|
|
امروز: شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۰۱:۰۶
کد خبر: ۷۵۳۰۵
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۷
علی دایی با اراده، پشتکار و صبر از یک بازیکن متوسط، یک ستاره ساخت که آوازه اش جهانی و افتخارهایش رکوردهای دست نیافتنی شد.
سوز زمستان و زمین بازی که جای چمن، پوشیده از برف و یخ بود اما آرزوهای بزرگ سرما را قابل تحمل می کرد. بی محابا دنبال توپ می دوید و سوت پایان وقتی بود که سرما به مغز استخوان می زد. «استقلال اردبیل» نخستین ورودی او به دنیای فوتبال بود. حالا انگیزه تمرین و حضور در یک تیم باشگاهی که اسم دهان پرکنی هم داشت، رویاهایش را ملموس می کرد. وسواس پدر روی درس و ادامه تحصیل اما راه «علی دایی» را از تیم شهرش جدا کرد.
 
قبولی در رشته مهندسی در یک دانشگاه معتبر، صدر اولویت های پدر بود که باید تبعیت می شد. هنوز دلش با زمین بازی بود که چشمش به کفش های فوتبال افتاد. جای خداحافظی با معشوق همیشگی، جایی بین وسایلش، برای همه آنچه او را به آرزوهایش متصل نگه می داشت، پیدا کرد و راهی شد.

اتوبوس اردبیل – تهران از کنار همان زمین فوتبال گذشت؛ چیزی شبیه آیین یک وداع و او در خیالش می دید که همچنان دنبال توپ می دود. علی نوزده ساله راهی پایتخت شد تا با یک روز تاخیر، برای ترم اول رشته متالورژی ثبت نام کند. زمین چمن دانشگاه، شیرینی این قبولی ممتاز را برای دایی دو چندان کرد.

چند ماهی از تمرین با تیم دانشگاهی گذشته بود. تیم تاکسیرانی با پرویز مظلومی، برای زیرگروه لیگ تهران آماده می شد و دیدار با تیم دانشگاه شریف، بخشی از این دوره آمادگی بود. هنوز بازی گرم نشده بود که مهاجم قد بلند تیم مقابل، کاملا حواس مظلومی را پرت می کند. او روی دروازه تاکسیرانی خیمه زده بود و مدام با پرش های بلند و ضربه های سر، دنبال گلزنی بود. «واقعا عالی می پرید و خیلی خوب هد می زد. همین که بازی تموم شد، رفتم سراغ سرپرست تیم دانشگاه و گفتم این بچه دوست داره توی یه تیم باشگاهی بازی کنه؟» پاسخ سرپرست اما منفی است و در جواب مظلومی می گوید که او دانشجو است، از شهرستان به تهران نیامده که فوتبال بازی کند. قرار است مهندس شود.

قضیه برای مظلومی جدی تر از این حرف ها بود؛ «رفتم سراغ خودش. باهاش کلنجار رفتم تا راضی شد برای تاکسیرانی بازی کند. کلی براش توضیح دادم که فوتبال وقت زیادی ازش نمی گیره و همزمان به درسش هم می رسه.»

دایی ولی انگار با دست تقدیر سر ناسازگاری داشت. در همان اولین جلسه تمرین با تاکسیران ها، با یکی دو نفر بحثش می شود و با قهر و بی خداحافظی، نیمه کاره تمرین را رها می کند و می رود. «بازم رفتم دنبالش راضیش کردم برگرده.» و دایی با سماجت مظلومی، به جاده سرنوشت بازگشت. این شاید بزرگترین شانس دایی بود که ضربه های سرش، مظلومی را یاد خودش می انداخت.

دایی ماشین گلزنی تاکسیرانی را گرم کرده بود که «ناصر حجازی» با بانک تجارت به توافق رسید؛ تیمی پیش رو در آن روزهای فوتبال ایران و با امکاناتی به روز که خیلی از الزام های فوتبال مدرن را برای اولین بار در ایران زیر نظر ناصر حجازی تجربه می کرد. به دعوت مظلومی، حجازی به تماشای یکی از مسابقه های تاکسیرانی می رود و پروازهای بلند دایی است که حجازی را یکی دو بار دیگر به دیدن تیم مظلومی ترغیب می کند؛ «به پرویز گفتم این بازیکن رو بده به من.» مظلومی اما به حجازی می گوید که دایی تکنیک ندارد و شاید به کار بانک تجارت نیاید: «من چشمم دایی رو گرفته بود و گفتم که این بازیکن رو می خوام و همین هم شد.»

برای دایی که زمین یخ زده اردبیل را زندگی می کرد، بازی برای یک چهره شاخص و کاریزماتیک در تهران، چیزی فراتر از زندگی بود. پشتکار ذاتی و تمرین با ناصر حجازی، از علی دایی سلسله جبال انگیزه ساخت؛ «زودتر از بقیه می اومد سر تمرین و یه ساعت هم دیرتر از بقیه می رفت.» یک ساعت تمرین انفرادی با حجازی و آشنایی با اصول حرفه ای فوتبال، هم تراز با واحدهای مهندسی دانشگاه شریف، علی دایی را پیش می برد.

دایی در اولین فصل حضورش در بانک تجارت، «آقای گل» شد و با توصیه حجازی به پروین، که سرمربی تیم ملی بود، ملی پوش شد. «ناصر حجازی به گردن من حق دارد و من خودم را مدیون او می دانم. وقتی کسی علی دایی را نمی شناخت، ناصر حجازی مرا کشف کرد.»

حالا دایی در مرکز شهر رویاها ساکن بود؛ سومین روز از تابستان داغ سال 1372، یعنی کمتر از پنج سال از روزی که برای ثبت نام دانشگاه به تهران آمد و ورزشگاه یکصد هزار نفری آزادی. دور نخست مرحله مقدماتی جام جهانی 94 است و ایران باید به مصاف عمان برود. عقربه روی دقیقه 71 م یایستد، ثانیه ها مثل زمین یخی اردبیل، منجمد می شود تا تاریخ برای فوتبال ایران ورق بخورد. داور چهارم تابلوی تعویض را بالا می برد و عبدالصمد مرفاوی جای خود را به علی دایی می دهد. هر چند دلیل این تعویض پروین مصدومیت مرفاوی بود اما دایی با به لرزه در آوردن تیر افقی دروازه عمان، دل پروین را هم لرزاند و شد مهاجم افسانه ای فوتبال ایران.

آغاز دایی، روزهای پایانی فوتبال ملی برای مرفاوی بود. همه چیز برای او رنگ و بوی تازه ای به خود می گرفت. نامش برابر شد با عبور از دروازه های بین المللی و قد کشیدن دوباره فوتبال ملی. دایی آنقدر برای تیم ملی گل زد که ورق زدن دفتر سنگین خاطره ها را سخت کرد. از شیرین ترین برگ های این دفتر 109 صفحه ای، 26 آذر 75 است. جام ملت های آسیا 96، «ایران – کره جنوبی» و چهار گل دایی که در کنار دو گل باقری و خداداد، پرافتخارترین نتیجه فوتبال ملی را رقم زد و از آنجا تا صعود به جام جهانی 96 فرانسه و 2006 آلمان و عنوان آقای گل جهان.

کمتر از یک سال از تعویض با مرفاوی، پرسپولیس مشتری دست به نقد دایی شد. آن سال ها، پیوس مهاجم بی رقیب اردوی سرخ ها بود و در باکس جریمه، با لقب «فرشادِ آقای گل» سلطنت می کرد اما آقای گل لیگ، دایی مهاجم بانک تجارت بود.

مدیریت پرسپولیس به عابدینی رسیده بود و او با پشتیبانی وزارت صنایع، ستاره های روز را با قراردادهایی که آن زمان رایج نبود، سرخ پوش می کرد. رقم پیشنهادی به دایی قابل رد کردن نبود؛ سیزده میلیون تومان؛ بالاترین قرارداد آن روزها در فوتبال ایران. با پیوستن دایی، آسمان محوطه هجده قدم هم به تسلط پرسپولیس درآمد تا ضرب المثل «دو پادشاه در یک اقلیم»، در این تیم به بازی گرفته شود.

 به گواهی هم دوره ای هایش، او دو برابر باقی تیم می دوید و تمرین می کرد. هر روز با انگیزه تر از روز گذشته به تمرین می آمد و جدی ترین بازیکن جلسه های تمرینی بود. با همان جهشی که در یک مسابقه می پرید، در بازی درون تیمی هم به هوا بلند می شد و با همان قدرتی دنبال توپ یار تمرینی می رفت که با حریف در روز مسابقه رسمی روبرو می شد.

برای دایی، تمرین جدی بود و جدی تر از «تمرین» برای دایی، تمرین و باز تمرین بود. جدیت و پشتکار، ضعف تکنیکش را می پوشاند و از او یک مهاجم سختکوش و با حضور ذهن بالا می ساخت که از یک موقعیت حداقلی، با یک نتیجه حداکثری بیرون می آمد. علی دایی حالا یک ستاره نوظهور بود که کهکشان راه خودش را خلق می کرد.

دایی همان سال اول گرچه 10 بازی را به دلیل مصدومیت از دست داد، در چهارده بازی برای پرسپولیس، پانزده گل زد تا پیوس را به فکر خداحافظی بیندازد ولی سال دوم با ادامه مصدومیت، روزهای افولش از راه رسید تا تنها با چهار گل زده، دوران ناکام یرا هم تجربه کند تا جایی که مایلی کهن، سرمربی وقت تیم ملی، برای اردوی 26 نفره، دایی را با اما و اگر دعوت کرد.

روزهای سخت، دایی را به فکر آینده انداخت. او تصور می کرد که در فوتبال به سقف آرزوهایش رسیده؛ شماره 10 تیم ملی و مهاجم هدف در پرسپولیس، بالاتر از همه رویاهای آن زمین یخی بود. حالا یک ایران علی دایی را می شناختند.

فکر آتیه، او را به خرید یک مغازه ترغیب کرد. مغازه ورزشی، از دیرباز و از زمان بیوک جدیکار، بین فوتبالیست های ایرانی متداول بود. فروشگاه ورزشی علی دایی در کوچه صنیعی پور، کمی بالاتر از میدان منیریه افتتاح شد تا آینده دایی و دوران پس از فوتبالش را تامین کند. او به اتفاق برادر بزرگترش مغازه را می چرخاند و عصرها بعد از تمرین، پشت دخل می نشست تا مشتری بیشتری به هوای دیدن علی دایی، بیاید تو.

عمده جنس ها ،کفش های ورزشی بود و پیراهن های پرسپولیس و باشگاه های محبوب اروپایی. آن وقت ها شدت تعصب هوادارها و بازیکن ها آنقدر بود که یک پیراهن آبی توی ویترین مسئله بشود، برای همین پشت شیشه خبری از پیراهن استقلال نبود اما برای این که جنس مغازه جور باشد، داخل قفسه ها جایی که خیلی جلوی چشم نباشد، چندتایی پیراهن تیم رقیب هم پیدا می شد.

علی دایی، ولی آدرس سرراستی برای شانس های سرگردان است. سال 75 همزمان با درخشش غیرقابل انتظار تیم ملی در جام ملت های 96، السد با یک قرارداد هشتاد میلیون تومانی، دایی را به قطر برد تا پایانی باشد بر فصل ناکامی. علی دایی، گران ترین ورزشکار ایران در عبور از دالان های تو در توی فوتبال، از زمین های سرد اردبیل به آن سوی سواحل داغ خلیج فارس رسید. السد در لیگ نه تیمی فصل 1997-1996 قطر، با ده گل دایی، پنجم شد تا قرارداد فصل بعد هم تضمین شود.

قطر پایان کار نبود که آغاز یک شاهراه طولانی شد؛ شانس بزرگتری پشت در منتظر است. درخشش دایی در جام ملت ها و مقدماتی جام جهانی، چشم ها را از قلب اروپا خیره کرده بود. تابستان 1375 آرمینیا بیله فلد، علی دایی و کریم باقری را با هم جذب کرد تا دوره طلایی لژیونرهای ایرانی آغاز شود. پیراهن سبز بیله فلد با شماره 9، شد اولین پیراهن اروپایی دایی. حالا گل ویترین مغازه منیریه، پیراهن شماره 9 بیله فلد بود.

اگر او مقصد شانس های بین راه است، باید اعتراف کرد که علی دایی، بهترین میزبان هر شانسی است. او بلد است که از فرصت ها چطو راستفاده کنند. یک تمام کننده به تمام معناست، چه این فرصت یک موقعیت گل در باکس جریمه باشد، چه فرصت حضور در یک تیم اروپایی؛ دایی خودش را وقف تمرین و آرمینیا کرده بود. جز فوتبال، هیچ مشغولیت دیگری نداشت. با این که بیله فلد شرایط خوبی در بوندس لیگا نداشت اما دایی قصه خودش را می نوشت. جوری تمرین می کرد که انگار تیمش برای قهرمانی می جنگد و مدعی چمپیونزلیگ است.

در فصل 1998-1997 در 25 مسابقه برای بیله فلد به میدان رفت و هفت گل زد اما آخرین بازی دای برای بیله فلد داستان دیگری است. در این مسابقه، ستاره دایی پرنورتر از همیشه درخشید، جنگید، پرید و گل زد تا چشم یک نفر از حاضرین در ورزشگاه را خیره کند؛ فرانس بکن باوئر مرد شماره یک بایرن مونیخ. بکن باوئر، علی دایی را دید، خواست و برای پیوستنش به بایرن تاکید کرد.

بایرن مونیخ برای جذب دایی، چهار میلیون مارک به بیله فلد پرداخت کرد که یک رکورد برای بازیکن های آسیایی بود. امضای بکن باوئر پای اسم دایی بود و بایرن که تیم را برای قهرمانی در لیگ اروپا آماده می کرد، هیچ توصیه ای را از طرف قیصر نشنیده نمی گرفت. نام دایی پشت پیراهن شماره 24 بایرن، برای فصل 1999-1998 حک شد تا رویایی ترین فصل فوتبال برای او و هواداران فوتبال در ایران آغاز شود. مثل چیدن ترکیب یک تیم رویایی در پلی استیشن بود؛ نام دایی رفت کنار نام های بزرگ فوتبال جهان؛ لوتار ماتئوس، الیور کان، توماس لینکه، بیسنته لیزارازو، توماس هلمر، اریک یوهانسون، اشتفان افنبرگ، سالی حمیدزیچ، مهمت شول، ماریو باسلر، جیوانی البر و کارستن یانکر. این آخری یانکر، با قد بلند، سر تراشیده و شماره نوزده اش رو یاعصاب ایرانی ها بود. باید دقیقه های بازی را ثانیه به ثانیه می شمردیم تا تابلوی تعویض 24 با 19 بیاد کنار زمین.

تمرین های اوتمار هیتسفیلد با انگیزه ای که در ساق های دایی جریان داشت، مثل تمرین باله بود؛ سخت و طاقت فرسا اما زیبا و پرلذت. بایرن مونیخ فقط یک باشگاه ورزشی یا یک تیم فوتبال مشهور نیست؛ باواریایی ها ویترین فوتبال جهان اند. خبرهای اف سی هالیوود، تیتر رسانه های دنیا است. بازیکن های بایرن مثل سلبریتی های مشهور، لنز هر دوربینی را به سمت خود می کشند و پاپاراتزی ها برای گرفتن یک فریم، ساعت ها زاغ سیاه شان را چوب می زنند.

دایی دیگر فقط یک ستاره ایرانی شاغل در اروپا نبود. او سفیر ایران و آسیا در یک یاز پرافتخارترین تیم های جهان بود. حالا یک دنیا، «ایران» را به اسم علی دایی می شناختند. عکس و خبر دایی، لابلای خبرهای داغ دنیای فوتبال کار می شد و چهره های سرشناس درباره اش اظهارنظر می کردند؛ «او یک مهاجم، با کلاس بین المللی است.» این را بکن باوئر می گوید و از اینکه دایی به تیم «ستاره جنوب» پیوسته، ابراز خشنودی می کند.

لوتار ماتئوس درباره اش می گوید: «از این که همبازی او هستم خوشحالم. علی یک مهاجم تمام عیار است. یک آدم تحصیلکرده و یک بیزنس من موفق. او با استعداد فوق العاده ای که در مدیریت دارد، می تواند در هر زمینه ای بهترین باشد. او در بایرن هم موفق خواهد شد.»

برای بایرن 23 بار در بوندس لیگا به میدان رفت و شش گل زد. پنج بار هم با پیراهن بایرن، چمپیونزلیگ را تجربه کرد اما گلی به اسمش ثبت نشد. نقطه اوج کارنامه دایی در بایرن، قهرمانی بوندس لگیا و تجربه حضور او در فینال لیگ قهرمانان بود. او اگرچه در این بازی به میدان نرفت اما بخشی از خاطره دراماتیک «من یونایتد – بایرن»، برای ما ایرانی ها باقی ماند.

با پایان فصل 99-98 برادران هوینس، مدیران فنی دو تیم بایرن مونیخ و هرتابرلین، برای انتقال علی دایی توافق کردند. جدا شدن از بایرن تلخ بود اما خاطره یک فصل حضور، برای همیشه شیرین باقی ماند. دایی سه فصل پیاپی پیراهن هرتا را پوشید تا با پنج سال حضور مداوم در بوندس لیگا یک سند محضری و بی همتا برای پشتکار، جدیت و اشتهای سیری ناپذیرش برای سختی و مبارزه امضا کرده باشد.

هرتا، فصل تازه ای برای رویاسازی های دایی بود. قله دیگری فتح می شد و او می رفت تا سر در بزرگترین تالارهای نمایش فوتبال اروپا را تسخیر کند. چمپیونزلیگ 2000-1999 برای دایی مثل فیلم «ماموریت غیرممکن» شد. سی ام شهریور 78، هرتا که در اولین بازی لیگ قهرمانان با گالاتاسرای مساوی کرده بود، در خانه به مصاف چلسی رفت. سه دقیقه کافی بود تا این مهاجم افسانه ای قاره کهن، دروازه اد دی گور هلندی را با یک ضربه سر مخصوص به خودش فتح کند.

حالا روی ابرها بود و دقیقه به دقیقه مسابقه را زندگی می کرد. در او مثل یک آتشفشان فوران می کرد. نیمه دوم هم به این آتش بازی ادامه داد، دقیقه هفتاد بازی، پاس مارسل دزایلی به فرانک لیوف رسید که دایی روی پایش آمد. با یک توپ دزدی که پیش از این از دایی و سبک فوتبالش توقع نمی رفت، به سوی دروازه استارت زد. به محض ورود به محوطه جریمه در حالی که اد دی گور با خروج به موقع نزدیکش بود، با ضربه زمینی پای چپ توپ را به دروازه رساند و گل دوم علی دایی در حضور مهاجم کلاسیکی مثل فرانکو زولا در تیم رقیب، دبل کرد و مرد میدان شد.

 این پایان کار نبود؛ یک هفته بی تابی کافی بود تا با تیمی از ستاره های روز اروپا رودررو شود؛ کریستین آبیاتی، پائولو مالدینی، آلساندرو کاستاکورتا، روبرتو آیالا، دیمیتری آلبرتینی، رجینهو، شوچنکو و الیور بیرهوف. بله! با هرتابرلین در سن سیرو به مصاف آ.ث میلان رفت و دقیقه 69 زمانی بود که یک تنه از سد ستون های محکمی چون مالدینی و کاستاکورتا گذشت و سقف دروازه آبیاتی را فرو ریخت. آبی پوشان شهر برلین با گل زیبای شماره نه، از تیم آلبرتو زاکرونی پیش افتادند تا آوازه گلزن ایرانی در شهر باستانی میلان بپیچد.

علی دایی، یک اسم و فامیل هفت حرفی بود که برای ایران مثل یک میراث فرهنگی منحصر به فرد، ثبت جهانی شد؛ ستاره ای ایستاده روی پاهای خودش که چسبید به طاق آسمان. او را همه می شناسند. همه ای که صرفا مخاطبان فوتبال نیستند؛ این همه، همه آنهایی هستند که شاید یک مسابقه فوتبال را کامل ندیده باشند. همه کسانی هستند که شاید نتوانند جای دقیق ایران را روی کره زمین نشان دهند اما وقتی به نام ایران می رسند، از علی دایی می پرسند و این یعنی او یک آیکون، یک نشانه است. شاید تنها سی که به این میزان از شناخت این «نشانه» واقف نیست، علی دایی است!

او که با اراده، پشتکار و صبر از یک بازیکن متوسط، یک ستاره ساخت که آوازه اش جهانی و افتخارهایش رکوردهای دست نیافتنی شد. شخصیت شناسی دایی که نزدیک به دو دهه، مهمان چشم های عمومی است سخت نیست. با اراده و صبور است. در مواقع شکست مصمم تر می شود و مرد بازگشت های ناگهانی برای موفقیت دوباره است. به اندازه مغرور و کمی بیشتر از آن. به اندازه لجوج است؛ غرور و لجاجتی که گاهی اسباب دردسر می شود. علی دایی به اندازه تمام شب هایی که با 10 تیم ملی، 24 بایرن و 9 آرمینیا درخشید، یک «ستاره» است.



















ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین