|
|
امروز: سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ۱۹:۱۰
کد خبر: ۵۷۳۱۸
تاریخ انتشار: ۱۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۱
بعد از پخش چند آیتم کوتاه دوباره به سراغ میهمان برنامه رفتند و امیریان پس از صحبتی راجع به محیط زیست و دوران کودکی خود به سراغ خاطره‌ی ترکشی که در جبهه به قمقه‌ی آب او خورده بود و سوراخ شدن آن باعث خنده و آبرو ریزی برایش شده بود، رفت.
«خندوانه» این دفعه با روند تازه و تغییرات جدیدی به نمایش درآورده شد ولی باز هم خنده هایی را به روی لب ها آورد.

شب گذشته «خندوانه» با نوآوری های تازه‌ای به روی آنتن رفت، از جمله‌ی آن نداشتن کمدین و بخش مربوط به آن بود.

شادی این برنامه نیز به همه‌ی راننده تاکسی‌هایی که منتظر دربست نیستند و اولین نفری را که می‌بینند سوار می‌کنند، تقدیم شد و سپس مسابقه‌ی داخل استودیو برگزار کردند و جوان سریع‌تر از همیشه همراه با این مقدمه مهمان خود را دعوت کرد.

خاطره نوشتن، هنگام تنهایی درد دل نوشتن،وقتی رویا و پردازی می کنی نوشتن و... ،وقتی مینویسیم می‌توانیم بفهمیم چرا،و باید هر روز چیزی بنویسیم. به نظرم بنویسیم تا ببینیم چه قدر حالمان خوب می شود،ما نیز امشب مهمان کسی هستیم که مدام مینویسد. داود امیریان

هیولایی در لباس یک نوزاد

وی به محض ورود به بحث گفتگو، به ترسش از موجودات نیش‌دار مثل عقرب ومار و ... اشاره کرد و گفت که عاشق هری پاتر است و 7 جلد آن را در خانه دارد، همچنین بیان کرد که می‌خواسته ادامه‌ای خاص برای آن بنویسد به طوری که در جلد آخر هری پاتر به جای آن ایستگاه معروف در راه آهن تهران پیاده می شود و جیب‌بری چوب او را می‌زند و... همینطور ادامه دهم که متاسفانه نشد.

امیریان در ادامه به جذابیت‌هایی که در برخی از داستان‌ها و افسانه‌های ایرانی از گذشته وجود دارد اشاره کرد و داستانی را به درخواست جوان تعریف کرد که در آن درویشی به پادشاهی که بعد از چند پسر دلش دختر می‌خواسته سیبی می‌دهد تا به همسرش بخوراند و بعد از 9 ماه دختری به دنیا می‌آید؛ یکی از پسرها از شدت حسادت تصمیم می‌گیرد او را کامل زیر نظر بگیرد و در شبی می‌بیند که آن بچه از جایش بلند می‌شود و دست می‌اندازد و پوستش را می‌کند و ناگهان یک هیولا از آن خارج می‌شود  که به سمت استبل رفته و یکی از اسب‌ها را می‌خورد و مجدد به رختخواب بر می‌گردد و همان پوست را می‌پوشد و می‌خوابد.

خلاصه آن برادر فردا صبح قضیه را می‌گوید ولی کسی حرفش را باور نمی‌کند و می‌گویند از روی حسادت این حرف‌ها را می‌زند؛ و این گونه مبارزه‌ای شروع می‌شود که در نهایت نیکی به زشتی پیروز می‌شود.

رامبد به فروش می رسد!

وی عنوان کرد که نمونه‌های طنز و قالب‌های دیگری را نیز داریم که باید بیشتر به آن رسیدگی کنند.   

پس از مدتی جوان اعلام کرد: امشب از حضور شما چند دقیقه مرخص می‌شویم و بعد برمی‌گردیم!؛سپس بعد از خواندن شعر و دیدن چند آیتم نیما همراه با بستنی که داشت وارد شد و از رامبد به بهانه‌ی خرید ماشین سوال‌های عجیب و غریبی مانند قد، وزن، سابقه اعتیاد و بیماری را پرسید که در آخر مشخص شد نیما انگار قرار بوده جوان را به جای قیمت ماشین بفروشد یا معاوضه کند!

بعد از پخش چند آیتم کوتاه دوباره به سراغ میهمان برنامه رفتند و امیریان پس از صحبتی راجع به محیط زیست و دوران کودکی خود به سراغ خاطره‌ی ترکشی که در جبهه به قمقه‌ی آب او خورده بود و سوراخ شدن آن باعث خنده و آبرو ریزی برایش شده بود، رفت.

وی همچنین به فضای حضور در مناطق جنگی اشاره کرد و اظهار داشت که بهترین روزهای عمرش را در کنار دوستان آن زمانش گذرانده است و از جو خاصی که به آن جا حاکم بود، تعریف کرد.

او در پایان به جای تعریف لطیفه چند خط از یکی از کارهای خود به نام گردان قاطرچی‌ها خواند و جوان ضمن اعطای جوایز آثار دیگر او را  معرفی کرد و برنامه بعد از ورود نیما و گپ و گفتی کوتاه با آرزو‌های شیرین برای همه‌ی ایرانیان به پایان رسید.



نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
|
در حال بررسی: ۰
|
انتشار یافته: ۱
لطف الله بهرو
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۳۶ - ۱۳۹۴/۰۵/۱۴
0
1
هدفتون از تبلیغ های مزخرف/چندش آور این برنامه ی سخیف و مایه ی ننگِ ایرانیان چیه آخه؟؟!
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین