اسكندري از نوع ستارهاش را بيشتر مخاطبان از سريالهايي كه در تلويزيون بازي كرده ميشناسند و حتي پيشتر از ساحت تئاتر، او در تلويزيون مشغول به بازي شده بود.
روزنامه اعتماد - رضا صديق: مينيسريال «دندون طلا» پس از مدتها
تجربههاي مختلف در شبكه خانگي سبب شد تا اين مدياي نوپا حال و هواي جدي و
خوشي به خود بگيرد.
داوود ميرباقري كه بر اساس تئاتر «دندون طلا» اين نمايشنامه را در عرصه تصوير بازسازي كرده بود توانست نظرات مثبتي را به اين شبكه جلب كند. از نكات اين سريال حضور ستاره اسكندري در نقش نير بود. نقشي كه پيشتر و ١٦- ١٥ سال پيش نيز خود او روي صحنه بر عهده داشت.
داوود ميرباقري كه بر اساس تئاتر «دندون طلا» اين نمايشنامه را در عرصه تصوير بازسازي كرده بود توانست نظرات مثبتي را به اين شبكه جلب كند. از نكات اين سريال حضور ستاره اسكندري در نقش نير بود. نقشي كه پيشتر و ١٦- ١٥ سال پيش نيز خود او روي صحنه بر عهده داشت.
نيري
كه حالا قرار بود در لوكيشنهاي مختلف و جلوي دوربين ثبت شود و بار اين
وظيفه اينبار نيز بر عهده ستاره اسكندري بود. اسكندري از نوع ستارهاش را
بيشتر مخاطبان از سريالهايي كه در تلويزيون بازي كرده ميشناسند و حتي
پيشتر از ساحت تئاتر، او در تلويزيون مشغول به بازي شده بود.
بازيگر تئاترياي كه حالا چند سالي ميشود كه از تلويزيون روي برگردانده و حاضر نيست در اين مديوم حاضر شود.
شايد به همين سبب است كه حضور او در يك سريال توليد شده در شبكه خانگي، حال و هواي حضور او را در سابقه كارياش زنده ميكند. به نيت همين اتفاق و بازي دوباره او در نقش نير و «دندون طلا» گپ زديم.
شما ١٦-١٥ سال پيش تئاتر دندونطلا را به كارگرداني داوود ميرباقري روي صحنه برديد و بعد از اين همه سال كه خود يك عمر است حالا مينيسريال دندونطلا را با ايشان كار كرديد.
بله، جالب است بگويم كه اصلا چه شد من براي نقش نير در تئاتر دندون طلا انتخاب شدم. من در سريالي به نام ايستگاه آخر با مرحوم مهدي فتحي كه خدا رحمتشان كند، كار ميكردم و آقاي ميرباقري دندونطلا را شروع كرده بودند. ايشان اصرار داشتند نقش نير را دو نفر بازي كنند و آقاي فتحي مرا به آقاي ميرباقري معرفي كردند.
من ٧ تا ٨ سال قبل از آن در شرايط دانشجويي تئاتر بازي ميكردم و دندونطلا نخستين حضور حرفهاي من در تئاتر بود كه براي نخستينبار با يك گروه بزرگ كار ميكردم.
چه كار كردن با جناب ميرباقري به عنوان كارگردان و چه كار كردن با اساتيدي مثل آقاي داريوش ارجمند، حسن پورشيرازي و گرجستاني. همين هم اين تجربه را براي من درخشان كرده بود.
من و بهناز جعفري باهم اين نقش را بازي ميكرديم. منتها بهناز جعفري از يك مرحله به بعد سر فيلمبرداري يك كاري رفت و كار دندون طلا را نيمه رها كرد و من دندونطلا را ٩٧ شب اجرا رفتم. براي يك بازيگري كه تازه پاگرفته، اتفاق بزرگي بود آن هم در دوراني كه تازه دارد ديده ميشود.
البته من پيش از آن بيشتر كارهاي تصويري انجام ميدادم تا تئاتر حرفهاي اما به هرحال با حضور آقاي ميرباقري و بقيه دوستان، اهالي سينما ميآمدند و براي نخستينبار تئاتري با اين وسعت تماشا ميشد، طوري كه دور تا دور تئاتر شهر صف بسته ميشد.
بازيگر تئاترياي كه حالا چند سالي ميشود كه از تلويزيون روي برگردانده و حاضر نيست در اين مديوم حاضر شود.
شايد به همين سبب است كه حضور او در يك سريال توليد شده در شبكه خانگي، حال و هواي حضور او را در سابقه كارياش زنده ميكند. به نيت همين اتفاق و بازي دوباره او در نقش نير و «دندون طلا» گپ زديم.
شما ١٦-١٥ سال پيش تئاتر دندونطلا را به كارگرداني داوود ميرباقري روي صحنه برديد و بعد از اين همه سال كه خود يك عمر است حالا مينيسريال دندونطلا را با ايشان كار كرديد.
بله، جالب است بگويم كه اصلا چه شد من براي نقش نير در تئاتر دندون طلا انتخاب شدم. من در سريالي به نام ايستگاه آخر با مرحوم مهدي فتحي كه خدا رحمتشان كند، كار ميكردم و آقاي ميرباقري دندونطلا را شروع كرده بودند. ايشان اصرار داشتند نقش نير را دو نفر بازي كنند و آقاي فتحي مرا به آقاي ميرباقري معرفي كردند.
من ٧ تا ٨ سال قبل از آن در شرايط دانشجويي تئاتر بازي ميكردم و دندونطلا نخستين حضور حرفهاي من در تئاتر بود كه براي نخستينبار با يك گروه بزرگ كار ميكردم.
چه كار كردن با جناب ميرباقري به عنوان كارگردان و چه كار كردن با اساتيدي مثل آقاي داريوش ارجمند، حسن پورشيرازي و گرجستاني. همين هم اين تجربه را براي من درخشان كرده بود.
من و بهناز جعفري باهم اين نقش را بازي ميكرديم. منتها بهناز جعفري از يك مرحله به بعد سر فيلمبرداري يك كاري رفت و كار دندون طلا را نيمه رها كرد و من دندونطلا را ٩٧ شب اجرا رفتم. براي يك بازيگري كه تازه پاگرفته، اتفاق بزرگي بود آن هم در دوراني كه تازه دارد ديده ميشود.
البته من پيش از آن بيشتر كارهاي تصويري انجام ميدادم تا تئاتر حرفهاي اما به هرحال با حضور آقاي ميرباقري و بقيه دوستان، اهالي سينما ميآمدند و براي نخستينبار تئاتري با اين وسعت تماشا ميشد، طوري كه دور تا دور تئاتر شهر صف بسته ميشد.
اين كار بعد از سريال امام علي (ع) بود و بسياري از مردم عادي هم به واسطه نام آقاي ميرباقري براي تماشايش ميآمدند و خوب ديده شد.
دقيقا. بعد از سريال امام علي (ع) بود و تئاتر دندون طلا به خاطر اينكه كار آقاي ميرباقري بود و همچنين به خاطر گروه، اين تئاتر در اوج بود و به لحاظ جايگاه خيلي ويژه بود. من با شور و احساسات تمام توانم را به كار ميگرفتم كه در برابر اين اساتيد كم نياورم.
زمان گذشت، بلافاصله بعد از دندونطلا آقاي ميرباقري فيلمي بهنام «مسافر ري» ساختند كه من نقش كوتاهي در آن بازي كردم و بعد از آن كار، ديگر با آقاي ميرباقري همكاري نداشتم. تا اينكه تئاتر «هم هوايي» به صحنه رفت و آقاي ميرباقري آمدند و گفتند من براي شما خوابهايي ديدهام.
وقتي به من گفتند كه دندونطلا را به يك مينيسريال ميخواهند تبديل كنند، شگفتزده شدم. كاري كه نخستينبار با تمام شور روي صحنه رفته حالا بعد ١٦ سال كه شما يك بازيگر پخته شدهايد و طبيعتا تكنيك ميدانيد قرار است دوباره ساخته شود.
كاري كه هميشه فكر ميكنيد كاش ميشد من برگردم و اين نقش را بهتر بازي كنم. نير براي من هميشه اين فضا را داشت، مثل زندگي است كه آدمها در زندگي هميشه فكر ميكنند كاش ميشد برگردند و اينجا اين كار را بكنند.
و در خلق آن شخصيت بازنگري كنند.
