کد خبر: ۵۶۸۷۰
تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۵
رامک صبحی: فاطمه معتمدآریا به نسل تلاش‌گر سینمای ما تعلق دارد، نسلی که سقف خواسته‌هایشان بسیار بلند بود ، از سینما و از خودشان بسیار توقع داشتند و به سینمای ما بال و پردادند. آن‌ها امروز بعد از سالیانی تجربه و چشیدن تلخی‌ها و شیرینی‎‌ها و فرازها و فرودهای سینمای ایران، در کنار نسل جوان سینما قرار گرفته‌اند. نمایش فیلم «یحیی سکوت نکرد» اولین ساخته کاوه ابراهیم پوردر گروه هنر و تجربه، بهانه‌ای شد تا رودرروی معتمدآریا بنشینم و از تجربه همکاری با نسل جوان بپرسم و از نقاط ضعف و قوت آن‌ها و از چگونگی ایفای نقش زنی سرسخت با شغلی پنهانی و هراس و یاسی عمیق. به خواندن بخش اول این گفت‎وگو در سایت هنر و تجربه دعوت‌تان می‎کنم.

می‌دانم با نسل جوان میانه خوبی دارید از فیلم‌هایی که با آن‌ها همکاری می کنید مشخص است و  تعریف‌های بازیگران جوان نقش مقابل‌تان گواهی است که حمایت‌شان می‌کنید. شما هم این حمایت‌ها را از نسل گذشته دریافت می‌کردید.
نسل ما با یک تعریفی وارد سینما شد، مثل الان نبود که هیچ چیزی تعریف واقعی خود را نداشته باشد. نسل گذشته من هم یک تعریف مشخصی داشت، نسل من در دوران سختی وارد سینما شد، چون هنوز هیچ ایده‌ای برای بازیگر سینما بودن وجود نداشت. ما با تربیت تئاتری وارد سینما شدیم و با کسانی روبه رو شدیم که خودشان هم پشتوانه فرهنگی و تحصیلی نمایشی داشتند. مقصودم فقط تحصیلات آکادمیک نیست، تجربه‌ای است که در حرفه‌شان به دست آورده بودند.
هرکدام برای خود جایگاهی داشتند.
دقیقا و ما خیلی زود با هم چفت شدیم. هم نسل ما اندازه‌های خودمان را می‌دانستیم، هم نسل گذشته سریع  کسانی را که قرار بود چیزی را به گذشته‌ای که آن‌ها ساخته بودند، اضافه کند را می‌پذیرفت. نمی‌گویم ساده بود و راحت اما پذیرفتنی بود و همه چیز سرجای خودش قرار داشت. حتی در آن دوران بی‎تعریفی از موقعیت هنرپیشه‎ها، مشخص بود کدام بازیگر فقط می‎خواهد در فیلم‎های تجاری بازی کند و کدام بازیگر نمی‌خواهد فقط در این فیلم‌ها بازی کند.
مسیرها مشخص بود.
و برای همین هم تهیه کننده یا کارگردان می‌دانستند، برای هر نقشی باید به کدام بازیگر رجوع کنند. مثل الان دچار آشفتگی نبود که سره از ناسره مشخص نباشد و همه چیز درهم است. الان ما نمی‌دانیم کدام کارگردان فیلم هنری می‌سازد و کدام یک صرفا کار تجاری می‌کند، نمی‎خواهم بگویم کدام یک برتری دارند نه، فقط مسیر مشخص بود. می‎دانستی چه کسی کارگردان تلویزیونی است و به بهترین شکلش این کار را انجام می‎دهد، چه کسی براساس ادبیات دراماتیک کار می‌کند و چه کسی فقط فیلم بفروش می‎سازد . پس همه چیز قرار و قاعده داشت و به همین دلیل بسیاری در کار خودشان موفق بودند و به اوج می‎رسیدند. یادم می آید سالیان سال، رسول ملاقلی پور فیلم‎هایی در اوج می‌ساخت، چون در زمینه جنگ بهتر از هر کسی فیلم می‎ساخت. در فیلم‎هایش روابط عاطفی و مسائل اجتماعی هم وجود داشت اما مسیرش، مسیر جنگ بود. می‎دانستی وقتی کار آقای بیضایی را می‎بینی، حتما با یک ادبیات سنگین خاص روبه‎رو خواهی شد. امروز چون این تعریف‎های مشخص وجود ندارد، مثل یک وظیفه برعهده خودم می‎دانم که اگر می‌دانم و می‎توانم آدم‎ها را در اندازه خودشان حرکت بدهم و بکشم بالا، باید این کار را بکنم. اگر ندانم هیچ ایرادی نیست اما وقتی می‌دانم باید این کار را انجام بدهم. برای همین است وقتی با نسل جوان که کار می‌کنم فقط به آن‌ها کمک نمی‌کنم، در درجه اول به خودم و به کار خودم فکر می‌کنم و به همین دلیل دلم نمی‌خواهد، چیزی را پایین بکشم و دلم می‌خواهد همه چیز سطح بالا باشد. هر چقدر نقش جوان مقابل من قوی باشد و خوب بازی کند، من هم بهتر بازی می‎کنم اما اگر او را با خودم پایین بکشم، هردو به یک اندازه پایین می‌افتیم و هیچ ارزشی برای کار یکدیگر نداریم.
و شاید شمای حرفه‎ای پایین‎تر هم کشیده می‎شوید چون سطح توقع تماشاگر از شما وآن بازیگر جوان یکی نیست.
بله… و نکته دیگر این که ما اندازه‎هایمان را نمی‎شناسیم و اگر آن را بدانیم حتما موفق‎تر عمل می‎کنیم .

وقتی با  نسل جوان که کار می‌کنم فقط به آن‌ها کمک نمی‌کنم، در درجه اول به خودم و به کار خودم فکر می‌کنم . به همین دلیل دلم نمی‌خواهد، چیزی را پایین بکشم ، دلم می‌خواهد همه چیز سطح بالا باشد

منظورتان از اندازه‎ها را توضیح می‎دهید.
این که چقدر توانایی داریم. در واقع این‎که نه زیادی بردوش خودت بار نگذار نه زیادی خالی جلو نرو.اگر بدانیم چه اندازه بار روی دوش‎مان هست، خیلی راحت‌تر با هم جلو می‎رویم و در این صورت بهتر باهم همراه می‌شویم.اگر روی دوش خودت بار کمی باشد و نفر مقابلت سنگین باشد، او زود از پا می‌افتد و تو هم همان اول راه می‌مانی .
برای همکاری با کارگردان‎های جوانی مانند  کاوه ابراهیم پور کارگردان فیلم یحیی سکوت نکرد، چه معیارهایی دارید، به‌طور قطع میزان توقع‌تان با یک کارگردان با تجربه یکی نیست؟
مسلما. راستش چه با کارگردان با تجربه و چه با کارگردان جوان، مهم‎ترین نکته‎ای که در شروع کار به آن توجه دارم ،فیلم‎نامه است. اگر فیلم‌نامه خوب باشد، نگاه می‎کنم، چه کسی آن را کارگردانی می‌کند. اگرآدم باتجربه ای باشد به سابقه‎اش فکر می‎کنم اگر بی‎تجربه باشد، به فعالیت‎ها و افکارش توجه می‎کنم.
در مورد کاوه ابراهیم پور چگونه بود؟
اول سناریو را خواندم و خیلی از آن خوشم آمد .یک کم متفاوت و بی‎غلط تر از سناریوهای دیگر بود. بعد با آقای ابراهیم پور چند بار صحبت کردم.
از قبل او را می‎شناختید؟
از طریق دفتر آفتاب با او آشنا شدم و با هم صحبت کردیم. پیش از صحبت هم کارهای تبلیغاتی و فیلم‌های کوتاهی که ساخته بود را دیدم. از طرز فکر و نگاهش به تصویر خوشم آمد.اما به هر حال ریسک بود ولی من چون خیلی روی فیلم‎نامه تکیه می‌کردم، این اعتقاد را داشتم که کارگردان هر چقدر هم سعی کند، نمی‌تواند از این سناریو فیلم بدی بسازد. با این ریسک ذهنی جلو رفتم و خوشبختانه کاوه ابراهیم پور هم بسیار آدم باشعور و فهیمی بود و راحت می‌شد با او حرف زد. البته به لحاظ نگاه فیلم‎سازی اختلاف سلیقه‎هایی وجود داشت اما ترجیح دادم کاری را بکنم که  می‌خواست. گروه خوبی هم با او هم‌کاری داشتند.
که همه هم جوان بودند…
معدل سنی همه به جز من و آقای عابدینی سی سال بود و با هم خیلی خوب کار کردیم. خیلی‌هایشان هم بچه‎های دوستان من بودند مثلا پسر آقای جهانگیر میرشکاری که اولین فیلم صدابرداری سرصحنه را با ایشان شناختم و تجربه کردم. همه‎شان آنقدر جوان بودند که جای بچه‎های ما هستند.

یحیی سکوت نکرد
ویژگی این جوان‌ها را چه می‎دانید؟
انرژی خیلی زیاد برای کارکردن. و چون اغلب‎شان در یک محیط حرفه‌ای بزرگ شده بودند، برای حرفه خودشان حرمت قائل بودند. هیچ کدام از خوب نمی‌گذشتند و همه تلاش می‌کردند. یحیی سکوت نکرد فیلم ساده‎ای نبود و چون همه فیلم پلان سکانس گرفته می‎شد. کار سختی بود و به همین دلیل بی‎غلط کار کردن هم سخت بود.
شخصیت عمه که شما ایفاگر آن بودید از ابتدا چنین خصوصیاتی داشت یا با حضور شما تغییرهایی کرد.
نه تغییری زیادی نکرد. فقط در مرحله خواندن فیلم‌نامه احساس می‎کردم، وجوه مثبت این آدم باید یک جاهایی بیرون بزند و این نکته‎ای بود که کارگردان هم می‎خواست. برای همین در طول فیلم‎برداری به جز ظاهر خشنی و جدی ، می‏‎خواستم آسیب‎دیدگی او را هم ببینیم و تنهایی و بی‎کسی و بی‎مهری که شاید فکر می‎کرد، به او روا شده‏‎است.
از گذشته این شخصیت هم فقط نشانه‎ای کوچکی می‎بینیم و اشاره‎های کوتاهی در مکالمه‎ها. زنی به ظاهر سرسخت اما با یاس و غمی عمیق…
وقتی در یکی دو فیلمی که بعد از آن فشارهایی که در چند سال برای کار نکردن وجود داشت، بازی کردم، در ناخودآگاهم یک یاس و حزنی وجود داشت که سعی کردم در طول کار دیده نشود اما تلاش کردم به شکل مثبت از آن در  «یحیی سکوت نکرد»، استفاده کنم.
البته این حزن به شخصیت تحمیل نمی‎شود. اساسا به همراه  آن گذشته کمرنگی که از او می‎بینیم و این شغل پنهانی که دارد،  تکمیل کننده شخصیت است. چه وجهی از این شخصیت را بیشتر دوست داشتید؟
او را یک شخصیت اسرار آمیز می‎دیدم.
گریم  متفاوتی هم داشت.
بله موهایم را از ته کوتاه کردم، صورتم در هیچ فیلمی این گونه نبود. انگار روح زندگی از وجودش بیرون کشیده شده بود. برای خودم که سرشار از زندگی هستم و پر از عشق و همه لحظه‎هایم بخصوص در کنار اطرافیانم در شادی می‎گذرد و هیچ خساستی در برزو احساساتم وجود ندارد، جالب بود که همه این‎ها را از خودم حذف کنم و حتی حرکاتم خیلی با خودم متفاوت بود. از پشت که به این آدم نگاه می‎کردی، یک سنگینی و خشکی را می‎دیدی. نوع ظرف شستنم، غذا درست کردنم، همه چیز خیلی با خودم تفاوت داشت. برای همین فکر کردم ،می‎توانم شکل دیگری از برخوردم را با یک شخصیت چندگانه نشان دهم. برایم جالب و یک مقداری هم اسرارآمیز بود. تا به حال نقش خلاف‎کار بازی نکرده بودم و این خلاف‎کاری پنهان هم جذاب بود.

صورتم در هیچ فیلمی این گونه نبود. انگار روح زندگی ازوجودش بیرون کشیده شده بود. برای خودم که سرشار از زندگی هستم  و هیچ خساستی در بروز احساساتم وجود ندارد، جالب بود که همه این‎ها را از خودم حذف کنم

برای من برخورد عمه با یحیی جالب بود. او هیچ تلاشی برای نزدیک شدن به یحیی نکرد، بروز مستقیم عاطفه و احساس را از او ندیدیم اما ریزه کاری‎ها و توجه‎هایی داشت که به یک ارتباط منجر شد تا جایی که در پایان قصه، بیش از آن که نگران عاقبت خود باشد، چهره و نگاهش نگران هراس و ترس یحیی است که تنها در حیاط ایستاده.
خوشحالم که شما این لحظه و این حس را دیدید. چون این ظرایف تاثیر خیلی خوبی روی تماشاگر دارد.البته شاید همه قدرت تحلیل این لحظه‌ها را نداشته باشند و نمی‎دانند چرا از این فیلم خوششان می‎آید. البته نمی‎خواهم بگویم، این فیلم درجه یک و بی‎نقص است. از نگاه من و از نگاه سینمایی، خیلی می‌توانست بهتر از این باشد اما به عنوان اولین کار یک کارگردان به آن نگاه می‎کنم.
و توقع تان در همین حد است.
بله نمی‏‎خواهم بگویم این فیلم مانیفست سینمای ایران است. اما همین فیلمی که در آن نقص‎هایی از بابت کامل بودن وجود دارد، تماشاچی را از سالن سینما  ناراضی بیرون نمی‌فرستد ، یک عاطفه‎ای در وجود مخاطب رد و بدل شده،  دلیلش همین نکات خیلی ریز است نه فقط میزانسن و قصه یک زن تنها و یک بچه. نکات ظریفی مانند شناختن نبض تماشاچی. این که به او نارو نزنی، از او چیزی را بخواهی و به او چیزی را بدهی. شاید هرکس دیگری هم در موقعیت این زن قرار می‎گرفت، نگران آن بچه می‎شد. چون در آن شرایط نگرانی خودش سرجایش بود، او دستگیر شده و متهم به کاری که شاید انجام داده  و شاید انجام نداده باشد ولی آنچه باقی می‎ماند آن بچه است و آن هراسی که در وجود بچه دیده می‎شود. با این شرایط می‎توانی با همه جهان ارتباط برقرار کنی.
در ابتدا هم شاید زن سر سختی به نظر برسد اما در ارتباطش با یحیی لحظات خاصی دارد برای مثال وقتی یحیی گلدان را می‎شکند بدون این که او را دعوا کند ، گلدان دیگری برمی‎دارد و گیاه را دوباره می‎کارد….
به نظر من آدم‌هایی که زیاد سختی می‌کشند، همیشه چند وجهی می‌شوند و ظاهرشان با آنچه درون‎شان می‌جوشد، متفاوت می‎شود. مشکلات و مصائب، ظاهر را سنگین می‎کند و عاطفه ظاهری را می‎گیرد اما از آن طرف درونت را آن قدر صیقل می‎دهد که احساساتت سریع‌تر از دیگران جریحه‌دار می‎شود. برای کسی که یک بچه معلولی داشته و او را از دست داده، دیدن یک بچه در خانه‎اش به جز مزاحمت،دردناک است اما بعد خودش دلبسته این بچه می‎شود و یک جایگزینی در ذهنش با آن بچه از دست رفته به وجود می‎آید.خیلی احساساتش را بروز نمی‏‌دهد اما انتقال عاطفه‌اش را به این بچه دریافت می‌کنیم.

شما به عنوان یک بازیگر باتجربه حتما خیلی سریع به دریافت این جزییات و ظرایف از نقش می‎رسید. در این میان ارتباط شما با کارگردان فیلم که اولین فیلم بلندش را تجربه می‎کرد، چگونه بود. دریافت‎ها و خواسته‎های او چقدر با شما مطابقت داشت؟
راستش اگر می‎خواستم با ایده‎های خودم جلو بروم، شخصیت کمی متفاوت می‎شد. برای من کات کردن در این فیلم خیلی ضروری‌تر به نظر می‎رسید تا ادامه حس یک بازیگر ولی سعی کردم آنچه کارگردان می‎خواهد را انجام دهم تا آنچه خودم فکر می‌کنم را.
خودتان را به او سپردید ولی آگاهانه…
بله کاملا آگاهانه. خوشبختانه به طور غریزی نمی‎توانم کار غلط انجام دهم و اگردر یک پلان می‎خواست یک اتفاق غلط رخ دهد، حتما دیده می‎شد و می‎خواستم یا کارگردان صحنه را تکرار کند یا نگاهش را تغییر دهد. برای نمونه بدون آن‎که دخالتی در دکوپاژ ایشان داشته باشم، می‎دانستم که صحنه ماقبل پایان فیلم را نمی‎توانیم با یک پلان نشان دهیم و اگر چنین می‎شد، همه چیز تصنعی به نظر می‎رسید. برای همین به جز دو یا سه بار برداشت سرصحنه، زمان مونتاژ هم دو سه بار آقای ابراهیم پور روی مونتاژ آن فکر کرد و تغییر داد تا به این نتیجه رسید. خیلی نگاه باز و دید مثبتی نسبت به نظرات دیگران داشت اما در نهایت کاری را می‌کرد که خودش می‌خواست. یعنی خیلی نمی‎توانستی عقایدش را تغییر دهی فقط می‎توانستی به او پیشنهاد دهی.
یک صحنه هم که تورج منصوری نقش مقابل‎تان را بازی می‎کرد.در گفت‎وگویی بازی مقابل شما را خیلی جذاب توصیف کرده‎است.
خوب بود.ما تجربه‎های خیلی خوبی پشت دوربین و کنار دوربین باهم داشتیم. دراین فیلم انگار می‌خواستیم تجربه‎های سینمایی که سی سال به آن دلبستگی داشتیم و برایش کار کردیم و هنوز هم می‎خواهیم آن را ادامه دهیم، را در اختیار دیگران بگذاریم. مثل فامیلی بود که بعد از مدت‌ها او را می‎بینی و دوست داری مدام در کنارش باشی.

عکس: کوروش جوان

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین