نقش مجید بهرامی را با تکتک سلولهایم بازی کردم
بازیگر جوان تازه بازیاش را برای آنها آغاز میکند. برای آنها که آنسوی هرچیزند. حالا بازیگر جوان هم از جنس آنها شده است. چشمهای اینسو پرهیبی از بازیگر جوان میبیند. گوشها اما بهوضوح صدای او را میشنوند.
حسین پاکدل . کارگردان و نمایشنامهنویس در روزنامه شرق نوشت:تاریکی مطلق. وقتی چشمها به اندازه کافی به سیاهی عادت کرد، پرده آرام کنار میرود. فراوانی نوری در صحنه. بازیگر جوان قبراق و سرحال از عمق صحنه پیش میآید. چنان گام میزند انگار شاهزاده عالم است. پیش میآید. استوار و زیبا راه میرود. پیش میآید. با راهرفتن به عالم فخر میفروشد. از فراز سرها عبور میکند. چشمها او را دنبال میکنند. آن بالا طوری راه میرود گویی جهان صحنه بازی اوست. گردنها به فرمان چشمها برمیگردند. بازیگر حسرتِ چشمها را با خود میبرد. سوی دیگر، صحنهای دیگر. به فراخی کهکشان. بازیگر پشت به چشمها در مرکز نور. نه، نور میتابد به جایی که بازیگر جوان ایستاده است، چه خدنگ ایستاده است، پشت به چشمها. او حالا رو به نور ایستاده است، نه، نور و او یکی است. سکوت. آرامش. چشمها گوش میشود و گوشها چشم. این چشمها فقط جلوهای از نور را از دور میبینند. جلو بازیگر جوان، آنسوی صحنه تماشاگرانی دیگر، از جنسی دیگر. بازیگر جوان تازه بازیاش را برای آنها آغاز میکند. برای آنها که آنسوی هرچیزند. حالا بازیگر جوان هم از جنس آنها شده است. چشمهای اینسو پرهیبی از بازیگر جوان میبیند. گوشها اما بهوضوح صدای او را میشنوند.
بازیگر جوان: سلام. من هم آمدم. آمدم تا بازی بزرگم را شروع کنم. آنسو تا توان داشتم تمرین کردم. من تمرین را بازی کردم.
من هرچه نقش بود بازی کردم. من زندگی را بازی کردم. من بازیگری را زندگی کردم. من هرچه آرزو بود بازی کردم و غیر از آرزوی بازیگری همه را به بازی گرفتم. حتی آمدن به اینسو را هزارانبار با تمام وجود بازی کردم. من بازیگری را هم مثل نقش اول بازی کردم. من شاهد دارم سرتاسر شهری را با چشم بسته پیمودم تا کوری را بازی کنم و کردم. من با دوستانم مدتها در زیرزمینی نمور تمرین بازی کردم تا بازیگری را خوب بازی کنم. بعدها این زیرزمین شد جهانِ من و جهان جا شد در زیرزمین بازی من و همین زیرزمین به جهان صادر شد. من شاه شدم، شاهزاده شدم، گدا شدم، دارا شدم. بعد زیر گِل همه تاریخ و حرصهای بشر را بازی کردم. من حقیقت و شفافیت زندگی را هرچند در نقشی کوتاه، خیلی واقعیتر از واقعیت زندگی بازی کردم. بیداری را بازی کردم. خواب را به بازی گرفتم. تمام سربازی را بازی کردم. رفتن و پیادهرفتن را تا انتها بازی کردم. آمدن را تا نزدیک بازی کردم. نفسکشیدن را بازی کردم. پرواز بیبال را هم بازی کردم.
من پریدن تا اوج را بازی کردم. باور کنید من این اواخر بالبالزدن را بهقدری خوب بازی کردم که پرندهها مبهوت شدند. من حتی مدتی مدیدبودن را طوری بازی کردم تا بتوانم نباشم. من نبودن را عین بودن بازی کردم. من خیلی تمرین کردم تا خودم را بازی کنم و به هر جانکندنی بود بازی کردم. من ادای خودم را درنیاوردم، خودخودخودم را بازی کردم. من نقش مجید بهرامی را با تکتک سلولهایم بازی کردم.
حالا آمدم تا با شما و برای شما بازی کنم. من خوشحالم که بازیگر خوبی بودم. آنقدر خوب که کارگردان بزرگ مرا برای ایفای این نقش جوان انتخاب کرد. من آمادهام، شروع میکنیم!
ارسال نظر