|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۱
کد خبر: ۱۷۸۴۶۰
تاریخ انتشار: ۲۲ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۹:۲۰
يکي از نقدهاي وارد به ما، عدم تلاش براي نخبه‌سازي است. فاقد نخبه نيستيم؛ به هرحال در جريان اصلاح‌طلبي، نخبگاني وجود دارند که در شرايط لازم وارد صحنه مي‌شوند و داراي مشروعيت و مقبوليت هم هستند اما تلاش نکرديم چهره‌هاي جديدي را ايجاد کنيم و کماکان با کارت ژنرال‌هايمان بازي مي‌کنيم.
روزنامه وقایع اتفاقیه با محمدرضا تاجیک مصاحبه مفصلی انجام داده است.

بخشی از این مصاحبه را می خوانید:

چرا به دکتر تاجيک، مرد پشت صحنه‌هاي سياست مي‌گويند؟

اين يک بازنمايي است که از فردي چون من به عمل مي‌آيد، نه اينکه به‌لحاظ شخصي و منش، چنين علائم و نشانه‌هايي در من نباشد اما اينکه عامدا و عاملا قصد ايفاي چنين نقشي را داشته باشم، درست نيست. شايد بيشتر از آن‌روست که خيلي راغب و مايل نيستم در عرصه سياست مرسوم و مألوف، نقشي ايفا کنم اما در عين حال، مي‌خواهم به شکلي در فضاي سياسي کشورم نقش‌آفريني کنم و در ذيل گفتماني که مي‌پسندم و مي‌پذيرم فعاليت داشته و مؤثر باشم؛ به همين علت در هنگامه‌هاي مختلف تاريخي کشورم تلاش کرده‌ام که حضور پررنگ فکري و استراتژيک داشته باشم و شايد از‌همين‌رو باشد که برخي تصور مي‌کنند من در پس پرده‌ها نقش‌آفريني مي‌کنم.

به عقيده شما آيا درون جريان اصلاحات خودانتقادي يا نقد درون‌گفتماني آن‌طوري که بايد باشد تا امروز وجود داشته است؟

شايد نقدي که به جريان اصلاح‌طلبي وارد است، ناظر باشد بر همين فقدان نقد از درون يا محاسبه نفسي که جريان اصلاحات بايد داشته باشد و ندارد. شايد اين تحليل درست باشد که جريان اصلاح‌طلبي از زماني که جامه‌ جنبشي و گفتماني و مردمي و مدني خود را به‌در کرده و دوان‌دوان به‌سوي دروازه‌هاي قدرت روان شده و با ماکرو- قدرت عجين و اجير شده و گفتمان اجتماعي و فرهنگي‌اش اندک‌اندک به گفتمان صرفا سياسي و معطوف به قدرت تبديل شده، حاملان و عاملانش نيز در فرايند نوعي دگرديسي و تغيير گفتماني، منشي و روشي قرار گرفته‌اند و همان کساني که منادي نقد بودند و با شعار نقد، پا به صحنه‌هاي سياسي و اجتماعي گذاشته‌اند، ديگر نقد را بر خود نمي‌پسندند و تحمل نمي‌کنند. اين گفتمان از آن‌رو گفتمان اصلاح‌طلبي بوده که استراتژي آن نقد بوده، نقطه کانوني آن نقد بوده و اين نقد شامل همه، از جمله «خودِ اصلاح‌طلب» نيز مي‌شده اما متأسفانه به همان دليلي که عرض کردم فرهنگ و کنش والاي نقد به حاشيه رانده شد و نقاد دروني با بي‌مهري مواجه شد و اين‌روزها شاهد اين هستيم که فضاي نقد و نقادي در ميان ما اصلاح‌طلبان اندک‌اندک در حال مه‌آلود شدن است. اگر اين منش و روش از ميان ما برخيزد، ديگر نه نام و نه نشاني از اصلاح‌طلبي و اصلاح‌طلبان نخواهد ماند. اميدوارم که بازگشت نقد به جريان اصلاح‌طلبي را شاهد باشيم.

اگر خودتان بخواهيد شروع‌کننده اين بازگشت باشيد چه نقد جدي‌ای را به اين جريان در سال‌هاي اخير وارد مي‌دانيد؟

بي‌ترديد، از زوايا و سطوح گوناگون به جريان اصلاح‌طلبي نقدهايي وارد است. شايد نخستين نقد اين باشد که در زمانه و شرايطي که سخت نيازمند بازتقرير و بازتوليد گفتمان اصلاح‌طلبي به‌مثابه يک گفتمان هژمونيک هستيم، از آن غافليم. از اصلاح‌طلبي بسيار سخن مي‌گوييم اما در مفهوم اصلاح‌طلبي با هم يگانه و متحد نمي‌شويم. يک فضاي گنگ و گيجي نسبت به دقايق اصلاح‌طلبي در ذهن ما وجود دارد و هر کسي از منظر خودش با اين مفاهيم ارتباط برقرار مي‌کند. بنابراين بايد اين منظومه فکري را تقرير و تدوين کرده و با شرايط زمانه‌ خود منطبق کنيم. به بيان ديگر، بايد اين گفتمان را با ذائقه فرهنگي، سياسي، اجتماعي، سبکي و زيبايي‌شناختي نسل جديد جامعه همگون کرده و متغيرهاي جديد و بي‌بديل را وارد آحاد تعريفي آن کنيم. مورد دوم اينکه تلاش نکرديم نسل جديد را تربيت کنيم و پرورش دهيم، چرخش نخبگان و شايستگان را درون خودمان لحاظ کنيم و اجازه بدهيم اين چرخ بچرخد و مجال بدهيم و شرايط را فراهم کنيم که نسل جديد پرورش بيابد و از درون آن تئوريسين‌ها، استراتژيست‌ها و مديران بجوشند و بتوانند جايگزين نسل گذشته شوند. متأسفانه هرجايي که رقابتي بر سر تصاحب قدرت و نام و نشاني از قدرت وجود دارد، عده‌اي خاص و تکراري در صحنه حاضرند و از نسل جديد غافلند. نسل جديد حکم سياهي‌لشگري را بازي مي‌کند که در فرداي اين تصاحب قدرت بايد موميايي شود و تا هنگامه‌ قدرتي ديگر در مقبره‌ها نگه‌داري شود. اما نقد ديگر اينکه برخي حيات و ممات اصلاح‌طلبي را در گروی حضور يا عدم حضور در حوزه‌ سياست و قدرت رسمي قرار داده‌اند و از قدرت و سياست غيررسمي و مدني غافل شده‌اند. بايد توجه داشته باشيم که دامن و دامنه تفکر و گفتمان اصلاح‌طلبي صرفا عرصه سياست و قدرت را در بر نمي‌گيرد بلکه ساحت‌هاي اجتماعي، فرهنگي، هنري و... را نيز فرامي‌گيرد. بنابراين، تحديد و محدودکردن اين گفتمان فربه و فراگير به حوزه‌اي خاص تنها و تنها قراردادن آن در مسير احتضار است. نقد ديگر، مجال‌دادن به عده‌اي شبه‌اصلاح‌طلب يا اصلاح‌طلبان کاذب و دروغيني است که به جريان اصلاحات و بزرگانش نگاه ابزاري مي‌کنند و از آنان پلي ساخته‌اند براي نيل به منافع و مصالح خود. متأسفانه اين عده که در مرام و منششان، نشان و نشانه‌اي از فرهنگ، اخلاقيات و الهيات اصلاح‌طلبي ديده نمي‌شود، اين‌روزها مجال يافته‌اند به نام نامي اصلاحات و بزرگان اصلاحات، حضور پرمعنا و پرمنفعتي در عرصه قدرت و سياست داشته باشند و اصلاح‌طلبان راستين را به حاشيه بکشند.

درباره مورد آخر آيا مي‌شود گفت که در جريان اصلاحات تکيه بر آزادي و فضاي باز سياسي به ضرر خود اصلاحات تمام شد؟

اين ناظر بر بحث اول من است که ما گفتمان اصلاح‌طلبي را به‌مثابه يک گفتمان در معناي دقيق آن تقرير و تدوين نکرديم. در چنين فضاي گنگ و گيج و پر از ابهام و ايهام گفتماني، همگان مي‌توانند خودشان را اصلاح‌طلب بنامند. اگر ما حريم و خطوط قرمز و نارنجي و زرد و سفيد گفتماني خود را مشخص کنيم هرکسي نمي‌تواند وارد اين حريم شود و خودش را خودي تعريف کند. آنگاه مي‌شود کساني را که قصد استفاده ابزاري از اين گفتمان دارند تشخيص داد و تکليف خود را با آنها مشخص کرد. اما اين اتفاق نيفتاده، لذا مجالي براي کساني فراهم شده که صرفا منطق قدرت و ثروت را مي‌فهمند و از تمام تاريخ، ميراث و سرمايه نمادين و سرمايه اجتماعي و انساني اصلاح‌طلبي به‌صورت ابزاري استفاده مي‌کنند. از‌همين‌رو، بايد از لحاظ سازماني و تشکيلاتي تکليف خودمان را مشخص کنيم و هم از لحاظ گفتماني، گفتمان تقرير و تدوين‌‌يافته‌اي داشته باشيم که درون و برون آن مشخص باشد و از سويي بايد درون جريان هشيار بود و به هرکسي مجال نداد که وارد جرگه اصلاح‌طلبي بشود.

اکثر جريان‌هاي سياسي، مدعي تفکر حضرت امام هستند و اصولا با استناد و برداشت شخصي و گروهي از افکار و انديشه امام(ره)، برخي از همين جريان‌ها مثل ملي و مذهبي‌ها طرد شدند، آيا مي‌شود گفت اينها خوانش متفاوتي از امام نسبت به همفکران شما دارند؟
همان‌طور که در گفتمان اسلامي، قرائت‌هاي گوناگوني وجود دارد که همه به نام دين و پيامبر اسلام سخن مي‌گويند، ذيل گفتمان امام نيز جنگ قرائت‌ها برپاست. شيعيان اولين امامشان در مسجد و در سر نماز با شعار لاحکم الاالله شهيد مي‌شود. به‌عنوان مثال، کسي وارد مسجد نمي‌شود بگويد به نام نامي هگل، مارکس يا آتئيسم و شمشير را فرود بياورد، بلکه به نام نامي خدا و دين، شمشير ناحق را فرود مي‌آورد. آنهايي که واقعه کربلا را خلق کردند در فرداي پيروزي خود به شکرانه آن مسجدها برپا کردند. با اشاره به اين مثال‌ها، بايد امروز اين تکثر قرائت‌ها را به رسميت بشناسيم و تلاش کنيم ميان آنان ديالوگي برپا شود تا گفتمان اصيل‌تر رخ بنمايد.

بازگرديم به اصلاحات، آيا جريان اصلاحات براي انتخابات‌هاي بعدي کادرسازي کرده که شخصيتي با کاريزما را معرفي کند تا در ساحت قدرت بار ديگر حضور داشته باشد؟

يکي از نقدهاي وارد به ما، عدم تلاش براي نخبه‌سازي است. فاقد نخبه نيستيم؛ به هرحال در جريان اصلاح‌طلبي، نخبگاني وجود دارند که در شرايط لازم وارد صحنه مي‌شوند و داراي مشروعيت و مقبوليت هم هستند اما تلاش نکرديم چهره‌هاي جديدي را ايجاد کنيم و کماکان با کارت ژنرال‌هايمان بازي مي‌کنيم.

شما پس از سال‌ها فعاليت در پشت صحنه سياست آيا قصد آن را نداريد که خودتان را در معرض آرای مردم قرار بدهيد؟

خارج از اينکه من اصلا تمايل دارم يا خير، اولين سؤال اين است که ممکن است يا خير؟ به نظر مي‌رسد که عمر سياسي مرسوم و معمول چون مني به پايان رسيده است و به‌راحتي اين مجال در اختيار فردي چون من قرار نخواهد گرفت.

به‌خاطر جريانات سال 88؟

نمي‌دانم اما به‌قول فرانتس فانون، ما به مغضوبين روي زمين تبديل شده‌ايم و اين بازنمايي صورت‌گرفته از من طبيعتا مسلط بر بسياري از افکار و اذهاني است که علاقه دارند مسير را براي حضور امثال من ناهموار کنند. من راضي هستم و خيلي تلاش ندارم که چنين تصور و تصوري را معکوس کنم.

عملکرد آقاي روحاني در مورد شعارهاي کليدي‌اش منطقي و قابل‌قبول بوده؟

به عنوان رئيس‌جمهوري و کسي که حداقل در شعارها و تبليغات انتخاباتي‌اش بسيار در اين خصوص صحبت کرده و يک فضاي رواني را در جامعه ايجاد کرده، برخي توقعات و انتظاراتي که در فرداي پس از استقرار دولت کنوني از ايشان مي‌رفت تحقق پيدا نکرده است. کاملا متوجه محدوديت‌ها و چارچوب‌هاي تصميم‌گيري و مديريت اجرايي دولت و شخص رئيس‌جمهوري هستيم اما در همان چارجوب و حد و حدود، ايشان مي‌توانند نقش‌آفريني آشکارتر و جدي‌تري نسبت برخي مسائل خاص و آنچه اکنون دارند، داشته باشند که اميدوارم در روزهاي آتي شاهدش باشيم.

پس از سال‌ها فعاليت در فضاي سياست هيچ‌وقت خسته شديد؟

صادقانه بايد بگویم چرا، بعضي وقت‌ها کاملا خسته و ملول مي‌شوم و مثل سيدجمال‌الدين اسدآبادي که مي‌گفت اگر عمري را که براي تغيير از بالا صرف کردم را به تغيير از پايين اختصاص مي‌دادم بسيار موفق‌تر بودم، من هم گاهي بر اين فرض مي‌شوم که اگر اين همه تلاشي که داشتم تا در فضاي بازيگران و کنشگران سياسي تغييري حاصل کنم تا فضاي جامعه متفاوت بشود و مناسبات سياسي اخلاقي‌تر و عقلاني‌تر بشوند، مصروف لايه‌هاي مياني و پاييني جامعه کرده بودم شايد موفق‌تر بودم و اين‌همه حرف و حديث هم نداشتم و مي‌توانستم زندگي دانشگاهي پربارتري را داشته باشم و وقت بيشتري براي نوشتن و مطالعه و تأمل بگذارم. آن زمان شايد مي‌توانستم تأثيرگذاري عميق‌تري هم داشته باشم. اما همواره به خودم نهيب مي‌زنم که اگر در شرايط کنوني، نقش تاريخي خودت را ايفا نکني ممکن است همين شرايط هم براي تأمل و خواندن و نوشتن براي نسل آتي وجود نداشته باشد بنابراين زمان‌هايي بايد از خود گذشت تا گناه آنچه حادث مي‌شود بر عهده تو نباشد. به قول شاملو: گناه همواره به گردن کساني است که در هنگامه‌هاي تغيير تاريخي خود غايبند؛ بنابراين آنجايي که بايد تاريخ را ورق زد بايد حضور داشت و هزينه داد. به‌قول مرحوم بهشتي، بهشت را به بها مي‌دهند نه به بهانه.

 
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین