|
|
امروز: شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۷
کد خبر: ۴۹۶۷۵
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۲
پس همه اين لحظات پراکنده و نامرتبط کنار هم چيده شده‌اند تا فرهاد با احضار خاطرات گذشته، براي لحظه‌اي کوتاه حافظه مُرده محبوب فراموشکار را بازگرداند تا او را به ياد آورد و او بتواند عشق ناگفته‌اش را بر زبان بياورد.
اولين فيلم عاشقانه‌اي که در سينماي ايران ديدم فيلم آواز قو بود. سن زيادي نداشتم اما فيلم کشش خاصي داشت و داستانش براي مخاطبان در هر سني جذاب بود. فيلم عاشقانه ساختن سخت است. سينماي ايران در اين روزها داستاني عاشقانه را بر روي پرده نما‌يش مي‌دهد؛ در دنياي تو ساعت چند است؟

به گزارش هنر آنلاين در جايي از فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» به کارگرداني صفي يزدانيان بعد از اينکه گلي (ليلا حاتمي) با تندي فرهاد (علي مصفا) را از خود مي‌راند، او براي چند روزي خودش را گم و گور مي‌کند و گلي که از او بي‌خبر مانده است، براي يافتن فرهاد به مغازه قاب‌سازي‌اش مي‌رود.

مغازه بسته است و گلي صورتش را به پنجره مغازه مي‌چسباند تا داخل را نگاه کند و وقتي فرهاد را در آنجا نمي‌بيند، مي‌رود، اما جاي صورتش بر شيشه بخارگرفته پنجره مغازه باقي مي‌ماند. اگر فرهاد به موقع بازگردد و قبل از آنکه اثر رخ يار از شيشه پاک شود، آن را ببيند، لابد آن را مثل عکسي در چارچوب پنجره قاب مي‌گيرد و مثل خرت‌و‌پرت‌هاي بجا مانده از گلي نزد خود نگه مي‌دارد.

درواقع مي‌توان گفت فيلم چيزي نيست جر تصاحب همين لحظات فرّار و سيّال و گذرا از کسي که دوستش داريم، اما هر لحظه احتمال از دست دادن او وجود دارد. به همين دليل فرهاد مدام در حال جمع کردن نشانه‌ها و يادگاري‌هايي از گلي است، براي روزهايي که او نيست. انگار در تمام آن سال‌هاي حضور گلي مي‌دانسته که فراقي در راهست و محبوب هميشه نخواهد ماند. پس حالا که نمي‌تواند و نمي‌خواهد جلوي رفتن محبوب گريزپا را بگيرد، به هر چيزي چنگ مي‌زند تا ياد او را در قلب خود زنده نگه دارد و نگذارد در گذر بي‌رحمانه زمان فراموش شود.

پس مهم نيست که همه مردم شهر از ماجراي دلدادگي فرهاد خبر دارند، ولي محبوب غافل او را به ياد نمي‌آورد. چون فرهاد در تمام اين دوران دلتنگي چنان خود را به تک‌تک لحظات زندگي گلي پيوند مي‌زند و از همه جزئيات آن خبر دارد و در جهان شخصي او به سر مي‌برد که گويي سال‌هاست در کنار او زيسته و هرگز از او دور نبوده است.

انگار تا ياد آن معشوق غايب حضور دارد، نبودنش احساس نمي‌شود و فقدانش به چشم نمي‌آيد. به همين دليل است که فرهاد مي‌تواند با اين عشق يک سويه‌اش تا آخر دنيا خوش باشد و دوري محبوب را تاب بياورد.

فرهاد همواره در حال نوعي بازي با زمان براي تصاحب لحظه‌اي است که بتواند در آن حضور کوتاه و زودگذر گلي را ابدي کند. انگار وقتي هر لحظه ارزش مي‌يابد و مهم مي‌شود و در خاطر مي‌ماند که با نام و ياد و خاطره و حضور عزيز ديرينه اي مي‌آميزد و ما را به او وصل مي‌کند. پس بي دليل نيست همه زندگي فرهاد به پرسه زدن در ميان خاطرات محو و مبهم يار مي‌گذرد و مدام از خاطره‌اي به خاطره ديگري مي‌رود تا در هر يک از آنها لحظات مطلوب و دلخواهش را انتخاب کند و تکه‌هاي پراکنده و متکثر از آنها را کنار هم بچيند و داستان عاشقانه خود را بسازد.

به همين دليل با نوعي پيرنگ داستاني بي‌هدف و بي‌مقصود مواجه هستيم که ظاهرا مسير مشخصي در نظر ندارد و مجموعه‌اي از رويدادهاي اتفاقي و رخدادهاي گذرا به نظر مي‌رسد که گويي نمي‌توان هيچ نظم ثابت و منطقي در سير توالي و تداوم آن يافت، اما از نظر فرهاد فقط آن بخش‌هايي از زندگي‌اش ارزش به ياد آوردن و ديده شدن دارد که يادي از گلي را به خاطر بياورد و به همين دليل فيلم به شعر بداهه‌اي مي‌ماند که گويي کلماتش بي‌وقفه و بي‌درنگ در امتداد هم آمده‌اند تا شکوه دست‌نيافتني يک لحظه خاص در رابطه دو نفر در جهان دوتايي‌هاي ناممکن را تداعي کنند.

پس همه اين لحظات پراکنده و نامرتبط کنار هم چيده شده‌اند تا فرهاد با احضار خاطرات گذشته، براي لحظه‌اي کوتاه حافظه مُرده محبوب فراموشکار را بازگرداند تا او را به ياد آورد و او بتواند عشق ناگفته‌اش را بر زبان بياورد. اين همان لحظه‌اي است که فرهاد همه عمرش را براي به دست آوردن آن سپري کرده است. حالا ديگر مي‌تواند هزار بار در تنهايي خويش داستان دلباختگي يک سويه‌اش را براي خود تعريف کند و همه آن دوري و صبوري و دلتنگي را از نظر بگذراند تا به آن لحظه شورانگيز و کمياب که گلي او را به ياد آورد، برسد و بعد بگويد: مي‌ارزيد...

درواقع آنچه فيلم صفي يزدانيان را از همتايان خود متمايز مي‌کند اين است که او با همان طرح آشناي عاشقانه‌ها جهان داستانش را مي‌سازد، اما چنان از همه امور و جزئيات ظاهرا تکراري و مشابه آن، آشنايي‌زدايي مي‌کند و به تمام آن مکان‌ها، صداها، اشياء، خاطرات، مکالمه‌ها و عشاقي که بايد معمولي و عادي به نظر برسند، خصلتي شورانگيز و دست نيافتني مي‌بخشد که انگار اين عشق فقط در همين لحظه خاص در رابطه گلي و فرهاد از نو تولد مي‌يابد و هرگز ميان هيچ دو نفري در جهان رخ نداده است که چنين تازه و بکر و يگانه تلقي مي‌شود.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین