خانم بازیگر:اولین خواسته ام سلامتی است
شهره سلطانی متولد سال 1348 در بجنورد بازیگر سینما و تلویزیون است. وی ليسانس موسيقی از دانشگاه آزاد اسلامی مي باشد.بازی در تئاتر را از سال ۱۳۶۶ و همچنين كار در سينما را از سال ۱۳۷۲ با فيلمی به نام «عبور از تله» به كارگردانی «غلامرضا رمضانی» آغاز كرد.

-چطور شد که این بازیگران را برای کار انتخاب کردید؟
صادقانه میگویم، از ابتدا این بازیگران مد نظر من نبودند و من با خیلی از افراد دیگر صحبت کرده بودم به جز خانم پرستو گلستانی که با هم سفری به عسلویه داشتیم و بعد از مدتها در عسلویه همدیگر را دیدیم. من در آنجا مطرح کردم که چنین نمایشی را دارم و میخواهم کار کنم و بعد طبق صحبتهایی که داشتیم و به او گفتم که اگر دوست دارد میتواند همراه من در این کار باشد. در رابطه با بازیگران دیگر، آلترناتیوهای دیگری داشتم و با افراد دیگری صحبت کردم؛ در خصوص نقش «پدر ژپتو» همیشه مد نظرم این بوده که فردی انتخاب شود که شخصیت و کاراکتر «پدر ژپتو» را به خوبی بازی کند. با چند نفر از چهرههای تئاتری صحبت کردم ولی برنامههای آنها با من هماهنگ نبود، یا سرکار بودند یا در آن تایم قرار بود سرکار باشند. یک نفر را برای نقش «پدر ژپتو» در نظر گرفتم که او هم برنامه سفر داشت و رفت. بنابراین بعد از چندین نفر، به صادق ملک پیشنهاد این نقش را دادم که البته دو بازی از او دیده بودم. «گربه نره» را که اصلا هیچ کاری از او ندیده بودیم ولی چندین نفر برای نقش «گربه نره» پیشنهاد دادند. در واقع من به لحاظ فیزیکی یک فرد چاق مدنظرم بود که به آن چیزی که در ذهن داشتم، نزدیک باشد. با چند نفر صحبت کردم و به نتیجه نرسیدیم، اما به پیشنهاد دوستان به آقای پوریا رحیم رسان رسیدیم و در نهایت ایشان معرفی شد. نقش «روباه مکار» را هم آقای محمد نادری چون از دوستان همسرم بودند و یکی دو بار هم از او کار دیده بودم؛ در کار خانم منیژه محمدی که از کارگردان باسابقه و پیشکسوت تئاتر بود. همچنین زمانی که نمایش «روز ولنتاین» من روی صحنه بود، آقای نادری کار را دیدند و من همیشه دوست داشتم نقش «روباه مکار» را یک فرد درشت هیکل و قد بلند بازی کند؛ در نهایت ما به ایشان پیشنهاد کار دادیم و به این صورت بود که به این ترکیب بازیگرها رسیدیم.
در رابطه با پرستو گلستانی این نکته را هم باید بگویم که با او در عسلویه صحبت کردیم و قرار شد تا از این پس با هم کار کنیم و آن زمان بود که به او گفتم که من چنین کاری را در آینده دارم و قرار است به روی صحنه بیاید و اینکه این نمایش میتواند استارت کار باشد.
فکر میکردم آقای بهروز پناهنده میتواند نقش «گربه نره» را بازی کند، ولی متاسفانه او در شرایطی بود که پدرش مریض بود و باید به خانوادهاش میرسید. به همین منظور همه با هم به این تعامل رسیدیم که بهروز نقش کوچکتر که «جیرجیرک» بود را میتواند بازی کند و نقش «گربه نره» را فرد دیگری بازی کند.
همچنین بهروز در کارهای هماهنگی و پشت صحنه هم کمک میکرد و حتی پیشنهاداتی شد که نقش «جیرجیرک» زیاد شود، ولی با هم به این نتیجه رسیدیم که تا همین اندازه برای نقش «جیرجیرک» کفایت میکند.
-سبک کار و فرم کار را چطور دیدید؟
واقعیت این است که نمیتوانم بگویم چطور دیدیم. من کار را طوری دیدم که الان به روی صحنه است، البته خیلی کاملتر و ایدهآلتر از این میدیدم، اما در طول تمرین ما به این فرم و شیوه اجرایی رسیدیم. از ابتدا شاید چنین طراحی نداشتیم، خیلی اتود زدیم و بارها و بارها تمرین شد و شیوههای مختلف را تمرین کردیم که ماحصل آن، چیزی شد که الان روی صحنه میبینید.
-آیا آن چیزی که خودتان میخواستید، الان در کار اعمال شده است؟
خیر. صادقانه بگویم آن چیزی که در ذهن داشتم با اتفاقی که در حال رخ دادن روی صحنه است، متفاوت است؛ و بهنظرم اجرا نسبت به تصویر ایدهآلی که داشتم کامل نیست. درواقع من خیلی ایدهآلیستیتر فکر میکردم. به هر حال در همه کارها این مسئله وجود دارد که آن چیزی که طراحی میکنیم و ایدهآل است، اتفاق نمیافتد. در رابطه با همه مسائل اینگونه است، چه برسد به نمایش و اجراهای صحنهای. در واقع ما با امکانات جلو رفتیم. شاید اگر سالن مناسبتری وجود داشت، میتوانست طراحی و شیوه من هم خیلی بهتر دیده شود. واقعیت این است که من اجرایی به مراتب بهتر، کاملتر و تمیزتر میخواستم. راجع به همه مسائل و همه جنبههای اجرا نظرم این است؛ هر چیزی که در این کار وجود دارد باید بهتر میبود.
-چرا خودتان نقش پینوکیو را بازی کردید؟
در کارهای پیشین نقش کوچکتر را برای خودم بر میداشتم که الان فکر میکنم شاید اشتباه بوده است. شاید بهتر است که چون از بیرون نگاه میکنم به کار، مسلطتر هستم. وقتهایی هم فکر میکنم که آدم میتواند نقش اصلی داشته باشد و همچنان اشراف کامل هم روی کلیت کار خودش داشته باشد. اما روی این نقش بهخصوص، چون این نقش را سخت میدیدم انتخاب کردم. طراحی خاصی برای بازی در نظر داشتم؛ دوست داشتم که بازیگر این کاراکتر را به شکل خاصی نشان دهد و زمان هم میبرد که با بازیگر دیگری تمرین کنم تا به آن چیزی که به ایدهآل من در بازی نزدیک است برسد. ضمن اینکه من این نقش را درک کرده بودم و روی نقش اشراف داشتم. برای همین فکر کردم بهترین گزینه میتوانم خودم باشم. آقای نعیمی هم در طول تمرینات گفتند که چه خوب که این نقش را خودت بازی کردی و اگر حمل بر خودستایی نباشد، همچنان فکر میکنم به جز خودم شخص دیگری نمیتوانست این نقش را بازی کند.
-اونطوری که ویکی پدیا نوشته آخرین کارت در تلویزیون مال سال 88 هستش؟
قصد برگشت به سینما و تلویزیون رو نداری؟
اطلاعاتی که در رابطه با کارهای من در ویکیپدیا است، اطلاعات کاملی نیست، به روز نشده و آپدیت نشده است. یا کسانی که قرار بوده اخبار من را در ویکیپدیا منتشر کنند، کمکاری کردند یا اینکه کمکاری از جانب من بوده که اطلاعات بهروز را در اختیار آنها قرار ندادم. کار تلویزیونی من دو سال پیش بود و بعد از سال 88 چند کار دیگر هم داشتم. آخرین سریال من هم «قاب خاطره» بود که سال 92 (از مهر تا دی 92) کار کردیم، مشغول کار بودیم که بعد از آن به فاصله چند ماه بعد روی آنتن تلویزیون آمد. آخرین کار سینمایی سال 88 بود. بعد از آن هم چند کار پیشنهادی داشتم که یا من خودم آن کارهای پیشنهادی را دوست نداشتم یا آن نقشی که من میخواستم، به من پیشنهاد نمیشد. ولی کارهای تلویزیون و سریال داشتم.
-به کارگردانی سینما فکر میکنی؟
چندین سال هم هست که به کارگردانی سینما فکر میکنم و چند بار هم تلاش کردم و تا مراحل آغازینش هم پیش رفتم که این کار را به سرانجام برسانم. انشا... به زودی این اتفاق خواهد افتاد و حتما آن ایدهآل خود را به زودی روی پرده سینما میآورم.
-مهمترین هدف شهره سلطانی در این روزها
اهداف زیادی در زندگی دارم، اما ترجیح میدهم راجع به آن حرف نزنم تا زمانی که به وقوع بپیوندد و در واقع به نتیجه برسم. آن موقع که به هدفم رسیدم قطعا همه متوجه میشوند. اما در حال حاضر اولین خواسته من این است که هر چه زودتر آنطور که باید و شاید به سلامت برسم تا بتوانم اهدافم را بهتر دنبال کنم. بنابراین اگر به لحاظ جسمانی و روحانی سلامتی را به دست بیاورم و کاملتر از این شوم، حتما خیلی راحتتر و سریعتر کارها و برنامههایم را پیش میبرم و به اهدافم میرسم.
-حرف آخر
گاهی وقتها انسان آن چیزی که دلش میخواهد پیش نمیآید. آنطور که افراد به زندگی و آدمها نگاه میکنند زندگی و آدمها این نگاه را به تو ندارند. گاهی وقتها آدم راجع به همه چیز اشتباه میکند، اما مهم این است که زندگی جریان دارد. همچنان در زندگی حرکت وجود دارد، من هم حرکت میکنم، حتی اگر بارها و بارها اشتباه کنم و از انتخابم در همه موارد پشیمان شوم، باز هم باز نمیایستم و باز هم سعی میکنم انتخابهای بهتر و کاملتری داشته باشم. از تمام مواردی که تجربه میکنم بیاموزم تا بتوانم کامل و کاملتر شوم.
وقتی آدمها راه نمیروند و حرکت نمیکنند، زمین نمیخورند ولی وقتی حرکت میکنند و جریان دارند، ممکن است زمین بخورند، بدون زمین خوردن، مهارت و تجربه کسب نمیشود. من حرکت میکنم و تجربه کسب میکنم و اشتباه میکنم و از اشتباهاتم درس میگیرم. امیدوارم شما حرفهای من را آنطور که اندیشه و فکر و احساس من است، در روزنامه جاری کنید.
-در مورد توقیف پینوکیو
ما اجرای اول را روز افتتاحیه رفتیم و اجرای دوم را هم رفتیم و بعد از آن آمدند و پنج روز کار را توقیف کردند و بعد موارد و اصلاحاتی به آن خورد که با رعایت آن موارد، این کار بعد از چند روز روی صحنه آمد.
-تشکر و قدردانی
از این فرصت استفاده میکنم و از دوستان و همکارانم تشکر میکنم. حمیدرضا نعیمی علاوه بر گرفتاری و مشغله خود که همزمان در نمایش «کافه فرانسه» بازی میکردند و یک نمایش در دست تولید دارند، به من کمک کردند و این کار را دراماتوری کردند و در خیلی از مراحل کمک، همراه و مشاور من بودند. از سعید حسنلو به عنوان طراح صحنه، رفیق و یار مهربانم تشکر میکنم که قبل از هر کسی، در بسیاری از موارد من را کمک کردند و حامی من بودند. هر چند که سعید حسنلو فکر میکند در شرایط بهتری میتوانست طراحی بهتری داشته باشد.
ارسال نظر