پیرمرد گمیشانی در گرگان، آن روز خوشحال تر از همیشه به خانه رفت چرا که از فروش گندمهای دسترنج یک ساله اش سود خوبی نصیبش شده بود بنابر این عجله داشت تا زودتر خانواده اش را نیز در این شادی سهیم کند.
اما پیرمرد نمیدانست چه حادثه تلخی در کمین او و خانواده اش نشسته است. هوا گرم بود و پنکه سقفی تنها وسیله خنک کننده این خانه روستایی. وی به محض ورود به طرف نوه کوچولویش رفت و در حالی که کودک را در آغوش میفشرد او را غرق بوسه کرد. سپس با خوشحالی کودک را به هوا انداخت.
صدای قهقهههای شیرین کودک فضای خانه را پر کرده بود که ناگهان نفسها در سینه حبس شد. پیرمرد آنچه را میدید باور نمیکرد سر کودک با پرههای پنکه سقفی برخورد کرد و در یک چشم بر هم زدن دنیا مقابل چشمانش سیاه شد.بلافاصله بچه را به بیمارستان منتقل کردند اما کودک یک ساله بر اثر ضربه مغزی جان باخته بود.
منبع: ایران