جوان ورزشکار سال ٨٦
به دلیل بدهی مالی به زندان افتاد تا پس از گذشت سالها با کمک بهمن دان
بازیگر سینما و تلويزیون و ستاد دیه کشور شرایط آزادیاش فراهم شود و
دوباره به آغوش خانوادهاش بازگردد.
سینا پشت میلههای زندان در انتظار روزی بود که دوباره طعم آزادی را بچشد.
آزادیای که او هر شب، رویای آن را در خواب میدید اما وقتی چشمانش را باز
میکرد خود را پشت میلههای زندان میدید. او بازیکن تیم لیگ برتری والیبال
شهرشان بود و به همین خاطر مردم شهر او را میشناختند. مشهور بود و در اوج
شهرت قرار داشت اما یک تصمیم اشتباه باعث شد همه درهای پیشرفت به رویش
بسته شود. دردسرها برای جوان ورزشکار از آن روزی آغاز شد که پدرش بیماری
سرطان پیدا کرد و او برای درمانش احتیاج به پول داشت. سینا مجبور شد این
پول را از زن جوانی قرض بگیرد اما نمیدانست قرار است قربانی یک دسیسه شوم
شود. سال ٨٦ بود که زن جوان از سینا شکایت کرد و برای دریافت پولش او را به
زندان انداخت.
سالها از ماجرای زندانی شدن سینا گذشت تا اینکه بهمن دان
بازیگر سینما و تلويزیون در جریان ماجرای تلخی که برای پسر ورزشکار رخ داد
قرار گرفت.
بهمن دان در گفتوگویی اختصاصی به «شهروند» درباره ورودش به پرونده سینا
گفت: ماه رمضان امسال بود که از طریق یکی از دوستانم که مددکار زندان مرکزی
قزوین بود در جریان پرونده سینا قرار گرفتم.
زندگی این ورزشکار پشت میلههای زندان تمام فکرم را درگیر خودش کرده بود.
برای اینکه بتوانم به او کمک کنم باید از چند نفر دیگر کمک میگرفتم.
اولین شخصی که به ذهنم رسید محمد آبفروش رئیس ستاد دیه استان قزوین بود.
با آبفروش از سالها پیش دوست بودم و میدانستم او برای بازکردن گره از
کار مردم همیشه پیشقدم است. وقتی درباره سینا با او صحبت کردم متوجه شدم او
هم از مدتها پیش درجریان ماجرای او بوده و برای گرفتن رضایت از شاکی نیز
بارها تلاش کرده است. متاسفانه بدهی سینا به روز حساب میشد. این حکم را
دادگاه صادر کرده بود. سال ٨٦ این بدهی ٣٠میلیون تومان بود اما پس از گذشت
٦سال به مبلغی بیش از ٨٠میلیون تومان تبدیل شده بود. این درحالی بود که
شاکی رضایت نمیداد و پولش را میخواست.
پایان ٨ سال کابوس
با ورود بهمن دان به پرونده سینا تلاشها برای آزادسازی او آغاز شد و
سرانجام این تلاشها به نتیجه رسید و پسر جوان به پایان کابوس ٨سالهاش
نزدیک شد. بهمن دان درباره آزادی سینا گفت: پس از اینکه امیدم را از رضایت
گرفتن شاکی از دست دادم به سراغ خیرین رفتم. موضوع را با «سیداسدالله
جولایی» مدیرکل ستاد دیه کشور درمیان گذاشتم. وی نیز که از خیرین بزرگ کشور
هست قول مساعدت داد. با کمک فراستطلب رئیس زندان قزوین و جولایی و همچنین
تلاشهای بیوقفه محمد آبفروش رئیس ستاد دیه کشور و کمکهای نقدی خیرین
که هیچوقت در این میان من را تنها نگذاشتند پس از گذشت چند ماه پولی که
باید به شاکی پرداخت میشد فراهم شد و توانستیم شرایط آزادی سینا را مهیا
کنیم.
روز آزادی
به همراه بهمن دان از تهران به قزوین حرکت کردیم. وقتی مقابل در بزرگ زندان
مرکزی قزوین قرار گرفتیم صدای اذان از بلندگویی که در نزدیکی زندان بود
پخش شد. همه هماهنگیها برای ورود ما به زندان انجام شده بود. در بزرگ آهنی
زندان باز شد و وارد محوطه زندان شدیم. به دفتر حفاظت زندان رفتیم. سینا
را از داخل بند صدا کردند. در این فکر بودم سینا پس از شنیدن این خبر چه
حسی پیدا خواهد و چه واکنشی خواهد داشت. اینکه او میتواند دوباره پدر و
مادر پیرش را در آغوش بکشد حس خوشایندی به انسان دست میداد.
عقربههای ساعت روی عدد ٢ قفل شد و سرانجام پس از چند ساعت چشمانتظاری
سرباز زندان در اتاق را باز کرد و به همراه سینا وارد اتاق شد. سینا با
همان مشخصاتی که بهمن دان از او داده بود در مقابلم ایستاده بود. جوان
قدبلندی که یک کاپشن قرمزرنگ به تن داشت و از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه
زده بود. وقتی با او دست دادم چشمم به مُهری افتاد که کف دستش خورده بود.
این مهر یعنی او آزاد شده است و اجازه خروج از زندان را دارد.
گفت و گوی « شهروند» با سینا پس از آزادی
چند سال داری؟
٣٧ساله هستم.
چرا به زندان افتادی؟
من والیبالیست بودم و در تیم لیگ برتری شهر قزوین بازی میکردم. به این
ورزش خیلی علاقه داشتم و خیلی زود توانستم به تیمملی نوجوانان و جوانان و
بزرگسالان راه پیدا کنم. به همین خاطر در قزوین همه من را میشناختند.
حسابی مشهور بودم و وقتی در خیابانهای شهر راه میرفتم همه به من ابراز
علاقه میکردند. همین شهرت و موقعیت خوب اجتماعی باعث شد وارد رابطهای شوم
بشوم که پایانی شومی برایم داشت.
از چه رابطهای حرف میزنی؟
به خاطر موقعیت خوبی که داشتم خیلیها دوست داشتند با من ارتباط برقرار
کنند اما فقط در فکر ورزش کردن بودم اما در این میان با زنی آشنا شدم که
مسبب همه بدبختیهایم بود.
چرا این آشنایی زندگی ات را تغییر داد؟
پدرم سرطان داشت و برای درمان او احتیاج به پول داشتم. به خیلیها رو
انداختم اما تنها بودم تا اینکه این زن در جریان بیماری پدرم قرار گرفت.
با من ابراز همدردی کرد و هشتمیلیون و ٥٠٠هزار تومان به من قرض داد. چند
ماه از گرفتن پول نگذشته بود که او از من حدود ١٤میلیون تومان رسید گرفت.
راستش را بخواهید ابتدا ناراحت شدم اما بعدا با خودم گفتم که حق دارد و
احتیاط کرده است. اما پس از مدتی گفت ٢٠میلیون سفته به او بدهم تا رسید را
پس دهد. ٢٠میلیون تومان سفته به او دادم و آن زن هم گفت رسید را پاره
کرده است اما بعد از اینکه به زندان افتادم فهمیدم نهتنها رسید را پاره
نکرده بلکه آن را به همراه سفتهها اجرا گذاشته است. سال ٨٦ بود که زن جوان
از من شکایت کرد و ابتدا سفتهها را اجرا گذاشت.
توان پرداخت این همه پول
را نداشتم. به زندان افتادم. پس از مدتی متوجه شدم او رسیدی را هم که ادعا
میکرد پاره کرده است به اجرا گذاشته. بدهی من حدود ٣٠میلیون تومان شده
بود. از طرفی دادگاه حکم را طوری صادر کرد که باید مقدار بدهی را به روز
میدادم به همین خاطر پس از ٨سال مبلغ بدهی بیش از ٨٠میلیون تومان شد.
پدر و مادرت نمیتوانستند به تو کمک کنند؟
یک پیرزن و پیرمرد چطور میتوانستند این همه پول را فراهم کنند. پدرم که از
کار افتاده بود و مادرم هم وضع بهتری از او نداشت. آنها همیشه به من کمک
میکردند حتی آن زمان که با زن جوان آشنا شدم بارها به من گفتند که راه
اشتباهی را در پیش گرفتم. اما آنقدر مغرور بودم که هیچ وقت به حرفشان گوش
ندادم. شاید دور شدن من از خانوادهام باعث شد زندگیام به اینجا کشیده
شود.
حالا که آزاد شدی برای آیندهات چه فکری داری؟
حتما ورزش را شروع میکنم. دوست دارم در کلاسهای مربیگری والیبال شرکت کنم و بقیه عمرم را در خدمت پدر و مادرم باشم.
منبع: شهروند