بله. دقيقا. شما فكر كنيد بعد از ١٦-١٥ سال شرايطي پيش ميآيد و به شما ميگويند نه تنها ميتوانيد آن نقش را يك بازنگري داشته باشيد بلكه اين نقش قرار است جلوي دوربين براي هميشه ثبت شود.
اين يك اتفاق عجيب محسوب ميشد براي تمام دوستاني كه در دندونطلا بودند. به هر حال بين تمام بازيگرهاي سريال دندون طلا من مشخصا و دقيقا همان آدمي بودم كه ١٦ سال پيش اين تجربه را داشتم و طبيعتا لذت آن براي من دوچندان بود.
خيلي تلاش كردم كه اعتماد آقاي ميرباقري سرجايش باقي بماند و اميدوارم كه نتيجه كار هم اين گونه باشد.
دقيقا. بعد از سريال امام علي (ع) بود و تئاتر دندون طلا به خاطر اينكه كار آقاي ميرباقري بود و همچنين به خاطر گروه، اين تئاتر در اوج بود و به لحاظ جايگاه خيلي ويژه بود. من با شور و احساسات تمام توانم را به كار ميگرفتم كه در برابر اين اساتيد كم نياورم.
زمان گذشت، بلافاصله بعد از دندونطلا آقاي ميرباقري فيلمي بهنام «مسافر ري» ساختند كه من نقش كوتاهي در آن بازي كردم و بعد از آن كار، ديگر با آقاي ميرباقري همكاري نداشتم. تا اينكه تئاتر «هم هوايي» به صحنه رفت و آقاي ميرباقري آمدند و گفتند من براي شما خوابهايي ديدهام.
وقتي به من گفتند كه دندونطلا را به يك مينيسريال ميخواهند تبديل كنند، شگفتزده شدم. كاري كه نخستينبار با تمام شور روي صحنه رفته حالا بعد ١٦ سال كه شما يك بازيگر پخته شدهايد و طبيعتا تكنيك ميدانيد قرار است دوباره ساخته شود.
كاري كه هميشه فكر ميكنيد كاش ميشد من برگردم و اين نقش را بهتر بازي كنم. نير براي من هميشه اين فضا را داشت، مثل زندگي است كه آدمها در زندگي هميشه فكر ميكنند كاش ميشد برگردند و اينجا اين كار را بكنند.
و در خلق آن شخصيت بازنگري كنند.
بله. دقيقا. شما فكر كنيد بعد از ١٦-١٥ سال شرايطي پيش ميآيد و به شما ميگويند نه تنها ميتوانيد آن نقش را يك بازنگري داشته باشيد بلكه اين نقش قرار است جلوي دوربين براي هميشه ثبت شود.
اين يك اتفاق عجيب محسوب ميشد براي تمام دوستاني كه در دندونطلا بودند. به هر حال بين تمام بازيگرهاي سريال دندون طلا من مشخصا و دقيقا همان آدمي بودم كه ١٦ سال پيش اين تجربه را داشتم و طبيعتا لذت آن براي من دوچندان بود.
خيلي تلاش كردم كه اعتماد آقاي ميرباقري سرجايش باقي بماند و اميدوارم كه نتيجه كار هم اين گونه باشد.
اتفاقا
در گپ و گفتي كه با آقاي ميرباقري براي دندون طلا داشتم ايشان از نقش
آفريني شما بسيار راضي بودند و ميگفتند ستاره اسكندري به خوبي توانست نير
را دوباره خلق كند.
فكر كنيد نقشي كه براي روي هم رفته سه ربع تا يك ساعت حضور روي صحنه است شما فرصت پيدا ميكنيد در شرايطي كه اين نقش بسيط و گسترده شده، ابعاد بصري و لوكيشنهاي واقعي و نو پيدا كرده، خط را نگه داريد كه خاطره خوش تئاترش از بين نرود و اين كار واقعا كار سختي بود.
نير بعد از سالها، سختياش براي من مثل سختي تئاتر بود، آنهم تئاتر از جنس دكتر رفيعي يعني شما بدنت درد ميگيرد، نقشي كه براي فيزيكمان سخت بود، به هرحال آن بچه، فضاهاي عجيب و غريب، حلبيآباد، دباغي و همه اينها خيلي فضاهاي عجيبي بود و به همين نسبت هم لذتبخش بود. من سالها بود كه از كار تصوير اين گونه لذت نبرده بودم كه هميشه در تئاتر تجربه ميكردم.
نير بازآفريني ديگرگونهاي از تهمينه در داستان رستم و سهراب است. تهمينهاي كه در دهه چهل و در جو مردسالار زيست ميكند و توامان در حاشيه شهري زندگي ميكند كه مردمانش مظاهر مدرن و ژيگول شدن را به خود گرفتهاند. ايستادگي نير در اين فضا و سير حركتي نير براي حفظ اصولش از المانهاي شخصيتي اين زن است. زني كه خيانت ميبيند اما روبهروي هر چيزي غير از اصولش ميايستد. به قول كريم سگدست «غيرتي است» و اتفاقا مناسباتش با همين كريم سگ دست در بين تمام مواجهههايش جذابترين نوع تعامل است. ميخواهم كاراكترشناسي شما را نسبت به نير بدانم در خلق اين شخصيت.
قسمت كريم سگ دست و نير در تئاترش وجود نداشت و به سريال دندونطلا اضافه شده بود بايد بگويم شما آنقدركامل توضيح داديد كه ميتوانيد از قول من اينها را نقل كنيد. (ميخندد) ولي بايد بگويم كه در نير چيزي وجود دارد كه بسيار مهم است.
بگذاريد اين گونه توضيحش دهم كه من ابتدا به نمايشنامه علاقهمند شدم و از زاويه نمايشنامه در عرصه نمايش گام گذاشتم، خصوصا نمايشنامههاي آقاي بيضايي كه براي من مثل شعر ميماند.
تفاوتي كه نير و اصولا زنهاي نوشتههاي آقاي ميرباقري با زنهاي آقاي بيضايي دارند- چون زنهايي هستند كه من خيلي دوستشان دارم، اين است كه بار زن بودن در آنها خيلي قويتر است.
فكر كنيد نقشي كه براي روي هم رفته سه ربع تا يك ساعت حضور روي صحنه است شما فرصت پيدا ميكنيد در شرايطي كه اين نقش بسيط و گسترده شده، ابعاد بصري و لوكيشنهاي واقعي و نو پيدا كرده، خط را نگه داريد كه خاطره خوش تئاترش از بين نرود و اين كار واقعا كار سختي بود.
نير بعد از سالها، سختياش براي من مثل سختي تئاتر بود، آنهم تئاتر از جنس دكتر رفيعي يعني شما بدنت درد ميگيرد، نقشي كه براي فيزيكمان سخت بود، به هرحال آن بچه، فضاهاي عجيب و غريب، حلبيآباد، دباغي و همه اينها خيلي فضاهاي عجيبي بود و به همين نسبت هم لذتبخش بود. من سالها بود كه از كار تصوير اين گونه لذت نبرده بودم كه هميشه در تئاتر تجربه ميكردم.
نير بازآفريني ديگرگونهاي از تهمينه در داستان رستم و سهراب است. تهمينهاي كه در دهه چهل و در جو مردسالار زيست ميكند و توامان در حاشيه شهري زندگي ميكند كه مردمانش مظاهر مدرن و ژيگول شدن را به خود گرفتهاند. ايستادگي نير در اين فضا و سير حركتي نير براي حفظ اصولش از المانهاي شخصيتي اين زن است. زني كه خيانت ميبيند اما روبهروي هر چيزي غير از اصولش ميايستد. به قول كريم سگدست «غيرتي است» و اتفاقا مناسباتش با همين كريم سگ دست در بين تمام مواجهههايش جذابترين نوع تعامل است. ميخواهم كاراكترشناسي شما را نسبت به نير بدانم در خلق اين شخصيت.
قسمت كريم سگ دست و نير در تئاترش وجود نداشت و به سريال دندونطلا اضافه شده بود بايد بگويم شما آنقدركامل توضيح داديد كه ميتوانيد از قول من اينها را نقل كنيد. (ميخندد) ولي بايد بگويم كه در نير چيزي وجود دارد كه بسيار مهم است.
بگذاريد اين گونه توضيحش دهم كه من ابتدا به نمايشنامه علاقهمند شدم و از زاويه نمايشنامه در عرصه نمايش گام گذاشتم، خصوصا نمايشنامههاي آقاي بيضايي كه براي من مثل شعر ميماند.
تفاوتي كه نير و اصولا زنهاي نوشتههاي آقاي ميرباقري با زنهاي آقاي بيضايي دارند- چون زنهايي هستند كه من خيلي دوستشان دارم، اين است كه بار زن بودن در آنها خيلي قويتر است.
زنهاي
نمايشنامههاي آقاي بيضايي، زنهاي سلحشوري هستند كه بار مردانگي آنها
خيلي قوي است و براي من زنهاي آقايميرباقري خيلي زن هستند. نير به قول
شما در جامعهاي كه به هرحال مردسالارانه است، زندگي ميكند.
اما تن دادنش به يك عشق، جسارت است و كلمه شيرزن به نظر من در مورد نير صدق ميكند. به نظر ميرسد ستاره اسكندري سال ١٣٩٤ مدرن شده است. نير زندگي را خيلي براي خودش سخت ميگيرد، به هرحال اين عصر و حالا همه در شرايط آرمانمُردگي، اخلاقمُردگي و بيانگيزگي زندگي ميكنيم.
يا به عبارتي در دوره لمسي و سِر بودن به سر ميبريم، دوره بيتفاوتي.
بله، ما الان در دوره بيتفاوتي هستيم و نير دقيقا در اوج دورهاي به لحاظ جامعهشناسي زندگي ميكند كه بايد و نبايدها و روراستيها وجود دارد و هركدام تعريف مشخص خودش را دارد.
اخلاق وجود دارد. در نتيجه در جامعهاي كه نير در آن زيست ميكند، نسبت به چيزهايي كه برايش پيش ميآيد، واكنش شيرزنانهاي دارد.
براي خودم جذابترين اتفاق احساسي نير صحنهاي است كه با سيامك صفري- كريم سگ دست، دارم. نوع ارتباطي است كه پيچيدگي نير را به عنوان يك كولي كه كيسه حمام ميفروشد اما زن با حكمتي است نشان ميدهد.
همچنين جنس ديالوگنويسي فوقالعاده آقاي ميرباقري كه من خيلي دوست دارم پر از ضربالمثل است. در اين جنس يك پيچيدگي در ارتباط كريم سگدست و نير وجود دارد، عشقي كه هرگز به كلمه جاري نميشود، به نظر من پرسپكتيوي كه در رابطه كريم سگدست و نير وجود دارد در مواجه شدن نير با «قنبر ديزل» و«سيا» اتفاق نميافتد.
چشم شما در رابطه اينها خشك ميماند و هيچكس يك كلمه حرف نميزند براي اينكه بهشدت اخلاقمدار هستند، من اين جنس را خيلي دوست دارم.
يكجا حتي نير به كريم سگدست ميگويد بِرار و ميگويد كاش ميتوانستم، اصلا اوج بروز آن همين جاست.
فوقالعاده است، ميگويد كاش آنقدر بد نبودم كه وقتي ميگويي برار باور كنم كه واقعا برادرت هستم و بعد بازي خود من، بازي دور آتش، براي خود من هم دلچسبترين ارتباط در واقع اينها است.
ضمن اينكه خيلي به لحاظ بازيگري ارتباط با آقاي فخيمزاده و آقاي حميد آذررنگ را دوست داشتم، اما به لحاظ سليقهاي و شخصيتي اين سكانسها براي من خيلي جذاب است.
اما تن دادنش به يك عشق، جسارت است و كلمه شيرزن به نظر من در مورد نير صدق ميكند. به نظر ميرسد ستاره اسكندري سال ١٣٩٤ مدرن شده است. نير زندگي را خيلي براي خودش سخت ميگيرد، به هرحال اين عصر و حالا همه در شرايط آرمانمُردگي، اخلاقمُردگي و بيانگيزگي زندگي ميكنيم.
يا به عبارتي در دوره لمسي و سِر بودن به سر ميبريم، دوره بيتفاوتي.
بله، ما الان در دوره بيتفاوتي هستيم و نير دقيقا در اوج دورهاي به لحاظ جامعهشناسي زندگي ميكند كه بايد و نبايدها و روراستيها وجود دارد و هركدام تعريف مشخص خودش را دارد.
اخلاق وجود دارد. در نتيجه در جامعهاي كه نير در آن زيست ميكند، نسبت به چيزهايي كه برايش پيش ميآيد، واكنش شيرزنانهاي دارد.
براي خودم جذابترين اتفاق احساسي نير صحنهاي است كه با سيامك صفري- كريم سگ دست، دارم. نوع ارتباطي است كه پيچيدگي نير را به عنوان يك كولي كه كيسه حمام ميفروشد اما زن با حكمتي است نشان ميدهد.
همچنين جنس ديالوگنويسي فوقالعاده آقاي ميرباقري كه من خيلي دوست دارم پر از ضربالمثل است. در اين جنس يك پيچيدگي در ارتباط كريم سگدست و نير وجود دارد، عشقي كه هرگز به كلمه جاري نميشود، به نظر من پرسپكتيوي كه در رابطه كريم سگدست و نير وجود دارد در مواجه شدن نير با «قنبر ديزل» و«سيا» اتفاق نميافتد.
چشم شما در رابطه اينها خشك ميماند و هيچكس يك كلمه حرف نميزند براي اينكه بهشدت اخلاقمدار هستند، من اين جنس را خيلي دوست دارم.
يكجا حتي نير به كريم سگدست ميگويد بِرار و ميگويد كاش ميتوانستم، اصلا اوج بروز آن همين جاست.
فوقالعاده است، ميگويد كاش آنقدر بد نبودم كه وقتي ميگويي برار باور كنم كه واقعا برادرت هستم و بعد بازي خود من، بازي دور آتش، براي خود من هم دلچسبترين ارتباط در واقع اينها است.
ضمن اينكه خيلي به لحاظ بازيگري ارتباط با آقاي فخيمزاده و آقاي حميد آذررنگ را دوست داشتم، اما به لحاظ سليقهاي و شخصيتي اين سكانسها براي من خيلي جذاب است.
١٦سال
پيش با آقاي ميرباقري كار كرديد و ١٦ سال بعد باز هم همان نمايش را با
ايشان كاركرديد، نظرگاه و ديدگاه شما اول به خودتان از آن زمان تا به حال
در نقشآفريني نير در اثري از آقاي ميرباقري چه تغييري كرده است؟ و بعد
داوود ميرباقري ١٦ سال پيش تا امروز چگونه بود؟
١٦سال پيش فكر ميكردم آقاي ميرباقري چقدر از من بزرگتر هستند، اين دفعه ديدم فاصله سني ويژهاي هم نداريم، واقعيت اين است كه من بار اولي كه گام به دندونطلا گذاشتم، به هرحال به عنوان يك جوان تازه از راه رسيده بودم با اينكه قبلش كار تصوير ميكردم و در دانشكده هنرهاي زيبا با اصغرفرهادي و پريسا بختاور كار ميكردم كه آن موقع دانشجو بودند و الان براي خودشان كارگردان مطرح و بزرگي هستند.
طبيعتا من مرعوب آن فضا بودم و فقط سرتا پا براي ديدن و شنيدن داود ميرباقري چشم و گوش بودم و همزمان يك فاصله بزرگ بين خودم و ايشان احساس ميكردم، چه به لحاظ سني و چه به لحاظ جايگاهي و الان كه از آن زمان فاصله گرفتم و ميني سريال را تجربه كردم.
اينبار با آقاي ميرباقري بيشتر حرف داشتم، آن رعب برداشته شده بود يعني براي من از بين رفته بود، درضمن من هنوز هم از آقاي ميرباقري ميترسم البته درباره كارگرداناني مثل آقاي بيضايي كه هميشه اين را داريم.
منظورتان از ترس اين است كه ايشان كاريزماتيك است؟
دقيقا، يك جذبه و يك جنس حضوري دارند كه به هر حال اين براي شما هست حتي اگر ٨٥ سال هم داشته باشيد، فرقي نميكند.
اما اتفاق خوشايندي كه اينبار براي من خيلي درخشان بود، اين بود كه من به خودم اجازه ميدادم با آقاي ميرباقري ديالوگ برقرار كنم در ١٦ سال پيش من اين شرايط را نداشتم و ميترسيدم، ميرفتم در كمدهاي تئاتر شهر چمباتمه مينشستم و صحبتم با ايشان فقط در ارتباط با متن و اينها بود.
اما لذت اين رشد و در راهي كه من رفتم براي خود من اتفاق افتاده است كه به من اجازه ميدهد بتوانم از داشتهها و دانش آقاي ميرباقري، نوع نگاه و نوع دوربين گذاشتنش، از همهچيز بهرهمند شوم. اين براي من اتفاق خيلي درخشاني است.
اميدوارم ١٥ سال ديگر فيلم سينمايي دندونطلا ساخته شود و من دوباره نير را بازي كنم. (ميخندد)
و اين فاصله زماني چه دگرگونياي در منظرگاهتان نسبت به داوود ميرباقري ايجاد كرده است؟
من به هر حال الان بهگونهاي ديگر نگاه ميكنم. تا وقتي كه جوان هستي ناخواسته در ذهنت اسطورهسازي ميكني، اسطورهها و آدمهايي را كه قبول داري دور از دسترس خودت ميپنداري و وقتي بزرگتر ميشوي احساس ميكني و ميبيني كه نه، اين آدمها پايشان روي زمين است. به لحاظ نوع ارزشي كه من براي كارنامه آقاي ميرباقري قايل هستم، جايگاهشان هيچ تفاوتي نكرده است.
به هر حال در كارنامه هر آدمي شكي نيست كه بالا و پاييني هست اما راجع به آقاي ميرباقري به ضرس قاطع ميتوانم بگويم كه فرود هيچوقت اتفاق نيفتاده است، درجهها كم و زياد شدهاند اما فرودي در كار نيست.
١٦سال پيش فكر ميكردم آقاي ميرباقري چقدر از من بزرگتر هستند، اين دفعه ديدم فاصله سني ويژهاي هم نداريم، واقعيت اين است كه من بار اولي كه گام به دندونطلا گذاشتم، به هرحال به عنوان يك جوان تازه از راه رسيده بودم با اينكه قبلش كار تصوير ميكردم و در دانشكده هنرهاي زيبا با اصغرفرهادي و پريسا بختاور كار ميكردم كه آن موقع دانشجو بودند و الان براي خودشان كارگردان مطرح و بزرگي هستند.
طبيعتا من مرعوب آن فضا بودم و فقط سرتا پا براي ديدن و شنيدن داود ميرباقري چشم و گوش بودم و همزمان يك فاصله بزرگ بين خودم و ايشان احساس ميكردم، چه به لحاظ سني و چه به لحاظ جايگاهي و الان كه از آن زمان فاصله گرفتم و ميني سريال را تجربه كردم.
اينبار با آقاي ميرباقري بيشتر حرف داشتم، آن رعب برداشته شده بود يعني براي من از بين رفته بود، درضمن من هنوز هم از آقاي ميرباقري ميترسم البته درباره كارگرداناني مثل آقاي بيضايي كه هميشه اين را داريم.
منظورتان از ترس اين است كه ايشان كاريزماتيك است؟
دقيقا، يك جذبه و يك جنس حضوري دارند كه به هر حال اين براي شما هست حتي اگر ٨٥ سال هم داشته باشيد، فرقي نميكند.
اما اتفاق خوشايندي كه اينبار براي من خيلي درخشان بود، اين بود كه من به خودم اجازه ميدادم با آقاي ميرباقري ديالوگ برقرار كنم در ١٦ سال پيش من اين شرايط را نداشتم و ميترسيدم، ميرفتم در كمدهاي تئاتر شهر چمباتمه مينشستم و صحبتم با ايشان فقط در ارتباط با متن و اينها بود.
اما لذت اين رشد و در راهي كه من رفتم براي خود من اتفاق افتاده است كه به من اجازه ميدهد بتوانم از داشتهها و دانش آقاي ميرباقري، نوع نگاه و نوع دوربين گذاشتنش، از همهچيز بهرهمند شوم. اين براي من اتفاق خيلي درخشاني است.
اميدوارم ١٥ سال ديگر فيلم سينمايي دندونطلا ساخته شود و من دوباره نير را بازي كنم. (ميخندد)
و اين فاصله زماني چه دگرگونياي در منظرگاهتان نسبت به داوود ميرباقري ايجاد كرده است؟
من به هر حال الان بهگونهاي ديگر نگاه ميكنم. تا وقتي كه جوان هستي ناخواسته در ذهنت اسطورهسازي ميكني، اسطورهها و آدمهايي را كه قبول داري دور از دسترس خودت ميپنداري و وقتي بزرگتر ميشوي احساس ميكني و ميبيني كه نه، اين آدمها پايشان روي زمين است. به لحاظ نوع ارزشي كه من براي كارنامه آقاي ميرباقري قايل هستم، جايگاهشان هيچ تفاوتي نكرده است.
به هر حال در كارنامه هر آدمي شكي نيست كه بالا و پاييني هست اما راجع به آقاي ميرباقري به ضرس قاطع ميتوانم بگويم كه فرود هيچوقت اتفاق نيفتاده است، درجهها كم و زياد شدهاند اما فرودي در كار نيست.
يعني
اينكه كاري را ببينيد و از خودتان بپرسيد واقعا كار آقاي ميرباقري است؟ و
گاهي فكر ميكنيد مگر ميشود كسي كه سريالهاي فاخر ساخته، الان بخواهد
اين را بسازد، به نظر من اين راجع به آقاي ميرباقري صدق نميكند و ايشان
در دسته آدمهاي سربلند و موفق در كارش قرار ميگيرند.
شما در اصل بازيگر تئاتري هستيد كه به تلويزيون و سينما نيز نگاهي مياندازيد پس در مورد بازيگري ميتوان با شما جدي سخن گفت.ميخواهم نكتهاي را طرح كنم كه سالهاست به طرق مختلف طرح ميشود؛ اينكه در سينماي ايران براي زنان نقشهاي محدودي وجود دارد و دست زنان را براي خلق و ايفاي نقشهاي متفاوت ميبندد.
من آدم صاحبنظري در سينما نيستم. ميتوانم اين گونه بگويم كه نوشتههاي محدودي نوشته ميشود و خود شما هم ميدانيد به چه صورت است و در سالهايي سينما به چندين نفر خاص اختصاص پيدا كرده بود. الان ولي فضا خيلي متفاوت شده، چه به لحاظ فيلمنامهنويسي، چه به لحاظ نوع نقشها و بازيگراني كه انتخاب ميشوند.
رجعتي به گذشته و به بازيگران متخصص در حال انجام است كه از نظر من خيلي درخشان محسوب ميشود. علت اينكه فكر ميكنيد يك بازيگر متخصص و خيلي درخشان در تئاتر هر نقشي را كه دوست دارد، بازي ميكند، بهخاطر نوع تفاوت نمايشنامهها نيست، بلكه بهخاطر نوع محدوديتهايي است كه وجود دارد.
مثلا در تئاتر، در سينما و با فاصله بسيار زيادي تلويزيون كه الان شبكهخانگي جايي ميان تلويزيون و سينما آمده است. بنابراين اين محدوديت را بيشتر در بخش تلويزيون متوجه خانمها ميدانم. اما باز هم به نظرم به نوع بازيگر آن بستگي دارد.
من هرگز در تلويزيون بدون تجربه كاري در نقش اول قرار نگرفتهام، من در تلويزيون خيلي تجربه دارم و پيش از اينكه تئاتر را بهصورت حرفهاي انجام بدهم، تئاتر دانشجويي و سه تا چهار سريال تلويزيوني بازي كردم.
نوع بازيگري من بهگونهاي است كه در تلويزيون هم توانستم از كليشه اجتناب كنم. شما نقشهاي من را كنار همديگر بگذاريد كمتر نقش نزديك بههم پيدا ميكنيد. ميشود فكر كرد تلويزيون از لحاظ نوع نقش هم آنقدر محدود نيست. البته به خطوط قرمز خودش كاري ندارم.
شما در اصل بازيگر تئاتري هستيد كه به تلويزيون و سينما نيز نگاهي مياندازيد پس در مورد بازيگري ميتوان با شما جدي سخن گفت.ميخواهم نكتهاي را طرح كنم كه سالهاست به طرق مختلف طرح ميشود؛ اينكه در سينماي ايران براي زنان نقشهاي محدودي وجود دارد و دست زنان را براي خلق و ايفاي نقشهاي متفاوت ميبندد.
من آدم صاحبنظري در سينما نيستم. ميتوانم اين گونه بگويم كه نوشتههاي محدودي نوشته ميشود و خود شما هم ميدانيد به چه صورت است و در سالهايي سينما به چندين نفر خاص اختصاص پيدا كرده بود. الان ولي فضا خيلي متفاوت شده، چه به لحاظ فيلمنامهنويسي، چه به لحاظ نوع نقشها و بازيگراني كه انتخاب ميشوند.
رجعتي به گذشته و به بازيگران متخصص در حال انجام است كه از نظر من خيلي درخشان محسوب ميشود. علت اينكه فكر ميكنيد يك بازيگر متخصص و خيلي درخشان در تئاتر هر نقشي را كه دوست دارد، بازي ميكند، بهخاطر نوع تفاوت نمايشنامهها نيست، بلكه بهخاطر نوع محدوديتهايي است كه وجود دارد.
مثلا در تئاتر، در سينما و با فاصله بسيار زيادي تلويزيون كه الان شبكهخانگي جايي ميان تلويزيون و سينما آمده است. بنابراين اين محدوديت را بيشتر در بخش تلويزيون متوجه خانمها ميدانم. اما باز هم به نظرم به نوع بازيگر آن بستگي دارد.
من هرگز در تلويزيون بدون تجربه كاري در نقش اول قرار نگرفتهام، من در تلويزيون خيلي تجربه دارم و پيش از اينكه تئاتر را بهصورت حرفهاي انجام بدهم، تئاتر دانشجويي و سه تا چهار سريال تلويزيوني بازي كردم.
نوع بازيگري من بهگونهاي است كه در تلويزيون هم توانستم از كليشه اجتناب كنم. شما نقشهاي من را كنار همديگر بگذاريد كمتر نقش نزديك بههم پيدا ميكنيد. ميشود فكر كرد تلويزيون از لحاظ نوع نقش هم آنقدر محدود نيست. البته به خطوط قرمز خودش كاري ندارم.
من
در داستان يك شهر اصغر فرهادي در سال ٧٨ براي نخستينبار در سيماي جمهوري
اسلامي ايران نقش معتاد را بازي كردم يا براي نخستينبار در تلويزيون ايران
نقش الكلي را بازي كردم. نقش شمالي، جنوبي، كلفت، دكتر و... به نظر من
اينجوري نيست كه بگويم فيلمنامهها، فيلمنامههاي مردانهاي است.
اما زنانه هم نيستند!
به هر حال فيلمنامههايي كه نوشته ميشود، از فرهنگ همين مملكت ميآيد و به هر حال ما چه بخواهيم بپذيريم، چه نخواهيم هنوز كفه مردانه اين فرهنگ قويتر است اما خيلي نقش زن متفاوت و متعدد هم نگاشته شده است، در تئاتر دست ما بازتر است به لحاظ نوع شخصيتهايي كه ميتوانيم روي صحنه ببريم اما در سينما قضيه به صورت ديگري است.
آن چيزي كه شما ميگوييد بيشتر برميگردد به اينكه اگر بخواهم نقدي بكنم حتي به عنوان يك زن اين حرفه معتقدم محدوديت فيلمنامه داريم. فيلمنامهنويسان نتوانستهاند حتي به سينماي اواخر دهه ٦٠ و اوايل ٧٠ خودمان دست پيدا كنند.
سينمايي كه در آن نرگس، روسري آبي، دستفروش و هامون ساخته ميشد، كارهايي مثل آثار آقايان بيضايي و تقوايي. آن چيزي كه در سينماي ما كم و محدود شده، به زعم من الان انديشه است.
به نكته مهمي اشاره كرديد، نكتهاي كه حتي در سينماي اروپا به عنوان يك سينماي پيشرو در زمينه روشنگري، روشنفكري از موج نو گرفته تا نئورئال در آنجا هم مشاهده ميشود يا حتي سينماي مستقل امريكا. البته با درجهبندي متفاوت از وضع كنوني سينماي ايران.
بله، ولي لزوما بحث اين نيست كه سينما فقط بايد توليدگر انديشه باشد. منظورم آن چيزي است كه آدمها را متفاوت ميكند، در دورهاي كه من دارم از كارهاي رخشان بنياعتماد، بهرام بيضايي، ناصر تقوايي و داريوش مهرجويي نام ميبرم بسياري از قهرمانهاي اينها زن هستند.
حتي مهرجويي سابق و نه آن كارگردان امروز در آن زمان سلسله فيلمهايي مثل نرگس، ليلا، بانو دارد.
بله، پس ما نميتوانيم بگوييم، با محدوديت نقش زن مواجه هستيم. آن موقع اينها داشتند فيلمهاي انديشه ميساختند. از آن طرف ديگر فيلمسازاني بودند كه فيلم تجاري ميساختند و استارهاي تجاري داشتيم.
ما استارهاي آن طرف را داشتيم، بازيگرهاي اين طرف را داشتيم و سينما توازن داشت، در سينماي ما تعادل وجود داشت.
ميخواستيم، افعي ميديديم، ميخواستيم، ميرفتيم هامون ميديديم.
دقيقا. به نظر من اين اتفاق گمشده سينماي الان است. خيلي هم تفاوتي در نقش زن و مرد وجود ندارد.
اما زنانه هم نيستند!
به هر حال فيلمنامههايي كه نوشته ميشود، از فرهنگ همين مملكت ميآيد و به هر حال ما چه بخواهيم بپذيريم، چه نخواهيم هنوز كفه مردانه اين فرهنگ قويتر است اما خيلي نقش زن متفاوت و متعدد هم نگاشته شده است، در تئاتر دست ما بازتر است به لحاظ نوع شخصيتهايي كه ميتوانيم روي صحنه ببريم اما در سينما قضيه به صورت ديگري است.
آن چيزي كه شما ميگوييد بيشتر برميگردد به اينكه اگر بخواهم نقدي بكنم حتي به عنوان يك زن اين حرفه معتقدم محدوديت فيلمنامه داريم. فيلمنامهنويسان نتوانستهاند حتي به سينماي اواخر دهه ٦٠ و اوايل ٧٠ خودمان دست پيدا كنند.
سينمايي كه در آن نرگس، روسري آبي، دستفروش و هامون ساخته ميشد، كارهايي مثل آثار آقايان بيضايي و تقوايي. آن چيزي كه در سينماي ما كم و محدود شده، به زعم من الان انديشه است.
به نكته مهمي اشاره كرديد، نكتهاي كه حتي در سينماي اروپا به عنوان يك سينماي پيشرو در زمينه روشنگري، روشنفكري از موج نو گرفته تا نئورئال در آنجا هم مشاهده ميشود يا حتي سينماي مستقل امريكا. البته با درجهبندي متفاوت از وضع كنوني سينماي ايران.
بله، ولي لزوما بحث اين نيست كه سينما فقط بايد توليدگر انديشه باشد. منظورم آن چيزي است كه آدمها را متفاوت ميكند، در دورهاي كه من دارم از كارهاي رخشان بنياعتماد، بهرام بيضايي، ناصر تقوايي و داريوش مهرجويي نام ميبرم بسياري از قهرمانهاي اينها زن هستند.
حتي مهرجويي سابق و نه آن كارگردان امروز در آن زمان سلسله فيلمهايي مثل نرگس، ليلا، بانو دارد.
بله، پس ما نميتوانيم بگوييم، با محدوديت نقش زن مواجه هستيم. آن موقع اينها داشتند فيلمهاي انديشه ميساختند. از آن طرف ديگر فيلمسازاني بودند كه فيلم تجاري ميساختند و استارهاي تجاري داشتيم.
ما استارهاي آن طرف را داشتيم، بازيگرهاي اين طرف را داشتيم و سينما توازن داشت، در سينماي ما تعادل وجود داشت.
ميخواستيم، افعي ميديديم، ميخواستيم، ميرفتيم هامون ميديديم.
دقيقا. به نظر من اين اتفاق گمشده سينماي الان است. خيلي هم تفاوتي در نقش زن و مرد وجود ندارد.
علت اين اتفاق به نظرتان چه ميتواند باشد؟
همانطور كه اشاره كردي اين اتفاقي است كه جهانشمول است منتها در آنجا با وجود افول و نزولش تعادلي حفظ ميشود.
ما ميرويم و تحقيق ميكنيم و پي ميبريم سينماي اروپا مثل سينماي قديمش نيست ولي استانداردها در آن حفظ ميشود. ما اما سيستم تاريخيمان اينگونه است كه جلو ميرويم، ميپاشد، صفر ميشود و از سر شروع ميكنيم. ما هيچوقت راهمان را ادامه نميدهيم، ما هميشه راهمان را عوض ميكنيم.
اين در جامعه ما يك كليت است، براي همين هيچوقت ما از تاريخمان درس نميگيريم ما همهاش ميگوييم كات از سر.
دوربين را جاي ديگر ميبريم و دريك زاويه ديگر. دليلش به نظرمن همين است كه شما ميبينيد. همه ما ميدانيم سينما قصهاش با تئاتر متفاوت است چون يك صنعت است و بار اقتصادي دارد.
پس بنابراين تجارت در آن دخيل است. در زمانيكه جهان و جامعه به سمت به وجود آوردن آرمان ميرود، به وجود آوردن هدف، به وجود آوردن اخلاق، به وجود آوردن همهچيزها، سينما يكي از پايههاي اصلي است، يعني ادبيات و سينما.
حالا در زماني كه دگرديسي ايجاد ميشود، آرمانها از بين ميروند يا خواسته ميشوند كه ديده نشوند و نباشند.
و سليقهها نسبت به آن تغيير ميكند.
شما به سمت اين نوع سينما سوق داده ميشويد، يعني شما كم كم ميبينيد از ١٠٠ فيلمي كه ٨٠ تا ميشود مادرزن سلام، واي ديشب كجا بودي و نبودي، ديگه چطوري در اين مايهها... ديگر كمكم احاطه ميشوي و بعد سطح سليقه و ذايقهات به عنوان تماشاچي عام تغيير ميكند خصوصا. البته ميتوانم بگويم مطبوعات بهشدت در افت سينما دخيل بودند، چرا كه به فيلمهايي اهميت دادند كه مهم نبودند، درست همانند همان اصطلاحي بود كه بين مطبوعاتچيها رايج است و اتفاق افتاده و مثلا روزنامه ايكس كه روزنامهاي مشهور و وزين است، به يكباره اخبارش زرد ميشود. اين زرد شدن هم در سينماي ما اتفاق افتاده است
دقيقا، وقتي ابتذال رخ ميدهد در همه طيفها و سطوح با هم اتفاق ميافتد.
بين مطبوعات و جامعه منتقدان كمكم يك استحالهاي اتفاق افتاد كه آدمها به دستههاي جدا جدا و تيمهاي جدا تبديل شدند، گنگ درست شد، باند درست شد و همديگر را تاييد كردند، يعني شماي مطبوعاتچي آمدهايد و من ستاره اسكندري را تاييد كرديد. در حالي كه ايشان به عنوان منتقد ميتوانستند كارشناسانه من را زير سوال ببرند.
در زمانيكه من معتقد هستم در دولت گذشته خصوصا وقتي قانون برداشته ميشود و رفتارها سليقهاي ميشود. من با شما ميتوانم يك باندي تشكيل دهم كه يك جريان را بنويسم، جريانات همه سليقهاي ميشود و تخصص ديگر معنا پيدا نميكند. اين مشكلي است كه در مديريتهاي ما وجود دارد.
ما در مورد يك مقدار بهتر و يك مقدار بدتر صحبت ميكنيم و به نظر من در دولت گذشته خصوصا اين موضوع به اوج رسيد. من كه مال دولتهاي قبلتر هستم ميتوانم بگويم كه واقعا در دولت دوم خرداد، اتفاقي كه براي تئاتر در واقع افتاد، تئاتر ما را خيلي جلو انداخت و تئاتر توانست عرض اندام كند.
همانطور كه اشاره كردي اين اتفاقي است كه جهانشمول است منتها در آنجا با وجود افول و نزولش تعادلي حفظ ميشود.
ما ميرويم و تحقيق ميكنيم و پي ميبريم سينماي اروپا مثل سينماي قديمش نيست ولي استانداردها در آن حفظ ميشود. ما اما سيستم تاريخيمان اينگونه است كه جلو ميرويم، ميپاشد، صفر ميشود و از سر شروع ميكنيم. ما هيچوقت راهمان را ادامه نميدهيم، ما هميشه راهمان را عوض ميكنيم.
اين در جامعه ما يك كليت است، براي همين هيچوقت ما از تاريخمان درس نميگيريم ما همهاش ميگوييم كات از سر.
دوربين را جاي ديگر ميبريم و دريك زاويه ديگر. دليلش به نظرمن همين است كه شما ميبينيد. همه ما ميدانيم سينما قصهاش با تئاتر متفاوت است چون يك صنعت است و بار اقتصادي دارد.
پس بنابراين تجارت در آن دخيل است. در زمانيكه جهان و جامعه به سمت به وجود آوردن آرمان ميرود، به وجود آوردن هدف، به وجود آوردن اخلاق، به وجود آوردن همهچيزها، سينما يكي از پايههاي اصلي است، يعني ادبيات و سينما.
حالا در زماني كه دگرديسي ايجاد ميشود، آرمانها از بين ميروند يا خواسته ميشوند كه ديده نشوند و نباشند.
و سليقهها نسبت به آن تغيير ميكند.
شما به سمت اين نوع سينما سوق داده ميشويد، يعني شما كم كم ميبينيد از ١٠٠ فيلمي كه ٨٠ تا ميشود مادرزن سلام، واي ديشب كجا بودي و نبودي، ديگه چطوري در اين مايهها... ديگر كمكم احاطه ميشوي و بعد سطح سليقه و ذايقهات به عنوان تماشاچي عام تغيير ميكند خصوصا. البته ميتوانم بگويم مطبوعات بهشدت در افت سينما دخيل بودند، چرا كه به فيلمهايي اهميت دادند كه مهم نبودند، درست همانند همان اصطلاحي بود كه بين مطبوعاتچيها رايج است و اتفاق افتاده و مثلا روزنامه ايكس كه روزنامهاي مشهور و وزين است، به يكباره اخبارش زرد ميشود. اين زرد شدن هم در سينماي ما اتفاق افتاده است
دقيقا، وقتي ابتذال رخ ميدهد در همه طيفها و سطوح با هم اتفاق ميافتد.
بين مطبوعات و جامعه منتقدان كمكم يك استحالهاي اتفاق افتاد كه آدمها به دستههاي جدا جدا و تيمهاي جدا تبديل شدند، گنگ درست شد، باند درست شد و همديگر را تاييد كردند، يعني شماي مطبوعاتچي آمدهايد و من ستاره اسكندري را تاييد كرديد. در حالي كه ايشان به عنوان منتقد ميتوانستند كارشناسانه من را زير سوال ببرند.
در زمانيكه من معتقد هستم در دولت گذشته خصوصا وقتي قانون برداشته ميشود و رفتارها سليقهاي ميشود. من با شما ميتوانم يك باندي تشكيل دهم كه يك جريان را بنويسم، جريانات همه سليقهاي ميشود و تخصص ديگر معنا پيدا نميكند. اين مشكلي است كه در مديريتهاي ما وجود دارد.
ما در مورد يك مقدار بهتر و يك مقدار بدتر صحبت ميكنيم و به نظر من در دولت گذشته خصوصا اين موضوع به اوج رسيد. من كه مال دولتهاي قبلتر هستم ميتوانم بگويم كه واقعا در دولت دوم خرداد، اتفاقي كه براي تئاتر در واقع افتاد، تئاتر ما را خيلي جلو انداخت و تئاتر توانست عرض اندام كند.
در آن دوره ذايقه مخاطبان با آثار هنري شكل ميگرفت...
البته چند وقت پيش اتفاقي در تهران افتاد و شهرداري زحمت كشيد و يك ١٠روزي تمام بيلبوردهاي تبليغاتي را برداشتند و به جايش نقاشي گذاشتند. ذايقه را ميشود تربيت كرد و راهش همينگونه است.
من در آن زمان هميشه فكر ميكردم كه چقدر حالم خوب است وقتي در خيابانهاي تهران در تاكسي يا اتوبوس نشستهام. اين كار علاوه بر اينكه نوع نگاه زيباشناسي من را عوض كرد، ديگر احساس نكردم كه بايد اين ساعت را داشته باشم، اين موبايل را چرا ندارم يا اينكه چرا اين ماشين مال من نيست.
آن هم در هجوم مصرفي كه نياز من نيست، اما به من القا ميشود، هرروز در اين تهران عزيز قرار ميگيرم با اين همه هجوم من را بخر، من را بخر. وقتي در سينماي ما هم ميآيد؛ دقيقا همين اتفاق ميافتد. ميخواهم به شما بگويم كه ميشود ذايقه را تربيت كرد.
وقتي اخلاق مصرفگرايي در جامعه شكل ميگيرد، سينماگر و غيرسينماگر نميشناسد و يك پديده اجتماعي ميشود.
بله، دقيقا. شما اينها را خيلي لازم نداريد اما از بس القا ميشود، احساس ميكنيد اينها را بايد داشته باشيد و در سينما هم اين گونه است و فرقي نميكند.
من اصلا به استثنائات كاري ندارم تاكنون فيلمهاي خوبي ساخته شده، اما من در مورد يك جو غالب فقط دارم حرف ميزنم.
ميدانيد پرنسيپ از بين رفته است. مثلا وجود سينماي هنر و تجربه اتفاق ميمون و مباركي است، ميدانيد چندتا خبرنگار در نكوهش اين سينما نوشتهاند و حرف زدهاند و خواستهاند از زبان من بازيگر هم مطرح شود؟
من بازيگر گيشه به آن مفهوم نيستم، فكر ميكنم، نقشم را مهندسي ميكنم و در نقشم پي يك چيز ديگري هستم.
در حال حاضر دوتا از فيلمهاي من در سينماي هنر و تجربه است كه اتفاقا روي صحنه ميرود و من خوشحالم كه چهارتا دانشجو، چهارتا مثل خودم ميروند و فيلم ميبينند، پس چرا به آن حمله ميكنند؟ چرا سيستم حذف؟ چرا؟ من با اصلاحات موافق هستم. به دليل اينكه شما حذف نميكنيد.
شما رشد ميدهيد، اين اشتباه است يك چيزي كم ميكنيد، يك چيزي اضافه ميكنيد با سيستم قلع و قمع و ما در سيستم سينمايمان حذف ميكنيم، الان من ميگويم، مادرزن سلام و فلان فلان معلوم است كه بايد وجود داشته باشد، چون نياز به يك بخشي است.
به شرطي كه آن تعادل و توازن برقرار شود.
بله، من منظورم به حذف صددرصد آنها نيست، نه اينكه شما انديشه را حذف كنيد! اما اكنون طنز به يك سمت ديگري رفته است. ما قبلا طنز داشتيم.
البته چند وقت پيش اتفاقي در تهران افتاد و شهرداري زحمت كشيد و يك ١٠روزي تمام بيلبوردهاي تبليغاتي را برداشتند و به جايش نقاشي گذاشتند. ذايقه را ميشود تربيت كرد و راهش همينگونه است.
من در آن زمان هميشه فكر ميكردم كه چقدر حالم خوب است وقتي در خيابانهاي تهران در تاكسي يا اتوبوس نشستهام. اين كار علاوه بر اينكه نوع نگاه زيباشناسي من را عوض كرد، ديگر احساس نكردم كه بايد اين ساعت را داشته باشم، اين موبايل را چرا ندارم يا اينكه چرا اين ماشين مال من نيست.
آن هم در هجوم مصرفي كه نياز من نيست، اما به من القا ميشود، هرروز در اين تهران عزيز قرار ميگيرم با اين همه هجوم من را بخر، من را بخر. وقتي در سينماي ما هم ميآيد؛ دقيقا همين اتفاق ميافتد. ميخواهم به شما بگويم كه ميشود ذايقه را تربيت كرد.
وقتي اخلاق مصرفگرايي در جامعه شكل ميگيرد، سينماگر و غيرسينماگر نميشناسد و يك پديده اجتماعي ميشود.
بله، دقيقا. شما اينها را خيلي لازم نداريد اما از بس القا ميشود، احساس ميكنيد اينها را بايد داشته باشيد و در سينما هم اين گونه است و فرقي نميكند.
من اصلا به استثنائات كاري ندارم تاكنون فيلمهاي خوبي ساخته شده، اما من در مورد يك جو غالب فقط دارم حرف ميزنم.
ميدانيد پرنسيپ از بين رفته است. مثلا وجود سينماي هنر و تجربه اتفاق ميمون و مباركي است، ميدانيد چندتا خبرنگار در نكوهش اين سينما نوشتهاند و حرف زدهاند و خواستهاند از زبان من بازيگر هم مطرح شود؟
من بازيگر گيشه به آن مفهوم نيستم، فكر ميكنم، نقشم را مهندسي ميكنم و در نقشم پي يك چيز ديگري هستم.
در حال حاضر دوتا از فيلمهاي من در سينماي هنر و تجربه است كه اتفاقا روي صحنه ميرود و من خوشحالم كه چهارتا دانشجو، چهارتا مثل خودم ميروند و فيلم ميبينند، پس چرا به آن حمله ميكنند؟ چرا سيستم حذف؟ چرا؟ من با اصلاحات موافق هستم. به دليل اينكه شما حذف نميكنيد.
شما رشد ميدهيد، اين اشتباه است يك چيزي كم ميكنيد، يك چيزي اضافه ميكنيد با سيستم قلع و قمع و ما در سيستم سينمايمان حذف ميكنيم، الان من ميگويم، مادرزن سلام و فلان فلان معلوم است كه بايد وجود داشته باشد، چون نياز به يك بخشي است.
به شرطي كه آن تعادل و توازن برقرار شود.
بله، من منظورم به حذف صددرصد آنها نيست، نه اينكه شما انديشه را حذف كنيد! اما اكنون طنز به يك سمت ديگري رفته است. ما قبلا طنز داشتيم.
يعني معتقديد امروز طنز بالوده بازي اشتباه گرفته شده؟
شما فكر كنيد ما طنز داشتيم. مهماني مامان، موميايي، مرد عوضي، ليلي با من است.اي بابا ما اين همه كارهاي طنز خوب داشتيم. اينقدر كارهاي طنز درخشان خوب داشتيم. تحفهها و فيلمهاي بسيار ديگري بود، حتي از زماني كه من خيلي كوچك بودم.
حالا به عنوان جمعبندي.
علم بهتر است يا ثروت؟ (ميخندد)
ميخواهم نقد ستاره اسكندري به ستاره اسكندري را بدانم. در طول مسير و حرفهاي كه طي كرده و طي ميكند، چه نبايد بكند و چه بايد نكند؟
من خيلي با عشق وارد اين حرفه شدم، نه اينكه پولش مهم نبوده باشد، چرا، ولي ورود من به اين حرفه دليل ديگري داشته است و خيلي چشم بسته و بيپشتوانه وارد شدم و نوع بودن من مبين راهي است كه آمدهام.
راه سخت و دشواري بود، پر از سرخوردگيهاي وحشتناك بود. الان اما خيلي احساس رضايت دارم. چون فكر ميكنم اين راه سخت زندگي من را صيقل داده است.
نقدي كه به خودم وارد ميدانم، مشخصا اين است كه چرا من زمانهايي ترس داشتم كه ممكن است ديده نشوم؟ و بهخاطرش رفتم كارهايي را بازي كردم. امروز به عنوان ستاره اسكندري احساس ميكنم كه حتي پس از اين، ديگر بازي نكنم.
يعني من كار خودم را كردهام و از راهي كه رفتهام راضي هستم. يعني احساس ميكنم چه خوب است كه ١٢ كار در كارنامه تئاتريام دارم كه يكي از يكي درخشانتر است، دوتا جايزه بازيگري تئاتر دارم.
«همهوايي» و «سعادت لرزان». در سينما هنوز پيش نيامده است نقشي را كه دلم ميخواهد و احساس كنم بايد برايم اتفاق باشد بازي كنم اما الان شرايط من اينطوري است كه ميگويم نشد هم نشد. قبلا چنگ ميزدم و احساس ميكنم يك وقتي آن چنگزدنها من را از جرياني كه مسير اصليام بوده عقب انداخته شايد.
روحيه الان را اگر هشت سال پيش داشتم امروز وقتي با شما مصاحبه ميكردم اتفاقا فكر ميكردم آره در سينماهم رسيدهام به آن نقطه كه ميخواهم. نقدم نسبت به خودم در اين است كه چرا اينقدر بچگانه نگاه كردم؟
عاشقانه مثل دخترهاي نوجوان نگاه كردم و اصلا به سختيهاي آن فكر نكرده بودم. بنابراين ميگويم چه روزهايي را در افسردگي و سرخوردگي گذراندي اما آن روزها، روزهاي عمرت بوده است و تو ميتوانستي بهرهوري بيشتري داشته باشي. الان ميخوانم، مينويسم آن موقعها مدام اشك ميريختم.
هميشه ميگويم من چقدر ضعيف بودم اما از كل ماجرا راضي هستم براي اينكه نقد به هرحال يك سمت خوب هم دارد، قسمت خوب نقدم اين است كه من هرگز در زندگي حرفهايام براي بازيگري كم نگذاشتم و نسبت به اين موضوع به خودم ميبالم.
شما فكر كنيد ما طنز داشتيم. مهماني مامان، موميايي، مرد عوضي، ليلي با من است.اي بابا ما اين همه كارهاي طنز خوب داشتيم. اينقدر كارهاي طنز درخشان خوب داشتيم. تحفهها و فيلمهاي بسيار ديگري بود، حتي از زماني كه من خيلي كوچك بودم.
حالا به عنوان جمعبندي.
علم بهتر است يا ثروت؟ (ميخندد)
ميخواهم نقد ستاره اسكندري به ستاره اسكندري را بدانم. در طول مسير و حرفهاي كه طي كرده و طي ميكند، چه نبايد بكند و چه بايد نكند؟
من خيلي با عشق وارد اين حرفه شدم، نه اينكه پولش مهم نبوده باشد، چرا، ولي ورود من به اين حرفه دليل ديگري داشته است و خيلي چشم بسته و بيپشتوانه وارد شدم و نوع بودن من مبين راهي است كه آمدهام.
راه سخت و دشواري بود، پر از سرخوردگيهاي وحشتناك بود. الان اما خيلي احساس رضايت دارم. چون فكر ميكنم اين راه سخت زندگي من را صيقل داده است.
نقدي كه به خودم وارد ميدانم، مشخصا اين است كه چرا من زمانهايي ترس داشتم كه ممكن است ديده نشوم؟ و بهخاطرش رفتم كارهايي را بازي كردم. امروز به عنوان ستاره اسكندري احساس ميكنم كه حتي پس از اين، ديگر بازي نكنم.
يعني من كار خودم را كردهام و از راهي كه رفتهام راضي هستم. يعني احساس ميكنم چه خوب است كه ١٢ كار در كارنامه تئاتريام دارم كه يكي از يكي درخشانتر است، دوتا جايزه بازيگري تئاتر دارم.
«همهوايي» و «سعادت لرزان». در سينما هنوز پيش نيامده است نقشي را كه دلم ميخواهد و احساس كنم بايد برايم اتفاق باشد بازي كنم اما الان شرايط من اينطوري است كه ميگويم نشد هم نشد. قبلا چنگ ميزدم و احساس ميكنم يك وقتي آن چنگزدنها من را از جرياني كه مسير اصليام بوده عقب انداخته شايد.
روحيه الان را اگر هشت سال پيش داشتم امروز وقتي با شما مصاحبه ميكردم اتفاقا فكر ميكردم آره در سينماهم رسيدهام به آن نقطه كه ميخواهم. نقدم نسبت به خودم در اين است كه چرا اينقدر بچگانه نگاه كردم؟
عاشقانه مثل دخترهاي نوجوان نگاه كردم و اصلا به سختيهاي آن فكر نكرده بودم. بنابراين ميگويم چه روزهايي را در افسردگي و سرخوردگي گذراندي اما آن روزها، روزهاي عمرت بوده است و تو ميتوانستي بهرهوري بيشتري داشته باشي. الان ميخوانم، مينويسم آن موقعها مدام اشك ميريختم.
هميشه ميگويم من چقدر ضعيف بودم اما از كل ماجرا راضي هستم براي اينكه نقد به هرحال يك سمت خوب هم دارد، قسمت خوب نقدم اين است كه من هرگز در زندگي حرفهايام براي بازيگري كم نگذاشتم و نسبت به اين موضوع به خودم ميبالم.
جملههاي كليدي
بين مطبوعات و جامعه منتقدان كمكم يك استحالهاي اتفاق افتاد كه آدمها به دستههاي جدا جدا و تيمهاي جدا تبديل شدند، گنگ درست شد، باند درست شد و همديگر را تاييد كردند، يعني شماي مطبوعاتچي آمدهايد و من ستاره اسكندري را تاييد كرديد. در حالي كه ايشان به عنوان منتقد ميتوانستند كارشناسانه من را زير سوال ببرند.
وجود سينماي هنر و تجربه اتفاق ميمون و مباركي است، ميدانيد چندتا خبرنگار در نكوهش اين سينما نوشتهاند و حرف زدهاند و خواستهاند از زبان من بازيگر هم مطرح شود؟
من بازيگر گيشه به آن مفهوم نيستم، فكر ميكنم، نقشم را مهندسي ميكنم و در نقشم پي يك چيز ديگري هستم، در حال حاضر دوتا از فيلمهاي من در سينماي هنر و تجربه است كه اتفاقا روي صحنه ميرود و من خوشحالم كه چهارتا دانشجو، چهارتا مثل خودم ميروند و فيلم ميبينند، پس چرا به آن حمله ميكنند؟ چرا سيستم حذف؟ چرا؟ من با اصلاحات موافق هستم.
جملههاي كليدي
نقدي كه به خودم وارد ميدانم، مشخصا اين است كه چرا من زمانهايي ترس داشتم كه ممكن است ديده نشوم؟ و بهخاطرش رفتم كارهايي را بازي كردم. امروز به عنوان ستاره اسكندري احساس ميكنم كه حتي پس از اين، ديگر بازي نكنم.
يعني من كار خودم را كردهام و از راهي كه رفتهام راضي هستم. يعني احساس ميكنم چه خوب است كه ١٢ كار در كارنامه تئاتريام دارم كه يكي از يكي درخشانتر است، دوتا جايزه بازيگري تئاتر دارم؛ «همهوايي» و «سعادت لرزان».
در سينما هنوز پيش نيامده است نقشي را كه دلم ميخواهد و احساس كنم بايد برايم اتفاق باشد بازي كنم اما الان شرايط من اينطوري است كه ميگويم نشد هم نشد.
ما اما سيستم تاريخيمان اينگونه است كه جلو ميرويم، ميپاشد، صفر ميشود و از سر شروع ميكنيم. ما هيچوقت راهمان را ادامه نميدهيم، ما هميشه راهمان را عوض ميكنيم. اين در جامعه ما يك كليت است، براي همين هيچوقت ما از تاريخمان درس نميگيريم ما همهاش ميگوييم كات، از سر.
بين مطبوعات و جامعه منتقدان كمكم يك استحالهاي اتفاق افتاد كه آدمها به دستههاي جدا جدا و تيمهاي جدا تبديل شدند، گنگ درست شد، باند درست شد و همديگر را تاييد كردند، يعني شماي مطبوعاتچي آمدهايد و من ستاره اسكندري را تاييد كرديد. در حالي كه ايشان به عنوان منتقد ميتوانستند كارشناسانه من را زير سوال ببرند.
وجود سينماي هنر و تجربه اتفاق ميمون و مباركي است، ميدانيد چندتا خبرنگار در نكوهش اين سينما نوشتهاند و حرف زدهاند و خواستهاند از زبان من بازيگر هم مطرح شود؟
من بازيگر گيشه به آن مفهوم نيستم، فكر ميكنم، نقشم را مهندسي ميكنم و در نقشم پي يك چيز ديگري هستم، در حال حاضر دوتا از فيلمهاي من در سينماي هنر و تجربه است كه اتفاقا روي صحنه ميرود و من خوشحالم كه چهارتا دانشجو، چهارتا مثل خودم ميروند و فيلم ميبينند، پس چرا به آن حمله ميكنند؟ چرا سيستم حذف؟ چرا؟ من با اصلاحات موافق هستم.
جملههاي كليدي
نقدي كه به خودم وارد ميدانم، مشخصا اين است كه چرا من زمانهايي ترس داشتم كه ممكن است ديده نشوم؟ و بهخاطرش رفتم كارهايي را بازي كردم. امروز به عنوان ستاره اسكندري احساس ميكنم كه حتي پس از اين، ديگر بازي نكنم.
يعني من كار خودم را كردهام و از راهي كه رفتهام راضي هستم. يعني احساس ميكنم چه خوب است كه ١٢ كار در كارنامه تئاتريام دارم كه يكي از يكي درخشانتر است، دوتا جايزه بازيگري تئاتر دارم؛ «همهوايي» و «سعادت لرزان».
در سينما هنوز پيش نيامده است نقشي را كه دلم ميخواهد و احساس كنم بايد برايم اتفاق باشد بازي كنم اما الان شرايط من اينطوري است كه ميگويم نشد هم نشد.
ما اما سيستم تاريخيمان اينگونه است كه جلو ميرويم، ميپاشد، صفر ميشود و از سر شروع ميكنيم. ما هيچوقت راهمان را ادامه نميدهيم، ما هميشه راهمان را عوض ميكنيم. اين در جامعه ما يك كليت است، براي همين هيچوقت ما از تاريخمان درس نميگيريم ما همهاش ميگوييم كات، از سر.
ارسال نظر