|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۹
کد خبر: ۱۰۷۴۱۲
تاریخ انتشار: ۱۴ تير ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۸
ما باید جامعه را به یک سمتی سوق دهیم که همه احساس کنند عضوی از یک جامعه‌اند و همه باهم برابر و برادریم. متاسفانه بسیاری از اخبار و تحلیل هایی که رسانه ها منتشر می شود، مثل همین فیش های حقوقی، نه تنها به بهداشت روانی جامعه کمک نمی کند بلکه سرمایه اجتماعی جامعه و اعتماد اجتماعی جامعه را به تاراج می برد.
  آمارها می گوید از هر 10 ایرانی 4 نفر دچار اختلالات روانی هستند. این در حالی است که براساس آمار بودجه سلامت روان در کشور فقط سه درصد از کل بودجه سلامت را تشکیل می دهد، سه درصدی که فقط مربوط به هزینه های بستری می شود. این آمار و ارقام در حالی از سوی مسوولان ارائه می شود که در سال های اخیر لایحه ای با نام سلامت روان روی میز دولت و مجلس همچنان بلاتکلیف مانده است. موضوعی که باعث شده است حال جامعه هر روز بدتر از روز دیگر شود. در آخرین آمار ارائه شده توسط رئیس سازمان نظام روان‌شناسی شاخص بردباری اجتماعی در کشور ۴ رتبه نسبت به دیگر کشور‌ها افت پیدا کرده است. آنگونه که الهیاری می گوید شاخص رنج بشری در کشور ما طبق تحقیقاتی که در سال‌های گذشته انجام شده، ۹۰ درصد اعلام شده است.

ابتکار در گفت و گو با دو تن از کارشناسان علل افزایش مشکلات روانی در جامعه را بررسی کرده است.

مصطفی آب روشن-عضو شورای مدیریت کار گروه آسیب های اجتماعی ایران: بین پایگاه اقتصادی- اجتماعی افراد و بیماری های روانی رابطه مستقیم برقرار است.

بیماری های روانی یکی از مشکلات بزرگ جوامع امروزی است، وقتی ما با افزایش اپیدمیک بیماری‌های روانی مواجه می‌شویم در واقع ما با یک مساله اجتماعی روبرو هستیم و نمی‌توان یک مساله اجتماعی را با رویکردی روان‌شناختی حل کرد. مطالعات متعدد ثابت کرده است که بین عوامل اجتماعی وبیماریهای روانی رابطه معناداری وجود دارد. بیماری روانی را باید بیماری جامعه دانست، نه بیماری افرادی که جامعه از آنها تشکیل می‌شود. نوع پایگاه اقتصادی-اجتماعی افراد جامعه می‌تواند به عنوان متغیر مستقل، در بروز آشفتگی های روانی تاثیر گذار باشد. بعبارتی ساختار جامعه بر فرصت‌های زندگی اعضایش تاثیر می‌گذارد. بدیهی است که شیوع بیماریهای روانی در گذشته به کثرت امروز نبوده است و در هیچ عصری، شدت عواملی که بر سیستم عصبی انسان فشار وارد می کند وموجبات نابسامانی وپریشانی افکار وعواطف وی می گردند، مانند عصر حاضر نبوده است. تحقیقات نشان می دهند افرادی که در سطوح پایین تر قشر بندی اجتماعی قرار می گیرند،از نابسامانی های روانی بیشتری رنج می‌برند.

با توجه به پژوهش های مستمری که بنده در بیمارستان‌های روانی شهر تهران انجام داده ام، به این نتیجه رسیده ام که رابطه معنا داری بین پایگاه اقتصادی-اجتماعی و بیماری روانی وجود دارد. طبق یافته ها 79 درصد بیماران روانی، متعلق به پایگاه اقتصادی-اجتماعی پایین، 18 درصد متعلق به پایگاه اقتصادی-اجتماعی متوسط و تنها 3 درصد از بیماران متعلق به پایگاه اقتصادی-اجتماعی بالای جامعه هستند. عدم تحقق خواسته هایی که در ذهنِ فرد ضروری تلقی و دائماً وبه مرور زمان سرکوب می شود؛ در قالب بیماری های روانی متبلور می شود. بیماری‌های روانی نتیجه کنش متقابل عوامل ارثی وسرشتی از یک طرف وعوامل ساختاری وبیرونی از سوی دیگر است. الگوی حاکم بر درمان بیماری مبنی بر این عقیده است که بیماری روانی یک بیماری جسمانی است که در مغز تجلی می یابد در این خصوص به عوامل ارثی وسرشتی بهای بیشتری داده می شود در صورتیکه با توجه به پژوهش من نقش عوامل اقتصادی واجتماعی دربروز بیماریهای روانی از نقش عوامل ارثی روانی نیرومند تر است . لذا تا زمانیکه علت اختلال روانی به گونه ای تقلیل گرایانه به عوامل ارثی و ژنتیکی ربط داده می شود از درمان واقعی خبری نیست بطور مثال زن مطلقه و سرپرست خانه ای که دارای شغل فرودستی است و بخاطر احساس فقر نسبی و شکاف طبقاتی عمیق، دچار افسردگی می شود مطمئنا" قرص های شیمیایی مشکل مستاجر بودنش را حل نمی کند. مسلماٌ چنین احساسی برای کسی که به علت ناهماهنگی خود با جامعه بیمار شده است ، زیان بخش می باشد و به تضعیف روحیه فرد منجر می شود و باعث ایجاد اضطراب می شود و تا زمانی که پارادایم غالب در مورد درمان بیماری های روانی انتزاع فرد از بستر اجتماعی اش است نه تنها افراد از نحوه تاثیر گذاری ساختارهای نقش و پایگاه اجتماعی بر خود آگاه نخواهند شد بلکه از درمان قطعی خبری نخواهد بود چرا که نشانه های آشفتگی روانی نظیر احساس افسردگی ، اضطراب،رفتارهای ناسازگار و ناهماهنگ، بیشتر پیامد های یک محیط اجتماعی تنش آفرین اند نه اینکه دال بر نقص بیولو‍ژیکی باشند.بنابراین نتیجه می گیریم حفظ بهداشت روانی در جامعه مستلزم عدالت اجتماعی ، فراهم نمودن بسترهایی جهت شکوفایی افراد ، رفع تبعیضات وتعصبات غیر منطقی وغیر عقلانی ،ایجاد امنیت اقتصادی- اجتماعی و فضایی زاینده وبالنده است که فرد بتواند در آن آینده خود رابرنامه ریزی کند.

راهکارهای روانشناختی به معضلاتی که ریشه اجتماعی دارند بی تاثیرنیست اما این تاثیر گذاری آنقدر اندک است که تکیه کردن صرف بر این رویکرد، غیر منطقی بنظر می رسد. بطور مثال رودخانه ای را در نظر بگیرید که آبش آلوده است و ما می خواهیم مشکل آلودگی اش را رفع کنیم در اینجا نسخه روانشناسی می گوید که قطره قطره از آب رودخانه را جدا کنیم و آن را پاکسازی کنیم و مجددا به داخل رودخانه ی آلوده رها کنیم در حالیکه نسخه جامعه شناسی خشکاندن منشاء آلودگی آب رودخانه است که متاسفانه نظام اجتماعی در رابطه با ناهنجاریهای اجتماعی خواسته و یا ناخواسته تاکید بر روانشناسی درمانی و روشهای سازگارانه افراد با واقعیت موجود دارد در حالیکه نسخه های فردی و روانی مشکلات بیماران اجتماعی را حل نکرده و آن را از مرز بحران خارج نمی کند چون مساله اجتماعی واقعیتی کلان و عینی است که ویژگیهای خاص خودش را دارد و نمی توان با فردی که ناصح الملوک بوده و صرفاً توصیه های فردی را تجویز می کند به حل مسائل و آسیب های اجتماعی پرداخت.

ما به شدت تحت تاثیر ساختارهای اجتماعی هستیم، ساختارها ذهن انسان را در مسیر های خاصی که از جهت نظری امکان وقوعش وجود دارد هدایت می کند و بدینگونه در انتخاب های ما نقش دارند. ساختارها و نهادهای کژ کارکرد باعث می شوند که فشارهای غیر قابل تحملی بر افراد جامعه وارد شود و کسانی که آسیب پذیری بالایی دارند فشارهای بیشتری را احساس می کنند و زمانی که این استرس های بیرونی از آستانه تحمل فردی خارج شود و یا در قالب غیر متعارف بر افراد جامعه تحمیل شود مشاهده می کنیم که در شکل انواع بیماری های روان تنی ،افسردگی ،خودکشی یا در قالب خشونت و انحرافات اجتماعی متبلور می شود و تا زمانیکه ما به اصلاح ساختارهای بیمار؛ که ناشی از بحران مدیریت در جامعه است دست نزنیم و دائما‌ً با نسخه ی روانشناسی، افرد را به سازگاری با وضعیت بیمار گونه موجود تشویق کنیم ،نه تنها معضلات اجتماعی ما روز به روز بیشتر خواهد شد بلکه، انتظام اجتماعی به اضمحلال خواهد رفت.

سید مرتضی موسوی-پژوهشگر و کارشناس ارشد

جامعه شناسی: نظام تربیتی و آموزشی ما به مشکلات روانی دامن می زند

یکی از مشکلاتی اساسی جامعه ما که ریشه‌های تاریخی و فرهنگی دارد، به میزان بردباری و مدارای ما ایرانیان در نحوه برخورد با هم نوعان خود و بالاخص عدم تحمل رفتار، باور و اندیشه سایر افراد است. واقعیت این است که ما فکر می‌کنیم حقیقت یک چیز شسته‌ و‌ رفته و تنها در اختیار ما قرار دارد و هرکس به غیر ما هر فکر و اندیشه‌ای داشته باشد باطل بوده و باید آن را سرکوب کرد. ما عادت کردیم که همه چیز را سیاه و سفید ببینیم و در مخیله ما نمی‌گنجد که مسائل می‌توانند نه مطلقاً درست و نه مطلقاً نادرست باشند و می‌توان آنها را به جای سیاه و سفید دیدن صرف، خاکستری دید و به دیگران نه به اندازه خودمان، بلکه حداقل، تا حدودی نیز به آنان حق داد و اینکه آنان هم حق دارند متفاوت فکر کنند، متفاوت بیاندیشند و متفاوت رفتار کنند.

این که چرا اینگونه شدیم علاوه به ریشه‌های تاریخی و فرهنگی، نظام تربیتی، آموزشی و رسانه ها نیز به تشدید شدن این فرایند دامن می زنند. واقعیت این است که ما اندیشه و تفکر تساهل و تسامح را در جامعه،خانواده، مدارس و دانشگاه و رسانه هایمان ترویج نمی کنیم. اما در عوض تا می توانیم فرهنگ عدم مدارا و بردباری را ترویج می کنیم و بر طبل عدم تساهل می کوبیم. با یک تحلیل محتوایی می توانیم پی ببریم که فرهنگ تساهل و تسامح در ادبیات روزمره ما جایگاه چندانی ندارد.

ما باید جامعه را به یک سمتی سوق دهیم که همه احساس کنند عضوی از یک جامعه‌اند و همه باهم برابر و برادریم. متاسفانه بسیاری از اخبار و تحلیل هایی که رسانه ها منتشر می شود، مثل همین فیش های حقوقی، نه تنها به بهداشت روانی جامعه کمک نمی کند بلکه سرمایه اجتماعی جامعه و اعتماد اجتماعی جامعه را به تاراج می برد. و افراد را نسبت به گروه دیگر، بدبین و بی اعتماد می کند. نکته دیگری که نیازمند توجه بیشتری است و فکر می کنم بطور عمد از طرف برخی از گروه ها نادیده گرفته می شود این است که مسائل و مشکلات روانی، نظیر استرس، ناامیدی، خشم و غیره، ریشه های اجتماعی دارند و این مشکلات موجود در جامعه است که باعث می شود شهروندان ناامید، خشمگین و عصبی باشند و در این میان نقش فاکتور اقتصاد و سطح درآمد و معیشت بسیار حیاتی است. وقتی چرخ اقتصاد مملکت نمی چرخد و در هر خانه دو تا سه جوان فارغ التحصیل بیکار داریم و در خانواده ای نان آور خانواده تنها درآمدش یارانه ای است که دولت برایش واریز کند، در این جامعه روان شهروندانش به هم می ریزد و روز به روز مشکلات روانی جامعه بیشتر و حادتر می شود و برای مشکلات روانی که ریشه های شان مسائل اقتصادی است، اگر هزاران ساعت هم آموزش های روانشناختی بگذارید، اتفاقی در این حوزه نخواهد افتاد و باید در حوزه مسایل اقتصادی، اقدامات اساسی صورت گیرد.

مشکلات اجتماعی واقعیت کلان و عینی است و نمی توان با توصیه های فردی به حل و فصل آسیب های اجتماعی پرداخت.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین