|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۰۸:۴۹
کد خبر: ۱۹۸۱۴
تاریخ انتشار: ۲۳ تير ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۴
هوشنگ سیحون نیاز به معرفی چندانی ندارد. برخی او را پدر معماری مدرن ایران می‌دانند. فعالیت هنری و معماری او در طول نیم‌قرن زبانزد همه عاشقان فرهنگ و هنر ایران‌زمین است. طراحی آرامگاه‌های خیام، ابوعلی‌سینا، فردوسی، کمال‌الملک، نادرشاه افشار، کلنل محمدتقی‌خان پسیان و ده‌ها اثر معماری جاودانه دیگر همچون موزه توس و ساختمان بانک سپه در میدان توپخانه تا صدها بنای مسکونی، نقاشی و سیاه‌قلم و چند سال تدریس در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تنها بیان گوشه‌ای از فعالیت خستگی‌ناپذیر مهندس هوشنگ سیحون است. وی سبک خاصی در معماری ایران پدید آورد که تلفیقی هماهنگ و موزون بین گونه‌های معماری- سنتی و کهن ایران با تکنولوژی و سبک مدرن معماری جهان است. سیحون پنجم‌خرداد ۱۳۹۳ در ۹۴ سالگی در شهر ونکوور کانادا درگذشت. مصاحبه‌کننده این افتخار را داشت تا در چند جلسه به طرح برخی سوالات پیرامون تاریخ معماری ایران و جهان از ایشان بپردازد. امید است که انتشار این مصاحبه، مورد توجه نسل جوان معماران و مهندسان ایرانی قرار گیرد.

تاریخ هنر و معماری را در ایران اساسا در دو مرحله بررسی می‌کنند که شامل تاریخ معماری قبل از اسلام و تاریخ معماری بعد از اسلام است. آیا این دو مرحله قابل تفکیک هستند، اگر هستند چه شباهت‌هایی بین آنها وجود دارد و اگر نیستند، چرا؟
من با این مرحله‌بندی موافق نیستم و دلایلی هم دارم. قبل از هر چیز معماری ایران یک معماری مداوم و مداومت‌دار است که تحت تاثیر تحولات و افت‌وخیزهای سیاسی، اجتماعی و عقیدتی متوقف نشده است. از اولین نشانه‌ها و اسناد تاریخی معماری ایران، شاهد یک حرکت دایمی و یک روند حساب‌شده در معماری ایرانی هستیم. کسانی که این مرحله‌بندی را انجام می‌دهند قبل از اینکه بخواهند وارد مسایل هنری و تاریخ معماری شوند دارای یک پیش‌فکر و پیشداوری هستند که روی این نگرش به تاریخ تاثیر می‌گذارد. معماری پدیده‌ای نیست که در یک نقطه خلق شده باشد و بگوییم این یک سرفصل است و از اینجا به بعد یک فصل دیگر است. خود واژه معماری اسلامی را نیز قبلا مورد بحث قرار دادیم. درست است که برخی آثار معماری در خدمت اهداف و نیات مذهبی مردم جامعه قرار دارد همانند مساجد، حسینیه‌ها، مقابر و زیارتگاه‌ها ولی آنها نیز معماری ملی هستند. معماری ایرانی پس از ورود اسلام ادامه همان معماری ایران قبل از این تاریخ است. درست است که از این سرفصل تاریخی به بعد عقیده، مرام و کیش جدیدی در ایران پا گرفت و فراگیر شد، ولی همان‌گونه که قبلا توضیح داده شد حتی بسیاری از مساجد اولیه در ایران با تغییر دکور در محل همان آتشگاه‌ها و آتشکده‌های زردشتی شکل گرفت. معماری مساجد حتی در دیگر کشورهای مسلمان نیز با الگو‌برداری از معماری ایران ساخته شد. باوجود عملکرد خاصی که در مساجد انجام می‌شود، تکنیک ساخت، دید و تکنولوژی ساسانی در آنها دیده می‌شود یعنی ادامه و تکامل همان معماری اصیل ایرانی هستند. به اضافه، اعراب برخلاف ایرانیان دارای یک تمدن و سبک معماری خاص خود نبودند که بتوانند با آمدن به ایران بر هنر و معماری آن تاثیر بگذارند. در واقع حرکتی برعکس صورت گرفت چون همیشه پدیده متکامل‌تر است که روی پدیده‌های کمتر تکامل یافته تاثیر می‌گذارد.
قدیمی‌ترین بناهای باستانی ایران به 2500 تا سه‌هزار سال پیش برمی‌گردند. آیا بناها و آثار برجسته معماری قدیمی‌تر از آنچه در تخت‌جمشید و پاسارگاد به‌جا مانده، وجود دارد که ارزش‌های ویژه معماری و هنری در آنها نهفته باشد؟ ویژگی‌ها و خصوصیات مهم این آثار چه هستند؟
از قدیمی‌ترین بناهای تاریخی ایران «زیگورات چغازنبیل» است که حالت هرمی‌شکل دارد. این مکان معبدی بوده که پله‌پله بالا می‌رفته و دری داشته است که به مکانی باز می‌شده و در آن عبادت می‌کردند. این بنا با آجر ساخته و مطالبی با خط میخی رویش نوشته شده که ممکن است در زمان‌های بعد برخی چیزها روی آن اضافه شده باشد. از آثار باقیمانده باستانی دیگر بناهای پاسارگاد و تخت‌جمشید هستند. در کنگاور در مسیر کرمانشاه نیز یک معبد یونانی وجود دارد که یونانی‌ها ساختند. حدود 30،20سال قبل در یکی از آثار باستانی کشف‌شده در کوه، یک هرکول یونانی پیدا شد که آن را نگه داشته‌اند. از این معابد یونانی در چند نقطه دیگر ازجمله در نزدیکی کازرون سراغ داریم که اغلب با سنگ ساخته شده‌اند.
پاسارگاد و تخت‌جمشید همزمان با اوج تمدن و معماری یونان بوده‌اند. به نظر شما این بناها تاثیری از تمدن یونان داشته‌اند؟
خیلی‌ها این سوال را مطرح می‌کنند. من نمی‌دانم فکر اینکه معماری هخامنشی تحت تاثیر یونان بوده از کجا پیدا شده است. در هر زمانی موج نامریی در مناطق مختلف دنیا پدیدار می‌شود که حاصل آن شکل‌گیری حالت‌ها و اشکالی ناخودآگاه است که بدون ارتباط با هم، حالت‌‌ها و اشکالی را به وجود می‌آورند که با آثار دیگر همخوانی دارند. مشابه همین زیگورات چغازنبیل را می‌توان نزد «مایا»‌ها در آمریکای لاتین مشاهده کرد. انسان تعجب می‌کند که این دو فرم از نظر شکلی چقدر با هم قرابت و مشابهت دارند در حالی که در آن زمان قاره آمریکا برای ساکنان مشرق زمین کشف نشده بود یا زمانی که هخامنشی‌ها، کاخ‌ها و بناهای خود را بنا می‌کردند، ایده‌ها و نظرات مشابهی از نظر فرم معماری‌های ایران و یونان تداعی می‌شود. در زمان صفویان که همزمان با نهضت رنسانس اروپاست، در مطالعه مسجد شاه اصفهان می‌توان حالت‌هایی از معماری رنسانس ایتالیا را در آن تصور کرد در حالی که هیچ ارتباطی بین این دو معماری وجود نداشته است برای مثال، حال و هوای ستون‌ها و پایه‌هایی که در شبستان اصلی مسجد شاه روی زمین می‌نشیند انسان را به یاد بنای «سانتاماریا دلفیوره» در ایتالیا یا یکی، دو ساختمان زمان رنسانس در این کشور می‌اندازد بدون اینکه ارتباطی با همدیگر داشته باشند. در مورد معماری هخامنشی نیز قطعا همین حالت وجود دارد که در نظر بیننده برخی حالات و مشابهت‌ها تداعی می‌شود ولی این یک امر ناخواسته بوده و ارتباطی به معماری یونان نداشته است. قبلا در بحث تاریخ معماری جهان توضیح داده شد که معماری یونان از چهار نظم مختلف تشکیل شده و دارای یک واحد اندازه‌گیری خاص خود بود که این واحد قطر ستون در یک‌سوم ارتفاع آن از زمین بود. چنین نظم و چنین مقیاسی در معماری هخامنشی وجود نداشت. از نظر ستون‌ها، در معماری هخامنشی ستون و پوشش روی ستون از سنگ یا چوب بود که باز با یونان فرق داشت. تنها مورد مشابه شاید هاشورهای روی تنه ستون‌ها باشد که به‌صورت نیم‌دایره‌هایی شیارمانند از پایین به بالای ستون امتداد یافته‌اند. یک فرضیه این است که کارگرانی از یونان برای کار به ایران آمده باشند ولی طرح، فکر و معمار یونانی نبوده است چون اگر اینطور بود معماری، نظم‌ها و مقیاس‌های خودشان را پیاده می‌کردند یا حداقل ستون و سرستون‌های خود را می‌ساختند. یک مقایسه غلط دیگر مقایسه این معماری با معماری مصری است آن‌هم به واسطه برخی تزیینات و عواملی چون آدم بالدار که در معماری مصری و هخامنشی وجود دارد.
از آتشکده و آتشگاه‌های زردشتی قبل از اسلام چه آثاری باقی مانده و شکل ساختمانی و نمادهای آنها چگونه بوده‌اند؟
من نمی‌دانم ایده آتشگاه از کجا گرفته شده و خودم نیز چیزی پیدا نکردم ولی آتشکده یک پدیده خاص شامل یک چهاردیواری است که رویش یک گنبد قرار می‌گیرد و آتشدان، محل آتش یا آتشگاه در مرکز و زیر گنبد قرار می‌گرفته است. از آتشکده‌های باستان یکی، دو نمونه بیشتر نمانده است. مهم‌ترین آنها آتشکده «نیاسر» در نزدیکی کاشان است. این آتشکده چهار بخش و چهار پایه است که یک مربع را تشکیل داده و روی آن یک گنبد است. در بسیاری از نقش‌های برجسته باستانی می‌توان تصویر آتشکده را هم مشاهده کرد. یک آتشکده دیگر در نزدیک پاسارگاد است. از تخت‌جمشید در جاده‌ای که به سمت پاسارگاد می‌رود در کنار جاده یک اثر باستانی از آتشکده را می‌توان دید. یک آتشکده دیگر هم در بروجرد بود که بعد از اسلام به مسجد تبدیل شد و هنوز پابرجاست.
آیا ساختن گنبد ضرورت تکنیکی آن دوران بود که رایج شد یا از جنبه اقلیمی و از بعد نمادین اهمیت داشت؟
گنبد یک پدیده تکنیکی بود چون ساختمان و معماری با اقتصاد و پول رابطه مستقیم دارد. اگر ساسانیان این تکنیک را برای پوشش ساختمان‌هایشان به‌کار گرفتند اساسا باید از یک زمینه اقتصادی برخاسته باشد. قبل از آنها هخامنشیان کارهای زیادی با ستون و سنگ انجام می‌دادند که مطمئنا گران‌تر تمام می‌شد. بنابراین ساسانیان از جنبه مصالح که به وفور یافت می‌شد، از نظر وقت و سرعت عمل این راه‌حل را پیدا کردند. این راه‌حل نیز طبعا با علم و تکنولوژی زمان خاص خودش پاسخ پیدا کرده است و آن تکنیک طاق‌بندی به صورت گنبد بود. قبل از آن ستون‌های یکپارچه سنگی رسم بود که رویش را با لنت‌های سنگی یا چوبی می‌پوشانیدند. در پاسخ به قسمت دوم سوال باید بگویم گنبد در برخی موارد و به‌خصوص پس از اسلام جنبه نمادین به‌خود گرفت. گنبد به‌خصوص با فرم کروی و رنگ آبی آسمانی یک نوع بازسازی فکر آسمان است و این را تداعی می‌کند که ما در زیر گنبد سپهر قرار گرفته‌ایم. پس گنبد و رنگ آبی افلاک را در مقابل دیده بیننده بازسازی می‌کند. شاید در پس این فکر یک موضوع متافیزیکی هم خودنمایی می‌کند و آن این است که انسان معتقد به مسایل معنوی باید فکرش عروج کرده و به لایتناهی و آسمان‌ها سر بکشد و گنبد نماد همین آسمان است.
با توجه به اینکه شما بسیاری از آثار باستانی ایران را دیده‌اید، کدام‌یک از این آثار به‌عنوان میراث تاریخ بشریت در یونسکو به ثبت رسیده‌اند؟
در زمانی که من مسوولیت دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را بر عهده داشتم، برنامه خاصی برای دانشجویان ترتیب داده بودیم. دانشجویان معماری باید به دیدن و مطالعه بناهای تاریخی ایران می‌رفتند، از آنها نقشه‌برداری می‌کردند و تحویل دانشکده می‌دادند. ما برای این کار، ارزش خاصی قایل بودیم. به دلیل اینکه خودم نیز در این قسمت فعالیت می‌کردم. ما سعی می‌کردیم بناهایی را که ثبت تاریخی شده‌اند ولی نقشه و عکس نداشتند، برای این منظور تعیین کنیم تا کمبودها مرتفع شود. الان نمی‌دانم آن نقشه‌ها چه سرنوشتی پیدا کرده است اما دقیقا نمی‌دانم کدام آثار در یونسکو ثبت هستند ولی تصور من این است آنهایی که در فهرست آثار تاریخی و میراث معماری باستانی و تاریخی ایران هستند باید در فهرست یونسکو منعکس شده باشند. بنایی در ایران به لحاظ تاریخی نیست که ارزش هنری نداشته باشد. در زمینه باستان‌شناسی تنها ایرانی‌ها نبودند که فعالیت می‌کردند، بلکه تعدادی باستان‌شناس خارجی که در ارتباط با یونسکو بودند نیز فعالیت می‌کردند از جمله «آندره گودار» فرانسوی که چند سال مسوول اداره باستان‌شناسی ایران بود و «گریشمن» فرانسوی که مسوول حفاری در منطقه غربی ایران و به‌طور خاص در شوش بود.
ورود اسلام چه تاثیری بر معماری ایران داشت و چه چیزهایی به واسطه آن تغییر کرد؟ آیا این تاثیر منحصر به ساختن بناهای مذهبی بود یا در دیگر اشکال هنر و معماری نیز وارد شد؟
در اسلام چیزهایی مورد توجه قرار گرفته که باید محترم شمرده شوند و چیزهایی نیز نفی شده‌اند. از جمله موضوع پیکرتراشی و نقش‌آفرینی در ساختمان‌ها و به‌خصوص در ساختمان‌های مذهبی. می‌دانید که قبل از اسلام در پدیده‌های مذهبی خارج از ایران، مثل کلیساها و سایر بناهای مسیحی، نقش چه به صورت نقاشی و چه به صورت نقش برجسته و مجسمه‌تراشی متداول بود، البته نه به‌عنوان بت بلکه یادآوری یک سلسله اتفاقات تاریخی و مذهبی. این را نمی‌توان بت قلمداد کرد ولی به‌نظرم کسی که جلو مجسمه عیسای مصلوب که با سنگ یا چوب تراشیده شده، خم شده یا تعظیم و گریه کرده و زانو می‌زند، نوعی بت‌پرستی است. از عیسی مسیح که شکل و عکسی نداریم که بگوییم اینطوری بوده و اگر هم اینطور بوده است، این اعمال معنی ندارد. اگر عکس واقعی‌ او هم بود، وقتی جلو او این اعمال انجام می‌شد باز کار درستی نبود. این بخش از هنر در اسلام ممنوع شد. باید بگوییم متاسفانه ما قبل از اسلام در هنر ساسانی پیکرتراشی داشتیم و تمام نقش برجسته‌ها در کوه‌ها از جمله نقش‌رستم از دستاوردهای هنری ساسانی است که فرق کیفی با هنر حجاری و نقش‌برجسته هخامنشی دارد. در کازرون غاری هست که در مدخل آن یک مجسمه شاهپورشاه نصب شده و این غار به غار شاهپور معروف شده است. این مجسمه یکپارچه از خود کوه درآمده و تراشیده شده که یادآور مجسمه‌سازی مصر است. پس از اسلام این رشته از هنر عقب ماند البته اگر این پدیده از مساجد ما حذف شد، به جای آن هنرهای دیگری آمد. هنرمند ایرانی نمی‌تواند آرام بنشیند، باید یک‌جوری احساسات درونی خود را بیرون بریزد و نمایش دهد. مجسمه‌سازی و پیکرتراشی ممنوع شد ولی هنرمند ایرانی به هندسه، خطاطی و هنرهای دیگر که بیشتر جنبه انتزاعی داشت روی آورد که بسیاری از آنها در نوع خود جزو شاهکارهای هنری محسوب می‌شوند.
اساسا می‌توانیم واژه «معماری ایرانی» را به‌کار ببریم در حالی که ایران کشوری چندقومی و دارای تنوع اقلیمی است؟
به‌هرحال چون ایران یک محدوده جغرافیایی خاصی را تشکیل می‌دهد، آنچه که در این محدوده اتفاق می‌افتد باید به‌عنوان «معماری ایرانی» نامگذاری شود. منتها فرق زیادی بین ایران و سایر کشورها تنوع جغرافیایی و اقلیمی ایران است. برای نمونه، در شمال ایران منطقه‌ای سبز و مرطوب با حجم بارندگی زیاد داریم در صورتی که در مرکز و جنوب، منطقه‌ای خشک و گرم و فاقد سبزی. طبیعی است که این شرایط بسیار متفاوت اقلیمی دو نوع معماری را نیز ایجاب می‌کنند، کمااینکه معماری کوهستان با کویر نیز تفاوت آشکار دارد و نمی‌توان معماری کوهستان را در کویر پیاده کرد. اما ساکنان محدوده جغرافیایی ایران باوجود تفاوت‌های قومی، ملی و محلی دارای هویت و فرهنگ مشترک تاریخی هستند که یک جنبه این فرهنگ مشترک، معماری است. تفاوت‌های اجباری تحت شرایط اقلیمی نافی معماری ایرانی در سراسر مرزهای جغرافیایی و حتی سرزمین‌هایی که زمانی جزو خطه ایران بودند، نیست.
پوشش گنبد برای مساجد، باوجود تکنولوژی‌های بسیار پیشرفته‌تر پوشش سقف، کماکان همچون گذشته باقی مانده است. اضافه بر آن حتی با استفاده از مصالح و ابزار مدرن اقدام به ساختن مناره و طاق‌ هلالی می‌کنند که در یک زمان به‌عنوان پیشرفته‌ترین فناوری طاق و سقف محسوب می‌شد. این عامل ساختمانی حالتی نمادین پیدا کرده است؟
مناره و طاق گنبدی، پدیده‌های تکنیک ساسانی هستند که در راه تکامل خود به اینجا رسیده‌اند. از زمان رواج این تکنیک هزارو300 یا 400سال می‌گذرد. در زمان انقلاب صنعتی تکنیک جدیدی جای آن را گرفت. بنابراین این شکل باوجود تکنیک‌های پیشرفته بعدی جا افتاده و حالت سمبل و نماد به خود گرفته است. اسم مسجد که می‌آید انسان به یاد گنبد و مناره و طاق هلالی می‌افتد. با توجه به تکنیک‌ها و مصالح متکامل‌تر امروزی، اجرای این سمبل‌ها در مساجد یک ضرورت تکنیکی دوران خاص ما نیست بلکه جنبه دکور و تزیینات دارند، کمااینکه الان گنبد را با تیرآهن یا بتون آرمه می‌سازند و رویش را کاشیکاری می‌کنند. من فکر می‌کنم در عالم نوگرایی و معماری مدرن امکان ساختن مسجد و اماکن مذهبی که ایرانی هم باشد، هست بدون اینکه نیاز باشد از آثار معماری قدیم و گنبد و مناره و اینطور چیزها نسخه‌برداری کنیم.
تاریخ معماری ایران بعد از ساسانیان را بر اساس آثار به‌جا مانده و تفاوت‌های موجود در سبک آنها می‌توان به هشت‌دوره متمایز تقسیم کرد که شامل دوره حاکمیت اعراب، سامانیان، سلجوقیان، مغول‌ها، صفویه، زندیه، قاجاریه و پهلوی است. آیا با این تقسیم‌بندی موافقید و در مورد شاخص‌های هر یک چه توضیحی دارید؟
مرحله‌بندی تاریخ معماری را بالاجبار باید با پسوند حکومت‌ها و حاکمیت‌ها معرفی کرد همان‌گونه که تاریخ جوامع جلو می‌آید هرکدام از این دوران تحت‌تاثیر عوامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی زمان خود پدیده‌های هنری خود را به وجود آوردند که یکی از آنها معماری است. پس نمی‌توان با این نوع مرحله‌بندی مخالفت کرد چون واقعیت‌هایی بوده که اتفاق افتاده و خارج از خواست و اراده ماست. منتها در هر یک از این دوره‌ها حوادثی اتفاق افتاده که هنر معماری نیز بالاجبار تحت تابعیت از آنها بالا و پایین رفته است.
 فرض کنید در تاریخ ایران از حمله مغول‌ها خیلی صحبت شده و از مصایب، ناراحتی‌ها و فجایعی که در آن دوران بر مردم ایران رفت، می‌گویند تا جایی که هنوز ایران قد راست نکرده و کمرش شکست، اگرچه مغول‌ها حامل برخی دستاوردها و تاثیرات مثبت هنری و فرهنگی هم بودند. درست است که مغول‌ها حمله کردند و ویرانی‌های زیادی به بار آوردند، ولی آنچه مسلم است اینکه فرهنگ ایرانی بر مغول‌ها غالب شد و مهاجمان تحت تاثیر فرهنگ خاص ایران کارهای بسیار جالبی کردند و شاهکارهایی در زمینه‌های معماری، هنرهای تجسمی، شعر، نویسندگی و زمینه‌های علمی به وجود آوردند. در تمام این دوران ما شاهد یک روال ثابت و مستمر و رو به جلو در معماری بوده‌ایم، البته تا زمان قاجار که اوج افول فرهنگی و هنری ایران در این دوره بود. ولی تحت تاثیر انقلاب صنعتی و تحولات علمی در اروپا که همزمان با اواخر دوره قاجاریه و اوایل دوره پهلوی بود، معماری جهان دچار تلاطم‌های شدیدی شد که درون آن معماری مدرن متولد شد.
هر یک از دوران فوق‌الذکر تاریخ معماری ایران، به‌خصوص در دوران اخیر، با یکی از سبک‌های معماری اروپا همزمان بوده است. آیا تاثیراتی از آنها را می‌توان در معماری ایران سراغ گرفت. منظورم به‌طور خاص پس از صفویه تا به امروز است؟
بله، در خیلی موارد تاثیرات زیادی از اروپا گرفتیم. این امر نه‌تنها در معماری، بلکه در سایر ابعاد فرهنگی هم به‌خوبی نمایان است. فرضا تا قبل از صفویه مراسم مذهبی به‌صورت راه‌انداختن دسته‌های عزاداری، سینه‌زنی و تعزیه‌خوانی که امروز متداول است، وجود نداشت و از آن زمان این قبیل مراسم وارد فرهنگ مذهبی ایران شد. برای نمونه تعزیه‌خوانی در زمان قاجار به اوج خود رسید چون ارتباطات قاجار با فرنگ خیلی زیادتر شد و نمایشات مذهبی ایتالیا و سایر ممالک اروپایی روی مراسم ما اثر می‌گذاشت. در حقیقت تعزیه‌خوانی یک اپرای تراژیک است برای اینکه بازیگری، لباس، شمایل‌سازی، موسیقی و آواز در آن هست. علم و کتل نیز پدیده‌های فرهنگی وارداتی از اروپا هستند. عَلم عبارت است از یک چوب بلندی که چوب دیگری مثل صلیب آن را قطع می‌کند و سپس روی آن را با پر طاووس، خروس، شمع و... می‌پوشانند. این یک نماد صلیبی و یادآور مراسم سنتی- مذهبی در کشورهایی چون ایتالیا و اسپانیاست. چنین سمبل‌ها و علايمی در دیگر کشورهای مسلمان وجود ندارد. پیدایش تکیه هم مربوط به زمان قاجاریه است. در آن زمان شاه به اروپا زیاد مسافرت می‌کرد و این صنعت تئاتری را از اروپا تقلید کردند مثلا با کمال تاسف تکیه دولت را که یک تئاترگرد بود، به خاطر ساختن یک بانک در زمان پهلوی خراب کردند در صورتی که این اثر می‌ماند، ما می‌توانستیم به دنیا نشان دهیم صاحب چنین تئاتری بودیم که امروز در ممالک غربی رایج شده و ایده‌اش را به خود اختصاص دهیم. مثال دیگر تکیه حاج‌ابوالقاسم است که یک پدیده صددرصد فرنگی است. یک نمونه دیگر این تاثیرات در زمان مسافرت‌های ناصرالدین‌شاه به اروپا اتفاق افتاد که او در مراجعت به ایران، تحت‌تاثیر اپراها و بالرین‌ها، شلیته و جوراب‌شلواری را به ایران آورد و در حرمسراهایش از آن استفاده می‌کردند. از معماری تا لباس، ستون‌ها و گچبری‌هایی که در آن زمان رایج شد و امروز با وجود تمام تغییرات مجددا دوباره انجام می‌دهند، همه‌ آن تحت‌تاثیر اروپا بود. بنابراین در بسیاری از زمینه‌هایی که قبلا وجود نداشت تاثیراتی گرفته شده است. ولی وقتی صحبت از معماری صفویه مثل مسجد شاه اصفهان، عالی‌قاپو، کاخ چهل‌ستون، هشت‌بهشت و پل‌های اصفهان می‌شود، آنها صد درصد ایرانی بوده‌اند.
در کتب تاریخ معماری جهان، مبحث تاریخ معماری ایران با زندیه به پایان می‌رسد. آیا بعد از آن، ما اثر برجسته‌ای که به لحاظ ارزش‌های جهانی قابل ارایه باشد، داریم یا همان‌گونه که تاریخدان‌ها گفته‌اند، باید بحث تاریخ معماری ایران را در آن دوران متوقف کرد؟
اولا سلسله زندیه دوران کوتاهی را گذراند، بنابراین از این دوره پدیده‌های معماری زیادی در دست نیست ولی همان تعدادی هم که مانده از نظر ارزش معماری کارهای جالب و نمایشگر زبان خودش است. این آثار جزو آثار تاریخی محسوب می‌شوند همچون مسجد وکیل و دروازه‌قرآن در شیراز اما دوران قاجار دوران قهقرایی ایران بود و در این دوران شاهد پسرفتگی و عقب‌افتادگی‌های خیلی عظیمی هستیم آن‌هم در دورانی که ممالک اروپایی در سایه انقلاب صنعتی وارد جهش‌های عظیم اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شدند و دوران بیداری اروپا بود. در زمان قاجاریه انحطاط در همه زمینه‌ها، از جمله در زمینه‌های فکری و هنری گریبانگیر جامعه شد و این شکست‌ها خود را خیلی خوب در زمینه جنگ‌ها که همه‌ آن به ضرر ایران تمام شد، نشان داد. در زمینه سیاسی نیز بندوبست با خارجی‌ها و مکر صفتی خصیصه حاکم شده بود. به لحاظ اجتماعی نیز جز خسران و ضرر چیزی برای مملکت به ارمغان نیاورد. دربارها و حرمسراهایشان مملو از توطئه‌های زنانه، مرد، زن و خواجه بود. البته در این دوران شاهد تک‌نمونه‌هایی از آثار برجسته معماری هستیم مثلا همان تیمچه قم که مربوط به آن دوره است یکی از شاهکارهای معماری ملی ایران محسوب می‌شود. اگر از تهران به سمت کاشان بروید، از قم که عبور کنید سمت چپ قبل از اتمام مسیر به بازار و تیمچه برمی‌خورید که بسیار دیدنی است. از بیرون چیزی ندارد و هرچه هست از داخل است. در داخل آن در نهایت ظرافت با آجر کار شده به طوری که انسان فکر می‌کند سوزن‌دوزی کرده‌اند. این بنا شامل سه‌گنبد است که از به هم‌انداختن عوامل هندسی با همدیگر و مخلوط‌کردن قوس‌ها و منحنی‌ها به وجود آمده‌اند و این فکر به وجود می‌آید که یک دهانه بزرگ را با چه ظرافتی توانسته‌اند کاشیکاری کنند. از نمونه‌های دیگر آثار معماری قاجاریه مسجد سپهسالار تهران، دروازه‌های شهر تهران، کاروانسراها و تعدای کاخ را می‌توان نام برد، مثلا کاخ گلستان را می‌توان به‌عنوان یک اثر تاریخی دیگر نام برد که یک قسمتش در زمان زندیه ساخته و در زمان قاجار تکمیل شد. در خارج از محدوده سابق شهر تهران کاخ نیاوران را ساختند که جالب توجه بود ولی اهمیت کارهای قاجار مطمئنا به پای معماری صفویه نمی‌رسد. اشکال معماری قاجار این بود که بیش از حد از خارج تاثیر گرفته بود. نمونه دیگر مسجد آقابزرگ کاشان است که از نظر فکر مسجد‌سازی با مساجد دیگر فرق می‌کند چون در مسجد‌های دیگر، شبستان‌های مختلفی برای ادای نماز وجود دارد ولی اینجا فقط محل ادای نماز نیست، هم مسجد است، هم مدرسه و هم محل زندگی طلبه‌ها. هر سه عامل در زیر یک سقف جا داده شده‌اند. نمونه دیگر حمام و تیمچه امین‌الدوله است که آن را قبلا توصیف کرده‌ام. یک شاهکار برجسته معماری این دوران در کاشان، خانه بروجردی است که وقتی در قدیم به اتفاق دانشجویان مسافرت می‌کردیم، این اثر معماری را کشف کردیم.
به دلیل تحولات تکنولوژیکی و علمی به خصوص پس از جنگ جهانی اول، معماری در زمان پهلوی به صورت‌های مختلف متحول شد. در اوایل این دوران تحت تاثیر ملی‌گرایی خاص و الهام‌گرفتن از ایران باستان، هخامنشیان و سپس ساسانیان، نسخه‌برداری و تقلید از آنها شروع شد چرا که برای پهلوی‌ها دوره هخامنشیان آغاز ایران باستان محسوب می‌شد. با این نگرش در آن دوران کارهایی انجام شد مثل شهربانی تهران، بانک ملی، بنای اولیه آرامگاه فردوسی که من بازسازی‌اش کردم، مدرسه انوشیروان دادگر، موزه ایران باستان و امثال آنها. همه اینها تحت تاثیر معماری ایران باستان بنا شدند که به‌نظرم غلط بود. از طرف دیگر، پیشرفت ایران فقط قالب تجددخواهی به خودش گرفته بود و آن روزها خیلی حول و حوش آن بحث می‌شد که نمونه‌اش را در اشعار عارف، عشقی، ملک‌الشعراء و ایرج‌میرزا می‌توان دید. برخی ساختمان‌هایی نیز که در دوران رضاشاه ساخته شد، مثل ایستگاه‌های راه‌آهن، برخی مدارس و دانشگاه تهران اساسا توسط فرنگی‌ها و به‌خصوص آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها ساخته شد به طوری که اگر به سقف ایستگاه راه‌آهن تهران نگاه کنید، طرح صلیب شکسته آلمان هیتلری می‌بینید که با هم تلفیق شده و یک نقشی را به وجود آورده است. مدارسی چون دبیرستان فردوسی، فیروزکوهی و نوربخش هم توسط فرانسوی‌ها طراحی و ساخته شد. پس حرکت غرب‌زدگی را قاجار شروع کرد و سپس پهلوی آن را ادامه داد. این گرایش به غرب که در فرصت زمانی کم و با سرعت پدیدار شد، مجالی به معمارهای ایرانی نمی‌داد که فکر و معماری مدرن ایران را با استفاده از تکنیک غرب اجرا کنند. درست است که تکنولوژی، غربی است ولی در این وسط ما چه کاره هستیم؟ ما از این آب و هوا و سنن چگونه می‌توانیم به نفع کشور خودمان استفاده کنیم و سبک ملی ایرانی داشته باشیم؟
بعدها که دانشکده هنرهای زیبا تاسیس شد، به‌خصوص از موقعی که تحت مدیریت معمارهای ایرانی درآمد، با برگزاری سمینارها، کنگره‌ها و با مسافرت‌ها و گنجاندن موضوعات آموزشی خاص، موضوع سبک معماری ایرانی ضمن استفاده از تکنیک جدید، مورد توجه بیشتری قرار گرفت. از آن دوران بود که تلاش فراوانی برای شناخت هنر و معماری اصیل ایرانی و نقشه‌برداری از آثار باستانی و مسافرت‌های دانشجویان و اساتید به چهارگوشه ایران و روستاهای دوردست برای لمس و کشف جنبه‌های پنهان فرهنگ و هنر معماری ایرانی شروع شد.
 سلسله‌های پادشاهی اساسا در حول و حوش پایتخت‌ها اقدام به ساختن و آبادکردن می‌کردند، مثل صفویه در اصفهان و زندیه در شیراز. اما در تهران که پایتخت قاجاریه بود، آثار برجسته تاریخی دیده نمی‌شود. نظر شما چیست؟
بناهایی که در زمان قاجاریه در تهران ساخته شد عبارتند از مسجد سپهسالار، کاخ گلستان، یک قسمت از بازار و تعدادی مسجد دیگر از جمله مسجد شاه (امام). متاسفانه یکی از کارهای بدی که در زمان رضاشاه انجام شد از بین‌بردن دروازه‌های تهران بود که به دستور سرلشکر بوذرجمهری انجام گرفت. همان‌طور که می‌دانید تهران از زمان قاجار پایتخت شد و تا آن دوره، به آن صورت وجود خارجی نداشت و روستایی از توابع شهرری مابین این شهر و روستای شمیران بود. قاجار، تهران را مقر خود قرار داد و دور تا دور پایتخت جدید را به سبک همان زمان خندق کندند چون مورد تهاجم مدعیان و دشمنان بودند و به این وسیله از خود دفاع می‌کردند. بنابراین برای ورود و خروج به شهر 13دروازه روی خندق‌ها ساختند که خیلی جالب بود و می‌توانستند شاخص باشند. متاسفانه این دروازه‌ها الان در تهران وجود ندارند ولی از دروازه‌های ساخته‌شده در آن دوران یکی در قزوین و یکی در سمنان هنوز پا برجاست. کاخ نیاوران نیز از بناهای قاجار بود که در زمان محمدرضاشاه تعمیر و بازسازی شد و محل کارش هم، همان‌جا بود. چند کاخ نیز در سرخه‌حصار و دوشان‌تپه و شهرستانک ساختند. کاخ‌گلستان که شمس‌العماره نیز جزیی از آن بود، در زمان قاجاریه تکمیل شد. بخش بسیار زیبای آن تخت‌مرمر است که تخت سلطنتی بود و با سنگ‌مرمر ساخته شده، رویش هم یک حوض کوچک با فواره گلاب ساخته بودند.
عمر پایتخت‌های ایران و آمریکا تقریبا یکسان است ولی شهرسازی و بناهای این دو شهر و اساسا نگرش به ساختن پایتخت در این دو کشور بسیار متفاوت است. در این مورد چه نظری دارید؟
واشنگتن را نباید با تهران مقایسه کرد چون هر کدام تحت شرایط خاص خود به وجود آمده‌اند که این شرایط هیچ شباهتی به هم ندارند. واشنگتن یک شهر طراحی‌شده است که تحت افکار شهرسازان فرانسوی طراحی شد و به وسیله آنها و هورهای بزرگ طراحی شدند و عوامل مهم در راه این محورها قرار گرفتند که نظیر آن را در پاریس نیز می‌توان مشاهده کرد. تفاوت بزرگ دیگر شرایط اقتصادی و تکنولوژیکی بود که آمریکا با زمان خودش هماهنگ بود. آغامحمدخان قاجار از یک ایل بلند شد و برای اینکه دور از دسترس دشمنانش یعنی زندیه باشد، به دلایل صرفا نظامی تهران را مقر خود انتخاب کرد تا به ایل خود در استرآباد و به کوهستان‌های بلند که جنبه دفاعی در زمان عقب‌نشینی احتمالی داشت، نزدیک باشد. تهران در آغاز حالت یک مأمن نظامی داشت و کم‌کم به ساختمان‌سازی بدون طرح قبلی در آن اقدام کردند. بعدها باید ارکان و ساختارهای حکومتی را نیز در آن ایجاد می‌کردند که ارگ سلطنتی را که مقر حکومت و دستگاه دولتی بود در آن ساختند و سپس بافت مردمی دورادور آن را گرفت بنابراین همانند تمام شهرهای دیگر بدون طرح قبلی بود. اگر هم‌اکنون بافت قدیمی تهران را از بالا نگاه کنیم مجموعه‌ای از خانه‌های کوچولو، کوچولو، یک شکل و یک‌جور را که کوچه‌های تنگ‌وتاریک زولبیایی‌شکل آنها را به هم ربط می‌دهد، مشاهده خواهید کرد. پس شهرسازی تهران برعکس واشنگتن برنامه‌ریزی‌شده نبود. در واقع تهران روستایی بود که از طول و عرض با همان سبک و شیوه زندگی روستایی رشد کرده بود و بعدها در زمان بنا به ضرورت‌های حکومتی، اقتصادی و امنیتی میان آنها را خیابان‌کشی کردند که آن‌هم بر اساس حجم ترافیک آن‌موقع بود که اساسا پاسخگوی تراکم جمعیت فعلی و ترافیک کنونی‌اش نیست.  
از دوران پهلوی شهرنشینی در ایران شتاب بی‌سابقه‌ای گرفت. بناهای زیادی توسط اروپایی‌ها در ایران ساخته شد. برخی از آنها توسط آلمانی‌ها بنا شد که همزمان با اوج فاشیسم هیتلری بود و مشابه بناهای آن دوره آلمان نازی بودند. به عقیده برخی این سبک «معماری فاشیستی» نامگذاری شده است. نظرتان چیست؟
آلمانی‌ها تحت تاثیر همان افکار فاشیستی وقتی کاری در ایران می‌کردند، فکر می‌کردند باید تظاهری از همان عقاید باشد. در اینجا لازم است خاطره‌ای را تعریف کنم. در زمان تصدی وزارت مسکن توسط آقای نیک‌پی که افکار و نظریات خاصی داشت، ریاست دانشکده هنرهای زیبا با من بود و در تمامی شوراها و کمیسیون‌های شهرسازی و معماری شرکت داشتم. یک روز بعد از شورا با او تنها ماندم. او گفت: «چرا ما نباید یک فکری کنیم که معماری پهلوی را به وجود بیاوریم، تدوین کنیم، ضوابط و چارچوب‌های آن را روی کاغذ بیاوریم و از مهندسان خود بخواهیم که روی همین چارچوب‌ها و ضوابط ساختمان بسازند؟» ضمن بحث و گفت‌وگوی مفصل، به او گفتم: «این کار صحیح نیست. معماری یک امر دیکته‌شونده یا دستورالعملی نیست و نمی‌تواند باشد که فرضا شما با یک امریه بخواهید یک سبک معماری به وجود بیاورید و چنین فکری قابل حصول نیست. ما نمی‌توانیم چنین مقرراتی را تدوین و به دیگران تکلیف کنیم که طبق این بخشنامه و این قالب، معماری کنید. شما نیز صلاح نیست که این نظر را دنبال کنید.» او قانع نشد و اصرار داشت که این فکر عملی شود و من هم مخالف بودم. مخالفت من جنبه سیاسی نداشت و صرفا جنبه فنی و علمی داشت چون معماری پدیده‌ای است که از دل جامعه می‌جوشد، بالا می‌آید و نمی‌شود آن را تکلیف کرد. من همان‌روز به او گفتم: «ما در تاریخ معاصر دو نمونه داشتیم، هیتلر و موسولینی. هردو خواستند سبک معماری فاشیستی را ابداع کرده و بر دیگران تحمیل کنند ولی دیدیم به محض اینکه این دو حکومت ساقط شدند، معماری‌شان نیز ناپدید شد. معماری فاشیستی محکوم به فنا بود. پس ما باید از این تجربه درس بگیریم. معماری باید خودجوش باشد و از بطن جامعه بیرون بیاید و غیر از این نمی‌تواند باشد.» به علاوه، آن سبکی که آن زمان در ایران اجرا می‌شد همان معماری پهلوی بود و در آینده هرگاه صحبت از معماری آن دوران شود، با همین هویت شناخته خواهد شد و دیگر لزومی به مقررات و بخشنامه ندارد.

علی فراستی . عضو هیات‌علمی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا
منبع:روزنامه شرق
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین