|
|
امروز: سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۸
کد خبر: ۱۹۶۳۸۲
تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۳۹۶ - ۰۶:۴۰
شاید اگر عکس‌ها و فیلم‌هایش منتشر نمی‌شد کمتر کسی باور می‌کرد با گذشت نزدیک به دو دهه از آغاز قرن 21هنوز هم در جایی مثل آمریکا در حمایت و دفاع از نژاد‌پرستی تظاهراتی شکل بگیرد.
 شاید اگر عکس‌ها و فیلم‌هایش منتشر نمی‌شد کمتر کسی باور می‌کرد با گذشت نزدیک به دو دهه از آغاز قرن 21هنوز هم در جایی مثل آمریکا در حمایت و دفاع از نژاد‌پرستی تظاهراتی شکل بگیرد.

درست است که مقوله منفور و نژادپرستی در سراسر دنیا هنوز به‌طور کامل ریشه کن نشده و هر از چند گاهی خبرهای تلخی در مورد رفتارهای ضد‌اجتماعی عده‌ای که دست به رفتارهای نژادپرستانه زده‌اند شنیده می‌شود‌ اما باور اینکه عده‌ای در حمایت این تفکر ضد‌انسانی دست به تظاهرات بزنند بسیار هشدار‌ دهنده و البته غم‌انگیز است.

طی یک قرن و نیم گذشته اتفاقات تلخ و گزنده مختلفی حول محور این گرایش ضدبشری رخ داده که نتایج دردناکی داشته اما به‌نظر می‌رسد با وجود تجربه یک جنگ جهانی و هزاران درگیری خونین و تلف شدن ده‌ها هزار نفر هنوز هم عده‌ای ترجیح می‌دهند با رفتارهای نژادپرستانه بخش مهمی از این رفتار غیر‌انسانی را زنده نگه دارند.

با این حال سینما از دیرباز موضعی به‌شدت منفی در قبال نژادپرستی داشته و فیلمسازان تلاش کرده‌اند آثار مهم و تأثیر‌گذاری در نکوهش این رفتار بسازند که برخی از آنها جزو مهم‌ترین و محبوب‌ترین آثار سینمای جهان به شمار می‌آیند؛ آثاری مثل «کشتن مرغ مقلد»، «حدس بزن چه ‌کسی برای شام می‌آید»، «می.سی.سی.پی آتش می‌گیرد»، «مالکوم ایکس»، «در گرمای شب» و «ساندر» تنها بخش کوچکی از فیلم‌های مطرحی هستند که با این موضوع و تقبیح آن توسط کارگردانان سرشناس جهان سینما ساخته شده‌اند.

جانگوی از بند رها شده / Django Unchained
شاید درنظر اول فیلم «جانگوی از بند رها شده» ادای احترام کوئنتین تارانتینو باشد به ژانر وسترن ولی در دل ماجرا اصلا از این خبرها نیست. تارانتینو همیشه اعتقاد دارد در دل بسیاری از مردم دنیا نژادپرستی یک امر نهادینه شده است.

او در لایه‌های اغلب فیلم‌هایش کما بیش طعنه‌هایی به این موضوع زده است. این لایه‌ها در فیلم «جانگوی...» خیلی سطحی‌تر می‌شوند. فیلم داستان برده‌ای به نام جانگو (جیمی فاکس) است که یک شب در حال انتقال با برده‌های دیگر توسط دندانپزشکی سفیدپوست به نام دکتر شولتز آزاد می‌شود. جانگو بلافاصله می‌فهمد شولتز جایزه بگیر است و شولتز هم که شستش خبردار می‌شود جانگو آدم باهوش و با انگیزه‌ای است از او می‌خواهد در به دام انداختن چند نفر، او را کمک کند و در عوض قول می‌دهد برای آزاد کردن زن جانگو که در اسارت اربابی بی‌رحم به نام کالوین کندی(لئوناردو دی کاپریو) است به او کمک کند. این آغاز سفر پرماجرای مردی سفیدپوست با برده آزاد شده سیاه‌پوست آن هم در جامعه مملو از نژادپرستی‌های رفتاری و ذهنی است. انتقام جانگو از کسانی است که او و هم‌نوعانش را به‌خاطر رنگ پوست‌شان تحقیر کرده‌اند و به اسارت برده‌اند.

تارانتینو در مصاحبه‌ای گفته جامعه‌ای که جانگو به سراغش می‌رود همان جامعه‌ای است که امروز مردم سراسر دنیا در آن زندگی می‌کنند. تارانتینو به‌عنوان کارگردان نمی‌خواهد مردم را بیشتر از حد معمول بترساند؛ چرا که آنها ظاهرا باور کرده‌اند که دیگر نژاد‌پرستی را کنار گذاشته‌اند. نکته‌ای که تارانتینو در مورد فیلم می‌گوید کاملا درست است. با اینکه شخصیت‌ها ظاهرا در سال 1858 زندگی می‌کنند اما دیالوگ‌هایی می‌گویند که فحوای آن را امروز از زبان مردم بسیاری از مناطق دنیا در رابطه با نژادهای مختلف می‌توان شنید و خب! این مسئله ترسناکی است. البته با اینکه فیلم خشن است اما طنز همیشگی و درونی آثار تارانتینو اینجا هم به کمکش می‌آید و باعث می‌شود فضای فیلم قدری تلطیف شود. تارانتینو برای فیلمنامه اورجینال فیلم اسکار گرفت و کریستف والتز برای بازی درخشانش در نقش دکتر شولتز. ضمن اینکه فیلم با بودجه‌ای 100 میلیون دلاری بیش از 400 میلیون فروش کرد تا پرفروش‌ترین فیلم کارنامه کاری این کارگردان درجه یک شود.

12 سال بردگی / 12Years a Slave
سالومون نورثاب فرزند برده‌ای از بند آزاد شده بود که با داشتن همسر و سه فرزند در قرن 19و در نیویورک زندگی می‌کرد. همه‌‌ چیز در اوج دوران برده‌داری برای او که در کار موسیقی بود آرام می‌گذشت تا اینکه یک شب توسط دو تاجر برده ربوده و با کشتی به ایالت نیواورلئان منتقل شد. از اینجا به بعد زندگی روی جهنمی خود را نشان سالومون داد. کسی در نیواورلئان باور نمی‌کرد او یک انسان آزاد است. او مدام در تلاش بود تا راه فراری پیدا کند و دوباره به زندگی سابق و آغوش همسر و فرزندانش برگردد.

اتفاقی که آسان نبود و 12 سال برای رسیدن به آن تلاش کرد و خود را زنده نگه داشت. در این 12 سال هم اربابان زیادی به چشم خود دید، یکی مهربان‌تر و یکی وحشی‌تر. او در این سال‌ها طبیعتا با رنج و سختی سیاه‌پوستان بیشتری هم مواجه شد که دید او به زندگی را تمام و کمال عوض کرد. سالومون بعدها وقتی دوباره به آزادی رسید کتابی نوشت و در آن شرح اتفاقاتی را که تجربه کرده بود مکتوب کرد.

نام کتاب شد:«12 سال بردگی» و استیو مک کوئین، کارگردان جوان انگلیسی 160 سال بعد از انتشار آن را تبدیل یکی از تحسین‌آمیز‌ترین فیلم‌های سال 2013 کرد. فیلمی که توانست اسکار و گلدن گلوب بهترین فیلم سال را به‌دست آورد. در فیلم ماجرا تقریبا مانند کتاب روایت شده و چیوتل اجیفور در نقش سالومون نورثاب بازی می‌کند. از دیگر بازیگران فیلم هم می‌توان به مایکل فاسبندر، برد پیت (که تهیه‌کننده فیلم هم بود)، بندیکت کمبربچ، پل دانو، پل جیاماتی و لوپیتا نیونگو اشاره کرد که این آخری اسکار بهترین بازیگر مکمل زن را به‌خاطر بازی درخشانش به خانه برد.

«12 سال بردگی» در عین حال که پر از لحظات تلخی است که مخاطبش را از رفتارهایی که هم نوعش می‌تواند انجام دهد(و هنوز هم به نوعی انجام می‌دهد) بیزار می‌کند‌ ولی جنسی از امید و میل به رهایی در آن وجود دارد که درست نقطه مقابل اسارت و بردگی موجود در فیلم است. بازی‌ها همه خوب هستند‌ اما فاسبندر در نقش یک ارباب و نژاد پرست بی‌رحم ظاهر شده و خیلی‌ها معتقدند او به راحتی می‌توانست اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد را به خانه ببرد. فیلم در گیشه هم موفق بود و با اینکه تنها 17میلیون دلار برای آن هزینه شد، اما نزدیک به 180 میلیون درآمد کسب کرد که رقم بسیار خوبی است. استیو مک کوئین که خودش هم سیاه‌پوست است، با سومین فیلمش نشان داد که حسابی می‌توان به آینده سینمایی او دل بست.

تولد یک ملت / The Birth of a Nation
اشتباه نکنید؛ قرار نیست بعد از 101سال نسخه بازسازی شده‌ای از یکی از مهم‌ترین و پرهزینه‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما در سال 1915را ببینید. «تولد یک ملت» را نیت پارکر ساخته و نه‌تنها هیچ شباهتی با اثر بزرگ و مهم دیوید وارک گریفیث ندارد بلکه از لحاظ داستانی حتی به نوعی در مقابل آن نیز قرار می‌گیرد.

در ابتدای فیلم آمده براساس یک داستان واقعی! اما داستان واقعی‌اش چیست؟ می‌گویند در سال 1831مرد سیاه‌پوست و موعظه‌گری به نام «نت ترنر» که کاسه صبرش از رفتارهای خشونت‌آمیز و غیرانسانی با برده‌های سیاه‌پوست لبریز شده بود دست به قیام خونینی می‌زند که در آن بیش از 60 سفید پوست را با لشگر 20نفره خود به قتل می‌رساند. این شورش که در شهر ساوتهمپتون ایالت ویرجینیا انجام شد چند روز بیشتر طول نکشید و پس از دستگیری ترنر و یارانش و اعدام کردن آنها، به پایان رسید. اما این فقط ظاهر ماجرا بود، بسیاری معتقدند این اقدام متهورانه تأثیرات فراوانی در جامعه آمریکا گذاشت.

هر چند در ابتدا باعث شد قوانین سختگیرانه‌تری علیه برده‌ها و سیاه‌پوستان اعمال شود اما تنها با گذشت 30 سال پس از این شورش قانون لغو برده‌داری در آمریکا به تصویب رسید. «تولد یک ملت» نخستین فیلم نیت پارکر در مقام کارگردان است و خودش هم نقش اول فیلم را بازی کرده ‌. فیلمی که این کارگردان 37 ساله در سال 2016 ساخت، هم موافقان بسیاری داشت و هم مخالفان فراوانی. این فیلم هم مورد تحسین و تمجید قرار گرفت و در جشنواره مستقلی مثل ساندنس جایزه برد و هم با اعتراض زیادی مواجه شد و جشنواره‌های بزگ دنیا، آن را تحریم کردند.

با این حال بسیاری معتقدند با اینکه نه داستان فیلم پارکر چندان منطبق با واقعیت بوده و نه شخصیت ترنر اینقدر مثبت و انسان دوست اما رنج و مشقت سیاه‌پوستان به شکلی صریح و بی‌پرده در فیلم «تولد یک ملت»به تصویر کشیده شده واقعیتی است که نمی‌توان انکارش کرد. جدا از سکانس‌های خشن اما تأثیرگذار فیلم یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های «تولد یک ملت» این است که دو سوم از وقت دو ساعته خود را به چرایی شورش نیت پارکر و رنج بی‌حساب مردم سیاه‌پوست اختصاص می‌دهد و تنها یک سوم پایانی شورش این موعظه‌گر را به تصویر می‌کشد و این یعنی مخاطب فرصت کافی برای شناخت بیشتر از شخصیت اصلی داستان را پیدا می‌کند. شخصیتی که البته نیت واقعی‌اش یکی از ابهامات بزرگ تاریخ آمریکاست.

42
دیدن این فیلم کمی برای مخاطبان غیرآمریکایی سخت است. شاید برای آنها خیلی جذاب نباشد که ماجرای رقابت یک سیاه‌پوست را در دهه 40 میلادی برای راه یافتن به تیم بیسبالی در لیگ برتر آمریکا تماشا کنند‌ اما احتمالا اگر بدانند لیگ بیسبال آمریکا تا چه اندازه بر فرهنگ عامه این کشور تأثیرگذار است، نظرشان عوض می‌شود و آن وقت حضور جکی رابینسون در لیگ بیسبال سال 1947را اتفاق مهمی خواهند دانست.

فیلم «42» روایتی است نه‌چندان فوق‌العاده اما ارزشمند از سختی‌های یک سیاه‌پوست برای رسیدن به جایگاهی همتراز سفید پوستان؛ آن هم وقتی که حدود 60 سال از آخرین باری که یک سیاه‌پوست در لیگ بیسبال آمریکا بازی کرده بود می‌گذشت. رابینسون از سال 1942 تلاش خود را آغاز کرد و در سال 1947 بالاخره توانست قراردادی با تیم بروکلین ببندد و در لیگ برتر بیسبال آمریکا بازی کند. جایی که وقتی سیاه‌پوست باشی توانایی‌ات برای بازی کردن باید بیش از یک بازیکن خیلی خوب باشد و رابینسون این توانایی را داشت.

فیلم پر از توهین‌های نژادپرستی هم تیمی‌ها و رقبا برای از میدان به در کردن رابینسون است. اتفاقی که وقتی آن را در قالب واقعیت می‌گذاری بیش از حد تلخ و گزنده می‌شود. رابینسون یک تنه مرزهای نژادپرستی در ورزش آمریکا را عوض کرد و این موضوع اصلا اتفاق کوچکی نیست. البته فیلم می‌توانست به جای اینکه تنها به روایت ماجرای زندگی رابینسون بپردازد کمی هم به عمق شخصیت او برود و دیدگاه او علیه نژادپرستی را به تصویر بکشد که در آن صورت اثری تأثیرگذارتر می‌شد‌ اما کارگردان فیلم ترجیح داده تنها به روایت صادقانه از وقایع بسنده کند. برایان هلگلند نویسنده فیلمنامه فیلم‌های موفقی چون «محرمانه لس آنجلس»، «رودخانه مرموز»، «مردی در آتش» و «رابین هود»، در سال 2013 این فیلم را کارگردانی کرد و بازیگرانی چون چادویک بوشمن و هریسون فورد در آن به ایفای نقش پرداختند.

خدمتکاران / The Help
دیدن فیلم «خدمتکاران» وسط این همه فیلمی که با خشونت و تلخی مفرط از نژادپرستی حرف می‌زنند، درست مثل یک زنگ تفریح نشاط‌آور است. اشتباه نکنید، داستان «خدمتکاران» درباره تلخ‌ترین مسائل نژادپرستی است اما این بار خبری از خشونت‌های آن‌چنانی نیست. خبری از بد بودن همه سفیدپوست‌ها هم نیست. فیلم از منظری انسانی و خیلی جزئی‌تر به این مسئله نگاه می‌کند. شاید فروش 200میلیون دلاری فیلم هم دقیقا به همین دلیل باشد که مخاطب با جنس متفاوتی از پرداختن به موضوع نژاد‌پرستی مواجه می‌شود و از آن لذت می‌برد. داستان فیلم که با اقتباس از رمان پرفروشی به همین نام نوشته کاتلین استاکت ساخته شده درباره چند خدمتکار زن است که در خانه‌های سفید‌پوستان‌ مشغول به کارند؛ یعنی حدود سال 1963 یعنی زمانی که هنوز قوانین نژادپرستانه در جای جای آمریکا حکمفرمانی می‌کنند.

قوانینی معروف به «جیم کرو» که در آن جدا‌سازی ‌نژادی مدارس دولتی، اماکن عمومی و حمل و نقل عمومی، دستشویی‌ها، رستوران‌ها و حتی آبخوری‌ها بین سفیدپوستان و سیاه‌پوستان اعمال می‌شود. در بین شخصیت‌های فیلم دو نفر بیش از همه به چشم می‌آیند یکی ایبیلین (وایولا دیویس) است که از جوانی به تربیت بچه‌های سفیدپوستان مشغول بوده و دیگری مینی (اوکتاویا اسپنسر) که بسیار بااستعداد و دوست‌داشتنی است‌ اما حاضر نمی‌شود در برابر خیلی چیزها سکوت کند و مدام اخراج می‌شود. یک روز دختر سفید‌پوستی به نام اسکیتر(اما استون) تصمیم می‌گیرد پای درد دل آنها بنشیند و از حرف‌های آنها کتابی منتشر کند که نامش می‌شود «خدمتکاران».

انتشار این کتاب حسابی شهر را به هم می‌ریزد.بازی‌های فیلم درجه یک است. سه بازیگر فیلم؛ دیویس، اسپنسر و جسیکا چستین، نامزد اسکار شدند که اسپنسر جایزه را به‌دست آورد و باقی بازیگران ازجمله استون، برایس دالاس هاوارد و آلیسون جینی هم در نقش‌های خود درخشیدند. فیلم لحظات کمدی جذابی دارد که شاید در وهله اول برای خیلی‌ها عجیب باشد اما این شوخی‌ها آنقدر درست در تار و پود داستان قرار داده شده‌اند که با توجه به موضوع فیلم به مخاطب برنمی‌خورد و احساس لودگی و تمسخر موضوع به او دست نمی‌دهد. دومین فیلم تیت تیلور که در سال 2011ساخته شده به قول راجر ایبرت فقید؛ منتقد سرشناس سینمای جهان زهر نژادپرستی را به شکل شیرینی به خورد مخاطب می‌دهد و این ویژگی ممتاز فیلم است.

سلما / Selma
این فیلم آینه‌ای است تمام عیار از اتفاقاتی که نیم قرن از تاریخ آمریکا را تحت‌تأثیر خود قرار داده است؛ داستان برابری خواهی سیاه‌پوستان در حوزه اجتماعی و حقوق شهروندی. داستان فیلم مقطعی سه ماهه از زندگی و مبارزه مارتین لوتر کینگ رهبر افسانه‌ای و الهام بخش سیاه‌پوستان را روایت می‌کند. مردی که یک تنه در مقابل سفیدپوستان نژادپرستان و افراطی ایستادگی کرد تا زندگی بهتری برای مردم سیاه‌پوست آمریکا فراهم کند و عاقبت به‌دست یکی از همان سفیدپوستان افراطی نیز به قتل رسید. مقطعی که فیلم «سلما» روایتگر آن است زمانی است که سیاه پوستان خواستار داشتن حق رأی مساوی با دیگر مردم آمریکا هستند. این درخواست باعث درگیری در شهر سلما واقع در ایالت آلاباما می‌شود.

لوتر کینگ برای حل این مشکل به سراغ جانسون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا می‌رود اما حرف‌های او مورد توجه جانسون قرار نمی‌گیرد. از طرفی جی.ادگار.هوور رئیس «FBI» هم در تلاش است تا کاری کند آب خوش از گلوی لوتر کینگ و خانواده‌اش پایین نرود. لوترکینگ به سمت سلما می‌رود و تصمیم می‌گیرد یک راهپیمایی بزرگ را رهبری کند‌ اما این کار تبعات شدیدی در پی دارد. درگیری‌ها بین سیاه‌پوستان و سفید پوستان نژادپرست و پلیس روزبه‌روز بیشتر می‌شود و ماجرا کم‌کم به جاهای باریکی می‌رسد.یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های فیلم «سلما» پرهیز از سانسور خشونت بالایی است که علیه سیاه‌پوستان در آن سال‌ها اعمال می‌شد.

ایوا دوورنی کارگردان این فیلم با اینکه پنج ‌سال بعد از رخ دادن این وقایع به دنیا آمده اما به خوبی توانسته تصویر بی‌عیب و نقصی در مورد حوادث سال‌های دهه 60 میلادی به تصویر بکشد. سکانس‌های درگیری مردم با مردم بر سر رنگ پوست و توهین‌ها و آسیب‌هایی که به هم می‌زنند به قدری تکان‌دهنده و رنج‌آور است که تا ساعت‌ها می‌تواند ذهن مخاطب را به‌خود مشغول کند. بازی دیوید ایولو در نقش لوتر کینگ بی‌عیب و نقص است و در کنار شباهت ظاهری بسیار خوبی که با این شخصیت بزرگ تاریخی دارد به شکل جالبی توانسته درست مانند او سخنرانی‌های پرشور و تأثیر‌گذار در طول فیلم انجام دهد. فیلمبرداری «سلما» و نماهایی که از لحظات درگیری سیاه‌پوستان و سفیدپوستان گرفته شده بسیار تأثیرگذار از کار درآمده‌اند. اگر می‌خواهید تصویری واقعی از جامعه آمریکا را در دهه 60 ببینید، این فیلم حتما کمک بزرگی به شما خواهد کرد.

منبع : همشهری
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین