کد خبر: ۲۱۵۷۰۹
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۷:۱۵
معنای ایمنی و امنیت برای گروه‌های مختلف اجتماعی با توجه به موقعیت آن‌ها در شهر و در نظام اجتماعی یکسان نیست. برای گروه‌های فرادست و ممتاز واشرافی، معنای امنیت بیش و پیش از هرچیز مصون بودن خودشان از احتمال خطر از جانب گروه‌های فرودست است.
 امنیت پایدار یکی از شاخص‌هایی است که برخورداری از آن می‌تواند روح وروان جامعه مدرن شهری را در سطحی از آسایش نگه دارد و به توسعه سرمایه‌گذاری ، کارآفرینی و رشد و پیشرفت همه جانبه منجر شود. اما از یک زاویه‌دیگر، برخی صاحب نظران براین باورند که «رفاه و توسعه اقتصادی» و «فرهنگ و نظام آموزشی و تربیتی» در دستیابی به سطحی از امنیت پایدار نقش اساسی و موثري دارد؛ نقشی که شاید از قدرت قهريه و توان نظامی و انتظامی، مفیدتر باشد. اینکه کدام‌یک از این شاخص‌ها در دستیابی به امنیت پایدار شهری، مفیدتر و موثرتر است، بحثی همه جانبه را می‌طلبد که در گفت‌وگوی پیش‌رو با ناصرفکوهی، انسان‌شناس، آن‌را مورد واکاوی قرار داده‌ایم. فکوهی درباره امنیت شهر بر این باور است که در شهر وضعیت ظریف‌تر ، دقیق‌تر و پیچیده‌تر می‌شود. به‌اين معنی که در شهر ما با فضا / زمان‌های‌ پیچیده‌تر و متراکم‌تری سروکار داریم که در آن‌ها افراد بسیار بیشتری درفواصل بسیار نزدیک‌تری با یکدیگر زندگی می‌کنند. از این رو با تاکید بر اینکه «همه چیز باید سرجای خودش باشد» تاکید می‌کند از آنجا که افراد باید با هم و در یک ریتم زمانی و فضایی مشترک زندگی کنند تا مبادله شهری و اجتماعی ممکن شود، لازم است به حداقلی ازمشترکات (commons) رسید». متن کامل گفت‌وگوی «قانون» با فکوهی را در زیر می‌خوانید.

در گذشته امنیت شهرها با ابزارهايی همچون قلعه و شرطه و امثال این‌ها حفظ می‌شد، با غلبه تکنولوژی بر زندگی شهری و بهره برداری از ابزارهای مختلفي مانند دوربین مدار بسته و امثال این‌ها ، اکنون این سوال مطرح است که امنیت شهری، مولفه ای نرم‌افزاری است یا سخت افزاری؟

اگر منظورمان شهر مدرن و به ویژه کلانشهر باشد، نمی‌توان این دو مفهوم را از یکدیگر جدا کرد. افزون بر این هر یک از این دو نیز باید تدقیق شود و به جای آنکه از آن‌ها به مثابه مفاهیمی «سخت» و انعطاف ناپذیر صحبت کنیم، باید به واقعیت جاری شدن‌شان در فضای شهری توجه داشته باشیم و به‌اين ترتیب از سطحی شدن بحث و گفتمان خود جلوگیری کنیم. برای اینکه موضوع را باز کنم، ابتدا بايد ببینیم از این دو مفهوم که از حوزه فناوری رایانه ای وارد حوزه علوم اجتماعی و انسانی شدند، چه درکی وجود داشت و چگونه این درک در حال تغییر است. منظور اولیه از این دو اصطلاح از یک طرف، دستگاه یا دستگاه‌های مادی‌ای است که کُنش رایانه‌ای در آن‌ها انجام می‌گرفت، مثل خود رایانه مادی، کابل‌ها و ابزارهای الحاقی به آن، انواع وسایل اضافی دیگر مثل چاپگرها، اسکنرها و غیره. منظور از نرم افزار روابط و برنامه‌های الکترونیکی بود که بر اساس زبان‌های گوناگون رایانه‌ای کُنش رایانه‌ای را ممکن می‌کردند؛مثل برنامه‌های سیستم عامل، برنامه نوشتار متن و صفحه‌بندی، برنامه‌های پردازش اطلاعات و غیره. با این نگاه، در یک شهر، امنیت سخت افزاری را باید به هرگونه شکل مادی‌شده از امنیت شهروندان اطلاق کرد؛ همچون دوربین‌های مداربسته، حضور فیزیکی محسوس یا نامحسوس نیروهای انتظامی، موانع فیزیکی یا طراحی‌های شهری فیزیکی که حرکتی را ممکن یا ناممکن هدایت می‌کنند. برای نمونه، بستن یک خیابان یا بخشی از آن به طور دايم یا موقت، گذاشتن حصارهایی که از حرکت در جهت خاصی جلوگیری یا حرکت را به سمت خاصی هدایت كنند و غیره. منظور از امنیت نرم‌افزاری یعنی استفاده از نیاز و قابلیت‌های انسانی و روابط میان کنشگران شهری برای ایجاد ایمنی در این روابط و میان‌کُنش‌های آن‌ها. همچنین ایجاد شرایط روحی، روانی و مادی آسایش و رفاه به صورتی که دلیل و انگیزه‌ای برای ناامن شدن محیط شهری به صورت مقطعی یا سرایتی از نقطه‌ای به نقطه دیگر وجود نداشته باشد یا این امکان به حداقل برسد.

با توجه به آنکه در شهرها، افراد در قالب گروه‌های مختلف اجتماعی اعم از قومی و جنسیتی و صد البته در طبقات بالاشهرنشین و پايین شهرنشین زندگی می‌کنند، می‌توانیم بگويیم که امنیت هر گروه و طبقه هم با دیگری تفاوت دارد؟

بله. معنای ایمنی و امنیت برای گروه‌های مختلف اجتماعی با توجه به موقعیت آن‌ها در شهر و در نظام اجتماعی یکسان نیست. برای گروه‌های فرادست و ممتاز واشرافی، معنای امنیت بیش و پیش از هرچیز مصون بودن خودشان از احتمال خطر از جانب گروه‌های فرودست است زیرا فرض بر آن گرفته می‌شود که گروه‌های فرودست ممکن است به دلایلی چون فشار فقر، احساس محرومیت و حسادت نسبت به موقعیت برتر آن‌ها دست به خشونت علیه‌شان بزنند. اما برای گروه‌های فرودست ، معنای امنیت اغلب متفاوت است و برخورداری از حداقلی از ایمنی به معنای سرپناه و خطر گروه‌های فرودست دیگر است. در گتوها و محله‌های فقیرنشین و حومه‌های شهری محروم، خطری که فرودستان را تهدید می‌کند، بیشتر از جانب ِ گروه‌های فرودست دیگر یا از طرف باندهای تجمع یافته در گروه‌های تبهکار کوچک و بزرگ می‌آید. برای اقشار متوسط، شکل و محتوای امنیت، در قالب اطمینان از تحقق یافتن «روزمرگی» فضایی و زمانی تعریف می‌شود؛ بدون آنکه رویدادی ریتم تکرار آن را دچار مشکل کند برای ماموران و کُنشگرانی که خود امنیت را در دست دارند؛ به عنوان مثال برای نیروهای انتظامی، امنیت بیش و پیش از هر چیزی در انفعال، یعنی در نظمی تعریف می‌شود که هیچ چیز در آن تغییر نکند و قوانین به مثابه قالب‌هایی ثابت قلمداد می‌شوند که جایگاه و نظام‌های حرکتی و زمانی و غیره را تعریف کرده‌اند و باید همیشه شاهد آن بود که همه چیز سر جای خودش قرار داشته باشد. در چنین شرایطی که ما فقط طرح‌واره از چند گروه اجتماعی حرکت کردیم و با فرض آنکه تفاوت‌های موجود میان فرهنگ‌های ملی و شهری و قومی و زبانی و غیره را کنار بگذاریم و تقسیم دقیق گروه‌های شهری را به زیر مجموعه‌های بی‌شمار در نظر نگیریم، باز هم می‌بینیم که با وضعيت بسیار پیچیده‌ای سروکار داریم که امنیت یک معنا ندارد.

 

با این حساب نمی‌توانیم به یک استاندارد از امنیت برسیم و این مشکل‌زا می‌شود، برای جلوگیری از مشکل چه باید کرد؟

تکلیف در این باره روشن است. از آنجا که افراد باید با هم و در یک ریتم زمانی و فضایی مشترک زندگی کنند تا مبادله شهری و اجتماعی ممکن شود، لازم است به حداقلی از مشترکات (commons) رسید.

این مشترکات بر اساس دو نظام عرف و قانون باید تعیین ‌شوند. اساس البته عرف است؛ یعنی آنچه در یک جامعه دارای پیشینه بیشتری از رواج بوده و در زمانی طولانی‌تر جا افتاده است. و قانون، یعنی ضوابطی قراردادی که باید نیازی اساسی آن را ایجاب کرده باشد. حفظ نظام‌های عرفی، تنها بر عهده خود کنشگران است؛ در حالی که حفظ نظام‌های قانونی برعهده مامورانی است که برای این کار باید دارای حقوق قانونی باشند. رابطه انعطاف آمیز و «نرم» ی که باید میان عرف و قانون وجود داشته باشد، در همین‌جا باید تعریف شود. در هر فرهنگی باید بر اساس درک و شناخت کافی از گذشته، حال و چشم اندازهای آتی آن، خطوط روشنی عرفی– زمانی متغیر و سیال شهری را روشن کنند. همچنین قوانین بر اساس هوشمندی تعیین شده، چه در حوزه عرف و چه در حوزه قانون با انعطاف و نرمش رفتار شود وگرنه نتیجه‌ای نخواهیم گرفت و می‌توانیم به نوعی آنومی فزاینده برسیم که عرف قوانین را تخریب کند و قوانین عرف را. همچنین باید توجه داشت که مجموعه همه آنچه تعریف کردیم باید درون شرایط «رفاه» و «آسایش» به صورت نسبی تعریف شوند. یعنی همه چیز بنا بر اینکه از چه میزان کمی و کیفی از امکانات مادی و غیرمادی در آسایش برخوردار هستیم، متغیر است. در شهری که هم عرف وجود داشته باشد و هم قانون و هم شهروندان حامل این‌ها باشند و بتوانند مبادلات بین یکدیگر را به نوعی کنترل کنند، با بروز یک بحران ناگهانی (مثل یک مصیبت طبیعی) یا یک بحران تدریجی (مثل فقیر شدن یا بالا رفتن اختلاف طبقاتی میان کنشگران و یا فروپاشی اعتماد اجتماعی) امنیت دستخوش تغییر می‌شود و حفظ آن اگر هم ممکن باشد، شرایط ویژه‌ای را می‌طلبد که نسبت‌ها در آن به هم ریخته و بهتر است بگوییم عرف‌های موجود در نظام‌های فضایی نیاز به مدیریت هوشمندانه‌تر و قوی‌تری دارد.

در بررسی مولفه‌های موثر بر امنیت پایدار، به‌نظر می‌رسد مولفه‌هایی مانند رشد و توسعه اقتصادی بر تامین امنیت نقش موثری دارد؛ آیا شما این استدلال را تايید می‌کنید؟

این همان نکته‌ای بود که پرسش پیشین را با آن تمام کردم. رفاه اجتماعی و آسایش با حداقلی از امکانات مادی و غیر‌مادی شروع می‌شود؛ مثل وجود امکان برای تامین نیازهای طبیعی همچون غذا، مسکن، بهداشت، آموزش و فراغت. با بالارفتن شاخص‌های کیفی و کمی رفاه، می‌توانیم به رشد و توسعه برسیم و اطمینان داشته باشیم که کنشگران کمتر به سوی تخریب یا عدم رعایت عرف و قانون می‌روند. اما لازمه این امر تنها رفاه در معنای مادی یعنی داشتن ثروت مادی بیشتر نیست. ما نیاز به سرمایه‌های فرهنگی، آموزشی و اجتماعی بیشتری داریم. باید حس تعلق افراد به فضای شهری افزایش یافته باشد. آن‌ها باید خود را دارای هویتی بدانند و برای حفظ آن هویت، ارزش قايل باشند و آن هویت را به فضا – زمانی که در آن زندگی می‌کنند، پیوند بزنند. آن‌ها باید برای خود و فرزندان‌شان چشم‌اندازی در آن پهنه قائل و امید کافی داشته باشند که این چشم انداز محقق خواهد شد و باید هدف یا اهدافی مشخص برای خود تعریف کرده باشند و انرژی و انگیزه لازم به تداوم حیات داشته باشند. همه این شرایط و شرایط بسیار دیگری لازم است که امنیت را در قالب میان‌کُنشی بالا ببرد یا پایین بیاورد. به همین جهت است که می‌بینیم اگر کشوری مثل آمریکا را با وجود ثروت‌های افسانه‌ای و شهری با ثروت نیویورک را با کشوری همچون سوئد که ثروت‌هایی به مراتب کمتر دارد، مقایسه کنیم؛ خواهیم دید که در اولی امنیت کافی وجود ندارد یا این امنیت مختص محله‌های خاصی از شهر است و در بسیاری از محله‌های دیگر امنیت در رده‌های بسیار پایینی قرار می‌گیرد. در یک کلام به نظر من بالا بودن شاخص‌های توسعه انسانی - در تعریفی که سازمان ملل به این شاخص‌ها داده است و هر سال اندازه‌گیری می‌شوند- بهترین ضامن برای وجود امنیت در معنای درست کلمه است. اما اگر امنیت را به گروه خاصی محدود کنیم، موضوع متفاوت می‌شود. محله‌های شیک و خاص یک شهر، امن‌ترین نقطه دست‌کم تا بحرانی به وجود نیامده برای اشراف است، همان‌گونه که محلات فقیر امن‌ترین محلات برای گروه‌های فقیر است. پادگان‌های نظامی ممکن است امن‌ترین مکان برای نظامیان باشد. اما این گونه امنیت‌های خاص، معنایی برای یک شهر بزرگ چند میلیونی که فضاها و زمان‌ها، به‌طور دايم بر یکدیگر همپوشانی می‌یابند، نیست.

به‌نظر می رسد، برای رسیدن به نقطه‌ای که رونق اقتصادی و اشتغال و زمینه‌های فرهنگی لازم به شکل گیری امنیت پایدار منتهی بشوند، نیازمند نظام تربیتی و آموزشی صحیحی هستیم، شما این ترتیب را قبول دارید؟ یعنی اینکه از تربیت و آموزش به رونق اقتصادی و درنهایت امنیت پایدار می‌توان رسید؟

ایجاد شرایط رفاه، بستگی بسياری به فرهنگی دارد که در یک پهنه حاکم است و همان‌گونه که گفتیم از سال‌های نخست زندگی و به وسیله خانواده به کودکان منتقل می‌شود و سپس در مدرسه به افراد آموزش داده می‌شود و در رفتار روزمره افراد نیز به‌طور دايم تقویت و بازتولید می‌شود. برای نمونه در نظام‌های انسان‌محور توسعه‌ای همچون کشورهای اسکاندیناوی، کودکان از هنگام تولد با اصل «تفاوت» میان انسان‌ها و لزوم احترام گذاشتن به این تفاوت و پرهیز از سلسه مراتبی دیدن و روابط و برتری‌جویی عادت می‌کنند و این امر را درک می‌کنند که انسان‌ها به دلیل تفاوت داشتن با یکدیگر، همه نمی‌توانند موقعیت‌های برابری داشته باشند. اما سیستم اجتماعی باید این نابرابری‌ها را از طریق بازتوزیع درآمدها و از طریق کمک افراد قوی‌تر به افراد ضعیف‌تر برای جبران کمبودهای‌شان از میان ببرد. به افراد آموزش داده می‌شود که چگونه احساس‌های رقابت، برتری جویی، کینه توزی، انتقام، نخبه گرایی، خودنمایی، خودپرستی و نوکیسگی را در خود از میان برده یا به حداقل رسانده و برعکس احساس‌های نوع‌دوستی، همدلی، همسازی و همبستگی با همه مردم دیگر در خود تقویت کنند. به افراد آموزش داده می‌شود که از قهرمان ساختن و تقاضاهای بیشتر به دلیل قابلیت‌های بیشتر خود صرف‌نظر کرده یا آن‌ها را محدود کنند و بپذیرند که آسایش و آرامش اجتماعی سرمایه‌ای بسیار بزرگ‌تر از داشتن سرمایه‌های مادی بی‌شمار است. این فاکتورهاست که ایجاد امنیتی پایدار می‌کند و نیاز به کنترل دايم افراد از طریق دوربین مخفی و حضور دايم پلیس زندان بستن ، تنبیه و غیره کمتر می‌شود. حال به شرایط کشوری مثل ایالات متحده نگاه کنیم که خشونت، بخشی نهادینه شده از زندگی همه شهروندانش است. تاحدودي هر روز یک قتل عام با سلاح گرم در آمریکا اتفاق می‌افتد و همه به نوعی در ترس زندگی می‌کنند. برای همین نیز زندگی در مجتمع‌های حفاظت شده و بسیار گران قیمت (gated communities) طرفدار بسياری دارد که نوعی زندان شیک به حساب می‌آیند و جامعه در نهایت می‌تواند به جایی برسد که همچون امروز (2018)سرنوشت خود را به دست فردی نیمه‌دیوانه بدهد که آن را به سمت وسوهای خطرناک و مبهم هدایت کرده و دستاوردهای چند ساله را در چند روز تخریب کند.

حتی اگر تربیت و دیگر شاخص‌های بازدارنده مانند رفاه و توسعه را به عنوان ضامن امنیت پایدار در نظر بگیریم، بازهم نمی‌شود به شکل گیری امنیت در محیط شهری امید بست. دلیل این امر را در چه می‌بینید؟

در شهر وضعیت ظریف‌تر ، دقیق‌تر و پیچیده‌تر می‌شود. به‌اين معنا که در شهر ما با فضا / زمان‌های پیچیده‌تر و متراکم‌تری سروکار داریم که در آن‌ها افراد بسیار بیشتری در فواصل بسیار نزدیک‌تری با یکدیگر زندگی می‌کنند. همین محله‌های شهری خودمان را در نظر بگیرید، گاه می‌بینیم در یک کیلومتر مربع، صدها و بلکه هزاران نفر در فواصلی باور‌نکردنی نزدیک به هم باید ساعت‌های بسياری از روز و شب را با يكديگر سرکنند. روشن است که در اینجا ما نیاز به سیاست‌ها و مدیریت‌های بسیار قوی‌تر و هوشمندانه‌تري داریم که بتوانند بین ریتم‌های حیاتی و فرهنگی این افراد هماهنگی و همسازی به وجود بیاورند. شهر بزرگ به همان اندازه که ثروت و جذابیت و امکانات در خود ایجاد می‌کند، فضا – زمان‌های خطرناک نیز می‌آفریند که باید بتوان آن‌ها را درست مدیریت کرد. شهر بزرگ می‌تواند منشأ فساد بزرگ، جنایات بزرگ، بی‌هویتی‌های قدرتمند و آسیب‌های بزرگ هم باشد و اغلب نیز هست. اما این‌ها جبری نیستند و می‌توان همه آن‌ها را مدیریت کرد. البته بزرگ شدن شهر از حدی به بعد، به نظر شهرشناسان امری نامناسب است زیرا به هر روي قابلیت کنترل و مدیریت را کاهش می‌دهد. بنابراین بهترین مدل شهری برای آسایش و امنیت شهر متوسط است. اما در کلانشهرها و شهرهای بزرگ نیز می‌توان از الگوهای محله- محور برای مدیریت استفاده کرد و از فرو‌افتادن شهر در سراشیب ناامنی و آنومی اجتماعی جلوگیری کرد.

یا اینکه با بهره‌گیری از سیستم‌های مدرن، مانند دوربین‌های مداربسته، دوربین‌های داخل شهری و حتی رهگیری استفاده از کارت‌های بانکی و کارت‌های شناسایی( درباره مضنونان) به شکل‌گیری یک امنیت مبتنی بر تکنولوژی رسید؟

در یک منطق فناورانه که باید آن را یک منطق سلبی- امنیتی - انتظامی بدانيم و اگر خواسته باشیم به نظریه اصلی توجه کنیم، منطق ِ طرد ِ مبتنی بر تعریف گروهی از هنجارهای محدود و حذف و طرد و سرکوب همه کسان و روابطی که در این هنجارها جای نمی‌گیرند(بنا بر نظریه فوکو) بنامیم، این گونه استدلال نه تنها مجاز، بلکه بهترین استدلال است. فوکو از جوامع مدرن به مثابه جوامع سراسر بین (پان اُپتیک) سخن می‌گوید، مثل یک ساختار زندان که نگهبان از یک نقطه مرکزی و بالایی همه را می‌بیند اما هیچ‌کس نه او را می‌بیند و نه دیگر زندانیان را. می‌توانیم، از یک منطق اورولی (در کتاب 1984) نیز صحبت کنیم؛جامعه‌ای که نه زبانی برای اندیشیدن ِمقاومت دارد و نه فضا و زمانی واقعی برای این کار و نه حافظه‌ای برای این مقاومت زیرا همه این‌ها به وسیله یک قدرت مرکزی، یک برادر بزرگ، تصاحب و مصادره شده است. این گونه منطق‌ها بسیار مورد علاقه سیستم‌های توتالیتر، آمرانه، دیکتاتوری و از این دست سيستم‌ها و حتی مورد علاقه میلیاردها، رؤسای مافیایی و قدرت‌های بزرگ نظامی و صنعتی و غیره هستند. مساله در آن نیست که چه تعداد از افراد یک جامعه در چه مقطعی، به چه دلایلی ، با چه شدت و گستره و عمقی و با چه انگیزه ای و غیره ناراضی باشند، مساله این است که به موقع از این نارضایتی باخبر شویم اما نه برای حل درست نارضایتی‌ها بلکه برای نابود کردن آن‌ها با خشونت؛ بنابراین دوربین برای ردیابی نارضایتی‌هاست و پلیس برای سرکوب ناراضیان. این منطق در کوتاه مدت بدون شک پاسخ می‌دهد اما در میان مدت بی‌شک به تخریب قدرت مرکزی می‌انجامد. تفاوت امنیت مقطعی و شکننده مثل تمام دیکتاتوری‌ها و امنیت پایدار مثل دموکراسی‌های پیشرفته همین است. می‌توانیم از خود بپرسیم چرا همه سرمایه‌داران ترجیح می‌دهند در کشورهای اروپای غربی با میزان مالیات و کنترل بالا سرمایه‌گذاری مستقیم بکنند و نه در بازارهای جهان سومی با سود بسیار زیاد اما دارای نظام‌های شکننده اجتماعی و شهری و تنش آمیز؟ دلیل روشن است، هر چند در کشورهای آرام و دموکراتیک به دلایل مالیاتی و رعایت نسبی حقوق کارکنان مارژ سود کمتر است اما این سود و اصل سرمایه در امان است و در یک کشور جهان سومی با اختلاف طبقاتی شدید، با نظام دیکتاتوری، هر چند مارژ بازگشت سرمایه بالا باشد اما هیچ ضمانتی نیست که در میان مدت هم سود از میان برود و هم اصل سرمایه. به همین دلیل است که دیکتاتورها و سیستم‌های توتالیتر و نظامی چنین طرفدار نظام‌های سرمایه‌داری مالی هستند زیرا برخلاف سرمایه‌داری‌های صنعتی می‌توان به سرعت پول‌ها را داخل و خارج کرد.

آیا افزایش بهره گیری از تکنولوژی در برقراری امنیت می‌تواند به معنای ضرورت نداشتن استفاده از نیروهای انتظامی بیشتر و امکاناتی مانند کلانتری و امثال این‌ها باشد؟

این نيز وجود دارد اما در نهایت منطق استفاده از فناوری‌های پیشرفته‌ای مثل دوربین‌های مخفی و استفاده از نیروهای پلیس یکی است. با این وجود، نوع اول بیشتر در کشورهای توسعه‌یافته دیده می‌شود که با خارج‌کردن پلیس رسمی از سیستم یا کاهش شدید آن تنش‌زدایی می‌کنند اما نوع دوم در کشورهای در حال توسعه و به ویژه در سیستم‌های غیر‌دموکراتیک دیده می‌شود که نظام‌های اجتماعی آن‌قدر شکننده است که پلیس باید به‌طوردايم حضور فیزیکی و خشونت آشکار خود را نشان بدهد. هیچ کدام از این دو مدل الگویی برای امنیت پایدار نیست. اما اگر بتوانیم در قدم اول به سطحی از فناوری برسیم که حضور آشکار و مستقیم را کاهش دهیم، به نظر من اقدام مثبتی است. مثالی در همین زمینه به نظرم کنترل تخلفات رانندگی در شهرهای خود ما از جمله در تهران است که امروز با کمک دوربین‌ها بسیاری از مشکلاتی را که درگذشته وجود داشت از میان برده و دست‌کم برخی برخوردها را از میان می‌برد و کنشگران را وا می‌دارد که قانونی‌تر عمل کنند. این نکته هم هست که یکی از مسائل مورد بحث در جهان امروز آن است که با توجه به خطرات موجود در فرآیند جهانی شدن (از جمله تروریسم بین المللی) شاید نتوان موقعیتی را در آینده‌ای نزدیک یا میان مدت در نظر گرفت که در آن نوعی از کنترل الکترونیک روی کُنشگران اجتماعی وجود نداشته باشد زیرا حتی اگر جامعه‌ای در خود نیز همه دلایل جُرم‌زایی را کاهش داده باشد، همواره در معرض هجوم تروریسم بین‌المللی یا سرایت مشکلات سایر جوامع به خود است و از این لحاظ باید سیستم اجتماعی و کُنشگران را به صورت قانونی و مشروط کنترل کند.

به خصوص اینکه، درگذشته هم دیده‌ایم که استفاده از تکنولوژی مانند راه‌اندازی سامانه 110 در کاهش جرم موثر واقع شد.

بله معتقدم. هرچند که ممکن است این سرویس هنوز در موثر بودن و دخالت سریع ایده‌آل نباشد اما به نظرم وجود این‌گونه سرویس‌های اورژانس در همه جای دنیا، یکی از پیشرفت‌های مهم بوده است. در این جهت به نظرم تقویت پلیس الکترونیک و دخالت‌هایی از نوع 110 بسیار بهتر از افزایش نیروهای پلیسی در سطح شهر است که همیشه می‌تواند تنش‌زا باشد. اما شرط این امر در آن است که این سرویس‌ها سریع و مطمئن باشند. اگر شهروندان بدانند و ببینند که با یک تماس تلفنی با 110 می‌توانند خطری را از خود در کوتاه‌ترین زمان دور کنند، این امر بسیار به احساس امنیت عمومی کمک خواهد کرد. اما اگر ادعای این امر را بکنیم ولي سرویس‌ها خوب کار نکنند، نه فقط اعتماد نسبت به آن سیستم بلکه حتی نسبت به سیستم‌های دیگری که ممکن است، بسیار خوب کار کنند نيز از میان می‌رود و تبعات سختی برای جامعه دارد.

اين اواخر یک مقام انتظامی از مصوبه‌ای برای تاسیس 40 کلانتری در تهران خبر داده است؛ مصوبه‌ای که متعلق به حدود یک دهه پیش است؛ سوالی که پیش می‌آید این است که اگر در این 10 سال نیازی به کلانتری نبوده، چرا شوراي‌عالی امنیت ملی چنین مصوبه ای داده است و اگر بوده، چرا تاکنون این کلانتری‌های جدید در تهران راه اندازی نشده‌اند. به‌نظر می‌رسد که این‌کار ضرورت داشته اما مسئولان انتظامی عمق افزایش جرم در تهران را هیچ‌گاه رسانه ای نکرده اند، نظر شما در این باره چیست؟

این موضوعی نیست که بتوان درباره‌اش اظهار نظری شتابزده و کلی کرد و نیاز به داده‌های زیادی دارد و اصولا باید در قالب کمیسیون‌های جمعی از متخصصان گوناگون و به شکل کارشناسی انجام بگیرد و به نظر من نمی‌تواند و نباید موضوع یک بحث عمومی باشد. اصولا یکی از مسائلي که ما باید درک کنیم این است که وجود کمیسیون‌های تخصصی و غیر عمومی به خودی خود منفی نیست و معنای شفافیت این نیست که همه مسائل در روزنامه‌ها و رسانه‌ها مطرح شوند. مساله شفافیت این است که سازوکارهای مشخص و دقیقی وجود داشته باشند که همه مسئولان را در موقعیت‌های شغلی‌شان مسئولیت پذیر و پاسخ‌دهنده کرده و همچنین آزادی لازم را برای مطبوعات و رسانه‌ها در کنترل سیستم اجتماعی و انتقاد از آن فراهم کنیم. هر اندازه آزادی بیان و مطبوعات و رسانه ها بیشتر باشد و هر اندازه فضای اجتماعی بازتر باشد، می‌توانیم اطمینان داشته باشیم هر چند در کوتاه مدت برخی از سوء استفاده ها انجام بگیرد، در دراز مدت، از امنیت بیشتری برخوردار خواهیم بود. نظام‌های دیکتاتوری، در کوتاه مدت مطمئن‌ترین راه حفظ امنیت هستند. اما در میان و دراز مدت هر اندازه نظامی دموکراتیک‌تر باشد، میزان بالاتری از امینت را می‌تواند ایجاد کند. این امر به شاخص اعتماد عمومی بستگي دارد که کاملا به میزان آزادی فضا و دموکراتیک شدن و درونی شدن مدنیت در جامعه بر می‌گردد.

طي جست‌وجويي در گوگل دریافتم که شرايط استخدام منابع انساني در نیروی انتظامی نسبت به سازمان ها و نهادهای دیگر ، به شدت آسان است و گاهي نهايت مدرك تحصيلي مورد نيازشان ديپلم است ؛ حال سوال این است با این شرایط ، كلانتري‌هايي كه قرار است به زودي راه اندازي شود آیا نباید از نیروی انسانی کارآمد و توانمند بهره ببرند و اصولا به نظر شما دليل سخت نبودن شرايط استخدام در نیروی انتظامی چيست؟

میزان تحصیلات و آن هم با وضعیتی که در حال حاضر در آموزش پیش از دانشگاه و دانشگاهی ما وجود دارد به نظر من نمی‌تواند به تنهایی ملاک باشد. در کشورهای دیگر از جمله کشورهای پیشرفته نیز برای ورود به نیروهای انتظامی و ارتش دیپلم کافی است. آموزش‌های تخصصی است که درون آن سیستم به افراد داده می‌شود، باید در سطح بالایی باشند. مساله همچنین وضعیت اقتصادی و اجتماعی نیروهای انتظامی است که باید هم دارای موقعیت اجتماعی مطلوبی باشند و هم وضعیت اقتصادی خوبی، در غیر این صورت نباید از ضربه آسیب‌هایی مثل فساد و کم‌کاری تعجب کنیم. اصلاحاتی که برای بهتر کردن اونیفورم، خودرو ها و وضعیت ظاهری و تاسیسات کلانتری و سایر سخت افرارهای پلیسی در سال‌های اخیر انجام شد به نظر من بسیار مهم بوده‌اند زیرا چهره پلیس را در جامعه بسیار بهتر کرده‌اند. وضعیت اقتصادی پلیس و نیروهای انتظامی نیز باید بسیار بهتر شود و البته این می‌تواند تاثیر بسیار زیادی بر سالم‌سازی محیط امنیتی و نظامی و انتظامی ما داشته باشد.

حتما از فيلمی که مدتی پیش در فضای مجازی منتشر شد و در آن دو دختر از سوی ماموران گشت ارشاد مورد حمله و آزار و اذیت قرار گرفتند، اطلاع دارید؛ از نظر شما چنين برخوردي با یک متهم ضرورت دارد؟

این یک پرونده قضایی است که من نمی‌توانم در آن دخالت کنم و همچنین نمی‌توان از روی یک فیلم کوتاه نظری دقیق و قابل اتکا درباره یک پدیده اجتماعی داد. اما می‌توانم بگویم که مخالف دخالت نیروهای انتظامی در زندگی خصوصی مردم هستم و فکر می‌کنم این امر اثر معکوس دارد. اگر هم قانونی وجود دارد، باید دايما به وسیله کارشناسان ارزیابی شود و ببینیم که آیا این قانون هنوز ضمانت اجرایی دارد و مردم بدان باور دارند یا نه. اصولا یکی از مشکلات ما این است که میزان قانون‌گذاری را در همه زمینه‌های زندگی مردم بسیار بالابرده‌ایم و قوانین حتی در آنچه درون خانه‌ها‌ی مردم هم می‌گذرند، دخالت می‌کنند . کوچک‌ترین مسائل زندگی مردم امروز موضوع برخی قوانین جزایی است. روشن است که چنین حدی از قانون‌گذاری نه ممکن است و نه ضمانت اجرایی دارد اما از همه بدتر اینکه تاثیری کاملا معکوس به جای می‌گذارد و به همان «جرائم» دامن می‌زند زیرا افراد به خصوص جوانان تمایل به چالش کشیدن نظم را پیدا خواهند کرد.

حداقل انتظاری که از مامور زن وجود داشت ، این بود که نسبت به یک زن دیگر در ملأعام مهربان‌تر باشد، اما شاهد برخوردی تند و شدید بودیم. آیا این برخوردها به شخصیت فردی ماموران برمی‌گردد یا برگرفته از نوع ماموریت و ساختار سازمانی نیروی انتظامی است؟

نیروهای انتظامی در همه جای جهان برای برقراری نظم تربیت می‌شوند و رفتارهایی که برای اکثریت جامعه ممکن است خشونت‌آمیز باشد، برای آن‌ها لزوما چنین نیست. اما دقیقا به همین دلیل دايم باید دوره‌های کارشناسی ببینند تا متوجه این امر بشوند که هر گونه رفتار تحقیر آمیز، هر گونه خشونت ولو در ابعاد کوچک، هر چیزی که کم‌ترین بویی حتی دورادور از تحقیر و بی احترامی در رفتار ماموران داشته باشد – ولو آنکه در واکنش به یک توهین انجام شود- در دید مردم عادی به شدت سنگین و تحمل‌ناپذیر است. زیرا پلیس دارای قدرت و فردی که با پلیس روبه‌رو می‌شود، فاقد قدرت است. هم از این رو، در عین حال که ماموران باید دارای قاطعیت باشند، باید به شدت از کوچک‌ترین بی‌احترامی، اهانت، تنبیه بدنی و غیره به ویژه در هنگام دستگیری افراد و در مراحل بازرسی و بازپرسی و سایر لحظات فرایند تعقیب قانونی پرهیز کرده، هر گونه تخلف از این امر باید با شدت بسیار بیشتری از افراد عادی جامعه مجازات شود، این اتفاقی است که در همه جای دنیا می‌افتد و ضمانتی است برای آنکه ماموران بتوانند کار خود را در محیطی کم‌خطرتر انجام بدهند. در مورد برخورد نامناسب با همجنس به نظر من مساله جنسیت در اینجا مساله اصلی نیست(البته قابل بحث هست) اما ماموران از هر جنسی باشند باید در کمال احترام و حتی با احترامی بسیار بیشتراز افراد عادی با «همه» افراد برخورد کنند. این اصل و اساسی حرفه‌ای در نیروهای انتظامی و به سود خودشان است و اصلا جای چون و چرا ندارد، چون اگر به جز این باشد نیروهای انتظامی خود ممکن است تنش‌زا شوند.

در انتها با توجه به مجموع آنچه پرسیدیم خوشحال می‌شویم راهبرد خودتان را برای افزایش ضریب امنیتی در شهر تهران بدانیم؟

افزایش ضریب امنیتی رابطه مستقیم با افزایش اعتماد اجتماعی دارد. بنابراین باید روی این امر کار کرد. وقتی در شهری شاهد فشارهای بی‌جهتی هستیم که دايما مخالف‌تراشی می‌‌کنند نباید تعجب‌کنیم که میزان اعتماد و امنیت پایین باشد.

حال در نظر بگیريد که در همین شهر وقتی مساله دفاع از برنامه‌های ایدئولوژیک آلوده به پول می‌شود، مثل جریان ترساندن مردم در یک مجتمع تجاری (با شبیه سازی حمله داعش) برای تبلیغ یک فیلم درپی فروش بیشتر، که کاملا غیر قانونی و باورنکردنی بود، باز هم اعتماد مردم به دولت و مسئولان پایین‌تر می‌آید، زیرا از خود می‌پرسند چطور می‌توان چنین کاری را کرد اما یک چشن کوچک خیابانی معمولا با واکنش شدید مسئولان و ممنوعیت‌ها و محکومیت‌های مختلف روبه رو مي‌شود. آیا نشاط و خنده و دست زدن تعدادی از مردم خطرناک‌تر از ترساندن مردم در حد به خطر انداختن جان افراد، برای دفاع از یک فیلم مدعی سیاسی بودن است؟ همچنین این امر به سیاست‌گذاری کلی نظام بستگی دارد. در سال‌های اخیر وجود خط‌مشی‌های نولیبرالی و بی‌توجهی به مبارزه با بی‌عدالتی اجتماعی و مبارزه با فساد و عدم مسئولیت‌پذیری مسئولان به تامین نیازهای مردم در زمینه‌هایی مثل در دسترس و مناسب بودن قیمت غذا، دارو، مسکن، بهداشت، همگی به ناامنی دامن می‌زنند. در تهران افزون بر همه این‌ها ما باید بدانیم که با 15 میلیون جمعیت آن هم از همه فرهنگ‌ها و اقوام و زبان‌ها و سبک‌های زندگی و سلایق مختلف روبه‌رو هستیم. تامین امنیت این‌ها نیاز به باز کردن سیستم و افزایش دايم آزادی‌های اجتماعی دارد؛ می‌گویم دايم و بر این کلمه تاکید دارم زیرا بدون ششک آزادی‌ای که اکنون وجود دارد از10یا 20 سال پیش بیشتر است اما تقاضای اجتماعی برای آزادی‌هایی بیشتر با سرعتی بسیار بالاتر از میزان افرایش آزادی‌ها پیش می‌رود و بنابراین ما به یک دیفرانسیل منفی می‌رسیم که خطرناک و مخرب است.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین