کد خبر: ۱۰۲۰۳۹
تاریخ انتشار: ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۶
همه آدم‌ها دوست دارند عاشق شوند و حتی گاهی دل‌شان تنگ عاشقی می‌شود، اما عاشق شدن به نوعی رسوایی نیاز دارد که شاید شجاعت پذیرفتن آن را نداشته باشیم.
 همه آدم‌ها دوست دارند عاشق شوند و حتی گاهی دل‌شان تنگ عاشقی می‌شود، اما عاشق شدن به نوعی رسوایی نیاز دارد که شاید شجاعت پذیرفتن آن را نداشته باشیم.

 با چهره آرام،‌ مثبت و ساده‌ای که داشت به خوبی می‌توانست در نقش یوسف پیامبر مقابل دوربین برود؛‌ اتفاقا برای همین نقش هم انتخاب شد.

به گزارش مشرق، او از همان ابتدا استعداد خود را نشان داد و بازی او در نقش یوسف پیامبر آنچنان دیده شد که اولین بازی او به پله‌ای برای پرتاب تبدیل شد. او در بازیگری تا آنجا پیش رفته که در همین سال‌ها توانست برای «جیب بر خیابان جنوبی» سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مردم و برای «قصه عشق پدرم» سیمرغ بلورین بهترین نقش مکمل مرد را از آن خود کند.

بنابراین این گزارش؛ این اواخر بازی فوق العاده او در نقش «فرهاد» سریال «شهرزاد‌» بار دیگر چهره‌ای عاشق پیشه از او نشان داد. این بار عاشقی روشنفکر که با صبوری از دست دادن معشوق را تاب می‌آورد و سعی می‌کند سرنوشت را بپذیرد.صبحت‌های اخیر او در رسانه‌هایی مثل آپارات و روزنامه قانون و فرهیختگان را بررسی کردیم تا گزارشی از زندگی و فعالیت‌هایش را پیش‌روی‌تان قرار دهیم.

*سینما باعث می‌شود یک جانمانی!

همیشه از یک جا بودن بدم می‌آمد، ممکن است برخی این یکجا بودن را فیزیکی بدانند، اما من منظورم یک جا ماندن روح و فکر و اندیشه است. این کجا بودن حوصله‌ام را سر می‌برد این بود که سینما را انتخاب کردم زیرا سینما اجازه نمی‌دهد یکجا بمانی. هیچ وقت دلم نخواسته حای کسی باشم؛ شاید دوست داشتم در موقعیتی باشم، اما اینکه جای شخصی باشم نه.

یکی از دلایلی که باعث می‌شود دچار کاهلی شویم (درباره خودم صحبت می‌کنم) این است که یادمان می‌رود چیزی به اسم تلاش وجود دارد. یادمان می‌رود که همیشه تلاش کردن از نقطه صفر شروع می‌شود. ممکن است بگویید خیلی از ما نقطه زیر صفر هستیم و تلاش کردن نتیجه‌ای ندارد و ... من زیر صفر را هم تجربه کرده‌ام اما می‌گویم از یک جایی باید شروع کرد. نشستن و یک جا ماندن و فکر کردن هیچ فایده‌ای ندارد. آدم باید فکر کند اما از نشستن و فکر کردن خوشم نمی‌آید. باید در حال حرکت فکر کرد.


*زندگی را جدی بگیری، جدی می‌گیرد

به من می‌گویند نقش‌های متفاوت انتخاب می‌کنم اما من واقعاً به دنبال اینها نیستم. حتی اگر یک فیلم تجاری به من پیشنهاد شود اگر حال کنم می‌روم و آن را انجام می‌دهم و اگر حال نکنم نمی‌روم. حالا شاید حالم اتفاقی است که کارهایم هم اتفاقی است.

از آنجا که معمولا خیلی نمی‌توانم درست فکر کنم و به خاطر همین معمولا تصمیماتم اشتباه است،‌ بنابراین تصمیم نمی‌گیرم و راحت. به نظر من اگر کسی نمی‌تواند تصویر بهتری از خود بسازد، بهتر است که اجازه دهد همان تصویر قبلی در ذهن دیگران باقی بماند. به نظر من زندگی را جدی بگیری، جدی می‌گیرد و آن وقت از پسش بر نمی‌آیی.

*«شهرزاد» یادآور روزهای خوب است

سریال «شهرزاد» مرا به یاد روزهای خوب می‌اندازد و به نظرم کمتر پیش می‌آید که یک گروه یکدست همه خوب باشند. همبازی‌های من در این سریال به لحاظ حرفه‌ای و اخلاقی شاهکار بودند و دوست داشتم تجربه‌های خودم را در کنار این عزیزان نشان بدهم.

اگر ببینید بقیه بازیگران هم به درستی انتخاب شده و انتخاب کرده‌اند، چون کار، کاری حرفه‌ای است که شبکه خانگی را زنده کرد. شهاب حسینی در سال‌های اوج حرفه‌ای‌اش «شهرزاد» را انتخاب می‌کند یا ترانه علیدوستی و آقای نصیریان هم جای خود را دارند.

*من هم عاشق شدم

همه ما می‌خواهیم وقتی کسی را دوست داریم راحت این را به او بگوییم اما شاید می‌ترسیم که با گفتن آن، قضیه خراب شود. همه آدم‌ها دوست دارند عاشق شوند و حتی گاهی دل‌شان تنگ عاشقی می‌شود، اما عاشق شدن به نوعی رسوایی نیاز دارد که شاید شجاعت پذیرفتن آن را نداشته باشیم.

می‌دانستم که می‌توانم عاشق خوبی باشم، اما بعد از سال‌ها تمرین فهمیدم که فقط در برابر دوربین می‌توان واقعیت را رو کرد و در زندگی روزمره نمی‌توان درست عاشق بود، بنابراین عشقم را درست خرج نکردم. من هم در اوج جوانی بوده‌ام و نمی‌توان گفت نیاز به عشق نداشته‌ام اما رابطه‌ای عاشقانه شبیه آنچه برای «فرهاد»‌اتفاق می‌افتد را نداشته‌ام.


*شاید خودت ندانی عاشق شده‌ای

اتفاق جالب در عاشق شدن این است که اولش خودت نمی‌دانی عاشق شده‌ای. وقتی عاشق شدم به خودم لبخند زدم و آفرین گفتم. به خودم گفتم آفرین، بالاخره تو هم عاشق شدی. بار دوم که عاشق شدم خیلی برایم بامزه بود اما بار اول که در 19 سالگی بود خیلی احساساتی بودم و برایم سخت بود.

ابراز عشق یا فریاد زدن آن جلوی دیگران و در برابر چشم آدم‌های دیگر یک شجاعت و رسوایی می‌خواهد که من ندارم و شاید از کسی که عشق خودش را فریاد می‌زند هم بترسم. اگر بخواهی کسی که عشق خود را فریاد می‌زند را دوست داشته باشی باید رها و وحشی باشی. من به کسی که خواسته‌اش را فریاد می‌زند احترام می‌گذارم؛ رسوایی‌اش برایم قشنگ است.


*اگر من جای فرهاد بودم

اگر در واقعیت در جایگاه فرهاد قرار بگیرم نمی‌دانم که می‌توانم از پس این موقعیت برآیم یا نه اما به احتمال زیاد صبر نمی‌کردم و منتظر زمان نمی‌شدم تا ببینم چه چیزی پیش می‌آید و داستان عشقم به کجا می‌رسد. حتما برای رسیدن به عشقم تلاش می‌کردم و کاری می‌کردم که بدهکار لحظه‌هایم نشوم. عشق باختن است و برد در آن نیست.

همین باختن عشق را شیرین می‌کند و شوری در معشوق به وجود می‌آورد که دوست دارد راه را با یک نفر دیگر ادامه بدهد. در حقیقت عشق لحظه‌ای و آنی است و اگر شور وجود نداشته باشد نمی‌توان مسیر را طی کرد. شور عشق یک نوع جوشش است که انسان می‌خواهد با دیگری باشد و ببازد. این باختن باعث می‌شود که رسیدن و نرسیدن چندان مهم نباشد.

*دوست دارم عشق را واکاوی کنم

شاید اگر من الان در یک موقعیت مثلث عشقی مانند آنچه برای فرهاد اتفاق افتاد قرار می‌گرفتم، خود زنی و خود خوری می‌کردم. من با این مسئله سازش نمی‌کردم و از خودم و درون خودم که سبب ساز این اتفاق بود انتقام می‌گرفتم. بازنده کسی است که در عشق فکر می‌کند.

فرهاد که فکر نمی‌کند. فرهاد، یک عشق را تا ته می‌ورد. عشق‌، برنده و بازنده ندارد، عشق رفتن است که فرهاد می‌رود. فرهاد آدمی است که با قلبش زندگی می‌کند. جهان اطرافش را درک می‌کند اما تصمیماتش را با قلبش می‌گیرد. یکی از دوستان می‌گوید عشق هم جزئی از عمل و عکس العمل است. من خیلی وقت‌ها دوست داشتم، عشق‌های آدم‌ها را واکاوی کنم و در این مورد نهایتاً به طنز عجیبی می‌رسیم.

خیلی وقت‌ها خودمان هم نمی‌دانیم چیست، به نظر من خیلی از عشق‌ها به غرایز باز می‌گردد. به نظر من عشق بیشتر هورمونی است، یعنی حتی عکس العمل و عمل هم نیست. خیلی عقب افتاده‌تر از این حرف‌هاست. بیشتر هورمونی است. به نظر من عشق‌های قدیم با عشق‌های الان فرق می‌کند. شما اگر چیزی را باور کنید، هست اگر چیزی را باور نکنید، نیست.

الان مردم دل‌شان نمی‌خواهد عشق را باور کنند. قدیم‌ها باور می‌کردند و آدم‌ها با باورهای‌شان زندگی می‌کردند اما الان نه. قبلاً آدم‌ها در عشق‌شان ثبات داشتند. اما الان چون دنیا به وسیله اینترنت گسترده‌تر شده‌، آدم‌ها به خودشان در عشق‌شان شک می‌کنند. الان عاشق‌ها تصویر یکدیگر را دوست دارند. عشق یک خلوت لازم دارد و الان دنیا در این خلوت است و خودت را مقایسه می‌کنی، در حالی که عشق منحصر به فرد است و نباید قیاسش کرد. شخصیت فرهاد هم یک نمونه از جوان‌های همین مرز و بوم است و ویژگی‌ مشخص او حق طلبی است. فرهاد جوان سرسختی است که به دنبال خواسته خود می‌رود و دست از طلب بر‌نمی‌دارد.
 

*محسن چاووشی درد را شیرین روایت می‌کند

در سریال شهرزاد چند قطعه با صدای محسن چاووشی منتشر شد که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت. اتفاقا درباره سنتوری هم، همین اتفاق افتاد. به نظر من صدای محسن چاووشی یک جور زخم دارد صدای محسن برای نسل امروز که دیگر حتی به عشق هم نمی‌تواند پناه ببرد،‌ یک زخمی دارد و یک جورهایی غر زدن را از تو می‌گیرد. من همیشه به او می‌گویم که درد را شیرین روایت می‌کند. یادم می‌آید یک روز برای کاری به دفتر تهیه کننده «شهرزاد» رفتم.

محسن به من گفت: «این آهنگ‌ها را ساخته‌ام» وقتی «افسار» را برایم گذاشت، خشکم زد و از او خواستم که من روی آن دکلمه بگویم و بعد از او خواستم که این کار بین خودمان باقی بماند اما تهیه کننده آن را شنید و خوشش آمد و گفت می‌خواهم این را پخش کنم.

*ارتباط با فضای مجازی

فضای مجازی را دوست دارم و به اصرار دوستان یک صفحه در اینستاگرام باز کرده‌ام. سختی ماجرای فضای مجازی این است که هر چند روز یک بار از آدم یک عکس ویژه می‌خواهند و زندگی من ویژه نیست که بخواهم از آن عکس بگیرم.

گاهی اوقات مجبورم از خودم عکس سلفی بگیرم اما همان موقع خنده‌ام می‌گیرد و با خودم می‌گویم مگر آدم از خودش عکس می‌گیرد؟ آدم‌ها و دنیایی که مردم از خودشان عکس سلفی می‌گیرند را نمی‌فهمم اما به هر حال من هم گاهی اوقات این کار را انجام می‌دهم و با مخاطبان سهیم می‌شوم. البته نمی‌توانم بگویم عکس سلفی گرفتن خوب است یا بد و این به عادت هر کسی بستگی دارد.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین