کد خبر: ۴۴۱۱۸
تاریخ انتشار: ۱۷ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۲
از بین این موارد، پزشکان توانستند 16 درصد را از شرایط مرگ نجات دهند. پارنیا و همکارانش نیز موفق شدند با 101 مورد از آن‌ها گفتگو کنند. به عبارت دیگر، تقریبا با یک سوم آن‌ها گفتگویی انجام شد.
آقای الف، 57 ساله، یک مددکار اجتماعی در انگلستان است که در سال 2011 در بیمارستان عمومی ساوث‌همپتون پذیرش شد. کارکنان پزشکی بیمارستان در حال داخل کردن یک ميل‌ جراحى‌ به کشاله ران او بودند که بیمار با ایست‌ ناگهانى‌ قلب‌ مواجه شد. اکسیژن قطع شد و نوار مغزی او بدون نوسان بود. آقای الف مرد.



با این حال، او به یاد دارد بعد از آن چه اتفاقی افتاد. پزشکان یک «دفیبریلاتور خارجی خودکار» را برای احیای مجدد قلب مهیا کردند. آقای الف دو بار صدای مکانیکی دستگاه را شنید که می‌گفت: «به بیمار شوک دهید.» در این بین، او سرش را بلند کرد تا زنی عجیب را در گوشه اتاق و نزدیک سقف ببیند. آن زن به او اشاره می‌کرد. آقای الف بدن بی‌جانش را رها کرده و پیش او رفت. او می‌گوید: «احساس کردم که او مرا می‌شناسد و من می‌توانم به او اعتماد کنم. می‌دانستم که او به دلیلی آنجا است ولی دلیلش را نمی‌دانستم.»

اسناد بیمارستان مدتی بعد جملات «دفیبریلاتور خارجی خودکار» را تایید کرد. آقای الف در مورد افراد حاضر در اتاق نیز توضیحاتی داده بود که آن توضیحات تایید شد. او آن افراد را پیش از بیهوشی ندیده بود. کارهایی که انجام داده بودند نیز دقیق گفته شده بود. آقای الف چیزهایی را بازگو می‌کرد که در آن فاصله سه دقیقه‌ای نمی‌توانسته از نظر بیولوژیکی دیده باشد.

هفت طعم مرگ

تمامی ادعاهای آقای الف در ژورنالی به چاپ رسید. می‌توان گفت که این مقاله یکی از گزارش‌هایی بود که برداشت ما از تجربه نزدیک به مرگ را تغییر داد. دانشمندان بر این باور بوده‌اند زمانی که قلب از کار می‌افتد و خون را به مغز نمی‌فرستد، تمام هوشیاری به یک‌باره از بین می‌رود. از لحاظ پزشکی، در این لحظه فرد مرده است. البته علم پزشکی نیز تایید می‌کند که در برخی موارد این پروسه می‌تواند برگشت‌پذیر باشد. افرادی که این تجربه را لمس کرده‌اند از تجارب خود سخن گفته‌اند. اما برای مدتی مشکلی وجود داشت. پزشکان تمایلی به ثبت این سخنان نداشته‌اند و در واقع آن سخنان را «توهم» بیماران خود در نظر گرفته‌اند. محققان نیز در گذشته اهمیت چندانی به تجارب نزدیک به مرگ نمی‌دادند.

سام پارنیا همراه با 17 همکار خود در نیویورک تصمیم گرفتند که این تجارب را ثبت و دسته‌بندی کنند. به نظر آن‌ها این کار ممکن بود. آن‌ها می‌خواستند از لحظات پایانی این افراد، داده‌های علمی تهیه کنند. در طول چهار سال، آن‌ها بیش از 2000 مورد را مطالعه کردند. مواردی که قلب می‌ایستد و آن فرد از نظر پزشکی مرده است.


از بین این موارد، پزشکان توانستند 16 درصد را از شرایط مرگ نجات دهند. پارنیا و همکارانش نیز موفق شدند با 101 مورد از آن‌ها گفتگو کنند. به عبارت دیگر، تقریبا با یک سوم آن‌ها گفتگویی انجام شد. پارنیا می‌گوید: «هدف اصلی این بود که بفهمیم تجربه ذهنی و ادراکی مرگ به چه شکلی بود؟ در کنار آن نیز ما قصد داشتیم ببینیم که کدامیک از آن‌ها هوشیاری شنیداری یا بینایی داشتند و بررسی کنیم که آیا آن‌ها واقعا هوشیار بوده‌اند یا بی‌هوش.»

نتایج نشان داد که آقای الف تنها موردی نبوده که از مرگ خود خاطراتی در ذهن دارد. تقریبا نیمی از بیماران از تجارب نزدیک به مرگ خود چیزهایی در ذهن داشتند. در این بین، فقط آقای الف و یک خانم دیگر (که شواهد خارجی کافی برای روایت او وجود نداشت) از اتفاقات واقعی اتاق اطلاعاتی دادند. در بقیه موارد این چنین نبود.

هفت طعم مرگ

بیماران دیگر داستان‌هایی را روایت کردند که بیشتر شبیه رویا یا خیال بود. پارنیا و همکارانش این تجارب را در هفت دسته کلی تقسیم‌بندی کردند. پارنیا می‌گوید: «اغلب این موارد با تجارب نزدیک به مرگ پیشین همخوانی نداشت. به نظر می‌رسد که تجارب ذهنیِ مرگ از آنچه ما فکر می‌کردیم تنوع بیشتری داشته باشد.»

آن هفت دسته کلی عبارت‌اند از:

ترس
دیدن حیوانات یا گیاهان
نور درخشان
خشونت و اذیت شدن
رویای صادقه
دیدن اعضای خانواده
مشاهده اتفاقات پس از ایست قلبی



دامنه این تجارب ذهنی از وحشت تا احساس رضایت متغیر بود. افرادی بودند که تجربه ترس یا شکنجه و آزار دیدن را گزارش کردند. برای نمونه، یکی از بیماران گفت: «من باید از یک مراسم عبور می‌کردم... و آن مراسم این بود که باید آتش می‌گرفتم.» مورد دیگری می‌گفت: «چهار نفر با من بودند و هر کسی که دروغ می‌گفت جان خود را از دست می‌داد... من کسانی را می‌دیدم که در تابوت بودند و آن‌ها زنده‌زنده دفن می‌شدند.» موردی دیگر گفت: «به من گفتند که قرار است بمیری. سریع‌ترین راه این است که کوتاه‌ترین کلمه‌ای که یادم می‌آید را به زبان آورم.»

در سوی دیگر، مواردی وجود داشت که احساس رضایت را گزارش داده بودند. حدود 22 درصد افراد احساس «صلح و آرامش و خرسندی» را گزارش کردند. برخی موجودات زنده را دیده بودند: «میزان زیادی گیاه دیدم، گل ندیدم» یا «شیر و ببر.» برخی دیگر نیز از «نور شدید و درخشان» لذت می‌بردند یا اعضای خانواده خود را دیده بودند. افرادی نیز تجربه «آشنا پنداری‌ یا رویای صادقه» را گزارش دادند: «احساس می‌کردم که می‌دانم دیگران قرار است چه کاری انجام دهند؛ قبل از اینکه کاری را انجام دهند.» احساسات برانگیخته شده، درکی پیچیده از گذر زمان و نوعی احساس جدایی از بدن نیز از موارد دیگر بود.

هفت طعم مرگ

پارینا می‌گوید: «آشکار است که افراد لحظه مرگ، چیزهایی را تجربه کنند. اما اینکه این افراد چگونه تجربه‌ای داشته باشند به پیش‌زمینه‌ و عقاید موجود آن‌ها برمی‌گردد.» کسی که اهل هند است ممکن است برگردد و بگوید که «کریشنا» را دیده است. اما کسی که اهل غرب آمریکا است ممکن است ادعا کند که چیز دیگری را دیده است.

او ادامه می‌دهد: «من نمی‌دانم تمام این موارد – روح، بهشت و جهنم – چه معنا و مفهوم دقیقی دارد. بسته به جایی که فرد به دنیا آمده است، ممکن است هزاران هزار تفسیر وجود داشته باشد. مهم است که بعد مذهبی این تجربه را کنار بگذاریم و مواردی عینی را بررسی کنیم.» بسیاری از موارد البته به دلیل فراموش کردن بیمار ثبت نمی‌شود. در هر صورت اما این اتفاق در سطح ناخودآگاه بر روی بیمار تاثیر می‌گذارد. در برخی از موارد، بیمار پس از برگشت ترس چندانی از مرگ نداشته و رویکرد واقع‌گرایانه‌تری به زندگی داشته است.

منبع: فرادید
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین