|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۲۰:۲۲
کد خبر: ۲۳۹۳۱۰
تاریخ انتشار: ۳۰ آبان ۱۳۹۷ - ۱۶:۰۷
این دو جوان کرمانشاهی که به گفته پدر عارف با او هم خانه بوده‌اند تنها سرنخ مرگ مشکوک ‏جوان اهوازی هستند. همین شده تا خانواده عارف از این دو نفر شکایت کنند تا شاید از این طریق ‏علت مسمومیت و مرگ او مشخص شود.‏
 عارف ٢٤ ساله روزی که برای کسب درآمد بیشتر راهی تهران شد، فکرش را هم نمی‌کرد ‏که چه حادثه تلخی در انتظارش است.

روزنامه شهروند نوشت: این جوان اهوازی فقط به دنبال راهی بود تا بتواند مقدمات ‏ازدواجش را فراهم کند. پول بزرگترین مشکل او برای رسیدن به هدفش بود. خانواده عارف با رفتنش ‏به تهران مخالف بودند، همین هم شد تا او یک روز بی‌خبر خانه را ترک کند و به پایتخت بیاید. ‏عارف چند ماهی را در یک رستوران مشغول به کار شد. در همه این مدت با خانواده‌اش هیچ ‏ارتباطی نداشت. تا این‌که چند روز پیش خانواده‌اش به‌طور کاملا اتفاقی او را در یکی از بیمارستان‌های تهران پیدا کردند. اما حال این جوان به‌حدی وخیم بود که توان حرف زدن هم نداشت. عارف ‏را برای درمان به یک بیمارستان دیگر منتقل کردند، اما حال او لحظه به لحظه بدتر می‌شد. هیچ ‏کسی نمی‌دانست که چه اتفاقی برای او افتاده است. پزشکان تلاش می‌کردند تا او را نجات دهند، ‏اما اندام‌های داخلی او یکی پس از دیگری از کار افتاد و درنهایت هم مرگ مغزی شد. معاینات ‏اولیه پزشکی قانونی و شرح حال او نشان از یک مسمومیت عجیب و البته قوی داشت. یعنی عارف ‏مسموم شده بود. اما چطور و چگونه به درستی مشخص نبود. تا این‌که با پیگیری‌های پدر و ‏برادرش مشخص شد که عارف توسط دو جوان به بیمارستان منتقل شده، دو جوانی که به دلیل ‏رفتار مشکوک و درگیری که باهم داشتند همان روز از سوی مامور حاضر در بیمارستان دستگیر می‌‏شوند، اما چند روز بعد به قید وثیقه آزاد شدند.‏‎ ‎این ماجرا وقتی عجیب‌تر شد که این دو جوان در ‏مواجهه با خانواده عارف روایت‌های ضدو نقیضی را درباره انتقال عارف به بیمارستان مطرح کردند. ‏این دو جوان کرمانشاهی که به گفته پدر عارف با او هم خانه بوده‌اند تنها سرنخ مرگ مشکوک ‏جوان اهوازی هستند. همین شده تا خانواده عارف از این دو نفر شکایت کنند تا شاید از این طریق ‏علت مسمومیت و مرگ او مشخص شود.‏

ماجرا به‌سال پیش برمی‌گردد. اواخر آذرسال گذشته بود که عارف ساز رفتن به تهران را کوک ‏کرد. او ٢٤‌ سال داشت و تازه نامزد کرده بود. او قصد داشت هرچه زودتر ازدواج کند. اما پول کافی ‏برای این کار نداشت. حتی هزینه مقدمات عروسی و جشن ازدواجش هم جور نبود. می‌خواست به ‏پایتخت بیایید تا شاید در تهران بتواند کاری دست و پا کند. اما خانواده او راضی نبودند. به‌خصوص ‏پدرش یوسف با رفتن او به تهران به شدت مخالف بود. یوسف در نانوایی کار می‌کرد و از عارف هم ‏می‌خواست تا همین شغل او را ادامه دهد. یوسف همیشه می‌گفت شاید نانوایی درآمد آنچنانی ‏نداشته باشد، اما همیشگی است و می‌شود با کمی قناعت با همین درآمد زندگی کرد. یوسف البته ‏همیشه نگران سادگی و بی‌تجربگی عارف هم بود و اصلا یکی از دلایل مخالفت او با رفتن عارف به ‏تهران هم همین بود. او مدام به عارف می‌گفت که زندگی در تهران سخت است، مردمش را نمی‌‏شناسی و آن‌جا همه جور آدمی پیدا می‌شود، آن‌جا به درد تو نمی‌خورد، اذیت می‌شوی، همین جا ‏پیش ما بمان.‏

اما گوش عارف از این حرف‌ها پر بود. او تصمیمش را گرفته بود. اما طاقت مخالفت و رو در رویی با ‏پدرش را هم نداشت. همین هم شد تا یک روز بی‌خبر خانه را ترک کرد. همان شب وقتی ساعت از ‏‏١١ گذشت و عارف به خانه بازنگشت یوسف مطمئن شد که عارف به تهران رفته. اوایل خرداد بود ‏که عارف خانه را ترک کرد. با این که خانواده‌اش می‌دانستند او در تهران است، اما هیچ‌کس از او ‏خبری نداشت. کسی درست نمی‌دانست او کجا کار می‌کند. حتی عادل هم از او بی‌خبر بود. عادل ‏‏٣‌سال کوچکتر از عارف بود، آنها همین دو برادر بودند. پدر و مادر و برادر عارف به هرجایی فکر ‏می‌کردند سر زدند تا شاید سرنخی از جا و مکان او پیدا کنند. اما همه تلاش‌ها بی‌نتیجه بود. چند ‏ماه گذشت تا این‌که دو هفته قبل حوالی غروب خبری از تهران رسید که آنها را شوکه کرد.‏

عارف پیدا شده بود، اما در یکی از بیمارستان‌های تهران. او در بخش اورژانس بیمارستان لولاگر ‏بستری بود. یکی از دوستان عادل که دانشجوی پزشکی است به صورت کاملا اتفاقی او را پیدا کرده ‏بود و همان موقع تلفنی موضوع را به آنها اطلاع داد. پدر و برادر عادل به سرعت خودشان را به تهران ‏رساندند، اما حال عارف خیلی وخیم بود. او حتی نمی‌توانست صحبت کند. عارف سابقه بیماری آسم ‏داشت و چندباری هم در اهواز کارش به بیمارستان کشیده بود. پدر و برادر یوسف هم وقتی او را در ‏بیمارستان دیدند فکر کردند که بیماری‎اش عود کرده، اما این بار ماجرا چیز دیگری بود. حال او مدام ‏بدتر می‌شد، مجبور شدند عارف را به یک بیمارستان مجهزتر منتقل کنند. معلوم نبود چه بلایی سر ‏او آمده، اما دکترها به پدر عارف گفتند که پسرش به شدت مسموم شده: «آنها به من گفتند که ‏سم قوی وارد بدن پسرم شده و کل بدنش را فرا گرفته است و باید منتقل شود.» عارف به ‏بیمارستان فیروزگر منتقل شد، او کاملا بیهوش شده بود و حالش مدام وخیم‌تر می‌شد.

پدر ‏عارف می‌گوید:  «با این‌که حال عارف وخیم بود، او را به بخش مراقبت‌های ویژه ‏منتقل نمی‌کردند، می‌گفتند که تخت خالی ندارند، التماس کردم و به پایشان افتادم تا این‌که بالاخره ‏او را به ICU بردند، اما دیگر دیر شده بود، به من گفتند که مرگ مغزی شده. شاید اگر زودتر به ‏دادش می‌رسیدند و بیمارستان امکانات بیشتری داشت پسرم الان زنده بود.»‏

اما همه چیز مشکوک بود، پدر عارف در بیمارستان لولاگر از مسئولان حراست شنیده بود که دو ‏جوان پسرش را به بیمارستان رسانده بودند و آن دو جوان به دلیل رفتار مشکوک و اظهارات ضد و ‏نقیض از سوی پلیس بازداشت شدند. در ادامه مشخص شد که عارف با ٢ جوان اهل کرمانشاه ‏درحوالی میدان صادقیه خانه‌ای اجاره کرده بود و در این مدت هم در رستوران کار می‌کرد. پدر و ‏برادر عارف در ادامه پیگیری‌هایشان متوجه شدند که آن دو جوان پس از بستری شدن عارف در ‏بیمارستان در کلانتری نواب بازداشت بودند و بعد از چند روز به قید وثیقه آزاد شدند.‏

جواب معاینه اولیه پزشکی قانونی مسمومیت شدید عارف را تأیید کرده، اما برای مشخص شدن دقیق ‏نوع ماده سمی یک ماه زمان لازم است. خانواده عارف از این دو جوان شکایت کرده‌اند. اظهارات ‏ضد و نقیض و دروغ پردازی‌های آنها در مواجهه با پدر و برادر عارف در تهران هم شک آنها را ‏بیشتر کرده. پدر عارف می‌گوید که پسرش اصلا اهل خودکشی و این داستان‌ها نبوده، او قصد ‏ازدواج داشته و اصلا به همین دلیل هم راهی تهران شد تا برای زندگی و مقدمات ازدواجش پول ‏جور کند. حالا این پرونده در دادسرای ناحیه ١٠ به جریان افتاده و تحقیقات درخصوص این حادثه ‏و علت مرگ عارف آغاز شده است.‏
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین