|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۵:۲۰
کد خبر: ۱۸۰۹۷۸
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۹
لورنا زنی قوی بود و سخاوتمند. وقتی من در ماه می‌ وارد افغانستان شدم، تازه‌وارد بودم و راه و مسیرها را نمی‌شناختم. غذا برای من تهیه کرد تا شام بخورم. حتی سعی کردم هزینه آن را پرداخت کنم اما او نپذیرفت. به ‌هر حال او غذاهای بی‌پایان با لوازم ظاهرا بی‌پایانی می‌ساخت.

خانواده کمیته بین‌المللی صلیب‌سرخ یاد فیزیوتراپ اسپانیایی لورنا انبرال پرز ٣٨ساله، پزشک مشهور و حرفه‌ای را که در ١١ سپتامبر در افغانستان کشته شد، گرامی می‌دارد. رابطه لورنا با کودکان شگفت‌انگیز بود؛ شگفت‌انگیز بود چون او دقیقا می‌دانست با یک کودک چطور رفتار کند؛ حتی کودکانی که سخت‌ترین معلولیت‌ها را داشتند. کودکانی که کمیته صلیب‌سرخ به یاری آنها می‌شتابد، مشکلات فیزیکی و ذهنی فراوانی دارند. برخی نمی‌توانند با مردم ارتباط برقرار کنند، برخی حتی نمی‌توانند لبخند بزنند، اما این مشکلات برای لورنا مشکل به حساب نمی‌آمدند؛ او تمامی آنها را می‌پذیرفت. هیچ‌کس دیگر نمی‌توانست آن‌طور که لورنا با آنها برخورد می‌کرد، با آنها ارتباط برقرار کند، حتی گاهی اعضای خانواده آنها هم چنین قدرتی نداشتند.

فقط «لورنا»!

او خیلی می‌خندید و همیشه لبخند به لب داشت. با مددجویان شوخی می‌کرد. مرکز توانبخشی که همه ما در آن کار می‌کردیم، اکنون رنگ دیگری به خود گرفته است. همه همکاران ما تغییر کرده‌اند، مددجویان تغییر کرده‌اند. هر زمان که لورنا در محیط اطراف بود، برای ما حس تابش نور آفتاب را داشت. وقتی کسی را می‌دید، لبخند بزرگی روی لبانش می‌نشست. این راه همیشگی او برای سلام‌کردن بود. با تمام مددجویانش همین‌طور رفتار می‌کرد، بعضی از آنها شاید هیچ‌وقت لبخند کسی را ندیده بودند. او دوست داشت همیشه با سرعت زیادی بدود. هر زمان که من بر روی تردمیل می‌دویدم، مدام نگاه می‌کرد که آیا سرعت من به اندازه کافی سریع هست یا نه. انرژی او در بین همه واگیر داشت. شما نمی‌توانید در کنار لورنا ناراحت باشید، زيرا مهم نبود که مشکل شما چه اندازه بزرگ است و چه اندازه به مدیریت‌کردن نیاز دارد؛ این دقیقا همان احساسی بود که در کنار او بودن به شما می‌داد.

قوی بود و سخاوتمند

او افغانستان را دوست داشت. درواقع او ماموریتش را در افغانستان گسترش داد. هنگامی که ما به منطقه پنجشیر رفتیم، منظره‌ای افسانه‌ای از تپه‌های سبز و برکه‌های آبی پیش رویمان بود که آرزو می‌کردیم بتوانیم آزادانه روی آنها بدویم و لورنا به این عشق می‌ورزید. در مزار شریف، لورنا روی دیوار صخره‌نوردی می‌کرد، آن‌جا مردم به من گفتند که او تمام مسیرها را برای خود می‌خواهد. لورنا زنی قوی بود و سخاوتمند. وقتی من در ماه می‌ وارد افغانستان شدم، تازه‌وارد بودم و راه و مسیرها را نمی‌شناختم. غذا برای من تهیه کرد تا شام بخورم. حتی سعی کردم هزینه آن را پرداخت کنم اما او نپذیرفت. به ‌هر حال او غذاهای بی‌پایان با لوازم ظاهرا بی‌پایانی می‌ساخت. کابینت‌هایش با شکلات و پنیر پر شده بود. او صبورانه دستورالعمل ویژه غذای اسپانیایی را به همه یاد می‌داد. به ما گفت برای خوشمزه‌تر شدن غذا حتی می‌توانیم از دستورالعمل غذا پیروی نکنیم. احمقانه است که بگوییم لورنا برای ما و مردم افغان فراموش‌شدنی است! اما آنچه اتفاق افتاد، همه ما که او را می‌شناختیم را دچار شوکی عجیب کرد. من فکر نمی‌کنم چیز دیگری باشد. هنگامی که شما با کمیته بین‌المللی صلیب‌سرخ به ماموریت می‌روید، رابطه خاصی با کسی برقرار می‌کنید؛ همان فضا، همان شغل و همان سختی‌ها.

کشته شده بود؛ در دستان یک بیمار

روی صندلی چرخدار

بنابراین حضور در چنین تیمی شما را مجبور می‌کند که با تمام هم‌تیمی‌های خود اشتراکاتی داشته باشید. ما بلافاصله به یکدیگر احساس خوبی پیدا می‌کردیم و با یکدیگر دوست شدیم و این نخستين‌بار بود که این اتفاق می‌افتاد. صبح روزی که لورنا برای همیشه ما را ترک کرد، ساعت ٨ بود که ما برای نخستين‌بار خبر تیراندازی را شنیدیم. من شماره او را گرفتم و یک پیام برایش ارسال کردم. هیچ پاسخی از او نگرفتم. سپس با یک فیزیوتراپیست در مرکزی که لورنا در آن کار می‌کرد، تماس گرفتم و او تیراندازی را با صدای وحشت‌زده‌اش تأیید کرد. تکان می‌خوردم و لرزش داشتم، باید در اتاقم را می‌بستم و بیرون می‌رفتم، اما نمی‌توانستم چنین کاری بکنم. مجبور شدم که صبر کنم، صبر کنم و صبر کنم. زمانی که لورنا در بیمارستان بود، هنوز هم امید داشتیم؛ اما کمی بعد مرگ او تأیید شد. واقعا باور نمی‌کردم. از حال رفتم و با صدای بلند گریستم. کشته شده بود. در دستان یک بیمار روی صندلی چرخدار. غمگین و عصبانی بودم، اما سعی می‌کردم قضاوت نکنم. در عوض تصمیم داشتم به سابقه درخشانی که لورنا از خود به یادگار گذاشت، تمرکز کنم. شب‌ها تا ساعت ٢ بیدار می‌ماند تا ثبت‌نام خود را برای یک دوره در مادرید برای درمان‌های عصبی بزرگسالان و کودکان به اتمام برساند. لورنا برای آینده برنامه‌ریزی کرده بود. میل به پیشرفت، فداکاری، انرژی و محبت، همه آن چیزی بود که من هر بار به او نگاه می‌کردم، متوجه آن می‌شدم؛ صدایی بلند داشت، محکم و قوی و بود و همیشه تبسمی بر لب داشت. تنها با حضورش همه را غرق خود می‌کرد؛ غرق عشق. این خاطره ماندگار و همیشگی همه ما از لورنا است.

منبع:شهروند

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین