|
|
امروز: دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۲۰:۴۲
کد خبر: ۳۱۲۲۸۴
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۹ - ۱۸:۰۷
من 4 سال در عراق در میدان و در کنار سردار سلیمانی و شهید ابومهدی بودم و ارتباطم با ابومهدی از نزدیک بود و به لحاظ مسئولیتم باید با ایشان ارتباط می‌داشتم و در حوزه‌های مختلف ایشان را پشتیبانی می‌کردم. ارتباط آنها باهم خیلی تنگاتنگ بود چون نقش ابومهدی در عراق یک نقش استثنایی بود و بعید می‌دانم کسی در عراق بتواند جایش را پر کند.

رئیس سابق ستاد نیروی قدس گفت: من ۴ سال در عراق کنار حاج قاسم و ابومهدی بودم و می‌دیدم که ارتباط آنها باهم خیلی تنگاتنگ بود چون نقش ابومهدی در عراق یک نقش استثنایی بود و بعید می‌دانم کسی در عراق بتواند جایش را پر کند.

مشروح گفتگوی تسنیم  با سردار حاج اصغر صبوری معاون هماهنگ کننده سابق نیروی قدس که 10 سال از نزدیک با سردار سلیمانی همکار بوده است،  را در ادامه خواهید خواند:

 
** حسین خرازی حاج قاسم را به ما معرفی کرد

* شما از فرماندهان اصفهانی سپاه و از لشکر 14 امام حسین (ع) در زمان دفاع مقدس هستید و حاج قاسم هم در آن مقطع فرماندهی لشکر 41 ثارالله کرمان را بر عهده داشت. آشنایی شما با ایشان از کجا شکل گرفت؟ این آشنایی به زمان جنگ برمی‌گردد یا بعد از آن؟

آشنایی بنده با حاج قاسم مربوط به عملیات فتح المبین است که من مسئولیت لجستیک لشکر امام حسین(ع) را برعهده داشتم و یگان تحت فرماندهی ایشان نیز در جناح راست ما بود که باید می‌رفت و در دشت عباس عملیات انجام می‌داد. من ایشان را نمی‌شناختم. یک روز شهید حاج حسین خرازی فرمانده_ لشکر امام حسین(ع)_ حاج قاسم را به ما معرفی کرد و گفت ایشان فرمانده بچه‌های کرمان است و جناح راست ما هستند و از ما خواست تا به او کمک کنیم. خود حاج قاسم بعدها در مراسم معارفه بنده به عنوان رئیس ستاد نیروی قدس این خاطره را تعریف کرد.

من با ایشان صحبت کردم و دیدم هیچ امکاناتی ندارند. ما هم خیلی نگران بودیم که نکند دور بخوریم که البته همین هم شد و ما چند روزی در محاصره ماندیم. به هرحال ما تجهیز دو گردان از نیروهای کرمان  را آغاز کردیم و آشنایی ما با هم از اینجا شروع شد.

** مهمترین ماموریت حاج قاسم

چطور شد که وارد نیروی قدس شدید؟

من در سال 1388 وارد نیروی قدس شدم و قبل از آن رئیس ستاد نیروی زمینی سپاه بودم. حاج قاسم روی حساب آشنایی که با بنده داشت، از من دعوت کرد که به نیروی قدس بروم و من هم قبول کردم و چیزی در حدود 10 سال به عنوان رئیس ستاد نیرو یا معاون هماهنگ کننده در خدمتشان بودم.

به نظر من حاجی در مسئولیت خود یک مأموریت بسیار مهم داشت و آن هم صیانت از قدرت بین المللی و منطقه‌ای جمهوری اسلامی بود. حاج قاسم می‌بایست توانمندی و قدرت گروه‌ها و نیروهای مقاومت را در ابعاد مختلف سیاسی، نظامی و اقتصادی حفظ می‌کرد و به نظر من ایشان این مأموریت را به خوبی انجام داد و آنچه هم در صحنه میدانی و هم در اتاق‌های فکر از ایشان می‌دیدیم خوب توانست این مأموریت را علی رغم امکانات محدود انجام دهد.

** قدرت منطقه‌ای و بین‌المللی ایران به دست حاج قاسم تقویت شد

همیشه گفتم ما در حوزه مقاومت چه در سوریه، چه در عراق و چه در لبنان و... با کمترین امکانات بدون تبلیغ و گاهی پرهیز از خودی‌ها، مظلومانه و محرومانه جنگیدیم. اما آنچه که اتفاق افتاد حفظ این صیانت بود؛ یعنی قدرت منطقه‌ای و بین‌المللی جمهوری اسلامی و حوزه مقاومت در دوران ایشان تقویت شد.

* مسیر شکل دادن به جبهه مقاومت و بسط دادن آن چالش‌هایی دارد مثل امکانات کم یا مخفیانه و محرمانه کار کردن و شما در عین حال با جبهه‌ای مواجه هستید که از ملیت‌های مختلف مثل عراقی‌ها، سوری‌ها، یمنی‌ها، فلسطینی‌ها، لبنانی‌ها و... در آن حضور دارند که هر کدام فرهنگ خاص خود را دارند. طبیعتا کار کردن با هر کدام از اینها هم شیوه مختص خود را دارد تا بتوان اینها را در کنار هم به کار گرفت؛ این کار چقدر سخت بود و حاج قاسم چطور توانست این مشکل را حل کند و ارتباطش با این گروه‌ها و افراد چطور برقرار می‌شد؟

حاج قاسم بیش از 20 سال فرمانده نیروی قدس بود و تنها 10 سال انتهایی فرماندهی‌اش بیشتر شناخته شد. ایشان بیش از یک دهه وقت گذاشت تا شناخت کافی در حوزه‌های جهان اسلام و موضوعات مختلف مثل اقوام، احزاب، مذاهب و اخلاقیات به دست آورد و شناخت کافی و وافی نسبت به تمام فرماندهان و تفکر همه کسانی که در میدان بودند داشته باشد. همین شناخت موجب شد تا ایشان به راحتی بتواند با آنها ارتباط برقرار کند. تعریف هدف مشترک، همه را به یک سمت می‌برد. وقتی حاجی می‌توانست فرهنگ‌های مختلف را در جهت یک هدف قرار دهد یعنی آنها را خوب می‌شناخت.

بنده معتقدم هیچکس به اندازه ایشان نسبت به جریانات جهان اسلام شناخت نداشت و شناخت او هم بسیار عمیق و دقیق بود و بر اساس این شناخت می توانست همه این احزاب، گروه ها و مجموعه ها را که گاهی ممکن است با همدیگر تضادها یا تنش‌هایی داشته باشند در یک میدان و در کنار هم و به یک سمت حرکت دهد. این هنر حاج قاسم بود و این هنر به 10-12 سال شناخت ایشان نسبت به حوزه مقاومت، گروه‌ها و مجموعه‌ها برمی‌گشت.

* این ارتباط از طرف گروه‌های مختلف چطور برقرار می‌شد و چگونه حاج قاسم را قبول می‌کردند؟

ارتباط حاجی با اینها یک ارتباط بسیار عاطفی بود. برای نمونه، وقتی میزبان آنها بود عموما در جلسات، خودش پذیرایی می‌کرد. طبیعتا وقتی کسی می‌بیند یک نفر در جایگاه فرماندهی در این سطح اینقدر برخوردش عاطفی است، او هم یک برخورد عاطفی را برقرار می‌سازد. حاجی نسبت به اینکه هیچگاه به صورت آمرانه با این گروه‌ها برخورد نشود، خیلی حساس بود و همیشه میدان را به خود آنها می‌داد تا خودشان راه را انتخاب کنند.

استدلال و منطقی بودن جزءاصول حرکت حاج قاسم بود. یعنی اگر می‌خواست مجموعه‌ای را قانع کند، بر اساس یک اصول و مبانی آنها را قانع می‌کرد مگر خطوط قرمزی که به اهداف استراتژیک جمهوری اسلامی برمی‌گشت و در آنجا آنها را به عنوان خط قرمز نگه می‌داشت ولی اجازه می‌داد گروه‌ها خودشان جمع‌بندی و مسیرشان را انتخاب کنند و عموما آنها هم مسیری را انتخاب می‌کردند که با خواسته ما مشترک بود.

** جای خالی ابومهدی به سادگی پر نمی‌شود

* در میان این گروه‌ها با چه کسی خیلی نزدیک بودند؟

شهید ابومهدی. البته همه سران احزاب و گروه‌ها به ایشان نزدیک بودند و با هم در ارتباط بودند و جلسات مفصلی داشتند ولی ابومهدی جایگاه خاصی داشت.

من 4 سال در عراق در میدان و در کنار سردار سلیمانی و شهید ابومهدی بودم و ارتباطم با ابومهدی از نزدیک بود و به لحاظ مسئولیتم باید با ایشان ارتباط می‌داشتم و در حوزه‌های مختلف ایشان را پشتیبانی می‌کردم. ارتباط آنها باهم خیلی تنگاتنگ بود چون نقش ابومهدی در عراق یک نقش استثنایی بود و بعید می‌دانم کسی در عراق بتواند جایش را پر کند.

 

من در تاریخ 19 خرداد سال 1392 یعنی همان روزهایی که داعش وارد عراق شد، در مکه بودم و از تلویزیون دیدم که گفتند داعش تا نزدیک موصل آمده است. باور نکردم و فکر کردم تبلیغات است.

دو روز بعد به تهران برگشتم. حاجی از بغداد با من تماس گرفت و گفت سریع خودت را برسان. وقتی به بغداد رسیدم، تا وقتی که سامان گرفتیم و امکاناتی پیدا کردیم و توانستیم مقر و پادگان هایی داشته باشیم، مهمان ابومهدی و در خانه ایشان بودیم و خودش از ما میزبانی می‌کرد.

من در همه سفرها همراه حاجی بودم. همیشه ابومهدی به استقبال می‌آمد و یک بار نبود که ببینم او به استقبال حاجی نیامده باشد. به نظرم نزدیک‌ترین فرد به ایشان چه در کار و چه غیر از کار ابومهدی بود و قسمت هم این بود که هر دو با هم شهید شوند.

* جنگ با تکفیری‌ها در عراق و جنگ با تکفیری‌ها در سوریه چه تفاوت‌هایی داشت؟

وقتی داعش وارد عراق شد و مرجعیت در عراق حکم جهاد داد و مردم به میدان آمدند، باید این جمعیت سامان‌دهی می‌شد و آموزش می دید. ما به عنوان یک گروه مشاوره نظامی به درخواست دولت عراق و گروه‌های عراقی به آنجا رفتیم و در کنار آنها کمک کردیم تا این سازمان‌دهی انجام گیرد.

تشکیل حشد الشعبی به عنوان یک بازوی قدرتمند در کنار مرجعیت و دولت عراق و یک بازوی قدرتمند برای حفظ صیانت عراق و جهان اسلام، خروجی همین حضور بود.

ما البته از گذشته در عراق سوابقی داشتیم یعنی از زمان جنگ تحمیلی که نیروهای بدر (معارضین عراقی مخالف صدام) در کنار ما بودند و بعدا که به داخل عراق رفتند، سازمان‌دهی خود را حفظ کردند.

اما در سوریه از صفر باید شروع می‌کردیم ولی در عراق این گروه‌ها بودند و خودشان را تقویت کردند و همینها بودند که اول سد راه داعش شدند؛ داعشی که تا 25 کیلومتری بغداد آمده بود. بعد از آن کم کم گروه‌های دیگر و ارتش عراق هم آمدند و این جبهه تقویت شد.

البته در سوریه ارتش این کشور منسجم بود. در عراق به دلیل مشکلاتی که از زمان ورود امریکایی‌ها به وجود آمد، ارتش منسجم نبود و آمادگی کامل را نداشت و این می‌طلبید ما در عراق کمک بیشتری بکنیم و حاجی هم همین همت را کرد؛ البته همه وظیفه برعهده خود عراقی‌ها بود و آقای ابومهدی در سامان‌دهی و شکل‌گیری گروه‌ها و مسلح شدن و آموزش آنها در میدان حضور، نقش موثری داشت. ما بیشتر نقش کمک کننده و حمایت کننده داشتیم.

** برای تصمیم گیری خودش به خط مقدم می‌رفت

* خود  سردار سلیمانی چقدر اصرار داشت مستقیم در میدان حضور داشته باشد؟ ایشان بارها در سخنرانی‌هایشان صحبتی کردند و گفتند نوع فرماندهی ما امامت گونه است یعنی فرمانده در میدان حاضر می‌شود و از بقیه می‌خواهد بیایند و این گونه نیست که خودش عقب بایستد و به بقیه بگوید بروند. ایشان از زمان جنگ این تجربه را داشت و آن را در سال‌های بعد هم ادامه داد. حضور ایشان چقدر موثر بود و چقدر ممکن بود با خطر مواجه شود و چطور با این خطرها رو به رو می‌شد؟

همه فرماندهان ما در دوران دفاع مقدس به همین شکل بودند. یعنی خودشان جلو هستند و به بقیه می‌گفتند پشت سر ما حرکت کنید و بیایید. در میدان نبرد در سوریه و عراق هم به همین شکل بود. حاجی خودش در میدان بود و هرکجا که نیاز بود خودش مستقیماً فرماندهی و اداره می کرد.

البته به چگونگی حضور حاجی در میدان در عراق خیلی کم اشاره شده است.

من زیاد با حاجی برای شناسایی می‌رفتم. با ماشین و حتی موتور. حاج قاسم گاهی از خط اول هم جلوتر می‌رفت و معتقد بود که خودش باید میدان را ببیند تا بتواند خوب تصمیم بگیرد. نیروهای رزمنده هم وقتی می‌دیدند بالاترین رده فرماندهی‌شان در میدان حضور دارد، دلگرم می‌شدند.

شاید همه نگاه‌ها به حاج قاسم از منظر نظامی باشد در حالیکه ایشان یک شخصیت همه جانبه بود؛ یعنی در حوزه سیاست تسلط داشت و حواسش کاملا جمع بود؛ در حوزه نظامی کاملا تسلط داشت. در حوزه فرهنگی و اجتماعی همینکه بتواند حدود 60 گروه را در عراق جمع کند و اینها بیایند و در یک میدان بجنگند و در کنار هم قرار بگیرند، خودش یک هنر است. البته بازهم باید بر نقش کلیدی ابومهدی تاکید کنم.

داعش در یک مقطع تا 25 کیلوکتری مرز ما هم آمد. در آن زمان ما عملیات جلولا و سعدیه و خانقین را داشتیم که این منطقه با کمک کردها و حشد الشعبی پاکسازی شد. خود این یک هنر بود که این دو مجموعه کنار هم بجنگند و مشکلی هم به وجود نیاید. تنظیم و هماهنگ کردن اینها هنر حاج قاسم و آقای ابومهدی بود.

** هرکجا داعش را محاصره می‌کردیم آمریکایی‌ها پیدایشان می‌شد

* سخت ترین عملیاتی که در عراق شد و امیدی به پیروزی نداشتید چه عملیاتی بود؟

همه عملیات‌ها واقعا سخت بود؛ یعنی ما در عراق با دنیایی از بمب روی زمین و انفجارات رو به رو بودیم. قدم از قدم برمی‌داشتیم روی زمین بمب بود و انتحاری. سوریه هم انتحاری داشت ولی عراق منبع انتحاری بود.

نزدیک پادگان المثنی در غرب بغداد یک بیابان بسیار بزرگ است که گرد و خاک زیادی  از این بیابان بلند می‌شود؛ ما آنجا بودیم که که گرد و خاکی به طول 10-15 کیلومتر از روی زمین بلند شد مثل اینکه کوهی از زمین دارد بلند می‌شود و به سمت ما می‌آید. یک آن نگاه کردیم و دیدیم در جلوی این کوه گرد و خاک، یک انتحاری با سرعت در حال آمدن به سمت ماست که چیزی درحدود 15 هزار نفر بودیم. ما در یک صحنه نبرد این چنینی با کسانی که به هر شکلی خودشان و زمین را تجهیز می‌کردند، می‌جنگیدیم. جنگ بسیار سختی بود که بیانش دشوار است.

در برخی عملیات‌ها به همین نقطه‌ای می‌رسیدیم که شما گفتید. خیلی سخت بود. برای مثال، عملیاتی که برای ما بسیار مهم و البته سخت بود به طوری که خود حاجی مجبور شد دست به سلاح شود، عملیات «جرف الصخر» بود. ما با یک زمین مسلح و با موانع طبیعی بسیار زیاد رو به رو بودیم.

در کنار اینها، آمریکایی‌ها هم از داعش حمایت می‌کردند. ما هرجا داعش را محاصره کردیم، شب صدای هلی‌کوپتر آمریکایی‌ها برای بردن فرماندهان داعش را می‌شنیدیم. مثلا در عملیات جلولا و سعدیه. هلی‌کوپتر می‌آمد و مهمات و تجهیزات برایشان می‌ریخت. چون این تجهیزات را با چتر می‌ریختند، باد تعدادی از آنها را به سمت ما آورد.

در عراق یک بار در عملیات تکریت، آمریکایی‌ها همزمان به سمت ماشین حاجی و ما که در یک نقطه دیگر بودیم، شلیک کردند. البته نمی‌خواستند بزنند، بیشتر هشدار بود. وقتی ما به فرماندهان داعش نزدیک می‌شدیم برای حمایت از آنها یک جوری راه ما را می‌بستند تا بتوانند آنها را نجات دهند.

** انتحاری در عراق کولاک می‌کرد

* بارها دیدیم که موضوع انتحاری‌ها در صحبت‌های سردار سلیمانی مطرح شده است. این انتحاری‌ها چطور می‌آمدند و چطور با آنها مقابله می‌شد؟ در همان ماجرایی که تعریف کردید، چه اتفاقی در نهایت افتاد؟

من درخواست می‌کنم همه به نمایشگاه مقاومت در موزه دفاع مقدس بروند و آنجا را ببینند. تعدادی از ماشین‌های مسلح شده و انتحاری در آنجا به نمایش گذاشته شده است. بیانش خیلی سخت است. وقتی داعش حمله می‌کرد، امکانات زیادی مثل نفربر، وسایل و ماشین‌های پلیس و مردم را غنیمت می‌گرفت و خودش هم امکانات زیادی داشت. اینها را برای انجام عملیات کاملا تجهیز می‌کرد. مثلا وقتی تکریت را گرفتیم داخل چند سوله چند هزار متری مواد لازم برای ساختن مواد انفجاری دست‌ساز وجود داشت. زیر پل تکریت یک بولدوزر را تجهیز کرده و آنجا قرار داده بودند که اگر ما به سمت این پل می‌آمدیم آن را منفجر کنند ولی نتوانستند و ما زودتر منطقه را گرفتیم.

این بولدوزر واقعا یک چیز عجیبی بود که اگر منفجر می‌شد منطقه وسیعی را از بین می‌برد و ترکش‌هایش منطقه بزرگی را پوشش می‌داد. آنها تجهیزات زیادی در اختیار داشتند و حمایت هم می‌شدند؛ ضمن این که ابتکارات زیادی را هم به کار می‌گرفتند.

ماشینی که در آن ماجرا داشت می‌آمد، خودش را در داخل گرد و خاک پنهان کرده بود، وقتی نزدیک ما رسید یک تانک عراقی در یک لحظه آن را دید. همه افرادی که آنجا بودند متفرق شدند. ما از شلیک تانک و انفجار انتحاری فیلم داریم. شلیک تانک مثل این است که کبریت زدید و انفجار انتحاری مثل این است که یک کپسول گاز منفجر شود.

خود حاجی ده‌ها بار در معرض این انتحاری‌ها قرار گرفت. بیشترین مشکل ما در منطقه جرف الصخر همین انتحاری‌ها بودند؛ قدم به قدم همه جا را بمب‌گذاری کرده بودند.

یکی از آن تفاوتی که سوال کردید در جنگ سوریه و عراق،همین بود. در سوریه با این قدر انتحاری مواجه نبودیم، بیشتر با میدان نبرد و جنگیدن رو به رو بودیم.

* ما شنیدیم انتحاری در سوریه هم زیاد بوده است.

بله در آنجا هم انتحاری بود ولی کمتر از عراق بود. انتحاری در عراق کولاک می‌کرد.

عمده تلفاتی که تروریست‌ها از مردم عراق گرفتند، با همین انتحاری‌ها بود. حتی در ایستگاه هایی که مردم بازرسی می‌شدند می‌آمدند و خودشان را منفجر می‌کردند.

در جرف الصخر، یک انفجار در فاصله 30-40 متری حاجی رخ داد ولی خوشبختانه آسیبی به ایشان نرسید.

در سوریه هم واقعا جنگ‌های سختی داشتیم. روزی که با حاجی وارد دمشق شدیم، من اسم آن پرواز را «پرواز نجات» گذاشتم. من با حاجی و چند نفر دیگر رفته ‌بویم. این زمانی است که یک روز قبل، محل شورای امنیت سوریه را منفجر کردند که در واقع کلید رمز عملیات‌شان بود و بعد از آن به همه شهرها از جمله خود دمشق حمله شد.

بیش از 200-300 ماشین مسلح در داخل دمشق بود. واقعا نمی‌دانستیم می توانیم در فرودگاه بنشینیم یا نه؟ وقتی هواپیما می خواست در فرودگاه بنشیند، دیدیم آتش از تمام اطراف فرودگاه بلند است و تمام اطراف فرودگاه جنگ بود. اگر با یک کلاشینکف ساده هم به سمت ما شلیک می‌کردند، می‌توانست منجر به حادثه شود.

در آن لحظه در دلم فقط آرزو می‌کردم پرواز سالم روی زمین بنشیند تا حاج قاسم سالم به سوریه برسد.. هواپیما که نشست، مثل این بود که تمام آرزوهایی که داشتیم برآورده شد.

همین که مجموعه ارتش سوریه و رئیس جمهور سوریه می‌فهمند حاج قاسم وارد دمشق شده و در این شهر است، صحنه برمی‌گشت. ما همان شب یک تقسیم کار کردیم و فرمانده‌مان در دمشق هم شهید سردار همدانی بود.

صحنه یک صحنه بسیار سختی بود. من همیشه می‌گویم که ما غریبانه و مظلومانه جنگیدیم. خیلی چیزها را نمی‌شود گفت. یک جاهایی آدم می‌خواهد صحبت کند ولی ممکن است بعضی ها ناراحت شوند و به کسانی بربخورد و یا دشمن از حرف‌های ما سوءاستفاده کند. به هر حال خیلی ملاحظه وجود دارد ولی آنچه که خروجی این موضوعات است، همان صیانت از توانمندی جمهوری اسلامی در حوزه بین الملل و حوزه وطن بود.

** حاج قاسم با استدلال و منطق روس‌ها را به میدان آورد

* یکی از نقاط عطف نبرد سوریه دیداری است که سردار سلیمانی با رئیس جمهور روسیه داشت. این نشان دهنده وجهه دیگر ایشان است که در قامت یک سیاستمدار هم می‌تواند عمل کند و با عالی‌ترین مقامات بزرگ‌ترین کشورها مذاکره کند و به نتیجه برسد. آیا اطلاع داشتید که قرار است این دیدار انجام شود؟ خودتان هم آنجا حضور داشتید و یا جزئیاتش را تعریف می‌دانید؟

نه، من در آن سفر حضور نداشتم ولی قبل از آن صحبت‌ها و جلسات مفصلی برگزار شد. استدلال و منطق حاج قاسم در موضوعات مختلف خیلی قوی بود چون شناخت کافی داشت. بر اساس همین استدلال و منطق روس‌ها را به میدان آورد و من که در میدان بودم این را می‌گویم که واقعا حضور روس‌ها در میدان ورق را برگرداند و وضعیت واقعا تغییر کرد.

وقتی آنها آمدند، هم به لحاظ امکانات، هم به لحاظ توانمندی و هم به لحاظ روحیه سوری‌ها خیلی موثر بود و چون نقش حاجی یک نقش کلیدی بود، هماهنگی بین ما یک هماهنگی خیلی خوب شد.

طبیعتا همیشه همه ترجیح می‌دهند روی برنده سرمایه‌گذاری کنند، حاجی با استدلال برای پوتین ثابت کرد که برنده این میدان نظام سوریه است. در آن زمان خیلی‌ها به این اعتقاد نداشتند و نمی پذیرفتند ولی او مصر بود و به این حرف خودش اعتقاد داشت.

ما با عراق مرز مشترک داریم و می‌شد امکانات را علاوه بر مسیر هوایی، از طریق زمینی هم برد ولی در سوریه مسیر ما فقط هوایی بود چون مسیر زمینی کاملا بسته شده بود و کل مرز عراق در اختیار تروریست‌ها بود.

بعدا که بوکمال و مرز را گرفتیم کمی مرز و راه زمینی باز شد ولی قبل از آن هیچ راهی باز نبود و تقریبا عمده نبرد ما از طریق هوایی پشتیبانی می‌شد.

** مواجهه با آمریکایی‌ها در تنف

* مسیری که از دمشق به بوکمال و بغداد می‌رفت، چطور آزاد شد؟ طبیعتا باید این مسیر از سمت تنف می‌بود.

ما در 25-30 کیلومتری تنف بودیم که تقریبا 50 کیلومتری مرز عراق و سوریه است و جاده آسفالت بین المللی بسیار خوبی دارد و ما اصرار داشتیم که این جاده باز شود. بعدا امریکایی‌ها اعلام کردند چون ما اینجا مستقر هستیم کسی حق ندارد بیاید و اگر بیاید، می‌زنیم و یک خط کشیدند و گفتند نباید کسی از این خط جلوتر بیاید. حاجی نمی‌خواست بین ما و آنها درگیری به وجود بیاید و هدفمان این بود که مرز را باز کنیم.

امریکایی‌ها تنف را گرفته بودند و از طرف دیگر در منطقه حسکه آمده بودند و بالا و پایین حسکه، جایی را بالای بوکمال گرفته بودند و بنا داشتند دو ایستگاه دیگر هم بین این دو منطقه در مرز بزنند و بعد اعلام کنند مرز حتی برای حرکت هوایی هم بسته است.

* یعنی کل مرز شرقی سوریه بسته شود.

بله، حاجی اصرار داشت ما باید به سرعت مرز عراق و سوریه را باز کنیم و خودش هم آمد در میدان ایستاد. قرار شد این منطقه را دور بزنیم و همین فاصله 50 کیلومتری ما را 200 کیلومتر می‌کرد، آن هم در بیابان یعنی بادیة الشام. ما یک چیزی می‌گوییم و شما یک چیزی می‌شنوید ولی آدم تا در آن زمین نباشد نمی‌داند این بیابان یعنی چه. وقتی با یک ماشین تویوتای لندکروز با چهار حلقه لاستیک نو حرکت می‌کردیم، تا مرز 200 کیلومتر می‌رفتیم و 200 کیلومتر برمی‌گشتیم، در برگشت باید هر چهار حلقه لاستیک را عوض می‌کردیم.

در آنجا وقتی روی نقطه سه راهی رسیدیم، 6-7 هواپیمای امریکایی آمدند. من به بچه‌ها گفتم یک بار دیگر نقشه را چک کنیم ببینیم نقطه‌ای که آمدیم داخل منطقه آمریکایی‌ها نباشد تا با آنها درگیر نشویم. چک کردند و دیدیم روی مرز آن منطقه هستیم. بچه‌ها داشتند خاکریز می‌زدند که مستقر شوند و من در ماشین نشسته بودم و تصمیم داشتم کمی جلوتر بروم و جاده خاکی را پیدا کنم تا از همان جا حرکت کنیم. هواپیمای امریکایی آمد و 150 متر پایین‌تر از ما یک خط فسفری جلوی ما ایجاد کرد. معنایش این بود که از این خط جلوتر نیایید و شروع کرد به مانور دادن. من به بچه‌ها گفتم متفرق شوید و از همدیگر فاصله بگیرید. هواپیما شروع به شلیک کرد.

در آنجا یک درگیری پیش آمد و هواپیماها هم چندتایی از وسایل ما را زدند. چون هدف ما رفتن به مرز بود، درگیر نشدیم. رفتیم و نهایتا مرز را گرفتیم.

وقتی مرز را آزاد کردیم امریکایی‌ها خیلی سروصدا کردند و معلوم شد که آنها می‌خواستند مرز را ببندند و اگر مرز بسته می‌شد، می‌توانستند مسیر هوایی ما را هم مسدود کنند و خیلی مشکلات به وجود می‌آمد. در اینجا حاجی همه‌اش در میدان بود و فیلمی که نشان می‌دهد حاجی نماز می‌خواند و چند نفر پشت سرش هستند، در همین سه راهی «زازا» است.

شب یک انتحاری آمد دقیقا در همان نقطه‌ای که حاجی نماز خوانده بود، خودش را منفجر کرد؛ یعنی امریکایی‌ها این قدر به لحاظ اطلاعاتی، داعش و گروه‌های مسلح را پشتیبانی می‌کردند.

** شروط حاج قاسم برای تیم حفاظت

* یکی از نکات مهم، بحث ترددهای ایشان بود و اینکه باید به شدت هم مراقبت می‌شد؛ بفرمایید این ترددها چطور انجام می گرفت و آیا موضوع خاصی در این زمینه در ذهنتان هست که برای ما بگوئید؟

همه حرکت و رفت و آمد و مسیر را خودش طراحی می‌کرد. البته ممکن بود دوستان هم به او تذکری بدهند ولی خودش طراحی می‌کرد چون یک فرد امنیتی بود. به نظرم حاجی در نیروی قدس به یک آدم بسیار دقیق امنیتی تبدیل شده بود. در ابتدا قبول نمی‌کرد که یک تیم حفاظتی همراهش باشد. همه از بیرون به ما تاکید داشتند که با ایشان صحبت کنیم تا راضی شود. صحبت‌هایی شد و ایشان نهایتا با اکراه پذیرفت که تیم حفاظتی همراهش باشد اما مشروط.

* مشروط به چه؟

ایشان گفت نباید از ماشین ضدگلوله استفاده کنید یعنی نه خودم استفاده می‌کنم و نه تیمی که همراه من است. حق ندارید از ماشین گرانقیمت استفاده کنید. ماشین همراهی که عموما همراه ایشان بود، یک پژو 206 یا یک پراید و این اواخر یک ماشین L90 بود. ماشین خودش هم یک ماشین ساده بود. ما فقط یکی دو روز به هر بهانه ای بود، از ماشین ضد گلوله استفاده کردیم. ایشان دو روز استفاده کرد و کاملا کنار گذاشت و گفت این تحرک مرا می‌گیرد و حساسیت ایجاد می‌کند.

لذا ایشان خودش طراحی می‌کرد؛ مثلا خیلی‌ها نمی‌دانستند دارد به سوریه یا عراق می‌رود و حتی در مجموعه خودمان عموما وقتی می‌خواستم با ایشان جایی بروم، لحظه آخر خبر می‌داد که به فلان نقطه بیا. هم ما رعایت می‌کردیم و هم خود حاجی.

* نام «حبیب» از کجا روی حاج قاسم گذاشته شد؟ شما اطلاعی در این باره دارید؟

فکر می‌کنم از عراق و عملیات طوزخورماتو در همان روزهای اول درگیری بود. البته خیلی روی این موضوع دقت نکردم ولی فکر می‌کنم حاجی حبیبِ همه بود و همه دوستش داشتند و احتمالا بچه‌های عراقی حبیب صدایش می‌زدند و این اسم روی ایشان ماند و بعدا در سوریه هم همین بود.

** فکر نمی‌کردیم آمریکا حماقت کند

* خبر شهادت حاج قاسم در نیمه شب 13 دی ماه برای عمده مردم غیر منتظره و شوکه کننده بود و بسیاری را ناراحت کرد. شما چطور از شهادت ایشان مطلع شدید؟

فکر کنم نیم ساعت بعد از شهادت ایشان از طریق دوستان عراقی که مطلع شده بودند، فهمیدم. به من زنگ زدند و خبر دادند.

* در تهران بودید؟

بله، در خانه بودم. زنگ زدند و گفتند فکر می‌کنیم امریکایی‌ها حاجی را در فرودگاه بغداد زدند. خودم تصورم نمی‌کردم امریکایی‌ها چنین حماقتی کرده باشند و چنین خشمی علیه خودشان در جهان اسلام بسیج کنند.

وقتی هم که با حاجی صحبت می‌کردیم تحلیل‌مان این بود که اسرائیلی‌ها ممکن است ولی امریکایی‌ها چنین کاری را انجام نمی‌دهند. البته امریکایی‌ها به نمایندگی از اسرائیل این کار را کردند چون می‌خواستند هزینه را برای آنها کم کنند. بیشتر احتمال می‌دادیم این کار را از طریق گروه‌های دیگر و یا در یک عملیات انتحاری انجام بدهند.

وقتی خبر را شنیدم، گفتم حاجی به آن چیزی که می‌خواست رسید؛ چون همیشه آرزوی شهادت را در چشمانش می‌دیدیم. حاجی واقعا از همه چیزش گذشته بود.

* اگر حاج قاسم الان صدایتان را بشنود و شما را ببیند و بخواهید یک جمله با ایشان صحبت کنید چه می‌گویید؟

می گویم حاجی دست من را هم بگیر و ببر. حقش این است که حاج قاسم دست ما را بگیرد و ببرد. ان‌شاءالله عاقبت همه‌مان شهادت باشد. حاجی همیشه دعا می‌کرد که امیدوارم رفتن ما با شهادت باشد و ما هم از خدا می‌خواهیم که همه فرماندهان ما که در این دوران سخت و دوران دفاع مقدس و نبرد با گروه‌های تکفیری واقعا زحمت کشیدند عاقبتشان به خیر شود و عاقبتشان با شهادت باشد.

** راه حاج قاسم ادامه دارد

* آینده جبهه مقاومت را پس از حاج قاسم که به هرحال نماد و ستون این خیمه بود، چطور می‌بینید؟

حاجی توانمندی‌هایی در حوزه سیاسی و نظامی داشت،. ساختارخهای محکمی را ایجاد کرد که خود گروه‌ها بتواننداز کیان اسلام و کشور خود دفاع گنند.

یعنی مثلا حشد شعبی بتواند مثل بسیج، سپاه و ارتش ما از کشور خودشان دفاع کند.

توانمندی‌ای که برای حزب الله ایجاد شده می‌توانند از خودشان دفاع کنند و در برابر اسرائیل بایستند.

توانمندی‌ای در مردم یمن به وجود آمده برای اینکه از خودشان دفاع کنند و می‌بینیم که جنگ هفت ساله را اداره کردند و امروز کم کم در حال پیروز شدند هستند.

در سوریه دفاع وطنی تشکیل شد که تاثیر بسیار بزرگی در نظام سوریه بر پیروزی بر تکفیری‌ها و گروه‌های مسلح داشت. این زیرساخت‌ها امروز وجود دارد و عمل می‌کند.

حاج قاسم مجری دستورات مقام معظم رهبری بود و من در 10 سالی که با ایشان بودم به ضرس قاطع این حرف را می‌زنم که گوش ایشان کاملا به صحبت‌های مقام معظم رهبری بود و بیان مقام معظم رهبری را به برنامه تبدیل و پیاده می‌کرد.

امروز به لطف خدا، رهبر ما همان مسیر و اهداف را برای فرمانده جدید نیروی قدس-سردار قاآنی- نیز ترسیم کرده و مجموعه نیرو هم دارد همان راه را می‌رود.

** پورجعفری گنجینه اسرار حاج قاسم بود

* یکی از افرادی که خیلی به سردار سلیمانی نزدیک بود و نهایتا قسمت بر این شد تا شهادتشان نیز همراه با هم باشند، سردار حسین پورجعفری بود که شاید در سایه شهید سلیمانی کمتر به ایشان پرداخته شود. چقدر حضور ایشان در کنار حاج قاسم در پیشبرد کارهایش موثر بود؟

ایشان گنجینه اسرار حاجی بود و در تمام ملاقات‌ها، ارتباطات و صحنه‌ها حضور داشت. شهید پورجعفری از زمان جنگ تا آخرین لحظه حیات با حاجی بود.

یادم هست 3 سال قبل به دلیل مشکلات شخصی که داشت یک ماه از حاجی جدا شد و حاجی هم با اکراه گذاشت یک ماه برود. نهایتا خود او هم طاقت نیاورد و برگشت و باز هم در کنار حاجی قرار گرفت؛ یعنی حاجی به او نگفت بیا چون حاجی این چیزها را خیلی مراعات می‌کرد؛ مثلا اگر احساس می‌کرد من یک مشکل شخصی داشتم و نمی‌توانستم در میدان باشم، با اصرار و جوری که من هم ناراحت نشوم، من را برمی‌گرداند و می‌گفت به فلان موضوع رسیدگی کن و این موضوع الان مهم است؛ من می‌فهمیدم از مشکل شخصیم مطلع شده و می‌خواهد حتما تهران باشم ولی اصلا اشاره نمی‌کرد و خیلی حواسش جمع بود.

شهید پورجعفری در کنار ایشان واقعا گنجینه اسرار بود و به ایشان خیلی اعتقاد داشت و بسیاری از کارها را او هماهنگ می‌کرد. خدا ایشان را رحمت کند. در کنار حاجی خیلی زحمت می‌کشید. کار سختی هم بود چون با آن حجم کار بالایی که حاجی داشت، هر کس کنارش قرار می‌گرفت برایش سخت بود.

** پول ویژه‌ای به مدافعان حرم پرداخت نمی‌شود

* رزمندگان زیادی در این سال‌ها در کنار سردار سلیمانی و سایر فرماندهان جنگیدند و خیلی گمنام به شهادت رسیدند و ممکن است خیلی کم از آنها اسم برده شود؛ درباره این افراد صحبت‌هایی می‌شود که مثلا حق مأموریت‌های آنچنانی می‌گیرند یا اظهاراتی که بعضا در خصوص نیروهای فاطمیون می شود. شما به عنوان کسی که 10 سال رئیس ستاد نیروی قدس بود و حتما اشراف خیلی زیادی در این موضوع دارید توضیح دهید این رزمندگان چطور می‌آمدند و آیا واقعا حق مأموریت‌هایی که به آنها داده می‌شد، حق مأموریت‌های آنچنانی بود یا امکانات و تسهیلات خیلی خاصی به آنان می دادید؟

میدان نبرد میدان تقسیم تیر و ترکش است. آمریکایی‌ها عموما برای جنگیدن مزدور جمع می‌کنند و همه تجهیزات و امکانات را نیز برایشان آماده می‌کنند ولی در صحنه نبرد گاهی دستشان بالا می‌رود و پایشان می‌لرزد.

طبیعی است که یک انسان می‌خواهد زندگی کند؛ ایرانی، افغانستانی و یا پاکستانی فرق نمی‌کند و زندگی هم مخارجی دارد که هر کس باید آن را تامین کند. پرداخت‌های که به این عزیزان می‌شد، زیر حداقل حقوقی بود که در جمهوری اسلامی مصوب است که به یک کارگر یا کارمند داده شود.

* شنیدیم همین‌ها هم گاهی پرداخت نمی‌شود.

اکثر فرماندهان و رزمندگان ما داوطلبانه آمده بودند که هیچ، خودشان هم کمک می‌کردند؛ یعنی نه تنها پول نمی گرفتند، بلکه کمک هم می‌کردند؛ ولی خب همه توانمند اقتصادی نبودند و کار و زندگی ای داشتند که آن را رها کرده و آمده بودند.

ما چیزی به عنوان مأموریت ویژه تعریف نمی‌کردیم. پرداخت‌های ما عموما ریالی بود و بر حسب مبانی حقوقی که هست. بالاخره زندگی فردی که مثلا در شهری زندگی می‌کند و زن و بچه یا پدر و مادر دارد،در حد عرف مخارج آنها را تامین می‌کردیم ولی اینکه حقوق ویژه‌ای بدهیم اصلا در توان ما نبود. مگر ما چقدر پشتیبانی می شدیم؟

من خودم مستقیماً درگیر پشتیبانی‌ها و حقوق‌ها بودم. اینکه می‌گویم حاجی در مظلومیت، محرومیت و گمنامی جبهه را اداره می‌کرد عین واقعیت است. شرایط خیلی سخت بود اما چون جهاد بود برایمان راحت و آسان می‌شد و برای بچه‌ها هم همین طور بود.

* خیلی ممنون و متشکر هستیم از اینکه این زمان را در اختیار ما قرار دادید. در انتهای گفتگو اگر سخنی باقی مانده است در خدمتتان هستیم.

مجددا یاد شهید سلیمانی، شهید پورجعفری، شهید ابومهدی و سایر بچه‌هایی که همراه آنها بودند را گرامی می‌دارم و باز هم از حاجی می‌خواهم که دست ما را بگیرد تا در این راه ثابت قدم باشیم.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین