میدانم با نسل جوان میانه خوبی دارید از فیلمهایی که با آنها
همکاری می کنید مشخص است و تعریفهای بازیگران جوان نقش مقابلتان گواهی
است که حمایتشان میکنید. شما هم این حمایتها را از نسل گذشته دریافت
میکردید.
نسل ما با یک تعریفی وارد سینما شد، مثل الان نبود که هیچ چیزی تعریف واقعی
خود را نداشته باشد. نسل گذشته من هم یک تعریف مشخصی داشت، نسل من در
دوران سختی وارد سینما شد، چون هنوز هیچ ایدهای برای بازیگر سینما بودن
وجود نداشت. ما با تربیت تئاتری وارد سینما شدیم و با کسانی روبه رو شدیم
که خودشان هم پشتوانه فرهنگی و تحصیلی نمایشی داشتند. مقصودم فقط تحصیلات
آکادمیک نیست، تجربهای است که در حرفهشان به دست آورده بودند.
هرکدام برای خود جایگاهی داشتند.
دقیقا و ما خیلی زود با هم چفت شدیم. هم نسل ما اندازههای خودمان را
میدانستیم، هم نسل گذشته سریع کسانی را که قرار بود چیزی را به گذشتهای
که آنها ساخته بودند، اضافه کند را میپذیرفت. نمیگویم ساده بود و راحت
اما پذیرفتنی بود و همه چیز سرجای خودش قرار داشت. حتی در آن دوران
بیتعریفی از موقعیت هنرپیشهها، مشخص بود کدام بازیگر فقط میخواهد در
فیلمهای تجاری بازی کند و کدام بازیگر نمیخواهد فقط در این فیلمها بازی
کند.
مسیرها مشخص بود.
و برای همین هم تهیه کننده یا کارگردان میدانستند، برای هر نقشی باید به
کدام بازیگر رجوع کنند. مثل الان دچار آشفتگی نبود که سره از ناسره مشخص
نباشد و همه چیز درهم است. الان ما نمیدانیم کدام کارگردان فیلم هنری
میسازد و کدام یک صرفا کار تجاری میکند، نمیخواهم بگویم کدام یک برتری
دارند نه، فقط مسیر مشخص بود. میدانستی چه کسی کارگردان تلویزیونی است و
به بهترین شکلش این کار را انجام میدهد، چه کسی براساس ادبیات دراماتیک
کار میکند و چه کسی فقط فیلم بفروش میسازد . پس همه چیز قرار و قاعده
داشت و به همین دلیل بسیاری در کار خودشان موفق بودند و به اوج میرسیدند.
یادم می آید سالیان سال، رسول ملاقلی پور فیلمهایی در اوج میساخت، چون در
زمینه جنگ بهتر از هر کسی فیلم میساخت. در فیلمهایش روابط عاطفی و مسائل
اجتماعی هم وجود داشت اما مسیرش، مسیر جنگ بود. میدانستی وقتی کار آقای
بیضایی را میبینی، حتما با یک ادبیات سنگین خاص روبهرو خواهی شد. امروز
چون این تعریفهای مشخص وجود ندارد، مثل یک وظیفه برعهده خودم میدانم که
اگر میدانم و میتوانم آدمها را در اندازه خودشان حرکت بدهم و بکشم بالا،
باید این کار را بکنم. اگر ندانم هیچ ایرادی نیست اما وقتی میدانم باید
این کار را انجام بدهم. برای همین است وقتی با نسل جوان که کار میکنم فقط
به آنها کمک نمیکنم، در درجه اول به خودم و به کار خودم فکر میکنم و به
همین دلیل دلم نمیخواهد، چیزی را پایین بکشم و دلم میخواهد همه چیز سطح
بالا باشد. هر چقدر نقش جوان مقابل من قوی باشد و خوب بازی کند، من هم بهتر
بازی میکنم اما اگر او را با خودم پایین بکشم، هردو به یک اندازه پایین
میافتیم و هیچ ارزشی برای کار یکدیگر نداریم.
و شاید شمای حرفهای پایینتر هم کشیده میشوید چون سطح توقع تماشاگر از شما وآن بازیگر جوان یکی نیست.
بله… و نکته دیگر این که ما اندازههایمان را نمیشناسیم و اگر آن را بدانیم حتما موفقتر عمل میکنیم .
وقتی با نسل جوان که کار میکنم فقط به آنها کمک نمیکنم، در درجه اول به خودم و به کار خودم فکر میکنم . به همین دلیل دلم نمیخواهد، چیزی را پایین بکشم ، دلم میخواهد همه چیز سطح بالا باشد
منظورتان از اندازهها را توضیح میدهید.
این که چقدر توانایی داریم. در واقع اینکه نه زیادی بردوش خودت بار نگذار
نه زیادی خالی جلو نرو.اگر بدانیم چه اندازه بار روی دوشمان هست، خیلی
راحتتر با هم جلو میرویم و در این صورت بهتر باهم همراه میشویم.اگر روی
دوش خودت بار کمی باشد و نفر مقابلت سنگین باشد، او زود از پا میافتد و تو
هم همان اول راه میمانی .
برای همکاری با کارگردانهای جوانی مانند کاوه ابراهیم پور
کارگردان فیلم یحیی سکوت نکرد، چه معیارهایی دارید، بهطور قطع میزان
توقعتان با یک کارگردان با تجربه یکی نیست؟
مسلما. راستش چه با کارگردان با تجربه و چه با کارگردان جوان، مهمترین
نکتهای که در شروع کار به آن توجه دارم ،فیلمنامه است. اگر فیلمنامه خوب
باشد، نگاه میکنم، چه کسی آن را کارگردانی میکند. اگرآدم باتجربه ای
باشد به سابقهاش فکر میکنم اگر بیتجربه باشد، به فعالیتها و افکارش
توجه میکنم.
در مورد کاوه ابراهیم پور چگونه بود؟
اول سناریو را خواندم و خیلی از آن خوشم آمد .یک کم متفاوت و بیغلط تر از
سناریوهای دیگر بود. بعد با آقای ابراهیم پور چند بار صحبت کردم.
از قبل او را میشناختید؟
از طریق دفتر آفتاب با او آشنا شدم و با هم صحبت کردیم. پیش از صحبت هم
کارهای تبلیغاتی و فیلمهای کوتاهی که ساخته بود را دیدم. از طرز فکر و
نگاهش به تصویر خوشم آمد.اما به هر حال ریسک بود ولی من چون خیلی روی
فیلمنامه تکیه میکردم، این اعتقاد را داشتم که کارگردان هر چقدر هم سعی
کند، نمیتواند از این سناریو فیلم بدی بسازد. با این ریسک ذهنی جلو رفتم و
خوشبختانه کاوه ابراهیم پور هم بسیار آدم باشعور و فهیمی بود و راحت میشد
با او حرف زد. البته به لحاظ نگاه فیلمسازی اختلاف سلیقههایی وجود داشت
اما ترجیح دادم کاری را بکنم که میخواست. گروه خوبی هم با او همکاری
داشتند.
که همه هم جوان بودند…
معدل سنی همه به جز من و آقای عابدینی سی سال بود و با هم خیلی خوب کار
کردیم. خیلیهایشان هم بچههای دوستان من بودند مثلا پسر آقای جهانگیر
میرشکاری که اولین فیلم صدابرداری سرصحنه را با ایشان شناختم و تجربه کردم.
همهشان آنقدر جوان بودند که جای بچههای ما هستند.
ویژگی این جوانها را چه میدانید؟
انرژی خیلی زیاد برای کارکردن. و چون اغلبشان در یک محیط حرفهای بزرگ شده
بودند، برای حرفه خودشان حرمت قائل بودند. هیچ کدام از خوب نمیگذشتند و
همه تلاش میکردند. یحیی سکوت نکرد فیلم سادهای نبود و چون همه فیلم پلان
سکانس گرفته میشد. کار سختی بود و به همین دلیل بیغلط کار کردن هم سخت
بود.
شخصیت عمه که شما ایفاگر آن بودید از ابتدا چنین خصوصیاتی داشت یا با حضور شما تغییرهایی کرد.
نه تغییری زیادی نکرد. فقط در مرحله خواندن فیلمنامه احساس میکردم، وجوه
مثبت این آدم باید یک جاهایی بیرون بزند و این نکتهای بود که کارگردان هم
میخواست. برای همین در طول فیلمبرداری به جز ظاهر خشنی و جدی ،
میخواستم آسیبدیدگی او را هم ببینیم و تنهایی و بیکسی و بیمهری که
شاید فکر میکرد، به او روا شدهاست.
از گذشته این شخصیت هم فقط نشانهای کوچکی میبینیم و اشارههای کوتاهی در مکالمهها. زنی به ظاهر سرسخت اما با یاس و غمی عمیق…
وقتی در یکی دو فیلمی که بعد از آن فشارهایی که در چند سال برای کار نکردن
وجود داشت، بازی کردم، در ناخودآگاهم یک یاس و حزنی وجود داشت که سعی کردم
در طول کار دیده نشود اما تلاش کردم به شکل مثبت از آن در «یحیی سکوت
نکرد»، استفاده کنم.
البته این حزن به شخصیت تحمیل نمیشود. اساسا به همراه آن گذشته
کمرنگی که از او میبینیم و این شغل پنهانی که دارد، تکمیل کننده شخصیت
است. چه وجهی از این شخصیت را بیشتر دوست داشتید؟
او را یک شخصیت اسرار آمیز میدیدم.
گریم متفاوتی هم داشت.
بله موهایم را از ته کوتاه کردم، صورتم در هیچ فیلمی این گونه نبود. انگار
روح زندگی از وجودش بیرون کشیده شده بود. برای خودم که سرشار از زندگی هستم
و پر از عشق و همه لحظههایم بخصوص در کنار اطرافیانم در شادی میگذرد و
هیچ خساستی در برزو احساساتم وجود ندارد، جالب بود که همه اینها را از
خودم حذف کنم و حتی حرکاتم خیلی با خودم متفاوت بود. از پشت که به این آدم
نگاه میکردی، یک سنگینی و خشکی را میدیدی. نوع ظرف شستنم، غذا درست
کردنم، همه چیز خیلی با خودم تفاوت داشت. برای همین فکر کردم ،میتوانم شکل
دیگری از برخوردم را با یک شخصیت چندگانه نشان دهم. برایم جالب و یک
مقداری هم اسرارآمیز بود. تا به حال نقش خلافکار بازی نکرده بودم و این
خلافکاری پنهان هم جذاب بود.
صورتم در هیچ فیلمی این گونه نبود. انگار روح زندگی ازوجودش بیرون کشیده شده بود. برای خودم که سرشار از زندگی هستم و هیچ خساستی در بروز احساساتم وجود ندارد، جالب بود که همه اینها را از خودم حذف کنم
برای من برخورد عمه با یحیی جالب بود. او هیچ تلاشی برای نزدیک
شدن به یحیی نکرد، بروز مستقیم عاطفه و احساس را از او ندیدیم اما ریزه
کاریها و توجههایی داشت که به یک ارتباط منجر شد تا جایی که در پایان
قصه، بیش از آن که نگران عاقبت خود باشد، چهره و نگاهش نگران هراس و ترس
یحیی است که تنها در حیاط ایستاده.
خوشحالم که شما این لحظه و این حس را دیدید. چون این ظرایف تاثیر خیلی خوبی
روی تماشاگر دارد.البته شاید همه قدرت تحلیل این لحظهها را نداشته باشند و
نمیدانند چرا از این فیلم خوششان میآید. البته نمیخواهم بگویم، این
فیلم درجه یک و بینقص است. از نگاه من و از نگاه سینمایی، خیلی میتوانست
بهتر از این باشد اما به عنوان اولین کار یک کارگردان به آن نگاه میکنم.
و توقع تان در همین حد است.
بله نمیخواهم بگویم این فیلم مانیفست سینمای ایران است. اما همین فیلمی
که در آن نقصهایی از بابت کامل بودن وجود دارد، تماشاچی را از سالن سینما
ناراضی بیرون نمیفرستد ، یک عاطفهای در وجود مخاطب رد و بدل شده، دلیلش
همین نکات خیلی ریز است نه فقط میزانسن و قصه یک زن تنها و یک بچه. نکات
ظریفی مانند شناختن نبض تماشاچی. این که به او نارو نزنی، از او چیزی را
بخواهی و به او چیزی را بدهی. شاید هرکس دیگری هم در موقعیت این زن قرار
میگرفت، نگران آن بچه میشد. چون در آن شرایط نگرانی خودش سرجایش بود، او
دستگیر شده و متهم به کاری که شاید انجام داده و شاید انجام نداده باشد
ولی آنچه باقی میماند آن بچه است و آن هراسی که در وجود بچه دیده میشود.
با این شرایط میتوانی با همه جهان ارتباط برقرار کنی.
در ابتدا هم شاید زن سر سختی به نظر برسد اما در ارتباطش با یحیی
لحظات خاصی دارد برای مثال وقتی یحیی گلدان را میشکند بدون این که او را
دعوا کند ، گلدان دیگری برمیدارد و گیاه را دوباره میکارد….
به نظر من آدمهایی که زیاد سختی میکشند، همیشه چند وجهی میشوند و
ظاهرشان با آنچه درونشان میجوشد، متفاوت میشود. مشکلات و مصائب، ظاهر را
سنگین میکند و عاطفه ظاهری را میگیرد اما از آن طرف درونت را آن قدر
صیقل میدهد که احساساتت سریعتر از دیگران جریحهدار میشود. برای کسی که
یک بچه معلولی داشته و او را از دست داده، دیدن یک بچه در خانهاش به جز
مزاحمت،دردناک است اما بعد خودش دلبسته این بچه میشود و یک جایگزینی در
ذهنش با آن بچه از دست رفته به وجود میآید.خیلی احساساتش را بروز نمیدهد
اما انتقال عاطفهاش را به این بچه دریافت میکنیم.
شما به عنوان یک بازیگر باتجربه حتما خیلی سریع به دریافت این
جزییات و ظرایف از نقش میرسید. در این میان ارتباط شما با کارگردان فیلم
که اولین فیلم بلندش را تجربه میکرد، چگونه بود. دریافتها و خواستههای
او چقدر با شما مطابقت داشت؟
راستش اگر میخواستم با ایدههای خودم جلو بروم، شخصیت کمی متفاوت میشد.
برای من کات کردن در این فیلم خیلی ضروریتر به نظر میرسید تا ادامه حس یک
بازیگر ولی سعی کردم آنچه کارگردان میخواهد را انجام دهم تا آنچه خودم
فکر میکنم را.
خودتان را به او سپردید ولی آگاهانه…
بله کاملا آگاهانه. خوشبختانه به طور غریزی نمیتوانم کار غلط انجام دهم و
اگردر یک پلان میخواست یک اتفاق غلط رخ دهد، حتما دیده میشد و میخواستم
یا کارگردان صحنه را تکرار کند یا نگاهش را تغییر دهد. برای نمونه بدون
آنکه دخالتی در دکوپاژ ایشان داشته باشم، میدانستم که صحنه ماقبل پایان
فیلم را نمیتوانیم با یک پلان نشان دهیم و اگر چنین میشد، همه چیز تصنعی
به نظر میرسید. برای همین به جز دو یا سه بار برداشت سرصحنه، زمان مونتاژ
هم دو سه بار آقای ابراهیم پور روی مونتاژ آن فکر کرد و تغییر داد تا به
این نتیجه رسید. خیلی نگاه باز و دید مثبتی نسبت به نظرات دیگران داشت اما
در نهایت کاری را میکرد که خودش میخواست. یعنی خیلی نمیتوانستی عقایدش
را تغییر دهی فقط میتوانستی به او پیشنهاد دهی.
یک صحنه هم که تورج منصوری نقش مقابلتان را بازی میکرد.در گفتوگویی بازی مقابل شما را خیلی جذاب توصیف کردهاست.
خوب بود.ما تجربههای خیلی خوبی پشت دوربین و کنار دوربین باهم داشتیم.
دراین فیلم انگار میخواستیم تجربههای سینمایی که سی سال به آن دلبستگی
داشتیم و برایش کار کردیم و هنوز هم میخواهیم آن را ادامه دهیم، را در
اختیار دیگران بگذاریم. مثل فامیلی بود که بعد از مدتها او را میبینی و
دوست داری مدام در کنارش باشی.
عکس: کوروش جوان