هنوز معلم کلاس اولش، آقای جعفری را به خاطر دارد. او تا کلاس پنجم ابتدایی در دبستان ادب جوادیه و ششم را در دبستان شهاب، واقع در خزانه فرحآباد، خواند. سپس دوران متوسطه را در دبیرستان «وحید» راهآهن به پایان رساند و موفق شد در رشته طبیعی دیپلم بگیرد. او به عکاسی و نقاشی علاقهمند است.
از آنجا که در اوان کودکی محل سکونت خانواده احمید پیام نزدیک فرودگاه قلعهمرغی بود و همراه با دیگر نوجوانان محله، در محوطه این فرودگاه بازی و دوچرخه سواری میکرد،کم کم علاقه به پرواز در او ایجاد شد. حتی تغییر محل زندگی و جو حاکم بر دبیرستان، که بیشتر به سوی ورزش بود تا درس خواندن و خلبان شدن، نتوانست او را از این هدف باز دارد.
وجود افرادی مانند جلیل زندی یا غلام نیکپور (دروازهبان تیم راهآهن که در آن زمان به غلام فنر معروف بود)، که جلوتر از او وارد دانشکده خلبانی شدند نیز،در این امر بیتاثیر نبود.
اکبر،پانزدهم خرداد ماه 1351 از پس موانع استخدام خلبانی برآمد و دانشجوی این دانشکده شد. پس از طی کردن دوره خلبانی در ایران و انجام پرواز مقدماتی، برای تکمیل آموزش عازم آمریکا شد و با موفقیت در کلاسهای زبان پیشرفته و تخصصی و پرواز با هواپیماهای تی-41 و تی -37 موفق به اخذ نشان خلبانی شد.
در سال 1355 با درجه ستوان دومی به تهران بازگشت و به گروه خلبانان «گردان 11 ترابری» مهرآباد پیوست. بعد از طی دوره خلبانی هواپیمای هرکولس سی-130 به پایگاه هفتم شیراز منتقل شد.
احمدی پیام مهارت خود را در فن خلبانی نزد استادانی چون عزیزالله فیضی و سرهنگ هوشمند ارتقا داد و توسط سروان خلبان محمود محب قبل از انقلاب به عنوان خلبان یکم این هواپیما چک و آماده انجام دادن عملیاتهای بارریزی، چتربازی، جابه جایی بار و مسافر و هرگونه ماموریت دیگر شد.
او قبل از انقلاب هم به دلیل علایق مذهبی که داشت،با دوستان جوان خود و به کمک بزرگترها،«هیات جوانان بنیالزهرا» را تشکیل داد. ساختار ذهنی او پای منبر وعاضی چون حجهالاسلام اقای جعفر شجونی، که در آن زمان جزو روحانیهای مبارز بود، شکل گرفت. ارادت خاصی به امام خمینی پیدا کرد و در 13 سالگی با قرض گرفتن تصویر این روحانی مبارز از عمویش، آن را زینتبخش دیوار اتاقش کرد.
«ساواک» از خط فکری عمو و شرایط خود او باخبر بود و به همین دلیل، به رغم کسب نمره عالی از آزمونها، زمان زیادی معطل ابلاغ صلاحیت شد. بالاخره وساطت نادر جهانی بانی از امرای خلبان نیروی هوایی، راه اعزام را برایش باز کرد. جمله او را هنوز به یاد دارد:«احمدی، لب پرتگاه قرار نگیری!» هفتههای آخر رژیم شاهنشاهی، بیشتر در تظاهرات مدرمی شرکت تصویر احمدی پیام و دوستش عباس خالدی در کنار نقاشی خودش روی دیوار میکرد.
با وجود اینکه نظامی بود، مخفیانه تصویر بزرگی از حضرت امام را نقاشی کرد که در تظاهرات محلهشان روی وانت حمل میشد. جالب است که وقتی دوازدهم فروردین ماه 1358 (روز رای گیری جمهوری اسلامی)،دوستانش خبرنگار تلویزیون را برای تهیه گزارش به منزل ایشان بردند، او در پاسخ آخرین سوال خبرنگار که پرسیده بود:«اسم این محل چیست؟» گفته بود:«تا امروز اینجا را خزانه میگفتند، اما از این پس ما نام «شهید محمد بخارایی» را روی آن میگذاریم.» مصاحبه همان شب از تلویزیون پخش شد و این نام برای آن محل به ثبت رسید.
اکبر احمد پیام که چهار فرزند تحصیل کرده به نامهای آیدا (1356)، مهسا و امیر(1359)، و آرش(1362) دارد، در تاریخ 26 آذر ماه 1355 با خانم سونا ابراهیمی پیوند زناشویی بست.
یکی از افتخارات احمدی پیام شرکت فعال در عملیات فتحالمبین از آغاز تا خاتمه آن بوده است. او با داشتن سه فرزند، که دوتایشان دوقلو و یک ساله بودند، دوازده روز به منزل نرفت تا عملیات با موفقیت به اتمام رسید. یکی از خاطرات ماندگار ذهن او مربوط به این عملیات است.
هفتم فروردین ماه 1361 برانکاردهای هواپیمای سی-130 را آماده و حدود 70 مجروح بدحال جنگ را در پایگاه دزفول بر روی آنها منتقل میکنند. هواپیما باند پایگاه را به مقصد مشهد مقدس ترک میکند. حدود 15 دقیقه از پرواز گذشته بود که لودمستر(مسئول تنظیمان بار هواپیما) به احمدی پیما اطلاع میدهد:«پزشکان میگویند حال دو مجروح وخیم است.»
احمدی پیام نقل میکند: با توجه به شرایط جنگی منطقه امکان بازگشت وجود نداشت بنابراین به سمت اصفهان ادامه داده و از مسئولان درخواست نشستن کردیم. با توجه به تعداد زیاد مجروح پاسخ منفی دادند. به تهران نزدیک شدیم، درخواست را تکرار کردیم، باز هم به علت نبود تخت خالی در بیمارستانها، جواب منفی گرفتیم. تاریکی شب و هوای به شدت ابری پرواز را خسته کننده کرده بود. به ناچار قصد مشهد کردیم. نزدیکیهای فرودگاه این شهر، پیغام رسید که وضع هوا مساعد نیست و ما نمیتوانیم بنشینیم! شرایط مجروحان رو به وخامت بیشتر رفت و هر آن امکان داشت تعدادی از آنها را از دست بدهیم. از این رو با خلبان دوم هواپیما ستوان جعفر مهدیان و ناوبر آن ستوان علی علیزاده که بعدها به خیل شهدا پیوست، مشورت کرده و تصمیم گرفتیم با مسئولیت خودمان در آن هوای بد فرود بیاییم.
مسئول رادار تقرب فرودگاه اجبارا تسلیم خواست ما شد و اجازه داد. دو بار طرح نشستن بدون دید را انجام دادیم اما هر دو بار ناموفق. چرا که باند در کمترین ارتفاع مجاز دیده نشد. اجازه سومین تقرب را با وجود مخالفت قاطع کنترلر، به اصرار گرفتم. خواهش کردم با مسئولیت خودمان از سمت مخالف و پشت به باد بنشینیم- که البته خود این امر هم خطر را بیشتر میکرد.- در حداقل ارتفاع هالهای از نور چراغهای اپروچ و باند را دیده و از آنجا که لطف خدا شامل حال ما و مجروحان شد، پس از پنج ساعت پرواز پر استرس بالاخره همراه با دانههای درشت برف، به سلامت در فرودگاه مشهد فرود آمدیم. هنگام تخلیه مجروحان شخصا بالای سر آن دو جوان بدحال رعنا قامت رفتم و از اینکه هنوز رمقی داشتند تا به بیمارستان برسند،شکر خدا را به جا آوردم.
خاطره دیگر احمد پیام مربوط است به یک رویداد پروازی. او آن را چنین تعریف میکند:
هفدهم مهر ماه 1363 از جزیره خارک، به قصد پایگاه هوایی مهرآباد تهران به پرواز درآمدیم. شمال بوشهر که مسیر پروازی مان بود،ابرهای سنگین، تیره و باردار سیبی، که برای پرواز خطرناک هستند، را روی رادار تشخیص دادیم. از افسر کنترلر رادار اجازه خواستیم برای وارد نشدن به این ابرها، از روی شهر بوشهر بگذریم. افسر کنترلر قبول نکرد و توصیه کرد در مسیر تعیین شده پرواز کنیم. خلبان دوم هواپیما سروان امیری و ناوبر سروان رسول غفارنژاد بود. به اجبار از حالت پرواز بدون دید و تحت کنترل رادار به شرایط پرواز با دید روی آورده و غفارنژاد، که پشت اسکوپ رادار بود،راهنمایی لازم را برای دور ماندن از آن ابرها، که در حال جوشش بودند، میکرد. امیری، در حالی که همه حواسش به بیرون بود تا وارد ابرهای مذکور نشویم، پرواز میکرد و من ضمن اینکه اوضاع را تحت کنترل داشتم مکالمات را انجام میدادم. ناگهان متوجه شدم هواپیما با سرعتی معادل 500 پا در دقیقه در حال اوج گیری است. به سرعت فرامین را از خلبان دو گرفته و در حالی که با او بحث میکردم، با اشاره به نشان دهنده اوج گیری برایش توضیح دادم از یک ابر سی بی که زیر هواپیما وجود داشت،غافل مانده است.
لحظهای بعد آن غول آهنین چون پرکاهی به داخل ابر فرو کشیده شد. تاریکی همه جا را فرا گرفته و هرچه در کابین بود،همه به پرواز درآمده و به سقف چسبیده بود. تکانهای شدید و کاهش و ازدیاد ارتفاع شرایط اضطراری ایجاد کرده بود. بلافاصله به یاد کلاسهای توجیهی در همین رابطه افتادم. با حفظ خونسردی اقدامات درست را انجام دادیم و با لطف خدا به سلامت از این ابر خطرناک خارج شدیم البته ابر با چنان لگدی مرا از درون خود به بیرون پرت کرد که فکر میکنم اگر قادر به درک زبانش بودم، میشنیدم که میگوید:«تا تو باشی که دیگر به چون منی نزدیک نشوی!»
تعداد زیادی از مسافران هواپیما و ناوبر که کمربند ایمنی نبسته بودند،مجروح شده و صدای ناله و فریاد آنها سبب نگرانی ما شده بود. لذا با اعلام وضعیت اضطراری در فرودگاه بوشهر به زمین نشستیم. مجروحان به بیمارستان منتقل شدند. صدمه جدی به هواپیما وارد شده بود؛ 40 پایه صندلی شکسته و برخی از کابلهای فرامین پاره شده بود.گرچه یاد این حادثه برایم خیلی تلخ است اما خدا را شکر میکنم که همه سرنشینان سالم ماندند.
اکبر احمدی پیام در سال 1376 به گردان بویینگ 707 منتقل و موفق به اخذ مدرک خلبانی شخصی از هواپیمایی کشور شد. او 15 خرداد ماه 1381 به افتخار بازنشستگی نایل آمد.