کد خبر: ۲۳۰۷۳
تاریخ انتشار: ۰۴ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۰
هاشم صالح، نویسنده و مترجم سوری تبار نوشت: شاید کسی بپرسد ما را به ماسینیون چه؟ او یک قرن پیش مرده و روزگارش به پایان رسیده است. پس چرا باید دوباره نبش قبر کرد؟ شاید بگویند در واقع شما می خواهید با این کار از مسوولیت های خود شانه خالی کنید و ذهن ها را منحرف سازید. از این بابت دیگر دست شما رو شده است !

اما در پاسخ به این ایرادها باید گفت جواب هم آسان است و هم در دسترس و فراوان. البته با این حرف ها من از کوره در نمی روم. حتی اگر دنیا زیر و رو شود  یک کلمه هم درباره حوادث روزمره نمی گویم. این ها موجب نخواهد شد که من از صحبت کردن درباره یکی از بزرگ ترین شیفتگان تمدن عربی و اسلامی صرف نظر کنم. ماسینیون و شاگردش ژاک پراگ را می گویم که همان مسیر را دنبال کرد البته با شیوه ای متفاوت. ماسینیون بیشتر اتوپیاگرا بود و در آسمان معنویات و ادیان سه گانه ابراهیمی ( یهود، مسیحیت و اسلام ) سیر و سیاحت می کرد. حال آنکه ژاک پراگ مدرن تر بود و بدون اینکه ملحد باشد کمتر به دین اعتقاد داشت. با این حال هردوشان اساتید بزرگی در « کالج دوفرانس » مشهورترین نهاد علمی فرانسه بودند که از سوربن هم بزرگ تر است. جایی که تنها افراد فوق نخبه یا برگزیده در آن تحصیل می کنند.

دلیل اینکه از ماسینیون حرف می زنم این است که اخیرا کتابی دیدم درباره او و کارهایش. به همین مناسبت بزرگ ترین متفکران غرب وخارجی درباره او صحبت کرده بودند. من هم آدمی هستم که در جهان کتاب زندگی می کنم و کارم صبح تا شب فقط همین است. طی صحبت هایی که آنها کرده بودند در واقع در کنار پرداختن به شخصیت ماسینیون، نگاه دوباره ای شده بود به میراث فرهنگی و تمدنی ما. من شخصا اعتقاد دارم که باید پل های فرهنگی بین ما و فرانسه و تمام کشورهای غربی اروپایی آمریکایی همچنان وجود داشته باشد. من به دنبال نوگرایی  و روشنگری هستم و این را همه می دانند. و هرگز بر این تصور نیستم که چنین کاری، بخصوص در عصری که گروهی به نام داعش را برای ما به ارمغان آورده است، موجب تاسف بشود. حتی برعکس کاملا  احساس می کنم وظیفه ام را انجام داده و همان کاری را کرده ام که باید می کردم. اولویت را باید به همان چیزی داد که درست باشد.

دکتر ابراهیم مدکور – رییس مجمع زبان عربی در قاهره – می گفت شاگرد ماسینیون بوده و در پاریس پای درس های او می نشسته است. شاگردی او مربوط به دورانی خیلی پیش از آن است که من به دنیا بیایم. وقتی این  حرف را شنیدم که هنوز جوانی تازه پا به سن گذاشته بودم و به دنبال عشق  و ازدواج، پیش از اینکه فرصت از دست برود.  نمی دانم چرا به خودم توجه نمی کنم؟ من هم به قول استاد محمد حسنین هیکل که عمرش دراز باد «سال هایی از عمرم » گذشته است. مهم نیست.

مهم این است که  دکتر مدکور درباره ماسینیون می گفت او مومن و روحانی بود و به عمق اشیاء فرو می رفت. تنها به ظاهر امور بسنده نمی کرد و نمی گذاشت ظاهر بیرونی اشیاء او را فریب بدهد. همیشه به دنبال آن چیزی بود که پشت این ظاهر پنهان است. به دنبال راز اشیاء بود. همچنین می گفت : من از نزدیک او را می شناختم و شهادت می دهم که او به فرهنگ و تمدن اسلامی خیلی علاقمند بود. چیزی که او را به حیرت وا می داشت آن ویژگی خلوص و برادری در اسلام بود. طبعا این برادری ابتدا بین خود مسلمانان وجود داشت. اما تنها به آنها محدود نمی شد و مومنان  سایر ادیان آسمانی بخصوص مسیحیان را هم در بر می گرفت. یاد آوری این مساله در عصر داعش چقدر اهمیت دارد؟! ای نینوا تو کجایی؟ ای موصلی که مهد  تمدن  بودی کجایی؟ چه برسرتو آمده است !

ماسینیون درک می کرد که تمدن اسلامی در درجه اول یک تمدن انسانی است. به این معنا که به انسان احترام می گذارد و از حقوق بشردفاع می کند. مقصود از انسان دراینجا انسان به همان معنای عامش است نه یک انسان مسلمان یا غیره. طبعا اسلام تمدنی مبتنی بر ایمان راسخ و تزلزل ناپذیر بود. چنین ایمانی بود که چنان تمدنی را به وجود آورد و در سختی ها از آن پشتیبانی کرد. از آن گذشته ماسینیون براین باور بود که تمدن ما تمدن دل و روح و احساس است. این همان چیزی است که برای یک انسان اروپایی می تواند الهام بخش باشد. به مجرد اینکه هر هواپیمایی در هرکشور عربی یا مسلمانی برزمین می نشیند این موضوع را احساس می کند. مسلمانان بخشنده و پراحساس و دوست داشتنی اند. این برعکس تمدن غربی است که سرد و منجمد و یخ زده است. این همان اسلام صحیحی است که ماسینیون شناخت  و به عنوان بزرگ ترین شرق شناس فرانسوی قرن بیستم آن را دوست می داشت. چقدر این تمدن از « داعش » و جنایت های این گروه فاصله دارد ! ما از یک اسلام دوران طلایی و آن تعاملات بزرگ فلسفی حرف می زنیم. ما از یک اسلام معنوی و انسانی حرف می زنیم. به طور خلاصه: ما از یک اسلام متمدن حرف می زنیم.

به نظر آندره مایکل، ماسینیون مردی در « جغرافیای معنویت های شفا بخش » بسر می برد. جغرافیایی گسترده و پهناور که گاندی در هند و حلاج در اسلام و شارل دوفوکو در مسیحیت و دهها نفر دیگر را در بر می گیرد. او علاوه بر کتاب پرحجمی که درباره حلاج نوشت و مرجعی مهم دراین باره است کتاب دیگری برجای گذاشت به نام « فرهنگ واژه شناسی تصوف اسلامی ». چقدر از این شعر معروف حلاج برمی آشفت که : بکشید مرا دوستانم. زیرا حیات من در مرگ من است !

ای ماسینیون چقدر تو در این شخصیت فرو رفتی و ذوب شدی؟ چقدر تو در میراث کهن عربی اسلامی غوطه خوردی ! اندیشه تو فراتراز این پوسته های طایقه گرایی بود.

لوییس گاردیه که روزگاری به صورت مشترک با محمد ارکون کتابی را منتشر کرد در باره او می  گوید او انسانی لبریز از مطلق بود. روح مطلق خداوند. تشنه عدالت بود. تشنه ای که هرگز سیراب نمی شد. به خداوند ایمانی راستین و عشقی بی آلایش و به دور از هرگونه خشونت و هراس داشت.  در خانه اش مراسم دعای مشترک بین ادیان می گذاشت و معتقد بود معنویت سلاحی برنده تر از هرگونه خشونت است. من به این جمله اضافه می کنم :...  حتی قوی تر از بمب اتم !!

خلاصه اینکه او  یکی از پرچمداران سیاست عدم خشونت به همان شیوه گاندی بود. روشن است که این سلاح کارآمد برخلاف توهمات امثال « داعش » باشد. کسانی که جز به جنگ و خون ریزی و کشتن اعتقادی ندارند، یا انفجارهای انتحاری و گردن زدن ها. او اعتقاد داشت جوهر جوهر یا لب لباب دین همان عشق است. و « الله » مظهر عدالت و حقیقت. براین باور بود که دین موجب استواری اخلاق و تعاملات انسانی است. دین مایه رحمت و شفقت است و جز این هرچه هست را باید حواشی آن دانست.

منبع: الشرق الاوسط

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین