کد خبر: ۳۲۹۹۴۴
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۴۰۰ - ۱۲:۱۰


  باشگاه خبرنگاران: برنامه تلویزونی «دستخط » این هفته با حضور امیر سرتیپ خلبان حبیب بقائی فرمانده اسبق نیروی هوایی ارتش روی آنتن شبکه 5 سیما رفت.

متن کامل گفت و گوی این برنامه به شرح زیر است؛

این هفته مهمان ارجمندی داریم که از فرماندهان شجاع و دلیر ارتش جمهوری اسلامی ایران که ۸ سال دفاع مقدس را درک کرده است. از دوستان نزدیک شهیدان عزیز بابایی و ستاری است. کسی است که عملیات‌های مختلف را در ۸ سال دفاع مقدس حضور داشته و تجربه کرده و از سال ۷۳ تا ۸۰ فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را برعهده داشته است.

از سال ۸۰ تا ۸۴ نیز جانشین فرمانده کل ارتش بوده و هم اکنون از گروه مشاوران مقام معظم رهبری است و قطعاً حرف‌های گفتنی از امروز و هم از گذشته و هم توانائی و اقتدار ما در آینده، برای ما خواهد داشت.

در خدمت امیر سرتیپ خلبان حبیب بقایی از مشاوران فرماندهی معظم کل قوا هستم که بخشی از سوابق ایشان را عرش کردم؛ از سپیدمو‌هایی که بسیار قابل احترام است.

*سلام عرض می‌کنم و خیلی خوش آمدید.

سلام از بنده است. سپاسگزارم.

*امیر چه خبر؟ چه می‌کنید؟ الان در کجا هستید و جزو گروه مشاوران رهبری هستید و کار‌های دیگر و کار‌های پیشرفت عرصه نیروی هوایی را پیگیری می‌کنید

من الان عضو گروه مشاورین هستم، یک شرکت دانش بنیان تشکیل دادیم و جمعی از نخبگان را جمع کردیم که مبانی تکنولوژیک که اوج عزت در تکنولوژی را نصیب کشور کند، از جمله تولید فلزات آلیاژی مخصوص که کاربرد آن در پره‌های هواپیما، پره‌های توربین نفت، صنعت برق، گاز و هر نوع توربینی که برای تولید خودرو نصب می‌شود. الان نخبگان ما و بچه‌های دانشگاه‌های ما توانمندی زیادی دارند. بخش اعظمی از تکنولوژی دنیا به دست ایرانی‌ها انجام می‌شود.

*جوانان نخبه‌ای را داریم که بتوانند این چرخه را به حرکت درآورند؟

یکی از برادران از بچه‌های قزوین بود که اخیراً با ایشان صحبت می‌کردیم، می‌گفت همه این امکانات در کشور وجود دارد. ما همه چیز داریم.

*شما سال ۴۸ وارد دانشکده افسری شدید.

بله.

*و آموزش‌های پایانی و فراگیرتر را در آمریکا گذراندید؛ در واقع دنیادیده هستید. الان نسبت به آن سال‌ها چه پیشرفت‌هایی داریم؟

این پیشرفت‌ها اصلا قابل مقایسه نیست. الان ما هواپیما را خودمان ساخته ایم. شهید ستاری مرحوم مهندس سنایی را آورد و تمام راه ایشان ادامه یافت. ۳۰ فروند هواپیمای آذرخش تحویل نظام جمهوری اسلامی ایران دادیم. فرد دیگری به من معرفی کردند و از او خواستم ... گفت ۳۰ دکتر نیاز دارم. در دانشگاه شهید ستاری سخنرانی کردم و گفتم شاگرد اول تا سوم در دانشگاه‌های صنعتی شریف، علم و صنعت، امیرکبیر، دانشگاه شیراز و ... است را تربیت کردیم. محضر حضرت آقا بیان کردم که من این کار را انجام دادم و مسئولیتش را هم می‌پذیرم؛ کوچکترین خطا را نیز می‌پذیرم و گردن من از مو باریک‌تر است! بالاخره حضرت آقا در جلسه بریفینگ تشریف آوردند و ایشان محبت کردند و جلسه را سه ساعت حضور داشتند که منجر به ساخت هواپیمای صاعقه شد. ۱۴ مورد را تحویل نیروی هوایی دادیم.

*یکی از چیز‌هایی که جمهوری اسلامی و مردم بدان افتخار می‌کنند، با همه شرایط تحریمی و اقتصادی سختی که وجود دارد، بحث اقتدار و امنیت ماست. یکی از مظاهر اقتدار و امنیت ما امنیت هوایی ماست که در این زمینه شک و شبهه‌ای وجود ندارد. در زمان قبل از انقلاب، در زمان انقلاب و بعد از انقلاب و در زمان جنگ اوضاع ما چطور بود؟ چطور به این نقطه رسیدیم؟

قبل از انقلاب، ما از نظر تجهیزات، تجهیزات کلانی داشتیم؛ هواپیمای F۱۴، هواپیمای F۵، هواپیمای F۴ درجه یک را داشتیم و این‌ها از نظر قانون و کارخانه حداقل ۷۰ سال می‌توانند عمر کنند. از همه مهم‌تر که دنبال این هستیم رادار و دید این هواپیما‌ها را عوض کنیم. یکی از کار‌هایی که الان مجموعه ما انجام می‌دهد این است که رادار را در هواپیما نصب کنیم و خود خلبان بجای دو فروند، یک فروند بلند شود و خلبان اطلاعات رادار را در هواپیما ببیند و رهگیری کند و دنبال هدف خودش برود.

این یک چیز جزئی است. یعنی اگر این بستر و میدان باز شود و این‌ها را پیدا کنیم و به آن‌ها عزت و احترام کنیم، هر کسی جوهره دارد و توانمندی و بستر دارد را میدان دهیم.

*قبل از انقلاب این تجهیزات درجه یکی که اشاره کردید که می‌گرفتید، اجازه داشتیم خودمان با آن‌ها کار کنیم یا فقط امریکایی‌ها بودند؟

بله، برخی مسائل را نباید بزرگ کنیم. آن‌ها در کنار ما حضور داشتند، هم خلبان امریکایی بود و هم ... بودند؛ اصل قضیه چیز دیگری است، این‌ها به این دلیل بود که جماعتی پولی ببرند. هدف این بود، هدف اقتصاد بود. من زمانی که در تبریز بودم، به یاد دارم بخش اعظمی از کار‌های مکانیک ما را کره ای‌ها انجام می‌دادند. در صورتی که برای بچه‌های ما آب خوردن بود.

*بعد از انقلاب این قصه عوض شد

بله. حالا باید بیشتر تغییر کند. باید کسانی داوطلب شوند و میدان را بگیرند و ببینند در این زمینه‌ها چه کاری می‌توانند انجام دهند. حتی ارزش دارد ۶ ماه روی این کار شود. زمانی که سربازی‌فروشی بود من بیشترین سربازان را گرفتم. گفتند برای چه می‌خواهی؟ گفتم تکنولوژی نیروی هوایی بالاتر است و بهتر می‌تواند سربازان را آموزش دهد که در زمینه‌های اخلاق و تکنولوژی و ... ترببیت شوند، نیروی هوایی فرق دارد.

ولی اصل قضیه پول بود. دو میلیارد تومان در اختیار مهندس سنایی قرار گرفت و انبار‌ها را پر از قطعاتی کرد که مورد نیاز بود. این از پول سربازی مردم بود. مردم بدانند این پول در کجا هزینه شده است. انواع قطعاتی که برای کارخانه هواپیماسازی نیاز است با پول سربازی مردم تامین شد. این پول جای بدی نرفته است.

*برخی می‌گویند هواپیما ساختیم، ولی تکنولوژی‌های این‌ها با تکنولوژی‌های روز خیلی فاصله دارد و خیلی جا‌ها بدرد ما نمی‌خورد. این درست است؟

ببینید، وقتی ما به موشک نقطه‌زن رسیدیم این یعنی چه؟ سه چیز اوپتیک، لیزر و ... وجود دارد؛ را دکتر منطقی ساخت. این توانمندی‌ها را در تمامی ابعاد داریم. ما به این عمل کردیم. وقتی می‌گویم «صاعقه» ساخته شد، وقتی می‌گویم دکتر منطقی. ساخته این‌ها در عمل است. تمام.‌هایی که روی موشک هاست را آقای منطقی ساخته است.

*در جایی خواندم که گفتید مبدع جهاد خودکفایی نیروی هوایی مقام معظم رهبری بودند.

بله.

*چطور؟

یک فردی به نام جناب بازرگان بنیان گذار جهاد خودکفایی است و در پایگاه کار‌های زیادی کرده و آقا آن صحنه‌ها را دیدند، ایشان را خیلی دوست داشتند و جلسات خصوصی با هم می‌گذاشتند و خیلی کار‌های بزرگی کردند. یکی از کار‌هایی که انجام شد این بود که تپه‌ای درست کردیم، گچ ریختیم و سفید کردیم، با موشکی که ساخته بود از ۱۲ کیلومتری به این نقطه زد. این خیلی ارزشمند است.
الان کار‌های جهاد به این صورت است که تکنولوژی به صنعت رسیده است، هنوز هم کم است. باید تمام مبانی تکنولوژی را داشته باشیم، باید نیرو پیدا کنیم، بستر پیدا کنیم، جا و مکان بدهیم که فراوان است. صنایع مکانیک وزارت دفاع یک دنیا کارخانه است. آقا یک جمله فرمودند که تا جان در بدن دارم از این مسائل حمایت و پشتیبانی می‌کنم. الان سورنای عزیز خیلی کار‌ها کرده است. اگر قدر کار بیشتری انجام دهند قضایا حل است. اگر توربین وزارت نفت و وزارت نیرو و قطعات کشتی ها، برق و گاز را به حساب بیاورید این‌ها یک هزینه‌های بسیار سنگینی دارند و آلیاژ این‌ها را نداریم. ما باید این‌ها را چه کنیم؟ برق یکی از مسائل کشور است. از ورامین که بیرون می‌رویم می‌توان ۳۰۰-۲۰۰ مگاوات برق تولید کنیم، در شرق کرمان می‌توان ۶۰-۵۰ مگاوات برق تولید کرد. این‌ها را درست و تولید می‌کنند. بیش از ۱۰ هزار تا ۲۰ هزار مکاوات برق تولید می‌شود. این بیش از نیاز ماست. ۸ هزار مگاوات بوده و الان ۸۰ هزار مگاوات شده است. سال ۷۴ حضرت آقا به بنده گفتند با آقای .. جلسه برگزار کنید. جلسه‌ای برگزار کردیم که .... گفتم قید ۵۰ میلیون ... گفتم دستگاه‌های کوره و ....... آلمان مپنا شده است.

*یعنی مبنای مپنا ...

آن‌ها خودشان کار می‌کردند، ولی مدرک سرمایه آن‌ها دو میلیون تومان بود. سرمایه شرکت در سال ۷۳ چقدر بود؟ الان مپنا بالای ۲۰ میلیارد دلار قیمت دارد، چون چند هزار مگاوات برق را شرکت تولید می‌کند. آقای دکتر علی آبادی از بچه‌های متخصص صنعتی شریف هستند. تولید نیروگاه برای این‌ها به شکل ترکیبی آب خوردن است.

*امیرپورشاسب اینجا تشریف داشتند می‌گفتم پیشرفت‌های ما غیرقابل انکار است و دنیا این پیشرفت‌ها را دارد. برای برخی سوال می‌شود ما پهپاد امریکایی را مقتدرانه می‌زنیم چطور می‌شود که سر قضیه هواپیمای اوکراینی پدافند ما اشتباه می‌کند و آن اتفاق رقم می‌خورد؟

آن زمان که این اتفاق رخ داد من کرمان بودم؛ مراسم حاج قاسم بود. باید نظم و انضباط یکپارچه‌ای داشته باشیم. تمام مراکزی که شبکه منطقه و موقعیت آن را کنترل می‌کند باید آدم‌های بسیار باسواد باشند و یک میکرون خطا قابل گذشت نیست. خطای اول در زدن دکمه، خطای آخر است. اگر مکالمات کمی بد رد و بدل شود و من خودم استنباط کنم که این هواپیمای دشمن است، کسی که پشت دستگاه می‌نشیند فهم داشته باشد و همه این مسائل مهم است. همه این مسائل باید توامان باشد.

*یکپارچگی را دارای نقص می‌بینید؟

بله.

*یکپارچه کردن قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیاء برای همین بود؟

بله.

*اینجا یک لطمه‌ای خوردیم.

باید در کار‌های حساس و حیاتی، علم و دانش و تکنولوژی را در اولویت قرار دهیم.

*نکته‌ای از امیرپوردستان نقل می‌کنم که یک مراسم روضه‌ای بود و حاج قاسم سلیمانی تشریف داشتند. امیرپوردستان نقل می‌کنند که یکباره دیدم حاج قاسم به احترام یک نفر بلند شد و سمت امیر بقایی رفتند و ایشان را روی صندلی نشاندند. حاج قاسم برای شما بسیار احترام قائل بود. از رفاقت و ارتباط‌تان را با حاج قاسم بگوئید.

کاش این را نمی‌گفتید. در خوزستان تمام زندگی من با بچه‌ها بود. از سردار باقری که ارادتمند ایشان هستم، در تمام دوران دفاع مقدس با همه این بچه‌ها بودم. یک بار لشگر بچه‌های شیراز رفتم، سردار رودکی فرمانده بود. من با چراغ قوه به عراقی‌ها چراغ قوه زدم. ما را به خمپاره بستند و ایشان من را داخل سنگر انداخت و خودش را روی من انداخت. من اشتباه کردم و ماجرا این بود که می‌خواستیم امتحان کنیم.
*از حاج قاسم بگوئید.
با حاج قاسم بسیار صمیمی بودیم.
*آشنائی شما از کجا بود؟
در منطقه بود که صرفاً با حاج قاسم نبود بلکه با همه بچه‌ها بود. مثلاً عملیات والفجر ۸ به مرتضی قربانی گفتم با تمام قدرت هر کاری می‌توانید انجام دهید. آفند و پدافند را گفتم محیا می‌کنم. جنگ نفتکش‌ها شروع شد. از سال ۶۵ به بعد جنگ عوض شد. جنگ پادگان زدن تمام شد، جنگ اقتصادی شد یعنی اول تلمبه خانه و ایستگاه‌های تولید نفت را می‌زدند، مارون دو، کارش تولید نفت پالایشگاه .. را داشت یعنی نصف بنزین و گازوئیل و مازوت و سوخت از پالایشگاه. بود. آن زمان مثل الان پالایشگاه‌های مختلف نداشتیم و این محدود بود. پالایشگاه اصفهان پالایشگاه مادر بود، یعنی تمام سوخت هواپیما‌های شکاری و جت را تامین می‌کرد. به همین سادگی در پایگاه امیدیه مستقر شدیم، با شهید بابایی مستقر شدیم و روز دوم مارون دو را زدند. سوار پیکان شدم و با لباس بسیجی رفتم و گفتم فرمانده پایگاه کیست؟ گفتند یک بنده خداست. آقای. بود که الان بهترین رفیق من است. گفتم باید اعدام شود. به داخل رفت. قبل از این قضیه شهید بابایی من را جزیره خارک برد و با تیمسار غلامی من را آشنا کرد. گفت شما به پایگاه امیدیه بیایید و با هم کار کنید. به آقای غلامی گفتم .. که اینجا چیده اند را تغییر دهیم. می‌گفت ... است و من می‌گفتم فرمانده پایگاه هستید و این کار را کنید و اجازه را از شهید بابایی می‌گیریم. آنقدر گفتم تا بعد از چهار تغییر دادند. ساعت ده مستقر شد و ساعت دوازده. محمد را زدیم. اولین هواپیما را زدیم. به آقای. گفتم دیر بجنبید پایگاه‌های ... روی هوا می‌رود. آقای آقازاده گفت پیشنهاد شما چیست؟ گفتم خدمت آقای هاشمی برویم، تمام .. گارد‌هایی که در نیروی زمینی است به نیروی هوایی بیاید و مناطق نفت‌خیز را دفاع کنیم. خدمت ایشان رفتیم و گفتم دیر بجنبیم صادرات نفت تعطیل می‌شود. گفتم. گارد‌ها در پایگاه امیدیه مستقر شود، با امیر غلامی چیدمان می‌کنیم و اجازه نمی‌دهیم این اتفاق بیفتد. امروز گفتیم و فردا انجام شد.
*و موفق شد.
این را چیدیم و دیدیم دوباره هواپیما بالای مارون دو آمد. از ۵۰ هزار پا عکسبرداری می‌کردند و می‌دیدند پالایشگاه کار می‌کند دوباره می‌زدند.
*آواکس‌های آمریکایی بود؟
نه. میگ ۲۵ بود.
*امریکایی‌ها کمک می‌کردند.
امریکا در جا‌های دیگر بود. امریکا در سیاست است. من روی این نمی‌خواهم بحث کنم. اخبار و اطلاعات را در فاو می‌دادند، ولی اینجور نبود که اصفهان را امریکا بزند. میگ ۲۵ در ۵۰ هزار پا عکسبرداری می‌کرد و وقتی پالایشگاه را در حال کار می‌دید سراغ آن می‌آمدند.
*چرا از موضوع حاج قاسم فرار کردید و هیچ چیزی از حاج قاسم نگفتید؟ داستانی که امیر پوردستان نقل کرد چه بود؟
وقتی فرمانده پایگاه دزفول بودم به همه لشگر‌ها سرکشی می‌کردم و هر چه می‌گفتند فراهم می‌کردم. هر روز حداقل ۳۰-۲۰ سورتی روی این‌ها لاف و بمباران می‌کردیم. لشکر ۵ نصر آقای قالیباف و لشگر ۴۱ ثارالله که حاج قاسم بود، هر جایی که مورد هدف قرار می‌دادند با هواپیما بمباران می‌کردیم و ارادت خاصی به ایشان داشتیم.
*یعنی ارتش و سپاه در این قضیه کاملاً هماهنگ بودند.
خیلی قوی بودند.
*نقش حاج قاسم در ایجاد همدلی و هماهنگی چه بود؟
حاج قاسم یک جذابیت الهی داشت، یک عنصر الهی بود.
*فکر می‌کردید شهید شود؟
من باید در کنار او می‌بودم و اشتباه کردم. باید او را کنترل می‌کردم. زمانی که در سوریه عملیات می‌شد با من تماس می‌گرفت که چرا این‌ها اینجوری می‌کنند. من هم راهنمائی می‌کردم. وقتی ما عملیات می‌کردیم تمام مدتی که از رزمنده‌ها پشتیبانی می‌کردم یکبار خطا نداشتیم، جا و آدم را مشخص می‌کردیم. امیر محمدیان یکی از بچه‌هایی بود که هر زمانی می‌گفتم کجا را بزنید انجام می‌داد. بچه‌ها دقت عمل و با حساب بودند.
*یعنی شهید حاج قاسم پشتیبانی روس‌ها را با پشتیبانی شما مقایسه می‌کرد.
بله. همه بچه‌های سپاه اینجور بودند. برای حاج قاسم در این مسائل ناراحت بودم و قدری یکسری اخبار و اطلاعات داشتم که چطور ترددهایش انجام می‌شد و بچه‌ها را می‌گفتم مراقبت کنید. با خلبان‌ها صحبت می‌کردم که در کابین باشند و اگر مورد بازدید قرار گرفت دیده نشوند. از این اتفاقات می‌افتاد. به نظر می‌رسید حاج قاسم به مرحله هجرت رسیده بود.
*آخرین باری که قبل از شهادت ایشان را دیدید چه زمانی بود؟
من مرتب خدمت ایشان می‌رفتم. خانه‌ای در نیاوران بود که آخرین بار ایشان را دیدم. هر بار می‌رفتم کلی ما را شرمنده می‌کرد و به ما محبت داشت.
*چه می‌گفتند؟
دو هدیه به ما داد و همیشه به ما محبت داشت و من هم عاشق ایشان بودم. خدا من را ببخشد که باید نامه را می‌نوشتم.
*قضیه نامه چیست؟‌
نمی‌دانم، ولی فکر می‌کنم می‌خواست از حضرت آقا مجوز بگیرد. به نظر شما چه بوده است؟
*گفت چه چیزی بنویسید؟
گفت نامه‌ای بنویسید که رضایت من را بگیرید و محضر آقا بروم. من آن زمان در نیروی هوایی بودم و اگر می‌خواستم منفک شوم و به گروه مشاوران بروم باید مجوز رااز آقا می‌گرفتم. می‌خواست خدمت آقا برود که بعد خود ایشان اعلام موافقت کرد.
*که شما را با خودش ببرد؟
بله. من هرگز خود را نمی‌بخشم. عذاب وجدان دارم. هر وقت به یاد او، آن روز‌ها و حرف‌های او می‌افتم اعصابم خرد می‌شود. همیشه به من محبت داشتند و من را خجالت زده می‌کردند.
*وقتی شما به نامه انگشت خونی زدید به معنای موافقت بود.
نه، استنباط من این است که همه کار‌های حضرت آقا روی نظم و انضباط است. نظم نظامی زیادی دارند. در سال ۷۸ خدمت ۳۰ سال من تمام شد. اشتباه کردم با کت و شلوار محضر حضرت آقا رفتم. آقا فرمودند چرا با کت و شلوار آمدید؟ گفتم ۳۰ سال خدمت من تمام است و اگر اجازه بدهید از محضر شما مرخص شوم و جوانی با انرژی وارد عرصه شود. آقا من را روی صندلی نشاندند و نصیحت کردند. فرمودند اگر من در این لباس نبودم حتما در نظام بودم. امر کردند من شما را با لباس شخصی نبینم. من هم اطاعت کردم.
*آن زمان موافقت نکردند؟
نه، من الان افتخار می‌کنم. الان منتهای آرزوی من این است که با توجه به عشق و علاقه ام به ولایت و کشور و آحاد مردم، در بحث تکنولوژی علاقه‌مند هستم. الان شرکت دانش بنیان گرفتم و کار‌های بزرگی به یاری امام زمان (عج) بهینه سازی می‌کنیم. سعی و تلاش ما این است که آدم‌های نخبه را بیاوریم و مملکت از جای کنده شود.
*به غیر از شهیدان بابایی و ستاری که رفیق شما بودند، بعد از شما کدام فرمانده نیروی هوایی را موفق‌تر می‌دانید؟
همه موفق بودند، ولی من فکر کنم باید تجهیزات ساخته شود. نیروی هوایی کارخانه‌ای به نام «اوج» دارد که نباید هیچوقت تعطیل شود. حضرت آقا نیز فرمودند به آن کارخانه باید جوانان و نخبه‌ها بیایند. هواپیما‌ها بهینه سازی شود، بازسازی شود.
*کدام فرمانده نمره بهتر دارند؟
همه خوب هستند.
*امیر نصیرزاده نیز به موقع عوض شدند؟
بله.
*اخیراً عوض شدند؟
بله. امیر نصیرزاده نیز از بچه‌های بسیار خوب و اهل علم بود. خلبان F۱۴ بود. بچه مومن، متدین و خوبی بود و شاید به دلیل تقوا، علم و دانش او همه با او کار می‌کرد. خلبان F۱۴ نگرش قوی تری به هواپیما دارد. من به چین رفتم F۷ را پرواز دادم. هیچ آموزشی در این زمینه نداشتم، یک یاحسین گفتیم. همیشه پرواز‌ها با نام یا حسین انجام می‌شود.
*بعنوان کسی که بخشی از آموزش خود را در امریکا گذرانده اید و پیشرفت‌ها و درس‌های آن‌ها را دیده بودید و آن زمان که در لباس آموزش بودید آن‌ها اقتداری داشتند کما این که الان هم اقتدار دارند. شبی که عین الاسد را زدیم باور می‌کردید یک روزی جمهوری اسلامی پایگاه آمریکایی را بزند؟
بله. آرزوی من بود. با توجه به اطلاعاتی که داشتم وقتی بدانم نقطه را می‌زند افتخار می‌کنم. اخیراً کسی چرت و پرتی گفته است، کسی جوابی داده که این چنین نیست، قبل از این که شما کاری کنید تمام تشکیلات شما را ایران روی هوا می‌برد. الان اقتدار ما به حدی است که کشور‌های منطقه جرات نمی‌کنند تکان بخورند.
*یعنی این که می‌گوئیم اقتدار ماست در حد حرف و شعار و ژست سیاسی نیست؟
به نظر من از موشکی که به عین الاسد خورد بالاتر هست؟ در تاریخ تاکنون چه کشوری این کار را کرده است؟ همین عین الاسد را زدیم ک حواسشان جمع باشد اقتدار ما ازا ین بالاتر است. منتهی نباید دنبال این باشیم که جنگ ایجاد کنیم. باید استقلال خود را داشته باشیم و بفهمانیم که در کار ما دخالت نکنند. خرید و فروش می‌کنیم و معامله می‌کنیم و ما آدم‌های خودمان را داریم. این که برای ما سیاست تنظیم کنند، آدم بگذارند، هدایت کنند و مملکت را به هر سمتی برانند، درست نیست.
*فرمایش آقا که بزن و دررو تمام شده است.
بله. الان بالاتر هستیم. اقتدار ما زیاد است. هزار موشک ساخته‌ایم و ۱۰۰ هزار موشک هم بخواهیم می‌سازیم و برای ما کاری ندارد.
*سوختی که اخیراً به لبنان فرستادیم و اسرائیل و امریکا واکنش نشان دادند و سید حسن و جمهوری اسلامی پیغام داد، نمونه دیگری بود.
یک نکته‌ای بیان کنم که صهیونیست‌ها واقعاً ترسو هستند و شب و روز زندگی‌شان در وحشت است.
(بخش دوم برنامه)
*متولد ۱۳۲۹ در شیراز هستید؟
بله، متولد ۱۰ خرداد سال ۲۹ هستم.
*پدر و مادر یزدی بودند؟
اصالتاً یزدی بودند.
*در شیراز چه می‌کردید؟
پدرم از ۱۸ سالگی به شیراز آمد و بعد با مادرم ازدواج کرد. در صنعت سیمان شیراز کار می‌کرد. من هم آنجا درس خواندم و بزرگ شدم. به پدر و مادرم به رحمت خدا رفتند و خانه آنجا را فروختیم.
*مادر شیرازی بودند؟
پدر ومادرم یزدی بودند و فامیل هم بودند.
*مادر خانه دار بودند.
بله.
*چند خواهر و برادر بودید؟
ما سه برادر هستیم که یکی به رحمت خدا رفته است و دو خواهر هستیم.
*فقط شما نظامی شدید؟
بقیه همه شخصی هستند.
*چه سالی ازدواج کردید؟
سال ۵۶.
*چطور آشنا شدید؟
ازدواج‌های قدیم سنتی بود. پدرم در سیمان مسئول تولید هوای توربین و کمپرسور‌های هوا بود، پدرخانمم برق این توربین‌ها بود. با هم رفیق بودند و پدرم امر کردند باید با دختر ایشان ازدواج کنید و ما هم اطاعت کردیم.
*مهریه چقدر بود؟
مهریه ۱۰۰ هزار تومان در آن زمان بود.
*الان مقدار زیادی می‌شود.
نه، هر چه مهریه بود پرداخت کردم.
*با خانم رفیق هستید؟
بله.
*در کار خانه کمک می‌کنید؟
شرایطی پیش آید کمک می‌کنم.
*چه کمکی می‌کنید؟
هر چه بگوئید انجام می‌دهم برای اینکه آمریکا بودم برای ۳۰-۲۰ نفر غذا می‌پختم. این تجربه را دارم. عشق می‌کنم برای بچه‌ها غذا می‌پزم.

*دو پسر و یک دختر دارید.

بله.

*چند نوه دارید؟

یک نوه داشتم که به رحمت خدا رفت.

*بچه‌ها الان چه می‌کنند؟

در شغل آزاد مشغول هستند. تحصیل کرده هستند و در شغل آزاد مشغول هستند. الان وضع بازار سخت است و همه بچه‌ها کار آزاد دارند. دخترم در مدرسه زمین‌شناسی است.

*دوتا پسر‌ها هم شغل آزاد دارند؟

بله.

*چقدر در خانه نظامی هستید؟

در خانه اینجور نیست. دموکراسی کامل.

*اهل فیلم و سریال هستید؟

برخی موارد را نگاه می‌کنم، ولی بچه‌ها اکثر مواقع تلویزیون تماشا می‌کنند.

*آخرین سریالی که نگاه کردید چه بوده است؟

اسم آن را نمی‌دانم. بیشتر پای اینترنت و در اتاق خودم هستم.

*در بین فیلم‌های جنگی چطور؟ آن فیلم‌ها را می‌بینید؟

در قدیم هر جمعه سینما می‌رفتم.

*فکر می‌کنید در زمینه دفاع مقدس در حوزه نیروی هوایی و حماسه‌های آن کم فیلم و سریال ساختیم؟ برای شهید دوران فکر می‌کنم فیلم ساختیم.

ما اصلاً فیلمی نساختیم. من خودم دو تا فیلم دارم. یکی زمانی که به درخت خوردم و در بلک اوت رفتم. اگر به کما بروید که برنمی‌گردید؛ بلاک اوت، بیهوشی دو دقیقه‌ای است و برگشت دارد. هواپیمای من بالا رفت و تا ده هزار پا رفت. اولین چیزی که فکر کردم این است که می‌گویند بعد از مردن می‌شنود حقیقت دارد. شهید اردستانی به شهید ستاری گفت حبیب به زمین خورد و شهید شد. من را یکباره ندید که به درخت خوردم و بالا رفتم.

*چطور متوجه نشدید به درخت خوردید؟

یک لحظه بود و نفهمیدم. او جلو را نگاه می‌کرد و من بالا رفتم ندیده است. معمولاً بالا می‌ایستید دیده نمی‌شود و وقتی بالا رفتم عقب بودم و من را ندید. وقتی دید من نیستم به شهید ستاری گفت حبیب زمین خورد و شهید شد. من این را فهمیدم. من بالا رفتم و ۱۰ هزار پا رسیدم، هواپیما پائین افتاد و اینجا من به هوش آمدم.

*که این جمله «حبیب جانم» شهید ستاری...

بله. بعد به من می‌گفت حبیب جانم کجایی؟ من می‌شنیدم، ولی نمی‌توانستم پاسخ دهم. به شهید اردستانی گفتم یک شیلیکا دارد می‌زند و الان ترتیب این را می‌دهم. همانجا انداختم و روی سر او رفتم و ... را زدم.

*قبل از انقلاب فعالیت انقلابی بخاطر ارتشی بودن نداشتید؟

من تمام آن مدت تهران در راهپیمایی و تظاهرات بودم.

*بیعت با امام برای نیروی هوایی ماندگار شد.

بله. پایگاه تبریز یکی از پایگاه‌های قدرتمند بود که سه خلبان ما به شیراز بردند تا اعدام کنند. فرمانده پایگاه ما نیز اولین فرمانده نیروی هوایی بود. عین جمله ایشان این بود که مردم هرچه تصمیم بگیرند ما سرباز آنهاییم. قبل از انقلاب بود که فرمانده پایگاه در پایگاه تبریز سخنرانی کرد.

*آن بیعت را چه کسی کردند؟ شما هم بودید؟

نه. در ۱۹ بهمن. در تظاهرات مشهد شرکت کرده بود.

*با شهید بابایی از کجا آشنا شدید؟

شهید بابایی سال ۵۳ در دزفول بود که لباس پرواز خود را در می‌آورد و دور کمر گره می‌زند و تنهایی با ۴ نفر والیبال بازی می‌کرد. از آنجا از شهید بابایی خوشم آمد و بعد صحبت می‌کردم. شهید بابایی از نظر سنی ۶ ماه از من کوچک‌تر بود. انقلاب که شد مدتی به اصفهان رفتم و دوره خلبانی بودم و بعد به دزفول آمدم و همیشه می‌آمدم و تجربیات خود را انتقال می‌دادم. من نقشه خوانی، دیده‌بانی را در دانشگاه افسری دوره دیده بودم. روی کاغذ نوشتم عباس جان سرتاسر جاده‌ها آدم با وسایل و تجهیزات و بی‌سیم بچینید و هر هواپیمایی وارد می‌شود خبر دهد، چون منطقه کوهستانی است و رادار نمی‌تواند بگیرد. روز بعد ۴۰-۳۰ نفر به دزفول فرستاد و گفت همان که به من گفتید به این افراد بگوئید می‌دانند چه کنند.

*امروز که برنامه ضبط می‌شود روز ۳۱ شهریور یعنی آغاز جنگ تحمیلی است. صحبت‌های شما را می‌خواندم که ۳-۲ ساعت بعد از حمله عراق به فرودگاه مهرآباد.

چند نقطه پایگاه همدان را زد. فردا صبح پایگاه تبریز ۴۰ فروند موصل را زد که من نفر آخر بودم. وقتی من رفتم تمام پایگاه می‌سوخت. پایگاه کرکوک را روی نقشه پاک کردند. ۱۶۰ بمب در این ساختمان‌ها زدند. روز اول دو بمب انداخت و هیچ خبری نشد.

*آن زمان که عراق حمله کرد ...

من تبریز بودم و ساعت یک و نیم بود. پشت اتاق گردان ۲۱ بودم. با سعیدی با هم صحبت می‌کردیم که دیدیم از روبرو دو هواپیما می‌آید و گفتم این برای عراق است. روز بعد به اذن حق تعالی ۱۴۰ فروند فقط از پایگاه تبریز بلند شد. تبریز یک یلی بود. اما به شخصه آرزو داشتم خلبان فانتوم بودم.

*چرا؟

فانتوم مثل تریلی است. طیاره مثل بی ام و است و مثل تریلی است و بار می‌برد. یکباره ۲۴ بمب با خود می‌برد. وقتی این چنین باشد ... F۴ یک چیز دیگری است و ۱۰۰ هزار تا می‌تواند پرواز کند.

*با شهید دوران هم دبیرستانی بودید.

بله. دبیرستان سلطانی قدیم.

*از آنجا با هم بودید که خواستید خلبان شوید یا ربطی نداشت؟

من دانشکده افسری رفتم و او به خلبانی مشغول شد.

*فکر می‌کردید چنین کاری کند؟

بیشتر از این انتظار می‌رفت. عباس در مدرسه همینطور بود. او رئیس بود و من معاون او بودم. او خرابکاری می‌کرد. (می‌خندد)
*چه کار می‌کرد؟

سقف را سوراخ می‌کردیم آب داخل کلاس بیاید و تعطیل شود. بخاری و نفت نمی‌دادند ما از سرما یخ می‌کردیم. وقتی اراده می‌کردیم سقف را خراب می‌کردیم. عباس جلو می‌رفت. او هر چه می‌گفت من چشم می‌گفتم.

*برای بخاری نفت نمی‌دادند و سرد بود.

بله. دفتر مدیر آقای مولایی کنار کلاس ما بود. آب از کلاس ما به دفتر مدیر می‌رفت و مدرسه تعطیل می‌شد.

*اولین عملیات شما بود که به موصل برای جنگ رفتید؟

درباره جنگ نکته‌ای بیان کنم که دولت خوبی سرکار نبود. ما هر روز از تبریز صبح بلند می‌شدیم و به دزفول پرواز می‌کردیم. ۲۰ هزار پا می‌رفتیم. تمام خاکریزها، جاده ها، مقر توپ و تانک در عمق عراق را می‌دیدیم. از بالا همه را می‌دیدیم.

*می دیدید که تحرک می‌کنند؟

نه، اصلا وقتی شما می‌دیدید خاک روی هم ریختند از بالا معلوم است.

*و گزارش می‌دادید؟

اصلا برای همین می‌رفتیم.

*یک اتفاقی که در آن زمان افتاد، مایه افتخاری برای ارتش و نیروی هوایی بود که بیعتی ۱۹ بهمن همافر‌ها با امام داشتند. یک چیزی که بوی خیانت می‌داد و متوقف شد کودتای نوژه بود.

این طراحی شد تا به هر طریقی این مملکت را از بین ببرند.

*خاطره‌ای از کودتای نوژه دارید؟

زیاد نیست، ولی از این اتفاق ناراحت شدم. ما باید در تمام مسائل دقت لازم را می‌داشتیم. همه این‌ها توطئه طراحی شده است تا نیروی هوای منهدم شود و عراق به ایران حمله کند.

*هم افزایی شما، شهید بابایی، شهید ستاری و شهید اردستانی در قرارگاه رعد بود؟

بله؛ قرارگاه رعد بود. ایده از شهید بابایی بود. شهید بابایی فرد متفکری بود. شهید بابایی حرف نمی‌زد، ولی یک جمله مختصر و کوتاه و پرمغز می‌گفت.

*مطلبی از شما می‌خواندم که یکی از دفعاتی که شهید بابایی و شهید ستاری را با هم دیده بودید، زمانی بود که در حسینیه بیت‌الزهرا (س) وضو می‌گرفتند. حالت معنوی در این دو دیدید.

خدا شاهد است که من شهادت این دو را دیدم.

*شهادت شهید بابایی چطور اتفاق افتاد؟

عملیات والفجر ۱۰ بود. من با این عملیات مخالف بودم. از قبل که برویم مخالف بودم و می‌گفتم فاو را داریم و این بس است. می‌گفتم باید فاو و شلمچه را محکم بگیریم. شهید بابایی گفت این تکلیف است و من چشم گفتم. سوار هلیکوپتر شدیم و آقای غلامی گفت ...... به من گفت یک وام ۸۰۰ هزار تومان به شما بدهند و ... نه وام می‌خواهم.

گفتند شما پایگاه دزفول هستید و من هم معاون نیروی هوایی هستم، شما سر جای خودتان بروید و من هم دنبال کار خود می‌روم. من نرفتم و گفتم یا راننده شما هستم یا نمی‌روم. شب آنجا ماندم و گفتم نمی‌خواهم از شما جدا شوم. ۳-۲ نفر همراه ایشان بودند. به این‌ها گفته بودند من فلان جا می‌روم، می‌نشینم و حبیب وقتی از اینجا بیرون رفت به من بگوئید. با سرعت رفت. هر چه دویدم نرسیدم. به محافظ‌ها هم گفته بود بگوئید جلسه دارد. هر کاری کردم نشد. تقریباً ۵-۴ ساعت گریه و زاری کردم نشد. نزدیک بعدازظهر پشیمان شدم، ولی ناراحت بودم از اینکه با من این طور برخورد کرد و من را رها کرد. گفت راه ما از هم جداست. دزفول بودم که تماس گرفتند که تیر به کاناپی هواپیما می‌خورد و شاهرگ او را می‌زند.

*برای شهید ستاری هم خواب دیده بودید و حتی در دزفول مدرسه رفتید و مدیر مدرسه تعریف می‌کند و شما این خواب را تعریف می‌کنید.

بله. به شهید اردستانی می‌گفتم .. و به شهید ستاری می‌گفتم جان مادرت نروید. سرویس قابلمه هم گرفتم و سبزی هم می‌گیریم و پاک می‌کنید. با خانواده قورمه سبزی بپزید و ما را دعا کنید. گفت من این را می‌روم و می‌آیم. گفتم این را نروید. من سانحه شما را در عالم خواب دیدم. به شهید اردستانی گفتم و گفت الخیر فی ماوقع.

*معلوم شد این اشتباه پروازی بود یا خیر؟

این‌ها بنا نبود در اصفهان بنشینند. بنا بود از کیش به اصفهان بروند. منصور در راه می‌گوید آنجا بروید. کار او اخیراً این بود که در پایگاه‌ها در انبار‌ها قطعات را برای هواپیما پیدا می‌کرد. بعد به زمین خوردند.

*بعد شما فرمانده نیروی هوایی شدید.

بله. آقا خواسته بودند و ابلاغ کردند که به تهران بیایم.

*با آقا دیدار کردید؟

بله.

*آقا چه گفتند؟

محبت داشتند. من را می‌شناختند و چند بار هم مهمان ما بودند، به ولایت بدهکار هستم. همه بدهکاریم.

*امیر بقایی فکر می‌کنند کدام یک از وزرای دفاع در ۴۰ سال انقلاب کار‌های ریشه‌دارتری کردند؟

همه کار کردند. هر دورانی را نگاه کنید، مثلا موشک می‌ساختند، صنایع موشکی راه افتاد. همه کار کردند. از نگاه من بیشتر از این کار‌ها و تکنولوژی‌های بالا را می‌طلبد.

*با پایان جنگ موافق بودید؟ با این شکلی که جنگ تمام شد.

راه دیگری نداشتیم.

*فرماندهی آقای هاشمی را چطور دیدید؟

آقای هاشمی فرد سیاستمداری بود، به جنگ هم دیگر اعتقادی نداشت.

*تشکر می‌کنم. من خداحافظی می‌کنم.

«بسم الله الرحمن الرحیم.

امروز برای من روز پرخاطره‌ای بود به یاد دوران دفاع مقدس.

جزئی از خاطرات دفاع مقدس را تعریف و تاریخ برای من زنده شد. ان شاالله باشد بعنوان سرباز ولایت و مردم شریف ایران آنچه در افکار من جهت استقلال و توانمندی نظام مقدس جمهوری اسلامی است در اوج بتوانم اهداف قدرتمندی و پیشرفت آن را با نسل جوان به رسم یادبود و طی برنامه ۵ ساله با محبت و لطف پروردگار به انجام برسانم».
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین