‌شد. به او اهمیتی ندادم تا این‌که جشن عروسی‌ام برگزار شد اما باز هم پسر جوان دست‌بردار نبود تا این‌که او از طریقی توانست به اطلاعات گوشی من دسترسی پیدا کند. بعد از آن بود که زندگی من نابود شد. پسر جوان مرتب تهدیدم می‌کرد که این عکس‌ها و اطلاعات را به شوهرم نشان می‌دهد. او آن‌قدر به مزاحمت‌هایش ادامه داد تا این‌که زندگی مشترک من و شوهرم از هم پاشید و ما جدا شدیم.

پس از طلاق باز هم با مزاحمت‌های این پسر روبه‌رو بودم. او ادعا می‌کرد، عاشقم شده و می‌خواهد با من ازدواج کند. تا این‌که یک روز پس از اصرارهای زیادش سر قرار با او رفتم. می‌خواستم ببینم بالاخره حرف حسابش چیست و چرا دست از سرم برنمی‌دارد. آن روز سر قرار با امید رفتم ولی او مرا به پارک سرخه‌حصار کشاند و در آن‌جا مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. پس از آن با تهیه فیلم این‌بار بیشتر از قبل شروع به اخاذی کرد. آن‌قدر ناراحت و افسرده شده بودم که می‌ترسیدم شکایت کنم تا آبرویم برود. برای همین ماجرا را به رویا دوستم گفتم. او هم گفت با امید قرار بگذارم تا با هم برویم، شاید بتوانیم فیلم‌ها را از او بگیریم. آن روز رویا با پسر دوساله‌اش سر قرار آمد اما امید این‌بار هردویمان را به سمت ویلاشان در قم برد و در آن‌جا با تهدید این‌که پسر رویا را از پنجره به بیرون پرت می‌کند، هردویمان را مورد آزار و اذیت قرار داد. امید ما را کتک زد و بعد از هم رهایمان کرد تا این‌که با رویا پیش یکی دیگر از دوستانمان رفتیم و متوجه شدیم امید او را هم مورد آزار قرار داده است. من و رویا از ترس آبرویمان شکایت نکردیم ولی نرگس شکایت کرد و ماجرا لو رفت.

امید دستگیر می‌شود و در شعبه هشتم دادگاه کیفری استان تهران لب به سخن باز می‌کند و روایت او اما کوتاه و متفاوت است: آنها خودشان خواستار رابطه بودند و فیلمی هم وجود ندارد!

کسی حرف امید را باور نمی‌کند. ویلای امید در سرخه‌حصار بازرسی و کارت حافظه‌ای را که فیلم‌ها در آن نگهداری می‌شد، پیدا می‌شود.

دست مهندس که رو می‌شود می‌گوید: "قصد اخاذی نداشته و فیلم‌ها را تفریحی تهیه ‌کرده‌ام!"

داستان نرگس، سمیرا و رویا به پایان می‌رسد، اما بررسی‌ها در دادگاه و حواشی در فضای مجازی ادامه دارد.

من چندتا سوال دارم؟

این حادثه "فیلم‌نامه طور" اما چاله‌ها و نقاط کور زیادی داشت که پس از انتشار، خوانندگان را به سوال و کنجکاوی وا داشت. در ادامه چند نمونه از پرسش‌ها و مسائل لاینحل این داستان را می‌خوانیم:

من چند سوال دارم: خانم اول از طریق تلفن دچار ایجاد مزاحمت شده بعد از همین طریق ازش فیلم گرفتن؟ خانم مهندس تو خیابون خوابشون برده بود که یک دفعه چشم باز کردن و دیدن در سرخه حصار هستن؟ آقا احتمالا به خانم سوم نگفتن اون دوتا دوست تو دخترای بدی بودن بیا با هم بریم تا بهت بگم چطور باید هدایتشون کنی و خانم سوم هم رفته؟

عجب داستان مسخره ای این خانوما ساده لوح هستن یا خودشونو زدن به اون راه ......... یعنی چی؟ یه شیادی بلایی سر دوستم اورده منم رفتم سر قرار که منصرفش کنم و...همینطور زنجیره ای این حماقت رو بقیه دوستام هم تکرار کردن .جالبه از یه شهر دیگه پاشده اومده سر قرار یکی از خانوما بلیط داشتم که برگردم شهرمون چه خانوای با دل و جراتی هستین شماها سر چه قرارهایی تشریف میبرین

زنه رفته سوپرمارکت جوانی گفته کاری ضروری دارم و شماره موبایلت را بده بعد طرف مزاحمش شده بعد دو دوست بقصد دعوا رفتن و هردو گول خوردن مردمو جیگر فرض کردید؟

عزیزم آبرو داری میکنند وگرنه هر سه نفرشان رقیب همدیگه بودند. آخی زبون بسته ها چه دوستای فداکاری بودند دهقان فداکار باید از اینا یاد بگیرد. لابد هر سه نفرشون با هم سر آقای مهندس رقابت میکردنند آقای مهندس میاد شروع کنه اخاذی خانم ها بهشون برمیخورد. خانم ها خسته نباشید.

رفتم با ان مرد صحبت کنم. که دوستمو اذین نکنه. با اینکه بلیط داشتم ولی سوار ماشینش شدم. یهو چشم باز کردم دیدم تو سرخه حصار هستم. من ترانه 15 سال دارم.

این مرد شیطان صفت با چه ابزاری اینها را گول زده شفاف بگویید تا ما مواظب باشیم.

داستان های جالبی آدم میشنوه، در دوران نامزدی‌اش برای خرید به سوپرمارکتی رفته و مرد ناشناسی از او خواسته موبایلش را در اختیار وی بگذارد تا تماسی ضروری بگیرد. وی نیز به آن مرد اعتماد کرده و تلفنش را به او داده است اما چند روز بعد آن مرد با وی تماس گرفته و برایش ایجاد مزاحمت کرده است.... خوب خیلی راحت زنگ می زد مخابرات و یا اصلا بلاک می کرد ایشون را......... عجب........

و این قصه سر دراز دارد.

 

منبع: برنا
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین