چه عوامی در تنش زدایی امریکا با چین دخالت دارند؟
در مقابل چینیها با سپری کردن دهه 70 پر آشوب که با تصفیهها موافقان تنش زدایی از جمله «دنگ» و بازگشت مجدد به قدرت و در سوی دیگر قدرتیابی و سپس برکناری مخالفان عادیسازی روابط با امریکا، سرانجام بر آن پروسه فایق آمدند. و این درس سومی است که باید بدان توجه داشت
دکتر بهزاد شاهنده،استاد مطالعات شرق آسیای دانشگاه تهران در روزنامه ایران نوشت:زمانیکه ریچارد نیکسون ریاست جمهوری وقت ایالات متحده امریکا در ماه فوریه سال 1972 به چین سفر کرد و «اعلامیه شانگهای» را با «جو ان لای» نخستوزیر و رئیس دیپلماسی چین به امضا رساند بیست و سه سال پر مخاطره پس از باز پس گرفتن به رسمیت شناختن چین از سوی امریکا سپری شده بود. «واشنگتن» بلافاصله پس از پیروزی کمونیستها در چین در سال 1949 و فرار ناسیونالیستها به جزیره «تایوان»، رژیم مستقر در آن جزیره را تحت نام «جمهوری چین» به عنوان نماینده مردم چین شناسایی کرد و حکومت تشکیل شده در «بیجینگ» را یاغی تلقی نمود و خصومت با آین را در رأس سیاست خارجی خود قرار داد...
ایالات متحده امریکا در پایان دهه 60 میلادی به این جمع بندی رسیده بود که ادامه جنگ ویتنام برای آنکشور هزینههای سنگینی را چه از نظر حمایت داخلی با اوج گرفتن مبارزات ضد جنگ در امریکا و انزوای بینالمللی در بر داشته است و متقاعد شده بود که غیر ممکن است در ویتنام به پیروزی نظامی در آن جنگ خانمانسوز دست یابد. جمهوریخواهان در انتخابات سال 1968 با شعار پایان دادن به جنگ ویتنام به پیروزی رسیدند... لذا امریکا درصدد برآمد که از کارت چین برای رهایی از آن جنگ بهرهگیرد که تنش زدایی را با آنکشور طلب میکرد. «بیجینگ» در سوی دیگر بواسطه صدمات ناشی از «انقلاب فرهنگی» که هم از لحاظ داخلی(تنش و درگیری روبه تزاید حامیان تندروی انقلاب فرهنگی و مخالفان آنها و در نتیجه وخامت اوضاع اقتصادی درکشور، بواسطه انقلاب فرهنگی در چین و اولویت یافتن اصل مبارزه برای پاکسازی عناصر ارتجاعی و... اوضاع اقتصادی عملاً در چین مختل شده بود و میرفت که به ورشکستگی کامل اقتصادی منجر گردد) و انزوای بینالمللی به سبب سیاست خارجی افراطی(قطع رابطه با انبوهی از کشورهای جهان) بر این امر واقف شده بود که ادامه روند مزبور مخاطراتی بس سهمگین را برای «امپراتوری میانه» (نامی که چینیها کشورشان را خطاب میکنند) در بر خواهد داشت.
چاشنی دیگری که تنش زدایی بین «بیجینگ» و «واشنگتن» را تسریع بخشید عامل «اتحاد جماهیر شوروی» بود که بهزعم هر دو کشور به یک کشور امپریالیستی خطرناک مبدل شده بود و تهدیدی برای آنها محسوب میگردید و جبههای مشترک در مقابل آن را طلب میکرد، دشمن مشترک به عاملی مبدل شد که بواسطه آن تنش زدایی میان آن دو تسهیل و تسریع شد.
رئیس جمهوری نیکسون در مذاکرات خود با «مائو ز دونگ» صدر هیأت رئیسه حزب کمونیست چین ابراز امیدواری کرد؛ گفتوگوها آغاز روندی برای حل و فصل مشکلات فی مابین باشد: «طرقی که این کار باید انجام گیرد... این است که مسائل را روی میز قرار داد، در خصوص آنها سریع گفتوگو کرد (با آرامش) و حوزههایی را که در آن توافق میتوان داشت مشخص کرد و با صراحت نقاط مورد اختلاف را شناسایی کرد.»
برای رسیدن به هدف فوق «هنری کیسینجر» رئیس دیپلماسی وقت ایالات متحده 9 بار به طور سری به چین سفر کرد که پنج بار آن دیدار با «مائو» بود. رهبران دو کشور در طول مذاکرات آمادهسازی تنش زدایی بر معضل کلیدی که همانا «مسأله تایوان» بود تمرکز داشتند زیرا که آن موضوع برای «بیجینگ» از حساسیت قابل توجهی برخوردار بود و چینیها آن را بر دیگر موضوعات از جمله «کنترل تسلیحاتی» و حتی تجارت ارجح میدانستند. حتی زمانیکه کیسینجر تلاش میکرد که «مسأله تایوان» را به دیگر موضوعات از قبیل استقرار نیروها در منطقه «هندو چین» (کامبوج، لائوس و ویتنام) مرتبط نماید، چین از وارد شدن به آنها امتناع میکرد. این اصرار چین باعث شد که امریکا تلویحاً تعهد نماید که راه را برای «سیاست یک چین» (شناسایی جمهوری خلق چین به عنوان تنها نماینده مردم چین)، هموار سازد. در این راستا بود که چین اعلام آمادگی کرد که نسبت به زمان اجرای تعهد امریکا انعطاف پذیرمی باشد. زیرا که حل معضل اساسی و کلیدی مورد موافقت امریکا واقع شده بود. «جو ان لای» خطاب به «کیسینجر» اعلام داشت: «ما تاکنون بیست سال منتظر شده ایم و من به صراحت میگویم که چند سالی دیگر را نیز میتوانیم صبر نماییم...»
از نظر نگارنده اساسیترین کاری که انجام گرفت و از همان ابتدا سنگ بنای تنش زدایی بین امریکا و چین شد، متمرکز بودن گفتوگوها در خصوص «مسأله تایوان» بود که پس از تعهدات «واشنکتن» به «بیجینگ» و تضمین اینکه «نیکسون» بیش از آنچه رسماً میگوید، قادر به انجام کار است یعنی آسوده خاطر کردن چین از حل تدریجی «مسأله تایوان» (واشنکتن به تعهد خود در این باره جامه عمل پوشاند و سر انجام «جمهوری خلق چین» به عنوان تنها نماینده مردم چین از سوی امریکا و اکثریت قاطع کشورهای جهان در مدت هفت سال پس از آغاز روند تنش زدایی بین دو کشور تحقق یافت و در ژانویه سال 1979 میلادی دو کشور امریکا و چین روابط رسمی دیپلماتیک برقرار کردند که طی آن امریکا روابط رسمی سیاسی با تایوان را قطع کرد.) «جو ان لای» رئیس وقت دیپلماسی چین که عملاً ناجی چین مدرن از انزوای بیست ساله و قرار دادن کشورش در مسیر توسعه بیسابقه است (دنگ شیا پینگ که نگارنده وی را «معمار چین نو» خطاب کرده در عملیاتی کردن و ارتقا بخشیدن به اندیشهها «جو»سازنده بوده) نقش کلیدی را در تنش زدایی با امریکا و مهار نیروهای افراطی مخالف با «دتانت» ایفا نمود.
وی معتقد بود که تمرکز بر موضوعات اساسی در گفتوگوها مهم هستند زیرا که توافقهای بین رقبا یک فرایند است نه ترفند و این اصل زمانی واقعیت پیدا میکند که نزاع فعال درگذشته در روابط وجود داشته باشد. «بیجینگ» و «واشنگتن» بعد از تأسیس رژیم سوسیالیستی در «چین قارهای» در «جنگ کره» به رویارویی مستقیم نظامی و در «جنک ویتنام» به مبارزه نظامی نیابتی پرداختند. و در این وادی «تایوان» به عنوان دژ مستحکم ایالات متحده امریکا مورد حمایت و حفاظت بیدریغ قرار گرفته بود، بنابراین «مسأله تایوان» نخستین و حساسترین معضلی بود که در مذاکرات با اصرار چین بدان پرداخته شد و در نتیجه تعهد امریکا در قبال حل و فصل آن پروسه مذاکرات هموار شد که به تنش زدایی عظیم تاریخ معاصر جهان مبدل شد.
درس اول از این مذاکرات این است که روی مسأله حساس تمرکز شد و با تأکید مستمر تعهد از طرف مقابل اخذ شد که در اصل همانا پایبندی به اصل تنش زدایی و فراهم کردن زمینههای اطمینانسازی را در برمی گرفت که پروسه مزبور را نهادینه و شرایط را برای گامهای بعدی مهیا نمود.
اطمینانسازی در ابتدا ناشی از آن بود که رهبران دو کشور چشمانداز مثبتی نسبت به یکدیگر پیدا کرده بودند که طرف مقابل دیگر مثل گذشته تهدیدکننده منافع آنها نیست و آندو میتوانند وارد بازی حاصل جمع غیر صفر(برد-برد) شوند. اراده ایالات متحده امریکا از عقب نشینی نیروهایش از منطقه «هند و چین» باعث شد که جمهوری خلق چین نسبت به اهداف امریکا ار تعقیب و تعمیم تنش زدایی با آن کشور اطمینان حاصل نماید. در مقابل تغییر موضع چین در خودداری از مبارزه علیه حامیان امریکا در جهان به اصطلاح سوم و رویکرد به مخالفت با طرفداران «اتحاد جماهیر شوروی سابق» همان نقش را در اطمینان بخشی به امریکا ایفا نمود. این را میشود درس دوم در پروسه تنش زدایی دانست که باعث شد دو کشور با اطمینان خاطر به نزدیکی بیشتر با یکدیگر بپردازند که ملموسترین آنها نقش چین در برگزاری «کنفرانس پاریس» در سال 1973 و مذاکرات بین مقامات امریکایی و ویتنامی بود که سرانجام به خروج نیروهای امریکایی از منطقه «هند و چین» و پایان جنگ ویتنام در سال 1975 انجامید، جنگی که سی و هفت هزار نظامی امریکایی در آن جان خود را از دست دادند و میرفت که ادامه آن جامعه ایالات متحده را دگرگون نماید. اطمینانسازی بدان معنا نبود که دو کشور متحد یکدیگر شوند یا تمامی اختلافات فی ما بین را کنار بگذارند. روابط بینالملل همیشه بر پایه «همکاری و نزاع» بوده و کشورها دوست و دشمن دائمی ندارند بلکه این منافع ملی است که دائمی است و بر حراست و تقویت آن باید کوشا بود. در اصل رویدادی که در نتیجه تنش زدایی حادث شد این بود که دو کشور جهت تقویت اشتراکات خود تصمیم به مهار اختلافات گرفتند و هیچگاه درصدد برنیامدند که تعارضات را سرکوب نمایند بلکه بر موضوعات مشترک تمرکز کرده و اختلافات و حل وفصل آنها را به بعد موکول کردند.
همکاری امریکا و چین در اواسط دهه هفتاد میلادی با تصفیه عناصر مخالف تنش زدایی و نزدیکی دو کشور در چین که برکناری «گروه چهار نفره» متشکل از همسر «مائو» و سه نفر از برجستگان حزب کمونیست و بازگشت مجدد «دنگ شیا پینگ» (معمار چین نو) به قدرت، توسعه یافت و پروسهای که هشت سال قبل با «دیپلماسی سفر» کیسینجر آغاز شده بود با اعلام «سیاست دربهای باز» «دنگ» که بر اساس آن دروازههای چین به روی جهان گشوده شد، عملاً نهادینه شد. سیاست «دنگ» باعث شد که با مراوده با جهان و زدودن سی سال انزوا، چین ظرف مدت کوتاه یک دهه در سال 1990 تولید نا خالص کشور را چهار برابر افزایش دهد؛ روندی که بر اساس سازمانهای سنجش جهانی چین را به قدرت اول اقتصادی جهان طی چند سال آینده مبدل خواهد نمود.
چین هماکنون بزرگترین کشور تجاری دنیا محسوب میگردد. به زعم برخی از کارشناسان امور بینالملل، کاری که «دنگ» کرد همانا نجات بیش از سیصد میلیون چینی از فقر مطلق بود که در تاریخ معاصرجهان بیسابقه است.
پویایی تنش زدایی امریکا و چین آن چنان است که روابط دو کشور همواره باوجود تکانهایی که در مواردی نیز شدید بودهاند توانسته با فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی سابق» که برخی آن را انگیزه اصلی تنش زدایی تلقی مینمایند، توسعه و گسترش یافته و دو کشور با تجارتی بیش از ششصد میلیارد با یکدیگر، ادامه همکاریهای فی ما بین را مغتنم دانسته و بر آن تأکید ورزند و سخن آخر اینکه حتی با رسوایی رئیس جمهوری نیکسون و برکناری وی از قدرت در سال 1973 یعنی یکسال پس از امضای «اعلامیه شانگهای» جانشینان وی بر استمرار روند تنش زدایی با چین تأکید میورزیدند که آن پروسه را تضمین کرد و استواری در روابط امروزی را پدید آورده است.
در مقابل چینیها با سپری کردن دهه 70 پر آشوب که با تصفیهها موافقان تنش زدایی از جمله «دنگ» و بازگشت مجدد به قدرت و در سوی دیگر قدرتیابی و سپس برکناری مخالفان عادیسازی روابط با امریکا، سرانجام بر آن پروسه فایق آمدند. و این درس سومی است که باید بدان توجه داشت که همانا پذیرش پروسه تنش زدایی به عنوان پروسهای زمانبر است و با فراز و نشیب توأم است بنابراین درک فواید اصل تنش زدایی در جهت توسعه و تقویت منافع ملی است که رهبران را به پیمودن این راه دراز مجاب میکند.
ارسال نظر