کد خبر: ۲۳۹۱۱
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۴
«جشن نفس»که برای احترام خانواده‌های اهداکنندگان اعضا برگزار میشود،امسال با حاشیه‌ زیادی مواجه بود،زبان حال یکی از بیماران مراسم که میگفت:«امشب اومدم جهنم،بهشت زهرا می‌رفتم بیشتر خوش می‌گذشت،اگر کلیه‌ام «پس» بزنه تقصیر اینهاست؛ آخ قلبم.
هر سال در شهریور ماه به یاد اهداکنندگان اعضای بدن و همچنین، گسترش فرهنگ اهدای عضو؛ جشنی با عنوان «جشن نفس» برگزار می‌شود که 13 شهریور امسال نیز یازدهمین مراسم «جشن نفس» در سایت ورزشی برج میلاد برگزار شد که به گفته سیدمحمد هادی ایازی قائم مقام وزیر بهداشت، «جشن نفس» امسال به صورت کشوری و با محوریت وزارت بهداشت و با حضور 10 هزار نفر برگزار شد.

ماهیت گزارش پیش رو درباره حواشی و مشکلات برگزاری این جشن سالانه است که باعث گلایه بسیاری از بیماران و خانواده‌های اهداکننده عضو شد، آنهای که با رنج بیماری بسیار و خانواده‌های اهدا کننده نیز با رنج از دست دادن عزیزشان، با حضور در این جشن، نه تنها رنج‌شان کمتر نشد، بلکه به درد جسمی و روحی‌شان نیز افزوده شد.

برای شروع و پرداختن به مشکلات این جشن باید به محل و مسیر برگزاری «جشن نفس» پرداخت؛ جای نبود جز «برج میلاد»، نام برج میلاد جدا از امکانات و فضای مناسبی که دارد، در وهله نخست هر فردی را به یاد ترافیک سنگین اتوبان چمران و ورودی‌های بیمارستان و برج میلاد می‌اندازد، حال اگر ساعت مسیر تردد هم 8 شب باشد، که دیگر وامصیبتا، به هر حال براساس مشاهدات، قبل از ساعت 20 روز 13 شهریور اتوبان چمران و منتهی به پل و در نهایت تونل ورودی برج میلاد آنقدر سنگین شده بود که باید از کلمه قفل شدن استفاده کرد، بطوریکه برخی‌ها از آمدن به برج میلاد منصرف شدند.

پس از ساعتی انتظار در ترافیک، مشاهده بیماران و همراهان آنان که باید از ورودی پایین برج میلاد با پای پیاده، خودشان را به پارکینگ و ورودی اصلی برج میلاد می‌رسانند رنج بیماران را بیشتر عیان می‌کرد، بطوریکه یکی از بیماران پیوندی با پریشانی ناله می‌زد و می‌گفت: «آخه من پیوندی هستم، نمی‌تونم این سربالای را بالا بیام، کلیه ام پس می‌زند، آخه این چه دعوتی بود»

بیماران خود را کشاکشان به زیر برج می‌رسانند، انبوه خوردوها و موتورسیکلت‌ها، دیگر فضای برای راه رفتن عادی نیز نمی‌دهد، برج بسیار شلوغ است و از هر سو صدای گوش خراشی به گوش می‌رسد، از کوبیدن بر طبل تا ورزش باستانی و صداهای دیگر...، تابلوهای راهنما برای پیدا کردن محل مراسم به چشم نمی‌خورد، پرسان پرسان، محل مراسم پیدا می‌شود، حتی کسانی هم که راهنمایی می‌کنند از ورود این تعداد مراجعه کننده به برج گلایه دارند «امشب چه خبره؛ همش شده مراسم جشن نفس، آقا نفرس»

مسلماً مسیر داخلی برج میلاد نیز برای هر بیمار پیوندی بسیار خطرناک است، بارها مشاهده شد بیماران پای‌شان در داخل کانال‌های آب فرو می‌رفت، بعد از کلی پیاده روی چشم به جمعیت انبوهی از افراد که بر روی صندلی بودند و برخی هم بر روی زمین نشسته بودند نمایان شد، جمعیت بسیار بود، جای برای نشستن نبود، در وهله نخست شاید طبیعی باشد، به سمت جلو و جایگاه پیش می‌روی، اتفاقات جدیدی پیش رو مشاهده می‌شود، بیماران و همراهان ناراضی، با متصدیان برگزاری برنامه در هر گوشه ای در حال بحث و جدل هستند، «من 8 قسمت (ارگان) بچم را اهدا کردم باید اینطوری با ما رفتار بشه، این چه وضع پذیراییه؟ مگه برده گرفتید!»

برخی متصدیان برگزاری جشن که اکثراً هم داوطلب و جوان هستن و شالی نارنجی بر گردن دارند، برخورد خوبی با ناراضیان دارند، ولی برخی دیگر ..... «آقا کجا می‌ری، کارت داری؟ برو بیرون، مگه با شما نیستم؛ کجا میری، اینو بنداز بیرون»

در گیر و واگیر بحث‌های متصدیان برگزاری، صدای فریادی از تریبون و از طرف «سن» برگزاری مراسم نظر همه را جلب می‌کند؛ جوانی با دست داشتن عکسی از خانواده اش و در کنار دو مجری معروف سیما فریاد می‌زند «این چه برخوردی هست با ما دارید، ما کم درد داشتیم، چرا در این مراسم به خانواده‌ام بی‌احترامی کردند، دعوتمون کردند، حالا نمی‌خواستند راهمون بِدن» که در این لحظه محمد سلوکی مجری برنامه، جوان را آرام می‌کند. جوان ادامه می‌دهد «من لیسانس وکلات دارم، عزیزمون اعضای بدنش را اهدا کرده، درست نیست با خانواده‌هاشون اینطوری برخورد کنید من می‌خوام وقتی وکالتم را شروع کردم از حق بیمارها و مردم دفاع کنم».

حال و هوای مراسم هم مانند هر سال مملو از اشک و ناله است، بیمار، خانواده‌ها، فیلمبردار، عکاس؛ همه و همه با هر مصاحبه ای اشک بود که بر روی گونه‌هایشان سرازیر می‌شد، ولی هر بار که در حال غم و غصه فرو می‌رفتی سوژه و یا فریاد اعتراضی سرها را به آن صدا می‌کشاند.

در این وانفسا یکی از عکاسان اشاره می‌کند، بریم VIP مسئولان، دارن میان، در مسیر رفتن به VIP مسئولان، بیماران و خانواده‌های متعددی را مشاهده می‌کنی که سر و پا آشفته به دنبال یک راهنما هستن؛ «آقا مسئول اینجا کی؟ دستشویی کجاست؟ اینجا چرا اینهمه به هم ریخته ست، اینجا صاحب نداره»

VIP مسئولان هم مملو از محافظ و مراقب است، دوربین‌ها هم بیشتر می‌شوند، مردم با دیدن دوربین‌های فیلمبرداری و عکاسی به سوی خبرنگاران می‌آیند و گلایه‌های خود را مطرح می‌کنند، «آقا اگر سانسور نمی‌کنی حرف بزنم، منو از شهرستان دعوت کردن بیام اینجا، این چه وضعی، چرا با ما اینطوری برخورد می‌کنند، ما بدن عزیزمون را ندادیم که با ما اینطوری رفتار کنند، این چه وضع پذیرایی هست، مگه ما ندار بودیم»

خیلی از وضعیت نامناسب پذیرایی گلایه داشتند «آقا دوربینتو روشن کن، برو فیلمبرداری کن ببین چه وضعی»؛ به سمت کامیونت‌ها پیش می‌روی، یک آن صحنه مناطق بحران زده در مقابلت نمایان می‌شود؛ دست‌ها کشیده و با فریادهای بلند طلب آذوقه ای داشتند، فیلمی می‌گیری، فردی سریع کنارت می‌آیید و می‌گویید «آقا تورو خدا پخش نکنی، آبرومون میره، چاره ای نداشتیم، از راه دور اومدیم، تشنه ایم، یک لقمه غذا اینجا به ما ندادن»

به قسمت VIP مسئولان بر می‌گردی، وزیر بهداشت و دکتر ولایتی یکی پس از دیگری با خودورهای تشریفات می‌آیند، بیماران فریاد می‌زنند که باید وزیر را ببینند که چرا اینطوری با آنان رفتار شده، مسئول روابط عمومی‌ وزارت بهداشت آنان را با روش‌های مختلف از محل VIP دور می‌کند، هاشمی به همراه ولایتی و مسئولان دیگر پس از مدتی از VIP خارج شده و به سمت جایگاه حرکت می‌کنند، فرصت غنیمت می‌شود و پس از گفت‌وگویی کوتاهی از گلایه مردم و بیماران از وی جویا می‌شوی که هاشمی نیز می‌گوید: «ما هم میهمان هستیم»

بیماران پس از اینکه دست و صدایش به وزیر نمی‌رسد سراغ دکتر قبادی مسئول اجرای مراسم «جشن نفس» می‌روند، وی نیز با آرام کردن بیماران و خانواده‌ها می‌پذیرد که ناملایمتی‌های امشب به وجود آمده است و دلیل آن را نیز اینگونه مطرح می‌کند که امسال برای نخستین بار «جشن نفس» به صورت کشوری برگزار شد، در حالیکه هر سال فقط با محوریت دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی بود و این تعداد مراجعه کننده باعث ناهماهنگی‌های شد که سعی می‌کنیم برای سال آینده جبران شود.

آنقدر حاشیه‌های «جشن نفس» با گلایه‌های بیماران و خانواده‌ها سخت و فراوان بود که از کنار هر کسی عبور می‌کردی کلمه «چقدر ناهماهنگن» را می‌شنوی، به هر حال با وجود تمام این مشکلات به پوشش برنامه ادامه می‌دهی، که یکبار صدای سلوکی را به همراه فریادی می‌شنوی که بر روی «سن» نظر همه را جلب می‌کند، سلوکی به عنوان یکی از مجری‌های مراسم برای آرام کردن یکی از بیماران بر روی «سن»؛ در حرکتی شتابزده؛ نیم متر به هوا می‌پرد و سعی می‌کند هر طور شده، جو اعتراضی را آرام کند. در نهایت آن بیمار نیز که دو بار پیوند قلب کرده است آرام می‌شود، ولی به گلایه‌های خود از روند برگزاری مراسم ادامه می‌دهد.

یکی از صحنه‌های که بیماران را جریه‌دار می‌کرد حضور بادیگاردهای غول پیکری بود که برای این مراسم به استخدام درآمده بودند، بطوریکه این بادیگاردها با آرم‌های سینه بند فلزی که آدمی را به یاد کلانترهای شهرهای غرب وحشی در فیلم‌های وسترن می‌انداخت در کنار مسئولان، مردم را از کنار آنان متفرق می‌کردند، بطوریکه یکی از خبرنگاران در مصاحبه جمعی خبرنگاران با وزیر بهداشت، از هاشمی به خاطر حضور این غول‌ها گلایه می‌کرد.

قصد نگارنده، سیاه نمایی از جشن نفس نیست، به هر حال زحمات بسیاری برای این جشن بزرگ کشیده شده بود و هر بار هم که به نزدیکی مسئولان برگزاری جشن نزدیک می‌شدی عرق شرمندگی، و خستگی بر چهره آنان به وضوع نمایان بود، ولی مشاهده بیماران با کپسول هوا، و لوله‌های تنفس و برخی هم بر روی ویلچر که به وضع بدی گرفتار شده بودند چیزی نیست که به راحتی از کنار آن گذشت، به قول بیماری که فریاد می‌زد: «امشب اومدم جهنم، بهشت زهرا می‌رفتم بیشتر خوش می‌گذشت، اگر کلیه ام «پس» بزنه تقصیر اینهاست؛ آخ قلبم»

مراسم با صحبت‌های برخی بیماران پیوندی و خانواده‌های اهداکننده عضو ادامه پیدا کرد، جوانی هم ترانه ای را خواند و به قول خودش این صدا با همه صداهای عالم فرق دارد، زیرا اکسیژن صدا برای کس دیگری است، آری او جوانی بود که ریه اش را از یک فرد مرگ مغزی دریافت کرده بود...

به رسم مراسم «جشن نفس»، روند هماهنگی اعضا و پیوند آن به بیماران نیازمند را به صورت گردهم آوردن خانواده فرد مرگ مغزی و بیمار پیوندی به نمایش در می‌آورند، از لحظه اعلام مرگ مغزی و نوع رضایت گرفتن از خانواده و در نهایت اقدامات پزشکی، همه و همه به صورت یک زنجیره به نمایش در می‌آید و افراد و پزشکان فعال در این زمینه بر روی «سن» دعوت می‌شوند. لحظه باتاملی که با اشک همه همراه می‌شود زمانیست که خانواده فرد مرگ مغزی برای نخستین‌بار متوجه می‌شود که ارگان‌ها و اندام‌های عزیزش به چه کسی پیوند زده شده است، لحظه ایی که کمتر کسی نمی‌تواند نگرید...

بیشتر خانواده‌های اهداکننده اعضای بدن عزیزشان، در جلوی جمعیت و با در دست داشتن عکس عزیز از دست رفته شان قابل مشاهده است، با هر کدام که به گفت‌وگو می‌پردازی بعد از چند ثانیه اشک است که بر روی گونه‌هایش سرازیر می‌شود، یکی از دخترش می‌گوید که اعضای بدنش را اهدا کرده و حال پدربزرگ که گریه می‌کند، و نوه ای برایش نیز مانده؛ روبه نوه اش می‌کند و می‌گوید: «بگو مامان را دوست داری»، پسرک با خجالت رو به دوربین و با بیرون آوردن زبانش و لیس زدن قاب عکس مادرش زمزمه می‌کند: «مامان جون دوست دارم»

مادر دیگری که حتی نمی‌تواند عکس دخترش را به دست بگیرد، از عزیز از دست رفته اش می‌گوید که دانشجوی سال دوم پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران بوده و در حادثه مرداد ماه سقوط هواپیمایی آنتونف 140 بر اثر تصادفی که تحث تاثیر سقوط هواپیما رخ داده بود، دخترش ضربه مغزی می‌شود و اعضای بدنش را اهدا می‌کنند.

پدری که بالای سر دخترش بر روی ویلچر است، نگاهت را جلب می‌کند، دخترک بی‌جان بر روی ویلچر نشسته و عکسی هم بر روی سینه اش جا خوش کرده، پدر از بیماری دخترش که دیگر درمانی ندارد، می‌گوید و وقتی از قاب عکس سئوال میکنی «بند اشکش» پاره می‌شود و از ماجرای ضربه مغزی شدن دیگر فرزندش ناله‌ها سر می‌زند.

یک طرف گریه، یک طرف خنده، بیماران می‌گریند و هنرمندان برای شاد کردن دل خانواده‌ها لبخند می‌زنند، بی‌تاثیر هم نیست، هر بار که هنرمندی وارد مراسم می‌شود خانواده‌های بسیاری دوست دارند با آنان عکس یادگاری بگیرند، وزیر بهداشت نیز با تعدادی از خانواده‌ها عکس یادگاری می‌گیرد، دکتر ولایتی هم که با خانواده و فرزندانش به مراسم آمده است هرزگاهی دست نوازشی بر سر کودکان مشتاق دیدارش می‌کشد. دکتر آقاجانی معاون درمان وزیر بهداشت هم در میان بیماران می‌رود و با آنان برای حل مشکل‌شان صحبت می‌کند.

مراسم با همه سختی و حواشی‌هایش روبه اتمام است، وزیر و مسئولان زودتر مراسم را ترک می‌کنند البته با بادیگاردهای غول پیکر، هنرمندان همچنان حضور دارند، مردم نیز ناامیدانه به دنبال غذا و آبی هستند، برخی‌ها هم به دنبال رساندن خود به «مینی بوس‌های ون» تا آنان را تا یک مسیری منتقل کند. در گوشه ای از مراسم نیز فرم‌های اهدای عضو پُر می‌شود.

محل برج میلاد همچنان شلوغ است، آمدن یک سختی، رفتن هزار سختی، مسیر برج مملو از خوردوهایی شخصی است، بیمارانی که با چهره‌های آفتاب سوخته، از شهرهای دور و نزدیک کشور خودشان را به پایتخت رسانده اند، حال نگاهشان را به سردی از کنار اتومبیل‌های میلیونی گذر می‌دهند، همچنان کارت دعوت‌شان را به گردن دارند، ساعت 23:30 شب است و کنار اتوبان چشم انتظار خودرویی....
















منبع: تسنیم
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین