|
|
امروز: سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ۰۲:۳۸
کد خبر: ۲۰۶۸۲۷
تاریخ انتشار: ۲۷ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۸
اصلا نیازی به اثبات نبود. کسی حرفی راجع ‌به این موضوع نداشت. کسی در مالکیت آن مخازن نفتی بحثی نداشت. اما بخشی از اینها طبق قراردادي معین و با مدت زمان مشخصی اجاره داده شده بود.
 شايد خلاف‌آمدترين رويكرد در آستانه بيست‌ونهم‌ اسفند، سالگرد رخدادگونه‌اي در تاريخ معاصر ما مانند ملي‌شدن صنعت نفت، انتشار مطلبي است در رد و انتقاد از رويكرد و تفكرات محمد مصدق. مطبوعات و رسانه‌ها به‌رسمِ هرساله در اين روز تاريخ را دوره مي‌كنند و در ستايش و مذمت اين اتفاق مي‌نويسند؛ اما روز ملي‌شدن صنعت نفت، امسال قرين شده است با نام‌گذاريِ خياباني به نامِ محمد مصدق كه خودِ نام‌گذاري سالياني است مورد بحث و مناقشه بوده است. حرف‌هاي طرفداران مصدق به‌دليلِ آنكه از طيفِ بي‌منفعت و اصيل سياسي بودند، در ميان مردم همواره اقبال بسيار داشته و شنيده شده است. پيداست كه مصدق براي ملتي رؤيا ساخت و رؤياي ملت را نيز محقق كرد، اما محلِ مناقشه در بحثِ ملي‌شدن صنعت نفت، در اين ساليان مدام جا عوض كرده است و امروز به‌دليل مصائب بسيار اقتصادي بيشتر از منظر تأثير اقتصادي‌اش مورد بحث و جدل است. موسي غني‌نژاد از كساني است كه منتقد اين پديده ملي است. سخنان او به‌عنوان اقتصادداني كه در عينِ مستقل‌بودن رويكردي همسو با دولت دارد، محمل مناسبي است تا دليلِ مشكلات اقتصادي را در چند دهه اخير دريابيم. روزنامه «شرق»، با انتشار گفت‌وگوي انتقادي غني‌نژاد و البته انتشار نقدهايي دراين‌باره، در پي آن است تا امكاني براي بحثِ دوباره درباره مسائل اقتصادي منتج از ملي‌شدن نفت باز كند، تا شايد از طريق برخوردِ تفكرات متضاد، صحنه روشن‌تر شود. ناگفته پيداست كه انتشار اين گفت‌وگو به‌معناي تأييد نظرات و آراي  موسي‌غني‌نژاد درباره مصدق و جريان‌هاي سياسي ايران در آن روزگار نيست.این گفت‌و‌گو را علی ورامینی و بابک اوجاقی انجام داده‌اند.

اوجاقی: کم‌کم به سالگرد ٢٩ اسفند نزدیک می‌شویم، ملی‌شدن صنعت نفت ایران و مشخصا بحث‌های همیشگی که حول این قضیه اتفاق می‌افتد. شما ملی‌شدن صنعت نفت در ایران را مانند بیشتر کسانی که درباره آن بحث کرده‌اند، برای تاریخ معاصر و روند اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران مفید می‌دانید یا دیدگاه دیگری دارید؟

غنی‌نژاد: من معتقدم ملی‌شدن صنعت نفت به ضرر مردم تمام شد و نهضتی بود که چه از نظر اقتصادی و چه به‌لحاظ سیاسی، نه اهداف درستی را دنبال می‌کرد و نه عملا می‌توانست به آن اهداف برسد. در نتیجه، به بن‌بست خورد و دفتر آن، حداقل در چارچوب سیاست‌های دکتر مصدق، با وقایع ٢٨ مرداد بسته شد. در‌حالی‌که به تعبیری این دفتر همچنان باز مانده است؛ یعنی فضایی ضدغربی و ضددنیای صنعتی در کشور ما شکل گرفت که آثار آن را در سال‌های بعد و در جریان وقایع خرداد ١٣٤٢ و انقلاب اسلامی نیز دیدیم. به نظر من تحولات بعدی ایران، به‌ویژه جنبه‌های منفی اقتصادی آن؛ یعنی اقتصاد بسته، خودکفا و ضد دنیای خارج، همه تا حدود زیادی ریشه در جریان ملی‌کردن صنعت نفت دارد، ازاین‌رو، آن جریان را مثبت ارزیابی نمی‌کنم. خواسته‌هایی در آن زمان مطرح شد که نه ممکن بود و نه مطلوب. دنبال‌کردن مصرانه خواسته‌ای که برآورده‌شدن آن ممکن نیست، به نتایج بد و مهم‌تر از همه به سرخوردگی می‌انجامد. هدف نهضت ملی‌کردن صنعت نفت، این بود که این صنعت تمام‌وکمال به دست ایرانی‌ها مدیریت شود. در آن تاریخ و حتی سال‌ها بعد از آن، چنین چیزی امکان‌پذیر نبود؛ بنابراین طرح و دنبال‌کردن آن می‌توانست به نتیجه‌ای غیر از آنچه رسید، برسد؟ اما توقعات وسوءتفاهم‌های ناشی از آن نهضت، تبعاتی سیاسی و اقتصادی داشت که الان بیش از ٦٠ سال است دامن‌گیر ما شده است.

اوجاقی: ملی‌شدن صنعت نفت در آن زمان مشخص در ضمن آنکه خواسته‌ای ناسیونالیستی بود، خواسته نخبگان ما هم بود. ما می‌توانیم وقایع ٢٩ اسفند و ملی‌شدن صنعت‌نفت را در سایه ناسیونالیسم ایرانی و نوعی هویت‌اندیشی بررسی کنیم؟ یا نوعی پوپولیسم افسارگسیخته بود؟ این وقایع را باید در چه کانتکسی قرار داد؟

غنی‌نژاد: ببینید، دو نوع ناسیونالیسم وجود دارد؛ یک نوع ناسیونالیسم که بر ایجاد دولت-ملت و هویت ملی در چارچوب مدرن کلمه ناظر است و نوع دیگر ناسیونالیسم رمانتیک است که در کنار آن پوپولیسم رشد می‌کند.

چیزی که دکتر مصدق آن را نمایندگی می‌کرد، بیشتر از نوع دوم بود؛ یعنی یک نوع ناسیونالیسم رمانتیک توأم با پوپولیسم. او اعتقاد داشت همه مشکلات ایرانی‌ها ناشی از خارجی‌هاست. گفتار غالب در نهضت ملی‌شدن و جریان سیاسی نفت، از این نوع بود. شما اگر نهضت ملی را بررسی کنید، می‌بینید گفتار سیاسی‌اش این است که ملت ایران همیشه در معرض توطئه‌های اجنبی قرار داشته و علت عقب‌ماندگی‌کشور ما عمدتا همین مسئله بوده است؛ بنابراین ما باید خودکفا و مستقل شویم. گویا ما هیچ‌گاه مستقل نبوده‌ایم. گویا خودکفاشدن از نظر اقتصادی، چیز مطلوبی است و اینها درمان درد ماست. این گفتارها به نظر من از جنبه نظری نادرست و از جنبه‌های عملی ناممکن بود. همان‌طور که اشاره کردم، ایرانی‌ها در آن زمان به‌هیچ‌وجه توانایی مدیریت صنعت نفت را چه از لحاظ فنی و چه از نظر مدیریتی نداشتند و شعارهایی که مطرح می‌شد، غیرواقع‌بینانه بود. گفتار دکتر مصدق مبنی بر این تفکر که خارجی‌ها مقصر اصلی همه عیب‌و‌نقص‌های ما هستند، در واقع رویکردی پوپولیستی؛ اما جذاب برای عامه مردم بود. دکتر مصدق گفتار سیاسی‌ای را در کشور ما رواج داد که نتیجه آن از یک‌سو، اجنبی‌ستیزی در سیاست خارجی و از سوی دیگر، اقتصاد دولتی در سیاست داخلی بود که هر دو به زیان مردم ایران تمام شد. به همین دلیل من مخالف آن تکریم و تجلیل از جریان ملی‌کردن صنعت نفت و جبهه ملی هستم.

ورامینی: آقای دکتر همان‌طور که می‌دانید شرکت نفت ایران و انگلیس ادامه قرارداد دارسی است که در زمان مظفرالدین‌شاه به امضا رسیده بود. کلیت این قرارداد این‌طور بود که ایران نظارتی بر اکتشاف، استخراج و فروش نفت نداشت و فقط سالانه ١٦ درصد سود از آنجا دریافت می‌کرد. به نظر شما چنین قراردادی چگونه می‌توانست تعدیل شود؟

غنی‌نژاد: قرارداد یک‌ بار در دوره رضاشاه تعدیل شده بود و چون معادن نفت در مالکیت دولت بود، هر زمان امکان تعدیل در آن وجود داشت. یعنی دولت‌ها می‌توانستند با استناد به قوانین بین‌المللی و حق حاکمیت ملی و نیز قوانین داخلی، خواستار احقاق حقوق پایمال‌شده مردم ایران باشند که احیانا از طریق امتیازاتی که دولت‌های قبلی واگذار کرده‌اند صورت گرفته است. امکان مذاکرات مجدد وجود داشت؛ همچنان ‌که به دنبال قراردادهای جدید نفتی میان آمریکا و عربستان سعودی (معروف به قراردادهای ٥٠-٥٠)، انگلیسی‌ها به درخواست ایران برای مذاکره مجدد پاسخ مثبت دادند. حتی شما دیدید این پیروزی مصدق که می‌گویند در دادگاه لاهه به دست آورده است، در واقع این بود که می‌گفت ما داریم حاکمیت ملی خودمان را اعمال می‌کنیم. این خاک ماست. شما آمدید اینجا دارید کاری انجام می‌دهید. یک قراردادی هم قبلا بسته‌اید. حالا ما آن قرارداد را مناسب نمی‌دانیم و می‌گويیم به‌ نفع ما نیست و مردم ایران آن را قبول ندارند، پس دوباره باید پای میز مذاکره بنشینید. همیشه می‌شد این کار را انجام داد. منتها اینکه چقدر بتوانید امتیاز بگیرید، بستگی به مهارت شما در مذاکره و توان اقتصادی و سیاسی شما دارد.

ورامینی: به نظر می‌رسد مصدق هم همین کار را انجام می‌داد. اما اول در پی آن بود تا مالکیت ایران بر منابع نفتی را ثابت کند و بعد بر سر این منابع ملی‌  که متعلق به ایران است، با انگلستان مذاکره کند.

غنی‌نژاد: اصلا نیازی به اثبات نبود. کسی حرفی راجع ‌به این موضوع نداشت. کسی در مالکیت آن مخازن نفتی بحثی نداشت. اما بخشی از اینها طبق قراردادي معین و با مدت زمان مشخصی اجاره داده شده بود. دولت ایران می‌توانست در شرایط آن قرارداد خواستار تجدید نظر شود و در آغاز هم همین را می‌خواستند، اما وقتی در مذاکرات موفق به قبولاندن خواسته‌های خود به طرف انگلیسی نشدند، موضوع ملی‌کردن صنعت نفت را در ایران مطرح کردند و اینکه انگلیسي‌ها باید از ایران بروند. در این جریان ما هم به‌لحاظ اقتصادی و هم به‌لحاظ سیاسی متضرر شدیم. ما انگلیسی‌ها را بیرون کردیم اما در عوض مجبور شدیم تمام خسارت‌هایشان را بدون حساب و کتاب درست پرداخت کنیم و بعد هم که دوباره آمدند.

ورامینی: اگر آمریکا و انگلیس نفت ایران را می‌خریدند که مصدق هم اصرار داشت نفت را بفروشد - همان‌طور که در خاطرات و تألمات بیان می‌کند- باز هم پروژه مصدق شکست می‌خورد؟

غنی‌نژاد: واقعیت این است که ایران توان مهندسی و مدیریتی اکتشاف و استخراج نفت را نداشت و ناگزیر بود دراین‌باره به خارجی‌ها متوسل شود. خیال‌بافی‌های دکتر مصدق و برخی از طرفداران خوش‌خیال و نادان وی در نهایت کار دستشان داد. در مذاکرات براساس توانایی‌ها و قدرت واقعی می‌توان چانه‌زنی کرد نه براساس خیال‌پردازی، آرمان‌خواهی و شعارهای احساسی.

ورامینی: آقای دکتر، حتما شنیده‌اید که مصدق در جاهای مختلف، مثلا به خبرنگار فرانسوی می‌گوید من نفت را به نصف قیمت می‌فروشم یا با آمریکا مذاکره می‌کنم که نفت را بخرند، خوب چگونه می‌خواسته این نفتی را که تکنولوژی‌اش در ایران آن زمان نبوده، استخراج کند؟ یعنی مصدق داشته بلوف می‌زده؟

غنی‌نژاد: نه. بحث بر سر مقدار خیلی کمی بود که داشتند. آن روز را بحث می‌کرد. وگرنه برنامه طولانی‌مدتی در کار نبود. آنها نمی‌توانستند مانند سابق نفت استخراج کنند. حتی پس از تشکیل کنسرسیوم و آمدن خارجی‌ها و از جمله انگلیسی‌ها به ایران مدت‌ها طول کشید تا تولید را به سطح قبلی رساندند.

ورامینی: انگلیسی‌ها می‌توانستند بیایند طي قراردادهای جدید، مانند قراردادهایی که الان در تمام کشورهای حاشیه خلیج‌فارس بسته می‌شود، کشورهایی که اتفاقا هنوز هم تکنولوژی و نیروی انسانی ماهر را ندارند، اما طرف‌های خارجی پیمانکار، به‌واسطه قراردادهایی که امضا می‌کنند، متعهد می‌شوند در قالب قراردادهایی مثل بای‌بک سودشان را بردارند، تکنولوژی‌شان را منتقل کنند، نیروی انسانی کشورهای میزبان را آموزش دهند و...، اما می‌بینیم که غربی‌ها عملا این کار را انجام ندادند و می‌بینیم که آنها هم به نوعی تمامیت‌خواه بودند. این در فراهم‌نشدن شرایط قرارداد قبلی و در کل مذاکره تأثیرگذار نبوده؟

غنی‌نژاد: من در ابتدا گفتم که آنها دنبال منافع خودشان بودند و این‌طور نبود که فکر کنیم فرشته‌های نجاتی بودند که آمده بودند به مردم ایران کمک کنند. خب معلوم است هم توطئه می‌کردند، هم پول می‌دادند و هم رشوه می‌دادند. هر کاری که فکرش را کنید، می‌کردند. ولی شما چه انتظاری از آنها داشتید؟ یک انگلیسی که از لندن آمده به مسجدسلیمان در دمای ٥٠ درجه سانتی‌گراد کار می‌کند و از زن و بچه و بهداشت و امنیت و هر چیزی محروم است، دنبال چه آمده؟ آمده به مردم ایران کمک کند؟ ما این‌قدر ساده‌لوح هستیم؟ معلوم است که دنبال منافعش آمده. معلوم است که آمده سود بیشتر از متعارف ببرد وگرنه اصلا نمی‌آمد. ما چه انتظاری از او داشتیم؟ باید واقع‌بین بود. اگر شما می‌گفتید متوسط سود شرکت شما در انگلستان هر چقدر است من پنج درصد بیشتر می‌دهم و شما چرا بیشتر می‌برید، خب معلوم است که قبول نمی‌کرد. درعین‌حال باید توجه کرد که آنها با دولت‌های قبلی ایران قرارداد امضا کرده بودند که دولت‌های بعدی را نیز موظف به رعایت مفاد این قراردادها می‌کرد. اصرار آنها بر قراردادهای قبلی، به علت هزینه‌ها و سرمایه‌گذاری‌هایی بود که کرده بودند و البته منافع استراتژیک دولت‌های غربی، به‌ویژه انگلستان نیز برایشان در آن شرایط جنگ سرد بسیار مهم بود. نادیده‌گرفتن این واقعیت‌ها کمکی به پیشرفت مذاکرات نمی‌کرد. دولت انگلستان به‌هیچ‌وجه حاضر نبود منافع خود در خلیج‌ فارس را رها کند و برود. دولت ایران علاوه بر مسائل اقتصادی باید به این مسائل سیاسی و استراتژیک نیز توجه می‌کرد. مذاکرات همیشه باید حول منافع مشترک دور بزند؛ وگرنه به نتیجه نمی‌رسد. من می‌گویم آن راه‌حلی که انتخاب کردند، راه‌حل درستی نبود. با شلوغ‌کاری و بد و بیراه‌گفتن به غربی‌ها نمی‌توان نتیجه گرفت. شعارزدگی آفت بزرگ پوپولیسم است. همین رویکرد غلط را در دولت نهم و دهم، پس از نیم‌قرن، به اعلی درجه شاهد بودیم و نتیجه‌اش را هم دیدیم.

ورامینی: آقای دکتر، اندکی هم برگردیم به نقدهایی که به شخصیت دکتر مصدق دارید.

غنی‌نژاد: به شخصیت دکتر مصدق هیچ‌گونه نقدی ندارم. من به عملکرد سیاسی‌شان نقد دارم.

ورامینی: شما معتقد هستید که آن پوپولیسمی که مصدق در آن مقطع راه انداخت، به خاطر ابقای خودش در قدرت بود و اگر مسئله نهضت ملی‌کردن صنعت نفت نبود، باز هم چیز دیگری را برجسته می‌کرد.

غنی‌نژاد: من نیت ایشان را نمی‌دانم و نمی‌توانم بگویم چرا این ‌کار‌ها را کرد. من عملکرد سیاسی‌ دکتر مصدق را بررسی می‌کنم و اینکه گفتار سیاسی او، گفتار پوپولیستی بود. او مجلسی را که انتخاباتش را دولت خود او برگزار کرده بود و ابتدا تأکید می‌کرد که انتخابات درستی بوده، بعدا که با او به مخالفت برخاستند، به چالش کشید و نمایندگان را عوامل و مزدوران بیگانه نامید. مجلسی را که خودش انتخاباتش را برگزار کرده بود، منحل کرد و گفت مجلس آن جایی است که مردم هستند. این کردار و گفتار پوپولیستی است و همیشه آثار زیان‌باری به همراه دارد. حالا اینکه به چه دلیل او این سیاست را در پیش گرفته بود، بحث دیگری است. در‌این‌باره دو فرضیه می‌توان مطرح کرد: یک فرضیه این است که بگویید می‌خواسته قدرتش را حفظ کند و یکی هم اینکه می‌خواست وجیه‌المله شود.

ورامینی: یعنی فرضیه سومی که مصدق به‌ خاطر آن مقطع، چنین اقداماتی انجام داد، نمی‌تواند درست باشد؟

غنی‌نژاد: سومی چه فرضیه‌ای است؟

ورامینی: می‌شود فرضیه سومی هم در نظر گرفت، به‌این‌صورت که مصدق به خاطر درافتادن با دشمنی به نام انگلیس - البته به زعم خودش- نیاز است که توده‌ها را پشت ‌سر خود بسیج کند. نه برای ابقای قدرت و نه برای وجیه‌المله‌بودن؛ بلکه برای پیروزی نهضتی که در آن مقطع زمانی به راه انداخته بود.

غنی‌نژاد: بله، این را هم می‌توان گفت؛ اما بسیج توده‌ای به هر وسیله‌ای مطلوب است؟ نتیجه‌اش چه شد؟ آیا اصلا روش درستی بود؟

ورامینی: در دوران زمامداری مصدق فضای بازی به ‌لحاظ سیاسی وجود دارد. جامعه مدنی فعالیت می‌کند. حتی ارگان‌ها و روزنامه‌های حزب توده کاریکاتورهای مستهجنی از مصدق چاپ می‌کردند و در کل فضایی بود که مخالفان می‌توانستند در آن نفس بکشند و کنش داشته باشند. این مشی دموکراتیک مصدق با این مشی پوپولیستی که شما از مصدق می‌گویید، تناقض ندارد؟

غنی‌نژاد: در حکومت هوگو چاوز هم همین‌طور بود. آنجا هم مخالفان می‌توانستند حرف بزنند؛ اما تا یک حدی. تا آن حدی که قدرتش را به چالش نکشند. آن موقع عکس‌العمل نشان می‌داد. عکس‌العملش هم این بود که توده‌هایی را که اکثرشان موافق او بودند، علیه آنهایی که مخالفش بودند، تهییج می‌کرد و به جان هم می‌انداخت. طرفداران مصدق هم محض اطلاع شما همین کار را می‌کردند. در دوره مصدق هم یک عده چماق‌کش حرفه‌ای طرفدار دکتر مصدق بودند که سراغ مخالفانش می‌رفتند و مجالس‌شان را به هم می‌زدند. آنها هم شعبان‌‌ بی‌مخ‌های خودشان را داشتند و پنهان هم نمی‌کردند. بعدا چون تمایل روشنفکران این طرفی بود، همه آنها را از حافظه تاریخی پاک کردند. می‌دانید که آقای کاشانی در ماه‌های آخر با مصدق مخالفت می‌کرد و در دو، سه ماه آخر این مخالفت علنی شده بود. جلساتی را که آیت‌الله کاشانی در تیر ١٣٣٢ در منزل خود برگزار می‌کرد، چماق‌کشان طرفدار دولت به هم می‌زدند. شما به این می‌گویید آزادی؟ البته بله. یک نوع آزادی است؛ یعنی هرکس بخواهد می‌تواند هرکس دیگر را بزند! بعد در پاسخ اینکه چرا دولت جلوی این کارها را نمی‌گیرد، می‌گفتند اینها غیرتی‌اند و خونشان برای منافع ملی به جوش آمده و نمی‌توان جلوی‌شان ایستاد. می‌گفتند آقای کاشانی طرفدار انگلستان شده و اینها هم دارند با انگلستان می‌جنگند. این رفتار را هرچه می‌خواهید بنامید؛ اما یقینا آزادی‌خواهانه نیست.
ورامینی: در جایی سنجابی از روز کودتا نقل می‌کند که همه اعضای دولت جمع می‌شوند که به مصدق بگویند در رادیو از مردم بخواهد به خیابان‌ها بریزند. آیا این با آنچه شما می‌گویید هرجا قدرتش به خطر می‌افتاد، لشکرکشی خیابانی می‌کرد، تناقضی ندارد؟

غنی‌نژاد: من نمی‌گویم مصدق چنین کاری می‌کرد. طرفدارانش می‌کردند. آنهایی که به خانه کاشانی می‌ریختند و مجلس او را به هم می‌زدند، به دستور مصدق نبود. طرفدارانش این کار را می‌کردند. همان‌طور که طرفداران حزب توده برای حزبشان این کار را می‌کردند و طرفداران شاه و شعبان بی‌مخ هم برای شاه این کار را می‌کردند. الزاما این‌طور نبود که شاه تلفن کند به شعبان بی‌مخ که مثلا برو این کار را انجام بده. نیازی به این کار نبود. من چنین حرفی نزدم. من می‌گویم که در آن فضای پوپولیستی و زمانی که شما درِ مجلس را بسته و آن را منحل کرده‌اید، سیاست به چماق‌کشی و عربده‌کشی خیابانی تبدیل می‌شود. مردم بر سروکله همدیگر می‌زنند. دکتر مصدق زمینه این کار را فراهم کرد؛ می‌شود از این سیاست دفاع کرد؟

اوقاجی: ولی به قول شما این دیگر پاک شده است و کمتر کسی از این خبر دارد.

غنی‌نژاد: بله. این داستانی که شما می‌گویید مصدق روز ٢٨ مرداد از اینکه مردم را به خیابان‌ها بکشاند امتناع کرد، نیتش را نمی‌توانیم دریابیم. شاید از قدرت‌گرفتن توده‌ای‌ها نگران بود و شاید هم دیگر امیدی به موفقیت سیاست‌هایش نداشت و می‌خواست به صورت قهرمان ملی کنار برود و در یادها بماند. خاطره‌ای را احسان نراقی از قول دکتر صدیقی، یار وفادار دکتر مصدق، نوشته است به این مضمون که وقتی خانه دکتر مصدق را غارت می‌کردند، او [دکتر صدیقی] به اتفاق دکتر مصدق و دکتر شایگان می‌روند از دیوار بالای روی پشت‌بام همسایه در گوشه‌ای می‌نشینند. دکتر شایگان می‌گوید «بد شد». مصدق یک‌مرتبه از جا می‌پرد و می‌گوید «چی بد شد؟ بایستیم این ارازل‌واوباش ما را در مجلس ساقط کنند. در‌حالی‌که حالا دو ابرقدرت ما را ساقط کردند. خیلی هم خوب شد.

چی چی بد شد».

 صدیقی و امثال او خیلی به مصدق فشار آورده بودند که مجلس را منحل نکند، چون با این کار دست شاه برای برکناری دکتر مصدق باز می‌شد. آن‌موقع مصدق می‌گفت که شاه جرئت چنین کاری را ندارد و بعد معلوم شد شاه تحت فشار آمریکایی‌ها آن حکم‌ها را امضا کرد. منظور شایگان از اینکه می‌گفت بد شد این موضوع بود که به برکناری مصدق منجر شد. اما آن طرف (دکتر مصدق) می‌گوید که نه، خیلی هم خوب شد؛ برای اینکه اگر آن مجلس منحل نمی‌شد، بعدا او را استیضاح می‌کردند و می‌گفتند که مجلس فلانی را استیضاح کرد و برانداخت؛ یعنی مردم برانداختند اما حالا می‌گویند خارجی‌ها برانداختند. در اینجا آن فرضیه مربوط به انگیزه وجیه‌المله‌شدن محتمل به نظر می‌رسد. اگر این فرضیه درست باشد، علت امتناع دکتر مصدق از کشاندن مردم به صحنه، که در آن اوضاع و احوال می‌توانست نتایج پیش‌بینی‌ناپذیری  داشته باشد، تا حدودی روشن می‌شود. در فاصله آن سه روز ٢٥ تا ٢٧ مرداد، توده‌ای‌ها ریختند به خیابان‌ها و تظاهرات کردند، مجسمه‌های شاه را سرنگون کردند و شعار جمهوری جمهوری سر دادند. مصدق مخالف این‌ کارها بود. او درواقع به بن‌بست رسیده بود. برای اینکه از این بن‌بست با سربلندی بیرون بیاید، ظاهرا ترجیح می‌داد همین اتفاق بیفتد؛ یعنی او را به‌اصطلاح «ابرقدرت‌ها» ساقط کنند. راه اصولی‌ البته این بود که حکم برکناری را می‌پذیرفت و کنار می‌رفت و خود را در مقام رهبر اپوزیسیون قانونی حفظ می‌کرد. اینکه چرا نپذیرفت یک سؤال اساسی است. دکتر مصدق و طرفدارانش توضیحاتی در این‌باره می‌دهند که اغلب کودکانه و غیرقابل‌قبول است. مثلا دست‌خط مخدوش بود و مال خود شاه نبود. خب یک تماسی با دربار یا خود شاه حقیقت را معلوم می‌کرد. دکتر مصدق مضمون حکم برکناری خود را تا سه روز بعد، یعنی تا ٢٨ مرداد علنی نکرد. روز ٢٥ مرداد دولت اعلام کرد که اقدامی برای کودتا صورت گرفته و به شکست انجامیده است. مردم هم به خیابان‌ها ریختند و ابتکار عمل به دست افراطیون و توده‌ای‌ها افتاد. این تظاهرات هراس در دل مردمان عادی، بازاریان و روحانیون انداخت. اشتباه بزرگ دکتر مصدق، درواقع، امتناع از پذیرفتن حکم قانونی بود. شما اگر تاریخ را با دقت بخوانید متوجه می‌شوید که چقدر آن را تحریف کرده‌اند و این کار را عمدتا طرفداران مصدق و چپ‌ها و روشنفکران انجام دادند. شاه مخالفتی با ملی‌کردن صنعت نفت از سوی دکتر مصدق نداشت. شاه از اینکه مصدق را برکنار کند، واهمه داشت. آمریکایی‌ها به او فشار آوردند که این‌کار را انجام دهد. تنها تعبیری که از کودتا می‌شود کرد، همین است که چرا آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها شاه را ترساندند و مجبور کردند نامه برکناری مصدق را امضا کند. این کار دخالت در امور داخلی ایران بود. بله اگر این کار را محکوم کنید، حق با شماست. به تعبیری این کار کودتاست ولی این اصلا مؤثر واقع نشد. ٢٥ مرداد آن کودتا شکست خورد، مصدق کنار نرفت. بعد هم گزارش دفتر مرکزی سیا در آمریکاست که می‌گوید عملیات آژاکس شکست خورد و دولت مصدق را نمی‌شود برکنار کرد و به دولت آمریکا توصیه می‌کند که خودتان را برای مذاکره با مصدق آماده کنید. آنها فکر می‌کردند دیگر برکناری دولت دکتر مصدق اصلا امکان‌پذیر نیست. پس در ٢٨ مرداد چه اتفاقی افتاد؟ می‌گویند دوباره آمریکایی‌ها کودتا کردند.

اوقاجی: این جزء دوم نقشه‌شان بود؟

غنی‌نژاد: اصلا نقشه دومی وجود نداشت.

ورامینی: پس آن دلارهای تانخورده در جیبشان یا آن اسناد سیا که هماهنگ کرده بودند، چه چیزی بود؟

غنی‌نژاد: دلارها مربوط به اقدام قبلی است که به نتیجه نرسید. تازه مگر چقدر بود؟ ببینید اینها اصلا توهین به ملت ایران است که بگوییم مثلا با ٦٠‌ هزار دلار که بخش عمده آن هم هزینه نشد، در ایران رژیم عوض کردند. در ٢٨ مرداد عده‌ای از بازار راه افتادند و آمدند به میدان توپخانه و بالاتر. ارتشی‌های طرفدار شاه هم که دیدند عده‌ای در خیابان‌ها هستند، قوت قلب گرفتند. آنها که از اتفاقات روزهای قبل ترسیده بودند و گمان می‌کردند موضوع برکناری شاه و کمونیستی‌کردن کشور است، به تظاهر‌کنندگان پیوستند. خب آن‌‌طرف هم درست و نادرست تبلیغات می‌کردند. آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها هم همین‌طور بی‌کار ننشسته بودند. اما ابتکار عمل در روز ٢٨ مرداد به هیچ‌وجه در دست خارجیان نبود. آنچه با مشارکت عده قلیلی از مردم و پشتیبانی نیروهای مسلح در روز ٢٨ مرداد در کشور اتفاق افتاد، نتیجه دست‌کشیدن اکثریت مردم از پشتیبانی دولت دکتر مصدق بود. نسبت‌دادن تغییر دولت به مشتی اوباش و فواحش توهین به مردم ایران است. اوباش‌نامیدن مخالفان سیاسی از سنت‌های مذمومی است که مصدقی‌ها و توده‌ای‌ها از آن زمان به شدت ترویج کرده‌اند. باید بدانید که شعبان بی‌مخ در روز ٢٨ مرداد در زندان بود و در بعدازظهر ٢٨ مرداد او را آزاد کردند؛ یعنی زمانی که آن به‌اصطلاح کودتا پیروز شده بود.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین